سه شنبه, ۱۵ خرداد, ۱۴۰۳ / 4 June, 2024
مجله ویستا
که میگوید مرگ اندیشی بد است؟
دیده اید آدمی را که محتضر است و در حال جان دادن؟دیده اید چگونه از پاهایش اندک اندک سرد میشود،جانش میرسد به لب ودندانهایش به هم ساییده میشود و...دیگر پس از آن نمیدانیم کجا میرود؟این که اینگونه یخ کرده و لمس و بی جان بر تخت افتاده است،انگار هیچ وقت پدر یا مادر ما نبوده است،انگار از
اول مرده بوده است، نبوده است. این همان مکثی ست که موریس مترلینگ را دربهت میبرد:کبریت سوخته،خاکسترش برجای مانده است اما آتش سرخ-آبی زیبایش که دود سفیدی شد به کجا پر کشید؟نرفته است،همین جا توی اتاق است،بویش را میشود حس کرد اما نیست،محو شده است!
مرگ تقدیرماست.روزی در این میلیونهالحظه ای که طی میکنیم و کرده ایم،مرگ راه بر ما میبنددو حتی گامی وحتی لحظه ای هم از ما دریغ نخواهد شد.بد نیست گاهی در این غوغاوهیاهوی زندگی بیندیشیم (خیلی هم خوشبینانه بیندیشیم)که ۵۰ سال یا ۱۰۰ سال دیگرخورشید بر ما نخواهد تابید،باران بر ما نخواهدبارید،نسیم گونههایمان را نوازش نخواهد دادوسینه مان از عشق و امید و خشم وکینه تهی خواهد شد ولبالب از خاک گور خواهد بود.
"از آمدن و رفتن ما سودی کو/از بافته وجود ما پودی کو/در چنبر چرخ جان چندین پاکان/میسوزدوخاک میشود،دودی کو"
ابولعلا معری؛فیلسوف وشاعر نابینای عرب چقدر زیبا این حالها را بیان میکند:ای جسم خداحافظ!به زودی مرگ میرسد ومن از توجدا میشوم/ جسد خاک میگردد ولمس حریر یا ضرب نیزه برایش یکسان خواهد بود/ناخنم را بارها چیده ام؛جسد من پس از مرگ مانند ناخن چیده خواهد شد"
که میگوید مرگ اندیشی بد است؟که میگوید گفتن از مرگ،ستیز با زندگی ست؟به قول تاگور این مهرمرگ است که سکه زندگی را اعتبار بخشیده است.مرگ اندیشی،مجال زیستن را در چشممان عزیز میکند؛زیستنی سبکبارانه و چشم به راه مرگ!
زندگی رنجهای تلخ دارد،بیماریهای جانفر ساومرگ؛اما با این وجود، این همه قتل و غارت و ستم در زمین است.فکر کنید اگر آدمی سدی چون رنج در برابرش نداشت وقدرتی که بر پایش این همه خون ریخته برایش لبالب از کامیابی میشد،بی دشمنی،بی هراس فرو ریختن قدرت و زوالی.وعمر مفیدش اگر نه جاودانه ،دو سه هزار ساله میشد،وفکر کن که آنگاه بشر بر این خاکدان چه میکرد!این دنیا به تعبیروالای علی (ع)در هر جرعه اش،اندوهی گلوگیر،ودر هرلقمه اش استخوان شکسته ای قرار دارد.نادر شاه افشار را به یاد بیاورید.
جوانی روستایی با آرزوهای بزرگ. آنقدر سخت کوش بود که میگفتند در جنگ با هندوستان با چکمه به بستر میرفت.وهنگامی که جنگ تمام شد در چکمه اش خزه روییده بود!قدرتی که آنقدر بر پایش رنج برد ،سرانجام به جنونش کشاند تا با دست خویش بر چشم فرزندمیل سرخ کشید.وهیتلر، چند روز قبل از ازدواج با معشوقه اش فرولین براون که با او در اولین روز زناشوییش که با روز شکست آلمانها مصادف شد، دست به خودکشی زد،میگفت:هرگاه که مشخص شود قدرت در دست جانشین من است،مردم به سرعت به سوی او خواهند رفت...همه مرا ترک خواهند گفت.شاید یکی از ملازمان قبلی من گاه به ملاقاتم بیاید.اما نمیتوانم روی چنین چیزی حساب کنم.به جز فرولین،هیچ کس را با خود نخواهم برد؛فرولین و سگم.تنها خواهم بود.چرا باید کسی داوطلبانه برای مدت طولانی در کنار من باشد؟دیگر هیچ کسی به من توجهی نخواهد کرد و فقط شاید سالی یک بار برای روز تولدم به نزد من بیایند.و فکر کن که ۴میلیون و ۵۰۰ هزار کشته روی دست تاریخ باقی بگذاری برای چنین سرنوشتی!
● مرگ اندیشی، دریافت کوتاهی مجال زندگی ست.
چرا دچار روزمرگی میشویم؟چرا این همه وقتمان را"میکشیم"؟یکی از دلایلش این است که احساس میکنیم همیشه این جویبار لحظهها جاری است،فقط کافی است دستهایت را دراز کنی و از آن بنوشی.انگار همیشه عزیزانمان با ما خواهند بود،هر روز که چشم باز کنی همسر و فرزندت را در کنارت خواهی دید،مادر پیرت هر بار که به سراغش بروی آنجا روی صندلیش نشسته و با لبخند و نگاه گرم بر تو آغوش میگشاید،انگار همیشه دوستت زنده خواهد بود...نه،هیچ کس این انگارهها رادرسر ندارد.ما میدانیم که مرگ؛این شکارچی پیر آدمی در شکارمان است،اما "باورمان"نمیآید.از دانستن تا یقین منزلها راه است. میدانیم که مرگ هست اما انگار فقط برای آدمهای غریبی ست که اعلامیه میشوند روی دیوار!حواسمان نیست که ماهمه اعلامیه دیوارها میشویم. خواهباورمانآید یا نه،بودن با عزیز انمان،دولت مستعجل است.پیدا نیست شبی دیگر کدام یک از ما برسینه خاک سرد خفته باشیم؛وچه فکر نازک غمناکی ست.وچه صمیمیتی میجوشد از این اندیشه هنگامیکه با دیگرانی؛انگار هیچ دلخور ای نیست،هیچ خشمی نیست،مرگ به بخشایش و تواضعت میکشاند.
..هی!ما چقدر فرصت کمی داریم برای خندیدن با دوستان،خواندن کتابهای خوب، شنیدن موسیقیهای دلپذیر،برای مزمزه کردن طعم ریواس در دهان،برای قدم زدن در شبهای بارانی آرام پاییزی،برای نوشتن چند خط در تنهایی،نقشی زدن بر بوم نقاشی،تاری نواختن زیر طاق دلتنگی،برای نشستن وصمیمانه گپ زدن با کسی،برای دوست داشتن،نیایش کردن،فریاد کشیدن،گریستن،نفس کشیدن.
اصغرقاسمی
منبع : روزنامه سیاست روز
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دورههای مدیریتی دانشگاه تهران
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات انتخابات ریاست جمهوری 1403 وزارت کشور انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم امام خمینی ایران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد ستاد انتخابات کشور انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ انتخابات 1403
هواشناسی بارش باران سرقت سازمان هواشناسی ژاپن جاده چالوس تهران شهرداری تهران زلزله فضای مجازی پلیس دستگیری
حقوق بازنشستگان تاکسی اینترنتی مالیات وام ازدواج قیمت خودرو مسکن قیمت دلار قیمت طلا خودرو دولت سیزدهم بانک مرکزی برق
تلویزیون سینمای ایران سینما سریال رسانه ملی شعر کتاب
هوش مصنوعی دانشگاه آزاد اسلامی فناوری ویروس
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین غزه لبنان جنگ غزه آمریکا حماس روسیه چین جو بایدن حزب الله لبنان
فوتبال رئال مادرید استقلال جواد نکونام کیلیان امباپه لیگ برتر باشگاه پرسپولیس لیگ قهرمانان اروپا تیم ملی فوتبال ایران لیگ برتر ایران مس رفسنجان لیگ برتر فوتبال ایران
تبلیغات همراه اول باتری مایکروسافت اپل مریخ روزنامه
استرس گرمازدگی افسردگی خودکشی سیگار بارداری قهوه