چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

حکومت پیامبر و امام


حکومت پیامبر و امام
سخن ما در مقاله حاضر آن است كه حكومت پیامبر اكرم(ص) و ائمه طاهرین(ع) جنبه الهی، قرآنی و شرعی داشته و بیعت مردم، به عنوان نشانه آمادگی برای قبول حاكمیت آن بزرگواران، شرط تحقق یافتن حكومت ایشان بوده و نه شرط مشروعیت. یادآور می شود كه مقاله حاضر، به مباحث اخیر در باب «اسلامیت و جمهوریت در نظام سیاسی ایران» ناظر نیست.
●●طحكومت رسول خدا(ص) و امیرالمومنین(ع)
خداوند متعال در آیات قرآن، تبعیت از رسول خدا(ص) را در موارد متعددی كه جنبه اجتماعی و حكومتی داشته و فراتر از تبلیغ و رسالت است مقرر فرموده است. به عنوان مثال:
۱- «ای كسانی كه ایمان آورده اید! از خدا و رسول و اولی الامر كه از خود شمایند، اطاعت كنید و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، (داوری) آن را به خدا و رسول بازگردانید....* آیا ندیدی كسانی كه گمان می كنند، به آنچه كه بر تو و بر پیشینیان تو نازل شده ایمان دارند، اما می خواهند داوری میان خود را نزد طاغوت ببرند با آن كه فرمان یافته اند تا بدان كفر ورزند ولی شیطان می خواهد آنها را به گمراهی دوری دراندازد.»۱
در این آیات اطاعت از خدا، رسول و اولی الامر مقرر گشته است و در ادامه می فرماید: نزاع های خود را به خدا و رسول ارجاع دهید، سپس از كسانی كه حكمیت خود را در اختلافاتشان به نزد طاغوت می برند (و به رسول خدا(ص) مراجعه نمی كنند) به تندی انتقاد شده است.
روشن است كه مسئله حكمیت دادن به طاغوت، در امور عقیدتی و مبدأ و معاد نبوده و ناظر به شئون اجتماعی و به اصطلاح امروز «قوه قضائیه» است. شأن نزول آیه كریمه نیز موید همین مطلب است و بدین شرح است كه یكی از منافقین در دعوای خود با یك یهودی، اصرار داشت تا حكمیت را به نزد كعب بن اشرف یهودی ببرد، زیرا می دانست كه وی اهل رشوه گیری است.۲
بنابراین قرآن كریم برای پیامبر(ص) شأن قضاوت قائل است، آن هم با تاكید ویژه و فراوان.
۲- در آیه دیگر، افرادی كه اخبار مرتبط با امنیت جامعه را انتشار می دهند، مورد سرزنش قرار گرفته و مسلمانان مامور شده اند تا چنین اخبار و شایعاتی را به رسول و اولی الامر برسانند.۳ توجه نمایید كه تعبیر آیه كریمه «امور مرتبط با ایمنی و نگران كننده» در جامعه است كه حیطه بسیار وسیعی را دربرمی گیرد.
۳- در آیه دیگر با لحنی شدیدتر می فرماید: «هیچ رسولی را نفرستادیم مگر برای آن كه به اجازه خدا از او اطاعت شود....* به پروردگارت قسم كه آنها مومن نخواهند بود، مگر اینكه در اختلافات خود تو را داور گردانند، سپس از داوری تو [حتی] در دل خود، هیچ اعتراض (و ناخشنودی) نداشته و كاملاً تسلیم باشند.»۴
۴- آیه دیگر چنین است: «هیچ مرد و زن مومنی حق ندارد، هنگامی كه خدا و رسول به كاری فرمان دهند، از خود رایی (مخالف) ابراز دارند و هركس خدا و رسولش را نافرمانی كند، قطعاً به گمراهی آشكاری دچار گردیده است.»۵
شأن نزول آیه چنین است كه رسول اكرم(ص) به زینب (دخترعمه خود) امر فرمودند كه درخواست ازدواج زید بن حارثه (پسرخوانده حضرت) را بپذیرد و ملاحظات طبقاتی مانع پذیرش وی نگردد. آیه كریمه در پی آن تاكید فرمود كه زن و مرد مومن نباید از حكم پیامبر(ص) تخطی كنند، پس نزول آیه در امری كاملاً شخصی (و نه دینی به معنای عام كلمه) بوده است.
ملاحظه می شود كه در این قبیل آیات، علاوه بر لحن شدید و تند آیات، همه جا اطاعت از رسول، بلافاصله در كنار اطاعت از خداوند آمده كه این خود حاكی از تاكیدی بی اندازه است.
در آیات دیگری، پیامبر اكرم(ص) به امور مختلف اجرایی مامور شده از جمله : معرفی حضرت به عنوان فرمانده و اداره كننده جنگ۶، و تصمیم گیرنده و اجراكننده صلح ۷ و مامور دریافت صدقه از مسلمانان۸ و... بنابراین وظیفه رسول اكرم(ص) به ابلاغ احكام جنگ و صلح زكات و صدقات محدود نمی شده و خداوند متعال آن جناب را در شئون اجرایی داخل كرده است. پس قرآن در همه امور یاد شده، برای پیامبر(ص) شأن ویژه ای قائل است. در آیات فوق الذكر، رسول به همان عنوان «رسول بودنش» مرجع امور قضایی و اجتماعی معرفی شده و كاملاً از آیات برمی آید كه این شئون، ثانوی و به اعتبار امر دیگری نیست. در آیه اول، راجع به كسانی كه می خواهند در دعواهای خود، به جای رسول خدا(ص)، حكمیت به نزد طاغوت ببرند با لحن سرزنش، فرمود: «اینان گمان می كنند به قرآن و كتب آسمانی پیشین ایمان دارند.» بدین ترتیب تسلیم بودن به حكم آن حضرت در مسائل اجتماعی و قضایی، از مراتب ایمان به رسالت پیامبر(ص) و از شئون مطاعیت آن حضرت شمرده شده است، پس دستورات مكرر قرآنی كه «از رسول اطاعت كنید» شامل این شئون اجتماعی نیز می شود. (گرچه این شمول از اطلاق آیات اطاعت نیز قابل دریافت است.) علاوه بر آیات فوق الذكر، قرآن كریم با تعبیری بسیار صریح می فرماید «النبی اولی بالمومنین من أنفسهم»۹ یعنی «پیامبر نسبت به مومنان از خود آنان صاحب اختیارتر است.» آیه دیگری كه جا دارد مورد اشاره قرار دهیم، آیه ولایت است. این آیه مقام سرپرستی و صاحب اختیاری مومنین را برای خدا و رسول و گروه سومی (كسانی كه ایمان آورده و نماز می گزارند و در حال ركوع صدقه می دهند) مطرح می نماید.۱۰
از شأن نزول آیه، یعنی ماجرای بخشیدن انگشتر به فقیر توسط امیرالمومنین علی(ع) در حال ركوع نماز - كه شیعه و اهل سنت، هر دو به تواتر نقل كرده اند - دانسته می شود كه مصداق قطعی گروه سوم امام امیرالمومنین(ع) است. از آن جا كه به دلیل حساسیت و اهمیت این آیه، ذیل آن بحث های فراوانی صورت گرفته، تفصیل این بحث را به مجالی دیگر وامی نهیم. خلاصه آن كه آیه ولایت، سرپرستی و صاحب اختیاری رسول خدا(ص) را در درجه اول به امیرالمومنین(ع) تسری می دهد.
●●●
در جایی از مقاله مورد نقد، می خوانیم: «علی(ع) در این ایام به رغم باور به افضلیت خود در میان صحابه پیامبر(ص) و وجود ده ها حدیث در این باره كه مورد قبول فرق مختلف اسلامی است...» نویسنده در پاورقی به عنوان نمونه ای از این ده ها حدیث از «حدیث دار، حدیث طیر، حدیث منزلت و حدیث غدیر» نام برده است. این یادآوری از سوی ایشان جای تقدیر دارد، اما در عین حال بی توجهی به مضمون همین احادیث، تعجب آور است. در این احادیث، همان موضوعی كه قرآن كریم نیز - بنا به توضیحات پیش گفته - آورده است، با تفصیل بیشتر مطرح شده یعنی تسری شئون ولایی و مطاعی پیامبر اكرم(ص) به امیرالمومنین(ع).
در حدیث منزلت رسول خدا به حضرت علی(ع) خطاب فرموده اند: «جایگاه تو نسبت به من همچون جایگاه هارون به موسی است جز آنكه پیامبری پس از من نیست.» معنای این سخن چیست؟ اولاً قرآن كریم، حضرت موسی(ع) را علاوه بر شئون رسالت، كاملاً در ابعاد یك رهبر اجتماعی و هدایت كننده امور بنی اسرائیل معرفی می كند. جناب هارون نیز به تصریح قرآن، وزیر و خلیفه حضرت موسی(ع) است۱۱ (حضرت موسی(ع) زمانی كه قوم خود را برای مدتی ترك می گفت، هارون(ع) را جانشین خود قرار داد. )
بر اساس آیات قرآن، وظیفه ای كه حضرت موسی(ع) به عهده برادر خود گذاشته و از آن به خلیفه قراردادن وی تعبیر فرمود، شامل اداره جامعه و دخالت عملی در امور بنی اسرائیل بوده است.۱۲ این معنای وزارت و خلافت هارون برای موسی(ع) است كه رسول اكرم(ص) نیز برای امیرالمومنین(ع) نسبت به خویش اعلام فرموده است.
نكته مهمی كه در حدیث منزلت باید مورد توجه ویژه قرار گیرد،كیفیت و قوت این وزارت و خلافت است. براساس آیات قرآنی، جناب هارون(ع) از سوی خداوند به وزارت حضرت موسی منصوب گشت. «وجعلنا معه اخاه هارون وزیرا» پس این وزارت و جانشینی در حد كمال و دارای منشأ و تایید الهی بوده است. بنابراین از حدیث منزلت فهمیده می شود كه خلافت و وزارت امیرالمومنین(ع) برای رسول اكرم(ص)، دارای صبغه الهی است.
مورد دیگر، حدیث دار است كه براساس آن، رسول خدا(ص) در همان آغاز دعوت علنی خود، راجع به حضرت علی(ع) فرمودند: «او برادر، وصی و جانشین من است، پس سخنش را بشنوید و او را اطاعت كنید.»
همچنین به حدیث غدیر اشاره كرده اند. در متن خطابه غدیر كه در منابع شیعی با تفصیل فراوان آمده، تعابیری همچون «حاكم مومنان (امیرالمومنین) كه امارت بر مومنان پس از رسول خدا(ص) بر احدی جز او روا نیست»، «پیشوای مومنان كه اطاعتش واجب است»، نسبت به حضرت علی(ع) وجود دارد كه بحث را كوتاه می كند، به علاوه بیعت گرفتن پیامبر(ص) برای حضرت علی(ع)، دلالت بر امارت امام دارد . از سوی دیگر می توان به همان حداقلی كه اهل سنت از فرمایشات رسول خدا(ص) در غدیر خم نقل كرده اند نیز استناد كرد. یكی از موارد این استناد، به شرح زیر است: براساس نقل بزرگان اهل سنت (كه علامه امینی ۶۴ نفر از آنان را نام برده)۱۳ رسول خدا(ص) در غدیرخم، با توجه به آیه شریفه قرآن، یادآوری فرمود: «من بر مومنین از آنها «اولی» و صاحب اختیارتر هستم.» و بلافاصله فرمود: «هركه من مولای اویم این علی مولای او است.» «اولی» و «مولی» هم ریشه اند و كاربرد متوالی آنها به شكل فوق تردیدی باقی نمی گذارد كه كلمه «مولی» در سخن پیامبر(ص) به معنی صاحب اختیار است.
نتیجه آنكه حكومت پیامبر اكرم(ص) و پس از ایشان امیرالمومنین(ع) دارای مشروعیت دینی و الهی بوده و لذا زمینه سازی و پذیرش آن وجوب شرعی داشته است. البته آن بزرگواران، مامور به تحمیل خود و حكومت خویش نبوده اند كما اینكه مامور به تحمیل دین حق نیز نبوده اند. آنها موظف به ابلاغ حق و مردم موظف به پذیرش آن بودند كه یكی از مراتب آن نیز شئون حكومتی ایشان بوده است. به تعبیر دیگر زمانی كه در اصل دین، پیامبر(ص) مامور به رساندن پیام است و نه الزام و اجبار، طبعاً مردم را برای قبول حكومت خود نیز اجبار نمی نمایند و تشكیل حكومت را منوط به وجود اقبال مردم و مقبولیت اجتماعی می نمایند.● نقد استنادات ناصحیح در مقاله مورد بحث
در ادامه مدارك و مستنداتی كه در مقاله مورد بحث ذكر و از آنها نتیجه گرفته شده كه حكومت آن حضرات در مشروعیت خود وابسته به آرای مردم بوده است، طرح و نقد می كنیم:
الف- پس از بیان ماجرای بیعت عقبه اول و دوم كه میان برخی بزرگان یثرب و رسول خدا(ص) منعقد و منجر به هجرت و آغاز حكومت آن حضرت در مدینه شد، نوشته اند: «در اینجا ملاحظه می كنیم كه تنها اراده و خواست مردم مدینه باعث شد كه پیامبر(ص) به تاسیس حكومت اقدام كند.» در این مورد باید گفت؛ بیعت و آمادگی مردم یثرب زمینه را برای برقراری حكومت پیامبر اكرم(ص) مهیا كرد و معلوم است كه امر الهی و حكومت منصوص شرعی هم محتاج وجود زمینه است. از كجای این پیشامد می توان نتیجه گرفت كه بیعت یثربیان عامل مشروعیت و (نه مقبولیت و فعلیت یافتن) حكومت نبوی بوده است؟ نكته دیگر كه باید در سیر شكل گیری حكومت نبوی مورد توجه قرار داد، تدریجی بودن نزول آیات و تشریع احكام الهی و سیر طبیعی احكام دینی به شكلی است كه عمده دستورات اجتماعی، پس از هجرت رسول خدا(ص) و تشكیل جامعه اسلامی نازل و مقرر شد. اگر بازگشتی به آیات مورد استناد ما در ابتدای مقاله بنمایید، ملاحظه خواهید كرد كه همه آنها در سوره های مدنی جا دارند. بنابراین اگر هم از بیعت یثربیان با رسول خدا(ص) قرینه ای در جهت خلاف آیات پیش گفته استخراج می شد- كه البته چنین چیزی نیست- باز هم نافی مشروعیت الهی حكومت نبوی(ص) براساس قرآن نبود. در جریان دعوت هایی كه رسول اكرم(ص) در دوران مكه از گروه های واردشونده برای حج انجام می دادند، جماعتی از قبیله بنی عامر حاضر شدند اسلام بیاورند، مشروط بر آنكه رهبری جامعه پس از پیامبر(ص) با آنان باشد. پاسخ حضرت چنین بود: «این امر در دست خدا است و آن را در هر كس بخواهد، قرار می دهد.» این حادثه را تاریخ نگاران مشهور اهل سنت نقل كرده اند.۱۴
ب- نوشته اند:« در مواردی كه پیامبر(ص)، نظر شخصی خود را بدون اتكا به وحی بیان می كرد، همین مردم در صورت مخالفت با آن نظر،این حق را به خود می دادند كه مخالفت خویش را در برابر ایشان مطرح كرده و نبی اكرم(ص) نیز در این موارد، نظر اكثریت را پذیرفته و به اجرا می گذاشت... گذشته از ماجرای معروف جنگ احد... در جنگ خندق... رسول خدا(ص) به انصار پیشنهاد دادند كه برای جدا كردن یكی از قبایل (قبیله غطفان) از اردوی احزاب یك سوم محصول باغات مدینه را به آنان دهند، بزرگان انصار پس از سئوال از پیامبر(ص) و اطمینان از اینكه پیشنهاد ایشان جنبه وحیانی ندارد، نظر خود را در مخالفت با پیشنهاد مذكور بیان كرده و نبی اكرم(ص) آن را پذیرفت.»
در پاسخ، نویسنده محترم و علاقه مندان را به جلد نهم كتاب «الصحیح من سیره النبی الاعظم(ص)» اثر دانشمند محقق جناب جعفر مرتضی عاملی ارجاع می دهیم كه در صفحات ۲۴۲ تا ۲۶۱ به نقل و تحلیل ماجرای فوق الذكر پرداخته و از جمله با بیان دوازده تناقض و نقطه ضعف كه در نقل های آن وجود دارد، جعل یا تحریف در آن را به اثبات رسانده و سپس انگیزه های این اقدام را نیز یادآور شده است. مطالعه و دقت در نقل های تاریخی مربوط به این ماجرا، برخی از این تناقضات را آشكار می نماید. به هر تقدیر روشن است كه یك نقل مشكوك و مورد تردید نمی تواند سند اثبات ادعایی قرار گیرد. به علاوه حتی اگر بنا را بر صحت نقل یاد شده و عدم تحریف یا جعل در آن بگذاریم، باید گفت كه هم در این مورد و هم راجع به مشورت پیامبر اكرم(ص) در جریان جنگ احد كه بدان اشاره كرده اند و همچنین در كلیه مواردی كه مشورتی از حضرت نقل شده، این رسول خدا(ص) بودند كه راساً اصحاب خود را به مشورت خواندند نه آنكه مطابق عبارات مقاله، حضرت رایی ابراز دارند و سپس مسلمانان مخالفت ورزند، ضمن آنكه در جریان مشورت قبل از جنگ احد، وقتی اصحاب متوجه نظر پیامبر اكرم(ص) شدند، اصرار ورزیدند تا نظر ایشان عمل شود ولی حضرت نپذیرفتند. ثانیاً مروری بر آیه ۱۵۹ سوره آل عمران كه راجع به مشورت رسول خدا(ص) با مومنین و از قضا جزء آیات نازله در موضوع جنگ احد است، به بحث ما كمك شایانی می كند. خداوند متعال در چندین آیه قبل، مسلمانان را به خاطر سستی در جنگ احد، گریختن از میدان به دلیل شنیدن شایعه شهادت پیامبر(ص) و... مورد سرزنش های تند قرار داده و سپس فرموده: «پس به واسطه رحمت الهی بر آنان نرم (و مهربان) شدی و اگر خشن و سخت دل بودی قطعاً از پیرامون تو پراكنده می شدند، پس از آنها درگذر و برایشان آمرزش طلب و در كارها (یا در امر جنگ) با آنان مشورت كن و چون تصمیم گرفتی بر خدا توكل كن كه خداوند متوكلان را دوست دارد.» معلوم است كه این آیه به رسول خدا(ص) دستور مشورت با مسلمانان از روی لطف و مدارا می دهد و این بسیار تفاوت دارد با آن كه بگوییم آیه رای مسلمانان را در برابر نظر پیامبر(ص)، منشاء مشروعیت شمرده است. مسئله دیگر آن است كه آیه به رسول خدا(ص) دستور مشورت داده و نه تصمیم گیری شورایی، لذا آیه در پایان به پیامبر(ص) دستور داده: « هنگامی كه تصمیم گرفتی بر خدا توكل كن.» همچنین از رسول خدا(ص) نقل شده كه در ارتباط با آیه فوق فرمودند: «همانا خدا و رسول او از چنین مشورتی بی نیازند، اما خداوند آن را مایه رحمت بر امت من قرار داد.»۱۵
ماحصل آن كه اگر در كاری خدا و رسول حكم كردند، وظیفه مومنان بر اساس آیات پیش گفته، تبعیت بی چون و چرا است. مواردی هم كه رسول اكرم(ص) با مسلمانان مشورت كرده، به تشخیص خود حضرت و نه یك روال و روش حاكم بر رای ایشان بوده است. یادآور می شود كه موارد ذكر شده تاریخی از مشورت های پیامبر(ص)، از حدود بیست مورد تجاوز نمی كند و قریب به اتفاق آنها در جنگ ها بوده و این موید نظر تفسیری است كه در «وشاورهم فی الامر» الف و لام را الف و لام عهد ذكری و به معنی امر جنگ دانسته اند، براساس این نظر توصیه فوق به رسول خدا(ص) صرفاً به موارد جنگی محدود می شود.ج- نویسنده مقاله در ادامه به استناداتی مرتبط با رفتار سیاسی امیرالمومنین(ع) در دوران پس از پیامبر اكرم(ص) پرداخته و آنها را نشانگر اعتقاد آن حضرت به مشروعیت آور بودن رای مردم دانسته است. ازجمله می نویسد: «علی(ع) در این ایام، به رغم باور به افضلیت خود... انتخاب و بیعت مردم با سه خلیفه پیش از خود را به رسمیت شناخت و در عین برخی مباحثات و بیان فضایل خود، نهایتاً به هر دلیل با آنان بیعت كرد.»
در پاسخ می گوییم: عبارت فوق دارای تناقض و باطل كننده خود است. نویسنده از سویی مدعی است كه «قبول و رضایت عمومی منشاء مشروعیت حكومت، حتی نسبت به پیامبر(ص) و امام(ع) است.» و از سوی دیگر با بیان اینكه «امیرالمومنین(ع) نهایتاً به هر دلیل با آنان بیعت كرد.» تاخیر آن حضرت در بیعت مورد ادعا را گوشزد می كند. با توجه به آن كه عمل امام(ع) بنابر عقیده شیعی نویسنده، حجیت شرعی دارد، پس تاخیر امیرالمومنین(ع) در بیعت، لاجرم نشانه عدم مشروعیت مسئله است وگرنه خودداری امام معنا نداشت.
جالب است كه خود ایشان هم می نویسد: «[حضرت علی(ع)] به هر دلیل با آنها بیعت كرد.» در صورتی كه ادعای وی این بود كه حضرت به دلیل مشروع دانستن انتخاب و بیعت مردم بیعت كرده اند و این تعارض دیگری تنها در یك جمله است.
باید گفت كه موضوع بیعت امیر(ع) با خلفا مسئله مناقشه برانگیزی است و به راحتی نمی توان آن را قطعی و مفروض پنداشت، چه رسد كه كسی بخواهد وقوع چنین بیعتی را با رضا و طیب خاطر و به واسطه مشروع دانستن تلقی كند، چنان كه در مقاله مورد نقد ما صورت گرفته است.
معاویه خطاب به امیرالمومنین(ع) می نویسد كه «تو را همچون شتر مهار زده برای بیعت می بردند» و حضرت در پاسخ بدون رد این مسئله، در مورد آن توضیحاتی می دهند.۱۶ ابن عبدربه عالم مشهور سنی پس از ذكر خودداری حضرت علی(ع) از بیعت، برخورد بسیار شدید با حضرت و خاندان ایشان را ذكر می كند.۱۷ ابن ابی الحدید كه در مبانی تسنن جدی است، یادآور می شود زمانی كه علی(ع) را به زور برای بیعت می بردند، ایشان رو به قبر پیامبر(ص) گفت: «ای پسر مادر! این قوم مرا ضعیف داشته و نزدیك بود مرا بكشند.»۱۸
نهایت مسئله سخنی از حضرت امیر(ع) است كه در نامه ای خطاب به اهل مصر بیان كرده اند كه پس از رحلت رسول خدا(ص) و آنكه امارت را از من دور ساختند، دست روی دست گذاشتم تا آنكه دیدم جماعتی از مردم، از اسلام برمی گردند و می خواهند دین پیامبر(ص) را نابود كنند، آنگاه به پا خاستم و به یاری دین اقدام كردم.۱۹ در این نامه كه در نهج البلاغه آمده- ضمن آن كه سخنی از بیعت نیست- علت دست كشیدن حضرت از انزوا، جلوگیری از نابودی دین اعلام شده است و نه مسئله مشروعیت. این كلام حضرت كه ادله و قرائن بسیاری در تایید آن وجود دارد، فلسفه و جهت اقدامات امیرالمومنین(ع) را در دوران خلفا نشان می دهد. همچنین موضع گیری های صریح امام(ع) در مخالفت با آنان و نیز شدت فشارهای وارد بر حضرت در این دوران، با توجه به فرمایشات متعدد ایشان، از جمله در نهج البلاغه آشكار است. ۲۰
خوشبختانه با نویسنده محترم مقاله در این عقیده شیعی اشتراك داریم كه امام شأن هدایتگری تام دارد و حقیقت دین در سینه و بیان او است. به تعبیر ذكر شده در مقاله مورد بحث: «پیامبر(ص) و ائمه طاهرین(ع) چه به حكومت برسند و چه نرسند «ولی خدا» بوده و در امور دینی «واجب الاطاعه» هستند.» امیرالمومنین(ع) با داشتن چنین شأنی، گرچه مظلوم واقع و خانه نشین شود، از دخالت در اموری كه سكوت ایشان باعث انحراف دینی یا ضایع شدن حقی شود، خودداری نخواهد كرد.
بنابراین استدلال ذكر شده در مقاله به این شرح كه «[حضرت علی(ع)] حداقل برای اعلام اعتراض و نارضایتی خود، چرا گوشه عزلت نگزیده و انزوا و قهر سیاسی پیش نگرفت؟» و نتیجه ای كه از این امر مبنی بر رضایت امام(ع) گرفته اند، باطل است و همچنین كلام دیگر نویسنده مقاله: «چرا [امیرالمومنین(ع)] به مخالفت با حكام وقت نپرداخت؟» با اسناد تاریخی مطابقت ندارد، و ما به برخی از آنها اشاره كردیم. به علاوه براساس مدارك متعدد، امیر(ع) در ابتدای امر مكرراً اعلام فرمود كه اگر به تعداد كافی یار داشته باشم، حق خود را می گیرم۲۱ و ثانیاً اعلام داشت كه رسول خدا(ص) با من عهد گرفته تا اگر یار نداشتی اقدامی نكن كه جانت در خطر خواهد افتاد.۲۲
د- نوشته اند: «[حضرت علی(ع)] در عین عدم رضایت از اوضاع جاری، در راستای احترام به حق انتخاب مردم، همواره طرف مشورت خلفای منتخب بود و هیچ گاه نظرات حكیمانه خود را از آنان دریغ نمی كرد. در امور مهمی چون فتوحات نیز ایشان در جمع های مشورتی صحابه شركت می جست...»
در پاسخ می گوییم: اولاً تعبیر «خلفای منتخب» با توجه به شواهد تاریخی بی شمار كاملاً قابل اشكال است. شواهدی از قبیل وقایع و جمعیت اندك حاضر در سقیفه بنی ساعده به هنگام انتخاب خلیفه اول و نیز حوادث اجتماعی و نظامی حادث در مدینه پس از این انتخاب، از قبیل مستقر ساختن قبیله بدوی «اسلم» در شهر مدینه جهت استقرار یافتن امر خلافت و... انتخاب خلیفه دوم با وصایت و انتخاب مستقیم خلیفه اول و انتخاب عثمان توسط شورای شش نفره منتخب خلیفه دوم با آن تركیب و ترتیب ویژه و سئوال برانگیز و...
ثانیاً در باب آنچه كه تعبیر كرده اید «همواره طرف مشورت خلفا بود و هیچ گاه...» كدام دلیل و سندی را برای چنین قیود فراگیری (همواره و هیچ گاه) ارائه كرده اید؟ موارد دخالت اظهارنظر امیرالمومنین(ع) در امور مرتبط با دستگاه خلافت در طول ۲۵ سال، كه در تاریخ ثبت شده: اولاً از نظر تعداد به حدی ناچیز است كه به صد مورد نمی رسد. ثانیاً از همین موارد معدود، بیشتر آنها دخالت ابتدایی امام(ع) در مسائل به جهت مصلحت دینی بوده و موارد مراجعه به امام(ع) بسیار كم اتفاق افتاده (حدود سی مورد در طول ۲۵ سال) و مهمتر از همه اینكه نزدیك به همه این موارد، سئوالاتی در زمینه علمی _ مذهبی (اعم از عقیدتی یا فقهی و قضایی)بوده و جنبه سیاسی و اجتماعی و نظامی نداشته است.۲۳ از طرفی سكوت حضرت در پاره ای از این موارد می توانست به تحریف دین یا تضییع حقوق بینجامد.
نكته دیگری كه به اشاره مطرح می كنیم آنكه در فرهنگ قرآنی، مشورت دادن مردان الهی، دلیل تایید مشورت گیرندگان دانسته نشده است، تا آنجا كه مومن آل فرعون در دربار و مشورت های فرعونیان حضور دارد و حضرت یوسف(ع) نه تنها به عزیز مصر مشاوره می دهد بلكه از وی سمت می پذیرد، با آنكه اینان پادشاهان كافری بوده اند. نكته ای كه در این بخش از مقاله جای انتقاد جدی دارد آنكه نویسنده با آوردن تعابیر «همواره طرف مشورت خلفا بود»، «هیچ گاه نظرات حكیمانه خود را از آنها دریغ نمی كرد»، «در امور مهمی چون فتوحات نیز ایشان در جمع صحابه شركت می جست» دو پاورقی آورده اند كه در هر یك از آنها تنها به یك مورد مشورت خلفا با امیرالمومنین(ع) اشاره رفته و معلوم نیست قیود «همواره» و «هیچ گاه» از كجای این دو مشاوره استخراج می شود؟!
ه - در ادامه موضوع مشاوره های امیرالمومنین(ع) در دوران خلفا نوشته اند: خلیفه دوم هنگام سفر به بیت المقدس، علی(ع) را به عنوان جانشین خود در مدینه منصوب كرد.
در پاسخ می گوییم مطلبی كه مطرح كرده اند از نظر مدارك تاریخی مورد تردید است. ایشان از ترجمه «الفتوح» ابن اعثم مدرك داده اند، در حالی كه محقق همان كتاب در همان محل پاورقی زده و نوشته: «اینكه عمر خطاب موقع عزیمت سوی بیت المقدس حضرت علی(ع) را جانشین خویش در مدینه قرار داد، باز هم روایات مختلف است.» ابن اثیر جانشینی علی(ع) را تایید می كند. ولی در تاریخ یعقوبی آمده «پس [عمر] رهسپار شام شد و عثمان بن عفان را در مدینه جانشین گذاشت.» ۲۴
و اما منشاء این خبر در تاریخ طبری و نقلی است كه وی از طریق «سیف بن عمر» آورده۲۵ و او شخصی متهم به كفر و زندقه است . در مورد وی در ادامه توضیحاتی را خواهیم آورد.
ابن ابی الحدید شارح سنی مذهب نهج البلاغه از ابن عباس نقل می كند كه در «یكی از سفرهای شام (بیت المقدس) با عمر همراه بودم و زمانی با وی تنها شدم، پس به من گفت: ابن عباس از پسرعمویت [علی بن ابی طالب(ع)] به تو شكایت دارم، از او خواستم كه با من همراه شود ولی نپذیرفت و همواره او را خشمگین می بینم (ولم ازل اراه واجداً)، تو علت خشم او را چه می دانی؟» ابن عباس در پاسخ می گوید: «تو خود علت را می دانی» و عمر ادامه می دهد: «فكر می كنم همچنان به جهت از دست دادن خلافت ناراحت است.» ابن عباس می گوید: «چنین است، او عقیده دارد كه رسول خدا(ص) خلافت را برای وی خواسته بود.» و عمر جواب می دهد: «رسول خدا(ص) خلافت را برای او خواست ولی وقتی خدا چیز دیگری خواست چه باید كرد؟... رسول خدا(ص) خواست عمویش [ابوجهل] اسلام آورد و خدا نخواست، پس او اسلام نیاورد!»۲۶
البته واضح است كه استدلال نقل شده از خلیفه، مبتنی بر جبرانگاری و مردود است وگرنه بر این اساس، هر جنایتی در تاریخ توجیه و تبرئه می شود.
و - راجع به مبنای شكل گیری حكومت امیرالمومنین(ع) نوشته اند:
۱ _ «اساس خلافت ایشان چنان كه می دانیم درخواست مردم مدینه و نمایندگان شهرهای مهمی چون كوفه و بصره و سرزمین مصر بود.» ۲ _ «امیرالمومنین(ع) به گفته خویش میل و رغبتی به خلافت نداشت.» ۳ _ «حتی مردم را به افراد دیگری چون طلحه و زبیر دلالت می كرد.» ۴ _ «نهایتاً با اطمینان از رضایت عامه مردم و مشاهده شور و اشتیاق آنان كه در نهج البلاغه با زیباترین تعابیر بیان شده است درخواست آنان را پذیرفت .» و سرانجام با ذكر فرازهایی از سخنان منسوب به امام(ع) نتیجه گرفته اند: امام منبع مشروعیت حكومت خود را بیعت مردم می داند.
در پاسخ باید گفت: اولاً پیش از این مبانی قرآنی و روایی بر الهی و منصوص بودن خلافت و حكومت رسول خدا(ص) و امیرالمومنین(ع) را مورد اشاره قرار دادیم و گفتیم كه آنان البته با این وصف، بدون وجود زمینه و مقبولیت مردمی، دست به تشكیل حكومت نمی زدند و حكمرانی خود را به مردم تحمیل نمی كردند، گرچه مردم شرعاً موظف به پذیرش آن بودند.
بنابراین شكل گیری حكومت امیرالمومنین(ع) با خواست مردم به دلیل فراهم شدن زمینه ای اجتماعی بوده و ربطی به مبانی مشروعیت آن ندارد، لذا دلیل نویسنده مقاله اعم از مدعا است. امیرالمومنین(ع) همواره حكومت را حق خویش می دانست و بازداشته شدنش از حكومت را حتی در نامه ای كه در دوران حكومت خویش نگاشته، چنین تعبیر فرموده است: «[قریش] حكومت پسرعمویم را از من سلب كردند»۲۷ امام(ع) در این عبارت خود را صاحب این حق و مالك آن شمرده است. همچنین حضرت در خطابه ای كه پس از جنگ صفین ایراد فرموده، تصدی حكومت از سوی خویش را چنین تعبیركرده: «اكنون زمانی است كه حق به اهلش و محلی كه از آن روگردان شده بود، بازگشت.»۲۸ استناد مكرر امام(ع) به ماجرای غدیرخم نیز، خود دلیل مستقل و بسیار مهمی است.۲۹
مسئله مهم تحلیل اقبال مردم به حضرت پس از كشته شدن عثمان است. نكته دقیق آن است كه روی آوردن مردم به امیرالمومنین(ع) نه به واسطه اعتقاد به مقام الهی و خلافت منصوص حضرت از سوی پیامبر(ص)، بلكه به دلیل خسته شدن و به تنگ آمدن از عملكرد خلیفه سوم است و بدین جهت بود كه كسی جز حضرت علی(ع) را قادر بر جبران مظالم و به سامان رساندن اوضاع نمی شمردند.
بی رغبتی امام(ع) به دلیل آن بود كه جماعت در پی حاجت خود بودند و نه گردن نهادن حق الهی حضرت و پیروی از ایشان و نه درصدد حق و باطل، لذا به آنان فرمود: «مسئله من و شما یكی نیست، من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خویش می خواهید.» ۳۰
امام(ع) حكومت را گرچه حق الهی خود می داند اما آن را ابزاری برای نشر هدایت و انتشار حق و حقیقت می شناسد و به خوبی می داند اینان مردمانی نیستند كه زیر بار هدایت و حق خواهی او بروند و فقط در پی سامان كار خویشند. اگر امام(ع) مردم را از خود راند، علت آن را هم بیان فرمود: «مرا واگذارید و دیگری را بطلبید زیرا ما اموری را در پیش رو داریم كه جهات مختلف و رنگارنگی دارد، دل ها بر این امر استوار و عقل ها بر آن ثابت نمی ماند. افق ها تیره گشته و راه راست پوشیده شده است. آگاه باشید كه اگر دعوت شما را اجابت كنم طبق آنچه خود می دانم با شما رفتار خواهم كرد و به سخن این و آن و ملامت سرزنش كنندگان گوش فرا نخواهم داد.»۳۱ملاحظه می شود كه سخن امام(ع) نوعی اتمام حجت در مقابل اصرارهای جماعت و بدین معنا است كه چون شما اهل تبعیت از من نیستید (نه مرا امام واجب الطاعه می دانید و نه تحمل عدل من و نه پذیرش اصلاح بدعت های پیشین از سوی مرا دارید) یا با این وصفتان مرا رها كنید و یا اگر اصرار دارید كه از من تبعیت خواهید كرد، خود را برای این امر كه بر شما دشوار خواهد بود آماده كنید. همچنین در ادامه خطابه فوق مجدداً فرمود كه (چنان چه تحمل و تاب مرا ندارید): «اگر مرا رها كنید همچون یكی از شما هستم و شاید از شما، نسبت به آن كه امر خود را بدو می سپارید شنواتر و مطیع تر باشم.»۳۲
سخن امام(ع) با مردم آن است كه اگر می خواهید با من بیعت كنید و بعد مخالفتم را نمایید از اول دست از من بكشید و سراغ دیگری بروید و چه بسا اگر آن دیگری بر محور مقررات دینی سیر كند من از شما مطیع تر نسبت به او باشم. این كلام، خود كنایه دیگری به نافرمانی مردم دارد. كلمه «لعل» كه امام در این عبارت آورده و فرموده «شاید مطیع تر از شما باشم» نشان می دهد كه سخن امام(ع)، توصیه به انتخاب حاكمی غیر از خود، كه به واسطه رای مردم مشروعیت خواهد یافت نبوده، زیرا در چنین فرضی و با وجود چنین مشروعیتی، حضرت در اطاعت خویش از یك امر شرعی، قید «شاید» را نمی آوردند. امیرالمومنین(ع) شخصیتی است كه در پیروی از حق و شرع، «شاید» و «اگر و اما» ندارد، چنانكه فرمود: «ای مردم به خدا قسم شما را به طاعتی ترغیب نمی كنم مگر آن كه بر شما در عمل به آن پیشی می گیرم و از معصیتی بازتان نمی دارم مگر آن كه پیش از شما از آن خودداری می ورزم.»۳۳
بنابرآن چه گذشت، برخلاف آنچه در آن مقاله آمده كه : «نهایتاً [امام(ع)] با اطمینان از رضایت عامه مردم و مشاهده شور و اشتیاق آنها كه در نهج البلاغه با زیباترین تعابیر بیان شده درخواست آنان را پذیرفت.» اولاً شور و اشتیاق مردم در چشمان حضرت زیبا جلوه نكرد چنانچه فرمود: «... من شما را برای خدا می خواهم و شما مرا برای خودتان» و نافرمانی های آینده را پیش بینی فرمود و گذشت زمان آنچه را در پس كلام تلخ امیرالمومنین(ع) آشكار بود، محقق ساخت و فریادهای علی(ع) و شكوه های سوزناك او را در پی داشت.
همچنین در این بحث سخنی را به نقل از برخی منابع تاریخی به امیرالمومنین(ع) نسبت داده اند كه: «ای مردم، حكومت از آن شما است و به جز كسی كه شما نسبت به او رضایت داشته باشید احدی را در این امر حقی نیست» و «بدانید كه اگر خلیفه شما شوم بی نظر شما كاری نخواهم كرد... و بدون موافقت و رضایت شما حتی درهمی از آن بر نخواهم گرفت.»
جمله نخست را از ابن اثیر نقل كرده اند كه منبع اصلی آن تاریخ طبری و در میان راویان آن «سیف بن عمر» است و قبلاً به متهم بودن وی اشاره شد. محقق معاصر علامه سیدمرتضی عسگری در كتاب «عبدالله بن سبا» تفصیلاً به معرفی این جاعل حرفه ای پرداخته و محقق دیگر آقای رسول جعفریان درباره وی و تاثیر نقل های او در تاریخ طبری می نویسد: «او [طبری] روایات سیف بن عمر را در قضایای رده بر روایات واقدی و مدائنی ترجیح داده است. این در حالی است كه او متهم به زندقه بوده و حتی خود طبری نظر مساعدی نسبت به وی نداشته است. حضور سیف در تاریخ طبری از جنگ های رده آغاز شده و تا پایان جنگ جمل ادامه می یابد و... تاریخ خود را با نقل های كذب سیف بن عمر مشوه می كند.»۳۴
و اما جمله دوم را كه از ترجمه تاریخ طبری و ابن اعثم نقل كرده اند (صرف نظر از اختلاف مهمی كه در نقل این دو كتاب از آن وجود دارد) در تعارض با كلیه جملات و سخنانی است كه در جریان ماجراهای منجر به بیعت، از امیرالمومنین(ع) نقل شده و از جمله كلامی كه در نهج البلاغه آمده و طبری و ابن اثیر نیز نیمه اول آن را نقل كرده اند و چنین است: «بدانید كه اگر خواسته شما را اجابت كنم طبق آنچه خود می دانم با شما رفتار خواهم كرد و به سخن این و آن و ملامت سرزنش گران گوش فرا نخواهم داد.»۳۵ جمله فوق الذكر (كه خطای مهمی نیز در ترجمه آن شده) كاملاً با روح موضع گیری های آشكار امام(ع) كه نمونه هایی از آن را آوردیم تعارض دارد.
آنچه از ابن اعثم نقل كرده اند كه امام(ع) مردم را به دیگرانی چون طلحه و زبیر دلالت می كردند اولاً مورد تایید سایر منابع تاریخی نیست و بلكه آنچه در سایر منابع همچون تاریخ طبری و یعقوبی در مورد نحوه بیعت كردن آن دو با امیرالمومنین(ع) آمده با نقل ابن اعثم تعارض دارد. ضمن آن اگر هم این نقل را بپذیریم، با شناختی كه از طلحه و زبیر داریم، عمل امام(ع) را می توان اتمام حجتی با آن دو كه بسیار در پی فرصت و قدرت بودند دانست.
در همان صفحه از ترجمه الفتوح، تالیف ابن اعثم كوفی، این عبارات نیز نقل شده: «امیرالمومنین(ع) گفت: حدیث طوع و رغبت بی اكراه و اجبار كه می گویید [نسبت به من دارید] به حسن رای خویشتن می گویید یا مرا بدان حقی واجب می دانید از جانب حضرت باری سبحانه؟ همه گفتند: حق تو را بر خویشتن به امر خدای تعالی واجب می دانیم.»۳۶
و البته كه مردم به این حق الهی گردن ننهادند و اگر هم می گفتند، لقلقه زبان هایشان بود، چنان كه امیرالمومنین(ع) از همان نخست بیان فرمود.
ز- نوشته اند: «امام در نامه ای به معاویه .. مشروعیت خلافت خود را همین بیعت مردم دانسته و می نویسد: «كسانی كه با ابوبكر و عمر و عثمان بیعت كردند، به همان طریق با من بیعت كردند، پس بر حاضر و غایب است كه آن را بپذیرد. این امر [شوری] حق مهاجر و انصار است و هر گاه ایشان مردی از مسلمانان را برگزینند و او را امام بنامند، رضای خدای متعال هم در این كار است.»
محمدجواد محدثینپاسخ: نامه امام(ع) به معاویه چنین آغاز می شود: «همانا بیعت مردم با من در مدینه، تو را ملزم به قبول آن در شام می كند، زیرا همان كسانی كه با ابوبكر و...»۳۷ بنابراین كلام امام(ع) با معاویه به روشنی، بر سبیل جدل و الزام خصم بر پایه مقبولات او و در جهت قطع عذر از او است. معاویه ادعای دفاع از خلفای گذشته را داشت و سنگ آنان را به سینه می زد و حضرت ادعای خود او را بر خودش حجت آورده اند. اما راجع به سخن بعدی حضرت پیرامون انتخاب حاكم - اگر آن را ادامه همان روش جدل ندانیم- باید توجه كرد كه تعبیر امام(ع)، اجتماع مهاجر وانصار بر یك فرد است و طبعاً این اتفاق نظر، شامل امیرالمومنین(ع) و اصحاب حضرت از قبیل سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر و... است و معلوم است كه حاكم مورد نظر اینان، همان حاكم منصوص الهی خواهد بود.
آخرین نكته این كه اگر متن نامه فوق را حاكی از مشروع دانستن حكومت های قبلی از سوی امام(ع) بدانید، با سخنان متعدد حضرت در رد آنها و تاكید بر حق پایمال شده خود - كه به برخی از آنها پیشتر اشاره شد- چه می كنید؟ به عنوان نمونه با متن نامه دیگر حضرت به معاویه كه قبلاً گذشت و امیرالمومنین(ع) در آن، به بردن خود برای بیعت، با زور و اكراه صحه گذاشته اند چه می كنید؟ امام(ع) در آن نامه، حال خویش را _ كه معاویه از آن به كشیدن شتر مهار شده تعبیر كرده _ نشانه مظلومیت و موجب افتخار خویش شمرده اند. آیا حضرت به دلیل مخالفت خویش با امری مشروع، كه موجب خشنودی خدا بوده افتخار كرده است؟!
ح- نوشته اند: «حضرت علی(ع) در سراسر حكومت پر حادثه خود.. هیچ گاه بر خلاف نظر جمهور مردم اقدامی نكرد... كه مشهورترین آن ماجرای حكمیت است..[امام] فرمود: «به خدا قسم من راضی به آن چه شد نبودم و آن را نپسندیدم اما به نظر جمهور شما مایل شدم (لكنی ملت بالجمهور منكم) » و در نهایت نتیجه گرفته اند كه: « با موارد و شواهدی كه ذكر شد، پیدا است كه آرای مردم در نظر پیشوایان دین .. منشاء مشروعیت هر حكومت و هر حاكمی به شمار می رود.»
پاسخ: این بخش مقاله واقعاً تعجب آور است. مردم در طول دوران حكومت امیرالمومنین(ع) خون ها به دل حضرت كردند، به ویژه در ماجرای حكمیت. پس از آن كه سپاه معاویه قرآن ها را بر نیزه كردند، اكثریت سپاه امام(ع)، حضرت را تهدید كردند كه اگر از جنگ دست نكشی و اكنون به مالك اشتر فرمان بازگشت ندهی، تو را مانند عثمان خواهیم كشت. اینان پس از تحمیل حكمیت به امام(ع)، حتی حاضر نشدند حكم مورد نظر ایشان را بپذیرند و... ۳۸
در عبارتی كه نویسنده مقاله از كتاب انساب الاشراف نقل كرده اند، ماجرا از این قرار است كه پس از برقراری مقدمات حكمیت، جمع كمتری از سپاه امام(ع) خواهان ادامه جنگ شدند، امیرالمومنین(ع) ضمن آن كه مجدداً مخالفت خویش با حكمیت را به آنان گوشزد كرد، به آنها فرمود كه اگر به جنگ بازگردید، مخالفان جنگ از سپاه خود ما، همراه سپاه معاویه با شما خواهند جنگید و نابودتان می كنند. آنگاه فرمود: «به خدا قسم به آن چه شد راضی نبودم، ولی از نظر خود، به رأی اكثریت عدول كردم زیرا بر شما (و از كشته شدن توسط هم لشگریان خودتان!) ترسیدم. ( لكنی ملت الی الجمهور منكم خوفا علیكم) » ( عبارت امام(ع) در مقاله مذكور، ناقص نقل و اشتباه ترجمه شده است.)۳۹
امیرالمومنین(ع) سخنان متعددی در سرزنش سپاه خود فرموده، از جمله این كه: « من در این حكمیت رأی و نظر خود را با شما در میان نهادم .. ولی شما به مخالفت با من برخاستید، چون مخالفان جفاپیشه و پیمان شكنان نافرمان...»۴۰
امیرالمومنین(ع) در خطاب دیگری به مردم تحت حاكمیت خود فرمود: «ای جماعت شبیه به مردان و نه مردان.. كاش شما را ندیده بودم و نمی شناختم ... دلم را مالامال خون كردید و سینه ام را از خشم آكنده ساختید، جرعه های غم را بر من نوشاندید و با نافرمانی های خود، رای مرا تباه كردید.. آری كسی كه اطاعت نمی شود، رای و فرمانی ندارد.»۴۱
آیا این نمونه های مشت از خروار، جلوه هایی از منشأ بودن آرای مردم در مشروعیت حكومت پیشوایان دین است؟
اساساً ترسیمی كه در مقاله مورد بحث از آغاز و ادامه حكومت امیرالمومنین(ع) شده و حكایت از بسامان بودن امور- از بیعت با حضرت گرفته تا حوادث منجر به حكمیت در صفین- می نماید، با واقعیت های مستند و قطعی تاریخی، فاصله ژرفی دارد. امید كه این نوشتار، قدم كوچكی در بیان گوشه هایی از حقایق تاریخ اسلام و توجه دادن محققین و دانش پژوهان در نقل و تحلیل این وقایع بوده باشد.
پی نوشت ها:
۱- سوره نساء / ۵۹ و۶۰
۲- مجمع البیان۳/ ۱۱۶
۳- سوره نساء /۸۳
۴- سوره نساء/ ۶۴ و۶۵
۵- سوره احزاب/ ۳۶
۶- سوره انفال/ ۶۵
۷- سوره انفال/۶۱ تا ۶۳
۸- سوره توبه/ ۱۰۳
۹- سوره احزاب/۶
۱۰ _ سوره مائده/۵۵
۱۱- سوره اعراف /۱۴۲- سوره فرقان/۳۵
۱۲- سوره اعراف / ۱۴۲ و۱۵۰- سوره طه/ ۹۰
۱۳-الغدیرا/۳۷۱
۱۴- سیره ابن هشام۲/۲۸۹- سیره حلبی۲/۳
طبقات ابن سعد۱/۲۱۶- البدایه و النهایه۳/۱۳۹
۱۵- الدر المنثور ۲/۹۰
۱۶- نهج البلاغه/ نامه ۲۸
۱۷- العقد الفرید ۴/۲۴۲
۱۸- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۱/۱۱۱
۱۹- نهج البلاغه/ نامه۶۲
۲۰- نهج البلاغه/ خطبه۳:.. صبرت وفی اعین قذی
و فی الحلق شجی اری تراثی نهبا- خطبه ۲۱۷:اللهم
انی استعدیك..- خطبه۶: فوالله مازلت مدفوعا عن
حقی..
۲۱- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲/۲۲ و۴۷
۲۲- كمال الدین/ باب،۲۴ حدیث۱۰- الغیبه/ شیخ طوسی/۱۹۳
۲۳- ر.ك. مظلومی گمشده در سقیفه/ علی لباف/ انتشارات منیر / تهران/ جلد،۲ گفتار۲
۲۴- الفتوح (ترجمه)/ انتشارات علمی و فرهنگی/ ،۹۵۹ تعلیقه ۱۷۸
۲۵- تاریخ طبری۳/۵
۲۶- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۲/۱۰۴
۲۷- نهج البلاغه/ نامه۳۶
۲۸- نهج البلاغه/ خطبه۲
۲۹- ر.ك.اسرار غدیر/ محمدباقر انصاری/ ۲۶۳ تا۲۷۲ كه ۳۲ مورد از احتجاجات امیرالمومنین(ع) به غدیر ذكر شده است.
۳۰- نهج البلاغه/ خطبه۱۳۶
۳۱و۳۲- نهج البلاغه/ خطبه۹۲
۳۳- نهج البلاغه/ خطبه۱۷۵
۳۴- منابع تاریخی اسلام/ رسول جعفریان/ نشر انصاریان/ قم/۱۶۰
۳۵- نهج البلاغه/ خطبه۹۲
۳۶- الفتوح (ترجمه) /۳۹۱
۳۷- واقعه صفین/ ۲۹- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۴/۳۵و۴۳
البته این جمله نخست در نهج البلاغه نیامده، زیرا اساساً روش سیدرضی، ذكر گزیده ها بوده است.
۳۸- واقعه صفین/۴۹۰
۳۹- انساب الاشراف /۳۳۹
۴۰- نهج البلاغه/ خطبه۱۳۶
۴۱- نهج البلاغه/ خطبه۳۵
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید