شنبه, ۲۴ آذر, ۱۴۰۳ / 14 December, 2024
مجله ویستا
نقد اخلاقی کمونیسم
نقد اخلاقی، حداقل در عرصه سیاست و اندیشه، بیشتر متعلق به گروههای چپ خصوصا ماركسیستها و كمونیستها بوده است. آنها با نظام اخلاقی كه برای خود پیش فرض میگیرند به نقد مذهب، نظام فكری و كاركردی لیبرالیسم و اجزا مختلف فرهنگ و سنت لیبرال و یا مذهبی میپردازند. در این نوشته سعی شده است تا در شش محور اساسی، اخلاقی بودن منظومه كمونیسم و مشتقاتش مورد بررسی قرار گیرد. در این راستا از اندیشمندان و نیز از شرایط وجوبی اخلاق و عمل اخلاقی سخن به میان آمده است.
۱) در اندیشههابز
هابز قایل است كه تنها نقطه اتكای معرفت كه نمیتوان درباره آن تردید كرد همانا حفظ وصیانت ذات و امنیت انسانهاست. بنابراین به نظر او آنچه به زیان جامعه است غیراخلاقی است و آنچه برای حفظ و بقای انسان لازم است اخلاقی است. (لویاتان)
با این مبنا، از آنجایی كه اتفاقا كمونیسم و ماركسیسم به ناكاراییهای بسیاری منجر میشوند (در حوزههای نفی مالكیت خصوصی، نفی نظام قیمتهای آزاد، برنامهریزی متمركز و ...) كه حداقل یك اقتصاددان به خوبی به آنها واقف است. میتوان با معیاری كههابز به دست میدهد، این مكاتب را كاملا غیر اخلاقی خواند. در حوزه عمل هم میتوان به راحتی این امر را مشاهده كرد كه كمونیستها اگر بخواهند واقعا به آرمان كمونیسم وفادار بمانند، همچون كمون پاریس در كمتر از چند ماه سقوط خواهند كرد و اگر بخواهند با این استدلال كه هدف وسیله را توجیه میكند، ادامه دهند كه اولا اولین اصول اخلاقی خود را كه عمل بر اساس اصول كمونیسم و ماركسیسم است، زیرپا خواهند گذاشت و ثانیا همانند شوروی چنان دیكتاتوری وحشی و وحشت آوری را بوجود خواهند آورد كه پس از چند دهه از هم میپاشد! كه هر دو اینها برای حفظ و بقا عامل انسانی را حداقل كمرنگ و تضعیف میكند و بر این مبنای اخلاقی، غیراخلاقی است.
۲) از بین بردن آزادی
ماركسیسم و كمونیسم از آنجایی كه عملا با تحمیل یكسری از اهداف و اصول مشخص به انسانها در صددند تا نتیجهای كه از نظر آنان مطلوب است را بوجود آورند، سبب از بین رفتن آزادی بشر میشوند. (هرچند خود این امر را قبول ندارند و قصد دارند تا بقول خود آزادی حقیقی را برای بشر به ارمغان آورند!)
فراموش نكنیم كه آزادی نه تنها خود مهمترین فضیلت اخلاقی است بلكه بستر وجودی اخلاق است. بنابراین از این منظر كه كمونیسم، آزادی را با بوجود آوردن یك دولت متمركز متصلب، تحدید میكند، اولا امكان عمل اخلاقی را از انسان سلب میكند، چرا كه اخلاق تنها در حوزه انتخاب معنا دارد و در بستر آزادی ولی كمونیسم با تحمیل «خوبها» به اجتماع، حوزه انتخاب و در نتیجه حوزه عمل اخلاقی را به شدت محدود میكند. و ثانیا چون آزادی را بعنوان اولین ارزش اخلاقی زیر سئوال میبرد، میتوان آنرا به غیراخلاقی بودن متهم ساخت.
۳) از منظر حقوق طبیعی
اگر به سنت جان لاك و حقوق طبیعی او نزدیك شویم كه بر مبنای آن انسانها از یكسری از حقوق مسلم طبیعی همچون حق مالكیت و غیره برخوردارند كه هیچ فرد و نهادی حق سلب و تحدید آنها را ندارد مگر آنكه خود آن انسان مایل به واگذاری آن باشد. در این حوزه به عقاید نوزیك در خصوص حقوق اخلاقی نزدیك میشویم، كه بر طبق آن، حقوق طبیعی بصورت حقوق اخلاقی كه بهیچ وجه قابل خدشه نیستند مطرح میشوند و هرگونه آسیب رساندن و یا تحدید این حقوق عملی غیر اخلاقی است. كاری كه كمونیستها به وفور و با سادگی آب خوردن انجام میدهند.
۴) نقد اخلاقی اندیشه ماركس
كسانی كه گرایشات چپ دارند، اصولا لیبرالیسم را صرفا از منظر اخلاقی میتوانند مورد انتقاد قرار دهند و البته این كار را بصورتی رادیكال در تمام آثار اندیشمندان چپ از لنین تا فرانكفورتیها میتوان مشاهده كرد. اما بنظرم از منظر اخلاقی (كه اتفاقا چپها، لیبرالها را متهم میكنند)، میتوان به خود آنها انتقادات سختی را وارد كرد. در اینجا به اختصار چند مورد را عرض میكنم: (اصل این انتقادات را در كتاب آرون میتوانید پیدا كنید)
الف) دیكتاتوری پرولتاریا كه ماركس در پی بوجود آمدن آن است، اتفاقا یك دیكتاتوری كاملا نخبه گراست. چرا كه بالاخره عدهای از نمایندگان كارگران و نخبههای آن جامعه زمام امور را در دست میگیرند و به اسم پرولتاریا بر همه حكروایی میكنند و بنظر میرسد كه ماركس آنقدر سطحی نبوده است كه این دیكتاتوری نخبه گرا را نتواند پیشبینی كند، تنها گزینهای كه باقی میماند; این است كه ماركس بسیار مزورانه به پرولتاریا دروغ گفته باشد.
ب) ماركس در كتاب سرمایه خود معتقد است كه نسبت سرمایه ثابت به سرمایه متغیر، ثابت است. اما هم او و هم ما میدانیم كه سرمایه ثابت با پیشرفت تكنولوژی دائما در حال افزایش است، بنابراین برای اینكه این نسبت، كه بزعم ماركس ثابت است، ثابت بماند، سرمایه متغیر نیز باید افزایش پیدا كند. بنابراین بهره وری و بالتبع آن دستمزد كارگران باید دائما افزایش یابد. كه این سبب میشود وضع معیشتی كارگران به گونهای نسبی هماره در حال افزایش باشد. بازهم مثل مورد قبلی باید پذیرفت كه ماركس یا بسیار سطحی بوده است و یا بسیار مزور و بر این مبنا قصد تحریك طبقه كارگر را داشته است تا به مقاصد و اغراضی كه مدنظرش بوده دست یازد كه قطعا غیراخلاقی است. (با همان مبانی كه چپها، لیبرالها را متهم میكنند)
ج) ماركس و اصولا تمام كمونیستها و ماركسیستها بیان میكنند كه اساس ماركسیسم و كمونیسم; اومانیسم است. در حالی كه آنها براحتی انسانها را حداقل برای مدتهای نه چندان كوتاه تا برقراری دیكتاتوری پورلتاریا به سادگی به دست فراموشی میسپرند و كاملا از انسان استفاده ابزاری به عمل میآورند. و حتی بخشی از انسانها را (دهقانان، فئودالها، بورژواها و ...) را به بخشی دیگر ترجیح داده و حتی كینه و دشمنی از بخش اول را در دل انسانهای بخش دوم كه زمین متعلق به آنان است مینشاند. اگر بخواهیم با نگاه به وقایع تاریخی و عملكرد نظامهای كمونیستی این موضوع را بررسی كنیم كه دیگر نمره ماركسیسم و كمونیسم بسیار وخیمتر از نمره لیبرالیسم است (كه بخاطر همین چیزها بسیار به آن میتازند). همین استفاده ابزاری و عملی از انسانهاست كه فاجعه كشتن ۲۰ میلیون گولاك (دهقانان و تاجران و پیشه وران خرده پا) در شوروی را پدید میآورد. زبانها را از حلقومها بیرون میكشد، روشنگران، فیلسوفان، سینماگران و هنرمندان و همه آحاد فرهیخته را مجبور به فرار میكند. و حتی كوچكتری اثر هنری را نیز سانسور میكند. یعنی میتوان با قوت ادعا كرد كه ماركسیستكمونیستها با ادعای اومانیسم، با توجه به محدوده جغرافیایی حكمروایی خود، بیشترین قربانی را گرفتهاند.
۵) نقد درونی فرانكفورتی ها
در این حوزه میتوان نقد درونی فرانكفورتیها از ماركسیستكمونیستها را نیز به میان آورد. (در این حوزه به كتاب آقای نوذری مراجعه شود) آنها بیان میكنند كه رویكرد قرن نوزدهمیكه ماركسیستها به عقل وعلیت دارند سبب شده است تا به رادیكالترین شكل، با روبنا دانستن اخلاق و فرهنگ و غیره و زیربنا دانستن ابزار مادی تولید، و برقرار كردن یك رابطه علیت علمی!! و عملی دانستن خود!! به جنگ زندگی رفته و به دستكاری فرهنگ و اخلاق اجتماع و سایر نمودها دست بزنند و حتی با جدا كردن ارزش از واقعیت به تعریف كردن اینكه هنر خوب!! چیست بپردازند. كه با توجه به اصول منظومه اخلاقی پس از قرون وسطی یعنی رواداری، آزادی، انسان گرایی و غیره، كاملا غیراخلاقی است.
۶) در اندیشه هایك
الف) برای كسانی كه هایك را بخوبی نمیشناسند; او علاوه بر كرسی اقتصاد و آمار در دانشگاهLSE ، كرسی استادی فلسفه اخلاق و اجتماع در دانشگاه شیكاگو را نیز دارا بوده است. بنابراین به نظرم بهترین كسی است كه میتواند از حوزه اخلاق برای اقتصاد خواندهها (والتبه باقی شنوندگان) سخن بگوید.
الف) از نظرهایك، اخلاق از جمله نهادهایی است كه توسط نظم خودجوش به وجود آمده و به عنوان قاعدهای، زیست اجتماعی انسان را ممكن ساختهاست. از جمله این نهادها میتوان به زبان، سنت، بازار آزاد، حقوق قضایی و... نیز اشاره كرد. از نظرهایك تمدن بشری زمانی به وجود آمد كه انسانها به عوض پیروی از قواعد غریزی، تابع قواعد انتزاعی رفتاری (اخلاقیات مدرن) شدند. البته، این قواعد، ریشه در آداب و سنن دارد و دلیل دوام و پایانی آنها، این است كه از نظر زیستاجتماعی سودشان برای مردم بیش از هزینهشان است. سنت در این معنا، یعنی آداب و رسوم و قواعد رفتاری تقلید شده، كه البته بر عقل، تقدم تاریخی و منطقی دارد. هر عمل انسانی به طور ناخودآگاه وابسته به ذهن اوست و ذهن انسان، خود محصول نظم خودجوش است. لذا در اندیشه هایك، نهادهای اجتماعی را نمیتوان محصول فعالیت آگاهانه یا طرح عقلانی انسان دانست. از نظرهایك غفلت «فردگرایی صنع گرا» در نشاندن عقل در جایگاهی كه جایگاه او نیست، بزرگترین تهدید برای جامعه متمدن یا بتولهایك جامعه كلان(Great society) است. تهدیدی كه رژیمهایی چون فاشیسم و كمونیسم را پدید میآورد. در این اندیشه، هایك به هیوم بسیار نزدیك میشود و آداب و رسوم اخلاقی را كاملا «طراحی نشده» میخواند. بنابراین هرگونهاندیشه طراحی اخلاقی و درانداختن طرحهای نو اخلاقی برای جامعه از نظیر آنچه كمونیستها با دین كردند و سعی كردند كه دین را از عرصه نظام اخلاقی و فرهنگی جامعه با این استدلال كه دین افیون تودههاست بزدایند، همگی نه تنها غیراخلاقی هستند، بلكه در عمل هم كاملا محال و غیرقابل اجرا هستند.
ب) از نظر هایك، ضرورتهای زندگی یعنی كمیابی و میل ارضاناپذیر بشر برای برخورداری هرچه بیشتر، «سه قانون بنیادین عدالت» (یا از نظر هیوم طبیعت) را به وجود میآورد. یعنی قانونهای پایداری مالكیتها، انتقال آنها به رضایت و وفای به عهد. در این مبنا نیز كمونیسم به شدت در تعارض با اخلاق قرار میگیرد، زیرا با نفی مالكیت خصوصی شرایطی را بوجود میآورد كه سه قانون بنیادین عدالت هیوم كه منشا رفتار اخلاقی است، از بین میروند.ج) البته هایك خاطرنشان میسازد ضرورتهای عدالت را میتوان با اعمال «آزادی تعمیم پذیری كانت» بر شرایط دائمی زندگی بشری نیز كشف نمود، یعنی اگر قاعدهای یا اندرزی را بخواهیم عادلانه (در این جا میتوان گفت اخلاقی، چرا كه اخلاقی رفتار كردن در یك معنا همان عادلانه رفتار كردن است) بدانیم بایستی همه عاملان عقلائی در تمام موارد مشابه مربوط، عمل به آن را پذیرفته و بر آن صحه بگذارند. استدلالهایك این است كه احكام اندرزین عدالت لیبرالی از اعمال آزمون تعمیمپذیری كانتی بر اصول نظام حقوقی به دست میآیند. و بر این مبنا عادلانه هستند كه فقط قواعدی از این آزمون سربلند بیرون میآیند كه «قواعد صوری مستقل از هدف» باشند(Hayek, ۷۶۹۱, p. ۸۶۱ ). اهمیت این مهم از آنجا ناشی میشود كه در هیچ جامعهای اعضای آن هیچ هدف مشترك و همگانی ندارند و نیز حتی شناخت عینی مشترك هم با یكدیگر ندارند، حال در چنین جامعهای، تنها قواعدی انتزاعی كه قلمرو محفوظی را به هر یك از افراد برای فعالیت اعطا میكند و نسبت به هرگونه هدفی هم خنثی است، میتوانند قواعدی به حساب آیند كه زمینه فعالیتهای فارغ از تضادی را فراهم آورند. به عبارت دیگر تنها در این صورت است كه میتوان گفت قوانین عادلانه (اخلاقی) هستند.
بر این مبنا نیز كمونیسم و مشتقاتش شدیدا غیراخلاقی خواهند بود، چرا كه اولا یك یا چند هدف مشترك برای تمامیافراد جامعه قایل میشوند كه اهداف جامعه یا پرولتاریا خوانده خواهد شد كه همه ملزمند از آنها پیروی كنند، ثانیا در رسیدن به این اهداف باز هم همه مجبور خواهند بود به راهی كه توسط عدهای درست تشخیص داده شده بروند و آزادی انتخاب ندارند، ثالثا قوانینی را بنیان خواهند گذاشت كه به هیچ وجه مستقل از هدفهای افراد نیستند. یعنی اگر شما بخواهی كه در دستشویی خانهات سرپا قضای حاجت كنی، ممكن است با اهداف عالیه اجتماع در تضاد بوده و جرمیرا مرتكب شده باشی. به عبارت دیگر، كمونیسم و ماركسیسم نظامهایی هستند كه به شما میگویند چه خوب است، چه بد، چه باید تولید كنیم و چه نباید، چگونه باید تولید كنیم و چگونه نباید، چه باید بخوانی و چه نباید، چه باید بپوشی و چه نباید و قس علی هذا. و به همین امر هم كفایت نمیكنند و افراد را مجبور میكنند به این آموزهها عمل نمایند. آموزههایی كه در ذهن عدهای ارزش تلقی شده و همه آحاد جامعه مجبور به تبعیت از آنها هستند.
در حالی كه در لیبرالیسم، قیمتهایی كه آزادانه شكل گرفتهاند، سیر عرضه و تقاضا را مشخص میكنند، این قیمتها به اشخاص بستگی ندارند و هنگامیكه با راهنمایی آنها پیش میرویم با این توافق درباره اهداف خود و دیگران میتوانیم با آنان وارد دادوستد شویم و هركس در عین همكاری با دیگران، تنها به تعقیب اهداف خویش بپردازد. در حالی كه در نظام كمونیستی با كنترل قیمتها و اعلام قیمتها به تولید كنندگان، عملا تنها كالاهایی كه دولت متمركز و هیئت حاكمه به صلاح اجتماع بداند تولید خواهد شد و اگر شما بخواهید مثلا نوشابه بخورید و یا فلان اسباب بازی را برای فرزندتان بخرید، نمیتوانید چرا كه دولت مركزی تولید آنرا به دلیل آنكه صلاح مردم را بهتر تشخیص میدهد، قدغن كرده است. و این یعنی نفی تمام عیار آزادی از جانب كسانی كه معتقند در جامعهای با مالكیت خصوصی، آزادی واقعی بوجود نمیآید!! و از آنجایی كه میدانیم آزادی اولین اصل اخلاقی است بعنوان یك ارزش و اولین پایه عمل اخلاقی است به مثابه روش، بنابراین باز هم نتیجه میگیریم كمونیسم و ماركسیسم با پایمال كردن آزادیهای فردی، نظامهایی حتی به لحاظ نظری كاملا غیراخلاقی هستند.
و) هایك بیان میكند كه حكومت قانون باید در رفتار و معامله با شهروندان به صورت گمنام و برابر، نسبت به نابرابریهای افراد از نظر موهبتهای اولیه و قدرتهای مادی، علیالسویه بماند. اگر حكومت قصد كند كه نوعی برابری در این زمینهها به وجود آورد، در واقع باید با افراد رفتاری متفاوت و نابرابر داشته باشد و به حریم انسانهای دیگر تجاوز نماید و بدین ترتیب، منبع بسیاری از بیدادها و بیعدالتیها (بیاخلاقیها) خواهد شد.
ن) هایك و بسیاری از لیبرالهای پس از او، روی آوردن مردم را به كمونیسم، غرایزی میداند كه در انسان در طی یك میلیون سال زندگی ماقبل از تمدن نهادینه شده و حتی موجباتی ژنتیك پیدا كرده است. او معتقد است، نیازهای زندگی گروهی در گروههای نخجیرگر كمابیش پنجاه نفری، كه دست كم بیش از صد برابر عمر عصر كشاورزی (كه به ده هزار سال میرسد.) درازا دارد، سبب ساز به وجود آمدن احساسات اخلاقی شده است كه هنوز بر ما استیلا دارد. در چنین گروههایی شرط بقا از یكسو تعقیب یك هدف مادی مشخص به رهبری سر كرده مذكر گروه و از سوی دیگر تخصیص قسمتی از شكار به هر یك از افراد بر مبنای سودمندی او برای بقا گروه بوده است.
این گروهها نیازمند صفاتی همچون وحدت هدف، اقدام و اجبار به عدم تكروی و فردیت، تسهیم وسایل شكار برحسب نظر مشترك همگان درباره شایستگی هر فرد، روابط گروهی بسیار نزدیك، نوعدوستی محدود كه فقط شامل اعضای همان گروه میشد و احیانا نفرت از سایر گروهها و ... بوده است. چنین صفاتی هنوز برای بسیاری از مردم جذاب و دلرباست، اما این اخلاقیات، محدودیتهای بسیاری را بر سر راه امیال و رشد و شكوفایی افراد قرار میداد. در این گروهها آزادی به طور مطلق وجود نداشته است و همین محدودیتها باعث شد تا تمدن علیرغم میل باطنی بشر، به وجود آید و رشد كند. در این میان كم كم قواعد انتزاعی رفتار، جای هدفهای مادی شخص و اجباری گروهی را گرفتند. به طوری كه نخستین بازرگانان عصر نوسنگی برخلاف گذشته، هدفشان رفع حوائج آشنایان نبود، بلكه حصول بالاترین سود بود. بدینسان علامتی انتزاعی همچون قیمت به تدریج جانشین نیازهای اقوام و هدف كوشش آدمیان گشت و آنها به تدریج با كمك قواعد مشترك رفتار، بنیاد نظم و آرامش اجتماعی خود انگیخته را به وجود آوردند.
همه صاحبان مشاغل در این نظام كه پیوسته مجبورند جهت كوششهایشان را برگزینند، به مقتضای نظم یاد شده باید اخلاقا موضع و نگرشی را اختیار كنند كه صادقانه و بیتقلب برحسب قواعد بازی به رقابت بپردازند و فقط علائم انتزاعی مربوط به قیمتها را راهنما بگیرند و به علت همدردی یا نظر شخصی درباره شایستگی یا نیاز كسانی كه با ایشان وارد معامله میشوند، هیچ كس را بر دیگری مرجع نشمارند. استخدام شخص بیكفایت به جای شخص با كفایتتر، ترحم بر رقیب فاقد صلاحیت و لیاقت، یا ارفاق به فلان مصرف كننده خاص، نه تنها به زبان شخص تمام خواهد شد، بلكه به معنای قصور در ادای تكلیف نسبت به جامعه خواهد بود(Hayek, ۸۷۹۱, p۳۶) . منظور من از اخلاقیات مدرن دقیقا همین بود و آنرا در برابر اخلاقیات پیشامدرن بیان كردم. به این معنا كه اخلاقیات پیشامدرن مبتنی بر یك نظام جمعی خاص است اما اخلاقیات مدرن مبتی بر كی نظام اجتماعی (و نه جمعی) گسترده است. همان چیزی كه گئورگ زیمل هم به آن اشاره داشته است.
هایك با لحنی گزنده بیان میكند كه: هنگامیكه حجم تولید اجتماعی، و نه مثل كاتالاكسی سهم افراد و گروهها در افزایش این حجم تولید، به ایشان به گونهای اخلاقی حق میدهد، مدعی قسمتی از آن باشند، ادعای چنین اشخاصی كه حقیقتا باید «مفت خور» نامیده شوند باری سنگین و غیرقابل تحملی را بر گرده اقتصاد میگذارد(Hayek, ۸۷۹۱T p ۴۶) . چرا كه در نظامهای متمركز، مقدار تولید اجتماعی بسیار كمتر از نظام كاتالاكسی است. ولی مركز گرایان، به این امر توجه نداشته و میخواهند با سیستمیبسته و مركزی، آنچه را كه از نظام بازار به دست میآید (و بسیار بیشتر از نظام مركزی است.) تقسیم كنند. و وقتی كه به بن بست میخورند و مشاهده میكنند چیزی برای توزیع وجود ندارد باز هم از مدعای خویش دست نمیشویند. زیرا به قول هایك: «سوسیالیستها از پشتیبانی غرایز موروثی برخوردارند، حال آن كه ثروت جدید كه موجب بلندپروازیهای جدید است به نظمیاكتسابی نیاز دارد كه وحشیان اهلی نشده در میان ما كه خویشتن را «از خود بیگانه» میخوانند، از پذیرفتن آن سرباز میزنند، هرچند هنوز، كاملا همه مزایای آ نرا مطالبه میكنند.»
محمدصادق الحسینی
منابع و ماخذ در دفتر روزنامه موجود است.
منابع و ماخذ در دفتر روزنامه موجود است.
منبع : روزنامه حیات نو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست