سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا

اتویبا و خشونت از زبان پوپر


اتویبا و خشونت از زبان پوپر
عقلگرا - به معنایی كه من از این كلمه اراده می‌كنم- كسی است كه بجای استفاده از خشونت، می‌كوشد از راه دلیل و برهان، و در برخی مواقع از طریق سازش، به حكم و تصمیمی دست یابد. عقلگرا كسی است كه حتی ترجیح می‌دهد، در اقناع طرف مقابل از راه دلیل و برهان ناكام بماند، تا این كه از راه خشونت و ارعاب و تهدید و یا به كارگیری ترفندهای تبلیغاتی بر حریف خود پیروز شود. با كسی كه ترجیح می‌دهد شما را به گلوله ببندد، تا آن كه در بحث با شما مجاب شود، نمی‌توان بحثی عقلانی راه انداخت. بنابراین نگرش عقلانی دارای حد و مرزهایی است. این نكته در مورد مدارا نیز صادق است. نباید بی قید و شرط این اصل را راهنمای خود قرار داد كه با آنانی كه اهل مدارا نیستند مدارا كنیم، زیرا در این صورت نه تنها خود كه حتی مدارا را نیز از میان خواهیم برد. جاذبه‌ی ناكجاآبادگرایی، ناشی از این غفلت ماست كه به روشنی نمی‌دانیم كه بهشت را نمی‌توان بر گستره‌ی زمین آفرید.
بسیارند كسانی كه از كاربرد خشونت بیزارند و بر این باورند كه مهمترین و درعین حال پرامیدترین وظیفه‌ی ما بركندن ریشه‌ی تجاوز و خشونت از پهنه‌ی جهان و یا دست كم از میان برداشتن پلیدترین چهره‌های آنست. اذعان دارم كه من نیز از شمارِ مخالفان امیدوارِ خشونتم. نه بدان سبب كه تنها از آن بیزارم، بلكه بر این باورم كه نبرد با تجاوز و خشونت، چندان بی چشم انداز نیست. براستی می‌دانم كه وظیفه ای بس دشوار پیش روست. همچنین می‌دانم، كامیابی‌هایی چند، كه در آغاز چونان موفقیت‌هایی سترك در نبرد با خشونت جلوه‌گر شدند، بعدها به ناكامی و شكست انجامیدند. این را نیز می‌دانم كه عصر نوین قهر و خشونت، كه با دو جنگ جهانی اول و دوم آغازشد، به هیچ روی پایان نیافته است. فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم (=نازیسم) شكست خوردند، لیكن این به معنای چیرگی بر ددمنشی و خشونت نیست. برعكس خطاست اگر چشمانمان را براین واقعیت فروبندیم، كه این اندیشه‌های نفرت انگیز حتی در عین شكست توانستند به پیروزی دست یابند. باید اعتراف كنم كه هیتلر موفق شد معیارهای اخلاقی جهان غرب را تا پایین‌ترین درجه‌ی ممكن تنزل دهد، وامروز جهان بیش از دهه‌ی آغازین پس از جنگ جهانی اول دستخوش زور تجاوزگر و قدرت افسار گسیخته است[٢]. این امكان را نباید از نظر دور داشت كه تمدن ما حتی در اثنای نخستین دهه‌ی پس از جنگ جهانی دوم ممكن بود سرانجام با همان سلاح‌های نوینی نابود شود، كه آلمان هیتلری به ما تحمیل كرده بود. زیرا روح آلمان هیتلری بی شك زمانی به بزرگترین پیروزی خود دست یافت، كه ما پس از غلبه بر او همان سلاح‌هایی را به كار گرفتیم كه تهدیدهای ناسیونال سوسیالیسم ما را به توسعه‌ی آن وادار كرده بود. با همه‌ی این احوال من امروز از هر زمان دیگر بیشتر امیدوارم كه بتوان بر خشونت چیره شد. این یگانه امید ماست و فصل‌های بلند تاریخ تمدن خاور و باختر خود دلیل بر این است كه این امید چندان بی جا نیست، به این معنی كه خشونت را می‌توان به بند كشید و به زیر فرمان عقل درآورد. شاید این خود دلیلی باشد بر این كه چرا من همانند بسیار كسان دیگر به عقل باور دارم و خود را عقلگرا می‌دانم. آری من عقلگرایم چرا كه منظر عقل را یگانه گزینه‌ی ممكن در برابر سلطه‌ی قهر می‌بینم. هرگاه دو تن موافق هم نباشند، از آن روست كه یا عقاید گوناگون دارند، یا منافعشان مختلف است، و یا هم عقاید و هم منافع مخالف هم دارند. در زندگی اجتماعی اختلاف نظرهایی وجود دارند كه باید به نوعی در باره‌ی آن‌ها تصمیم گرفت. مسایلی وجود دارند كه باید تكلیف آنها را روشن ساخت. زیرا كوتاهی در این كار ممكن است مشكلات دیگری را ایجاد كند و انباشته شدن پیامدهای آن‌ها، به تشنج‌های تحمل ناپذیر بینجامد؛ مانند آمادگی مداوم و همه جانبه برای تصمیم گیری قطعی در باره‌ی مسأله ای چون مسابقه‌ی تسلیحاتی. چنین تصمیمی ممكن است اجتناب ناپذیر باشد. چگونه می‌توان به حكمی قطعی دست یافت؟ اساساً دو راه بیشتر وجود ندارد: یكی راه استدلال (بعنوان مثال در برابر هیأت داوران یا دادگاهی بین المللی) و دیگری راه خشونت. هرگاه تضاد منافع در میان باشد، آنگاه آن دو راه عبارت خواهند بود از سازش معقول یا تلاش برای حذف قهرآمیز منافع طرف مقابل.
عقلگرا - به معنایی كه من از این كلمه اراده می‌كنم- كسی است كه بجای استفاده از خشونت، می‌كوشد از راه دلیل و برهان، و در برخی مواقع از طریق سازش، به حكم و تصمیمی دست یابد. عقلگرا كسی است كه حتی ترجیح می‌دهد، در اقناع طرف مقابل از راه دلیل و برهان ناكام بماند، تا این كه از راه خشونت و ارعاب و تهدید و یا به كارگیری ترفندهای تبلیغاتی بر حریف خود پیروز شود. مقصود من از "نگرش عقلانی" زمانی بهتر درك می‌شود كه میان قانع كردن كسی با دلیل و برهان و راضی كردن او در اثر تبلیغات تفاوت آشكار بگذاریم. تفاوت تنها در استدلال نیست، زیرا در تبلیغات نیز اغلب از استدلال استفاده می‌شود. به همین سان، اختلاف در این اعتقاد ما نیست كه دلایلمان قاطع است و هر خردمندی به قاطع بودن آن رای می‌دهد. اختلاف بیشتر در [نبود] نگرش تقابل گفت و شنود یا داد و ستد ‏[فكری] است، در آمادگی برای این كه نه تنها بخواهیم طرف مقابل را قانع كنیم، بلكه حریف نیز بتواند ما را قانع كند. آنچه را كه من نگرش عقلی می‌نامم، می‌توان به صورت زیر بیان كرد:
بدیهی است این نگرش، كه آن را نگرش عقلانی می‌نامم، مستلزم پذیرفتن قدری فروتنی عقلی است و شاید تنها از عهده‌ی كسانی بر‌اید كه بدانند گاهی اوقات حق با آنان نیست و به حسب عادت خطاهای خود را از یاد نمی‌برند. نگرش عقلانی، مبتنی بر این معرفت است كه ما دانا به همه‌ی امور نیستیم و بخش بیشتر دانستنی‌های خود را مدیون دیگرانیم. این نگرش دو قاعده‌ی داوری حقوقی را حتی المقدور به عرصه‌ی داوری عمومی نیز می‌كشاند: نخست این كه باید همواره به طرفین دعوا گوش فرا داد و قاعده دوم این است كه هر كس در ماجرا ذینفع باشد داور خوبی نخواهد بود. بر این باورم كه تنها زمانی می‌توانیم از خشونت دوری گزینیم كه در عرصه‌ی اجتماع نیز به نگرش عقلانی پای بند باشیم. هر نگرش دیگری به راحتی به كاربرد خشونت منتهی خواهد شد، حتی آن تلاش ما كه بخواهد دیگران را به نرمی، اما یكجانبه متقاعد كند و آنان را به كمك دلایل و شواهد صاحب آن بصیرتی سازد كه خود بدان می‌بالیم و از درستی آن مطمئنیم. همه می‌دانیم كه چه جنگهای مقدسی به خاطر دینِ "عشق و نیكی" براه افتاد و چه انسانهایی در آتش سوختند، با این نیت خیر، كه روحشان از آتشِ جاویدِ دوزخ رهایی یابد. تنها هنگامی كه از نگرش اقتدارطلبانه در میدان عقاید دست برداریم، تنها زمانی كه به نگرش تقابل گفت و شنود و داد و ستد فكری گردن نهیم، تنها هنگامی كه آماده باشیم تا از دیگران بیاموزیم، آنگاه امیدوار توانیم بود كه بر كاربرد خشونتِ ملهم از زهد و تقوا و انجام وظیفه پیروز خواهیم شد. در راه گسترش سریع نگرش عقلانی دشواری‌های بسیار وجود دارد. یكی از مشكلات اساسی این است كه برای به راه انداختن بحث عقلانی به دو طرف نیاز است [كه نگرش عقلانی را رعایت كنند]. هر دو طرف باید آماده باشند از یكدیگر بیاموزند. با كسی كه ترجیح می‌دهد شما را به گلوله ببندد، تا آن كه در بحث با شما مجاب شود، نمی‌توان بحثی عقلانی راه انداخت. بنابراین نگرش عقلانی دارای حد و مرزهایی است. این نكته در مورد مدارا نیز صادق است. نباید بی قید و شرط این اصل را راهنمای خود قرار داد كه با آنانی كه اهل مدارا نیستند مدارا كنیم، زیرا در این صورت نه تنها خود كه حتی مدارا را نیز از میان خواهیم برد. (همه‌ی این اشارات به آن عبارت بالا بازمی گردد كه نگرش عقلانی را نگرشی می‌داند كه باید بر تقابل گفت و شنود و تبادل افكار استوار باشد). نتیجه‌ی مهمی كه می‌توان گرفت این است كه نباید اجازه داد تفاوت میان حمله و دفاع محو شود، بلكه بر عكس باید بر این تفاوت تأكید كنیم و از نهادهای اجتماعی (خواه ملی و خواه بین المللی)، كه وظیفه‌اشان تفاوت نهادنِ دقیق میان تجاوز و مقاومت در برابر تجاوز است، پشتیبانی كنیم. امیدوارم بقدر كافی روشن كرده باشم كه منظورم از این كه خود را عقلگرا می‌نامم چیست؟ عقگرایی من جزمی نیست. به صراحت میپذیرم كه نمی‌توانم عقلگرایی را به طریق عقلی اثبات كنم. بی پرده اعتراف می‌كنم كه عقلگرایی را از آن رو برگزیده ام كه از خشونت بیزارم و خود را نمی‌فریبم كه این بیزاری پایه ای عقلانی دارد. به سخن دیگر عقلگرایی من خودبنیاد (autonom) نیست، بلكه بر ایمانِ غیرعقلی به نگرش عقلی استوار است. [٣] چاره ای برای خروج از این مشكل نمی‌یینم. شاید بتوان گفت كه ایمان غیرعقلانی به حقوق برابر و متقابل كه بتوان دیگران را قانع كرد و قانع شد، ایمان به خرد انسان است‏؛ یا ساده‌تر گفته باشم، من به انسان ایمان دارم. وقتی می‌گویم به انسان ایمان دارم، منظورم انسان بدان سان كه هست می‌باشد و البته می‌دانم كه انسان موجودی كاملاً عقلانی نیست. گمان نمی‌كنم كه پرسشی از این دست كه انسان بیشتر تابع عقل است تا عواطف (یا برعكس) چندان معنایی داشته باشد؛ بهتر است كه اصولاً چنین پرسش‌هایی را طرح نكنیم، زیرا ارزیابی و سنجش این قبیل امور ناممكن است. تمایل من بیشتر این است كه علیه تأكید بیش از حد بر جنبه‌ی عقل ستیزی انسان و جامعه (كه ناشی از عامیانه كردن روانكاوی است) اعتراض كنم.نه تنها از قدرت عواطف در زندگی انسان آگاهم، بلكه به ارزش آن نیز واقفم. هرگز خواستار آن نیستم كه دستیابی به نگرش عقلانی را باید هدف برتر خود قرار داد. تنها میخواهم بگویم كه نگرش عقلانی را هرگز نباید به فراموشی سپرد - حتی در روابطی همچون عشق كه مملو از شور و شوق فراوان است. [٤] نگرش من در مورد مسأله‌ی عقل و قهر می‌باید اكنون روشن شده باشد و امیدوارم كه در این نگرش با برخی خوانندگانم و نیز با بسیاری از انسان‌ها هم نظر باشم. اكنون می‌خواهم بر پایه‌ی این نظرات به بحث در باره‌ی مسأله‌ی ناكجاآبادگرایی (Utopismus، اوتوپیاگرایی آرمانشهر باوری) بپردازم. تا آنجا كه می‌دانم، ناكجاآبادگرایی نتیجه‌ی شیوه‌ی تفكری است، كه بسیاری جانبدار آنند و تعجب خواهند كرد اگر بشنوند كه این شیوه‌ی تفكرِ به ظاهر اجتناب ناپذیر و بدیهی به نتایج خیال اندیشانه و ناكجاآبادی خواهد انجامید. این شیوه‌ی به ظاهر موجه را شاید بتوان به گونه‌ی زیر ترسیم كرد: نگرشی عقلانی است كه برای رسیدن به هدف معین بتواند به بهترین نحو از تمام وسایل موجود استفاده كند. باید پذیرفت كه خود هدف را شاید نتوان بطور عقلانی تعیین كرد. تنها زمانی می‌توان در ارتباط با هدفی معین نگرشی را عقلانی و مناسب دانست كه هدفی پیش رو داشته باشیم و تنها در ارتباط با این هدف است كه می‌توانیم بگوئیم كه عقلانی عمل می‌كنیم.
اكنون بیاییم و این استدلال را در حوزه‌ی سیاست بكاربریم. هر سیاست متشكل از اقداماتی است. هر عمل تنها زمانی عقلانی خواهد بود كه معطوف به هدفی باشد. هدف عمل سیاسی یك نفر ممكن است افزایش قدرت یا ثروتِ شخصی یا شاید بهكرد قوانین یا تغییر ساختار دولت یا جامعه باشد. در حالت اخیر عمل سیاسی تنها زمانی عقلانی خواهد بود كه قبلاً هدف تغییراتی را كه قصد انجام آن‌ها را داریم، تعیین كرده باشیم: عملكرد [سیاسی] ‏ تنها وقتی خردمندانه خواهد بود كه در ارتباط با اندیشه‌های معینی باشد، اندیشه‌هائی كه نشان دهند دولت و جامعه چگونه باید باشند. بنابراین به نظر می‌رسد كه پیش شرط هر عمل سیاسی این باشد كه نخست تا حد ممكن از هدف‌های نهایی سیاسی مان، مثلاً ساختار دولت یا جامعه ای كه به نظرمان بهترین است، تصور روشنی داشته باشیم. تنها پس از آن كه هدفمان معلوم شد، خواهیم توانست در باره‌ی مناسب‌ترین وسایل تحقق آن هدف یا دست كم نزدیك شدن تدریجی به آن بیندیشیم‏؛ این در حالی است كه ما به هدف سیاسی خود به چشم هدف یك روند تاریخی بنگریم و بتوانیم تا حدی بر آن تأثیر بگذاریم یا آن را بسوی هدف مورد نظرمان هدایت كنیم. درست این درك و برداشت را من ناكجاآبادگرایی می‌نامم. مطابق این برداشت، ما باید پیش از هر عمل عقلانی و غیرخودخواهانه، هدف‌های نهایی خود را تعیین كنیم و نه هدف‌های جزیی یا میانی، كه گام‌هایی در راه هدف نهاییاند و از این رو آن‌ها را نه به چشم وسیله، كه بعنوان هدف باید نگریست. بدینسان [مطابق این برداشت] اقدامات سیاسی و در عین حال عقلانی باید‏ مبتنی بر ترسیم یا توصیف كم و بیش روشن و مشروح دولت ناكجاآبادی ما باشد و با طرح و نقشه‌ی راهِ تاریخی، نشان دهد كه چگونه می‌توان به این هدف دست یافت. من این درك و برداشت ناكجاآبادگرایی را نظریه ای مجذوب كننده، آری به غایت مجذوب كننده می‌دانم‏؛ زیرا نظریه ایست خطرناك و تباه كننده. این نظریه به اعتقاد من حتی مایه‌ی شكست خویش می‌شود و به تسلط خشونت می‌انجامد. علت این كه این نظریه خصم خویش است، از آن روست كه نمی‌توان بطور علمی تعیین هدف كرد. هیچ روش علمی وجود ندارد كه به كمك آن بتوان میان دو هدف تصمیم گرفت. ممكن است برخی آدمیان ستایشگر زور و خشونت باشند و زندگی بدون زور و خشونت برای آنان بی روح و فاقد هر معنا باشد. برخی دیگر، كه من از زمره‌ی آنانم، از خشونت بیزارند. در این جا اختلاف بر سر هدف است و نمی‌توان از نظر علمی در باره‌ی آن تصمیم گرفت. اما وقتی كه علیه خشونت دلیل می‌آوریم، معنای آن همیشه این نیست كه بیهوده وقت تلف می‌كنیم، بلكه تنها بدان معناست كه گاهی ناممكن است با ستایشگر خشونت به بحث و استدلال نشست. زیرا وی این امكان را دارد، چنانچه از جانب شما تهدید به مقابله به مثل نشود، استدلال شما را با گلوله‌ی تفنگ پاسخ گوید. اما اگر آماده بود كه به استدلال‌های شما گوش فرادهد، بدون آن كه دست به اسلحه برد، در این صورت حداقل عقلگرایی شما به او هم سرایت كرده است و ممكن است بتوان او را قانع كرد. بدینسان استدلال كردن به هیچ وجه اتلاف وقت نیست، حداقل تا آن زمان كه طرف مقابل حاضر به شنیدن سخنان شماست. اما هیچ كس را نمی‌توان به یاری استدلال واداشت كه به استدلال گوش فرادهد. به كمك استدلال نمی‌توان نظر كسانی را تغییر داد كه به همه‌ی استدلال‌ها بدگمانند و تصمیمات مبتنی بر خشونت را بر تصمیمات مبتنی بر عقل ترجیح می‌دهند. نمی‌توان برای آنان اثبات كرد كه حق با آنان نیست. اما این تنها یك مورد خاص است كه می‌توان این چنین تعمیمش داد: در باره‌ی هیچ هدفی نمی‌توان با وسایل صرفاً عقلی یا علمی تصمیم گرفت. با این حال گاهی ممكن است استدلال بسیار مفید افتد و به كمك آن بتوان در باره‌ی هدف تصمیم گرفت. اكنون اگر همه‌ی این‌ها را در مورد ناكجاآبادگرایی به كار بریم، باید كاملاً به این نكته آگاه باشیم كه این مسأله، یعنی افكندن طرحی ناكجاآبادی را نمی‌توان تنها بوسیله‌ی دانش حل كرد. پیش از آن كه دانشمند دست به كار افكندن طرح شود، باید حداقل هدف‌ها را به او داد. در علوم طبیعی نیز وضع به همین منوال است. علم فیزیك به دانشمند نمی‌گوید، كه كار درست آنست كه خیش بسازد یا هواپیما یا بمب اتمی. هدف‌ها را باید قبلاٌ به او داد یا او خود انتخاب كند. و تمام آنچه كه وی در مقام دانشمند می‌تواند انجام دهد این است كه وسایلی بیافریند كه بتوان به یاری آنها به هدف‌ها جامه‌ی عمل پوشاند. هنگامی كه من بر مشكلات ناشی از تصمیم گیری میان كمال مطلوب‌های ناكجاآبادیِ گوناگون به كمك استدلال عقلی تأكیدمی كنم، منظورم این نیست كه به این احساس دامن زنم كه حوزه‌ای مانند حوزه‌ی هدف وجود دارد كه فراتر از نیروی سنجش و نقد عقلانی است (هرچند كه با اطمینان می‌توانم بگویم كه بخش اعظم حوزه‌ی هدف آنسوی نیروی استدلال علمی قرار دارد). زیرا هم اكنون خود می‌كوشم در خصوص همین قلمرو دلیل و حجت آورم‏؛ و اگر به مشكلات ناشی از تصمیم گیری میان طرح‌های ناكجاآبادیِ رقیب اشاره می‌كنم، قصدم این است كه به یاری آن، علیه برپایی چنین هدف‌های ناكجاآبادیِ نهایی بطریق عقلی استدلال كنم. به طریق مشابه میتوان نشان داد، این كه این مشكلات می‌تواند به آسانی به كاربرد خشونت منتهی شود، خود تلاشی در جهت استدلال عقلی است، حتی اگر روی سخن تنها با كسانی باشد كه از خشونت بیزارند. این ادعا كه روش ناكجاآبادی، یعنی روشی كه ایجاد جامعه ای‌اید ه ال را هدف خود قرار داده است و باید تمام اعمال سیاسی مان در خدمت آن باشد، به راحتی به كاربرد خشونت منجر می‌شود، را می‌توان به صورت زیر ثابت كرد: نظر به این كه هدف‌های نهایی كارهای سیاسی مان را نمی‌توانیم از طریق روشهای علمی یا صرفاً عقلی تعیین كنیم، بنابراین اختلاف نظر‌های مربوط به این كه جامعه‌ی‌اید ه آل ما چه شكلی باید داشته باشد را نمی‌توان همواره با روشهای استدلالی برطرف كرد. حداقل بخشی از این اختلافات، خصلت اختلافات دینی را دارند. به سختی ممكن است میان دین‌های ناكجاآبادی گوناگون چیزی شبیه تساهل و مدارا یافت. زیرا هدف‌های ناكجاآبادی بعنوان شالوده ای در خدمت بحث و عمل عقلانی سیاسی در نظر گرفته شده اند؛ به نظر می‌رسد چنین عملی تنها آنگاه میسر است كه در باره‌ی آن هدف‌ها تصمیم قطعی خود را گرفته باشیم. از این رو ناكجاآبادگرا باید در تلاش باشد تا رقیبان خود را، كه هدف‌های او را نمیپذیرند و به دین ناكجاآبادی او نمی‌گروند، قانع كند و هرگاه در این كار موفق نشود به خشونت متوسل خواهد شد. ولی او باید كاری بیش از این انجام دهد. باید همه‌ی عقاید مخالف و الحادی را از ریشه بركند و نابود كند. چرا كه راه هدف ناكجاآبادی بسی دراز است. عقلانیت عمل سیاسیِ او می‌طلبد كه برای ثابت نگاه داشتن هدف در مدتی طولانی، به اقداماتی دست زند. اما چنین كاری به شرطی ممكن است كه دین‌های ناكجاآبادیِ رقیب نه تنها سركوب شوند، بلكه تا حد ممكن هیچ خاطره ای هم از آن‌ها باقی نماند.كاربرد روش‌های قهرآمیز برای سركوب هدف‌های رقیب حتی از این هم ضروری‌تر می‌شود، اگر در نظر گیریم كه دوره‌ی بنای [جامعه‌ی] ناكجاآبادی ممكن است زمانی باشد كه دگرگونی‌های اجتماعی در آن صورت می‌گیرد. اما در همین زمان‌ها، اندیشه‌ها نیز تغییر می‌كنند. آن چه كه در زمان تصمیم گیریِ طرح ناكجاآبادی ممكن بود برای بسیاری مطلوب باشد، در زمان بعد ممكن است خیلی هم مطلوب به نظر نرسد. اگر چنین است، پس اقدام ناكجاآبادی در خطر شكست قرار می‌گیرد. زیرا اگر آخرین هدف‌های سیاسی خود را، در حالی كه به سمت آن روانیم، تغییر دهیم، آنگاه بسرعت درخواهیم یافت كه در دایره‌ی بسته سرگردانیم. این روش كه نخست هدف نهایی سیاسی خود را تعیین كنیم و سپس بكوشیم به آن نزدیك شویم، در حالی كه خودِ هدف در اثنای روندِ تحقق ممكن است تغییر كند، روشی تماماً سست و بی‌پاست. در عمل ممكن است بسادگی پیش بیاید كه گام‌هایی كه تاكنون پیموده ایم ما را از هدف نهایی نوینمان دور كرده است. و اگر مسیر خود را متناسب با اهداف نوین تغییر دهیم، خود را در معرض خطر مشابه قرار داده ایم. علیرغم تحمل هر نوع فداكاری برای حصول اطمینان از عملكرد عقلانی ممكن است ره به "ناكجا" ببریم، هرچند كه این "ناكجا" همان "ناكجا"یی نیست كه از لفظ ناكجاآباد (مدینه‌ی فاضله) بر می‌اید . بار دیگر به نظر می‌رسد، یگانه وسیله ای كه می‌تواند جلوی چنین تغییرات را در تعیین هدف بگیرد اِعمال خشونت یا به عبارت دیگر استفاده از تبلیغات و جلوگیری از انتقاد و قلع و قمع مخالفان از یكسو و حفاظت از خردمندی و پیش بینی طراحان و مهندسان ناكجاآبادی از سوی دیگر است، كه طرح ناكجاآبادی را ارائه داده و آنرا اجرا می‌كنند. بدین ترتیب مهندسان ناكجاآبادی، دانا به همه‌ی امور و قادر مطلق می‌شوند و جای خدا را می‌گیرند. و دیگر خدایی نباید در كنار آنان وجود داشته باشد. بدینسان عقلگرایی ناكجاآبادی دشمن خویش است. هر اندازه هدف‌هایش خیرخواهانه باشد، نیك بختی نمی‌آورد، بلكه تنها تیره بختیِ زیستن در حكومتی خودكامه، كه بخوبی با آن آشناییم، حاصل آنست. فهم درست این نقادی حائز اهمیت است. من اصل این‌ایده آل‌های سیاسی را مورد انتقاد قرار نمیدهم‏؛ حتی مدعی نیستم كه‌ ایده آل‌های سیاسی هرگز تحقق نخواهند یافت. زیرا در این صورت بر نقادی من، ایراد وارد است.‌اید‌ه‌آل‌های بسیاری جامه‌ی عمل پوشیده اند، كه مردم زمانی آنها را باتعصب، غیر واقعی می‌دانستند؛ مانند برپایی نهادهایی كارآمد و غیرخودكامه برای تأمین امنیت شهروندان، یا به عبارت دیگر برای مبارزه با جنایت در داخل كشور. من دلیلی نمی‌بینم كه یك دادگاه و نیروی پلیس بین‌الملل در مبارزه با جنایات بین الملی و مبارزه با تجاوز و بدرفتاری با اقلیت‌ها و حتی با اكثریت یك كشور همین موفقیت را نداشته باشد. من به تلاش‌هایی كه برای برآوردن چنین‌اید ه آل‌هایی صورت می‌گیرد اعتراضی ندارم. پس تفاوت میان طرح‌های ناكجاآبادی خیرخواهانه، كه اعتراض من به آنها از آن روست كه به زور و خشونت منتهی می‌شوند، با اصلاحات مهم و دوررس سیاسی كه مورد توصیه‌ی من است در كجاست؟ اگر بنا باشد كه فرمول ساده و نسخه ای برای بیان تفاوت میان تدابیر پذیرفتنی به منظور اصلاحات اجتماعی و طرحهای ناكجاآبادی نپذیرفتنی ارائه دهم چنین می‌گفتم:
بیشتر برای برطرف كردن عیب‌های مشخص بكوش تا برآوردن‌اید ه آل‌های مجرد! تلاش مكن كه با وسایل سیاسی انسان‌ها را خوش بخت كنی، بلكه نیروی خود را در راه از بین بردن بدبختی‌های مشخص به كار گیر!
وجه عملی‌تر این سخن چنین است:
با وسایل مستقیم برای از میان بردن فقر مبارزه كن! - مثلاً تأمین حداقل حقوق برای هر فرد . از راه ساختن بیمارستان‌ها و مراكز آموزش پزشكی، با شیوع بیماری‌ها مبارزه كن! با نادانی همان سان نبرد كن كه با جنایت می‌ستیزی! اما همه‌ی این كارها را با وسایل مستقیم انجام ده! نگاه كن كه چه چیز در جامعه ای كه در آن زندگی می‌كنی، بدترین بدی است و بكوش كه مردمان را صبورانه قانع كنی كه می‌توانیم از شر آن خلاص شویم! اما تلاش مكن كه این هدف‌ها را بطور غیر مستقیم و با در افكندن طرح‌اید ه آل‌هایی دور و جامعه ای بحد كمال متحقق كنی. هر اندازه هم كه خود را در خیالِ الهامبخش این‌اید ه آل متعهد بدانی، گمان ندارم كه وظیفه‌ی توست كه در تحقق آن بكوشی، یا وظیفه‌ی توست كه چشمان دیگران را به زیبایی آن‌اید ه آل بگشایی. به رویاهای جهان زیبایت اجازه مده كه ترا از تیره بختی واقعی مردمانی كه هم اكنون در میان ما رنج می‌برند منحرف سازد. همه‌ی مردمان حق دارند كه از ما كمك بخواهند؛ هیچ نسلی نباید فدای نسل آینده شود، قربانی‌اید ه آلی كه شاید هرگز به آن نتوان رسید. كوتاه سخن: پیشنهاد من این است كه رنج و درد اجتناب پذیر انسانی باید بعنوان ضروری‌ترین مسأله‌ی سیاست عمومی عقلانی شناخته شود، حال آنكه طلب خوشبختی نباید بصورت یك مسأله‌ی سیاسی در‌اید : جستجوی خوشبختی را به عهده‌ی ابتكارات شخصی مان واگذار! واقعیت این است، و نباید تعجب كرد، كه آن قدر هم مشكل نیست در مورد تحمل ناپذیرترین بدی‌های جامعه‌ی مان، و نیز این كه كدام اصلاحات اجتماعی از همه ضروری‌تر است، با بحث به توافق رسید. دستیابی به چنین توافقی بمراتب آسان‌تر است تا رسیدن به توافقی در باره‌ی شكل‌اید ه آل زندگی اجتماعی. زیرا بدی را، این جا و امروز در میانمان می‌بینیم و اغلب عیانند. آنها را می‌توان تجربه كرد. هر روز بسیاری از مردم، كه در اثر تنگدستی و بیكاری و ستم ملی و جنگ و بیماری به دامان فقرو بیچارگی می‌افتند، آنها را با وجود خود لمس میكنند. كسی كه خود دچار این مشكلات نیست، هر روز با كسانی روبرو می‌شود كه می‌توانند برایش از آنها سخن بگویند. همین پدیده‌ها هستند كه مسبب فقر و بیچارگیِ مشخصند. این خود دلیلی است بر این كه اگر به بحث در باره‌ی شان بپردازیم، می‌توانیم به توافقی دست یابیم و از نگرش عقلی استفاده كنیم. ما از راه گوش فرا دادن به خواسته‌های مشخص و كوشیدن صبورانه برای ارزیابی حتیالامكان عادلانه و بی طرفانه‌ی آنها می‌آموزیم‏؛ می‌توانیم به دنبال راه‌ها و وسایلی بگردیم كه ضروری‌ترین خواسته‌ها را برآورد، بدون این كه خود موجب بدتر شدن اوضاع شویم. اما مسأله در مورد خیر‌اید ه آل بكلی فرق می‌كند. خیر‌اید ه آل و مطلق مجرد است: از راه رویاهای خود و رویاهای شاعران و پیامبران با آن آشنائیم. چنین‌اید ه آل‌هایی را نمی‌توان به بحث گذارد، بلكه فقط باید آنها را رسماً ابلاغ كرد. این‌اید ه آل‌ها تن به نگرش نقادانه و عقلیِ داورانِ بیطرف نمی‌دهند، بلكه نگرش عاطفیِ واعظان پرشور را می‌طلبند. بدینسان نگرش ناكجاآبادگرایی نقطه‌ی مقابل نگرش عقلی است. ناكجاآبادگرایی، حتی اگر هم به لباس عقلگرایی در‌اید ، چیزی جز عقلگرایی دروغین نیست. پس در استدلالِ به ظاهر عقلیِ مورد ناكجاآبادی، كه من شِمه ای از آن را بدست دادم، نادرستی در كجاست؟ می‌پذیرم كه عقلانیت یك عمل را تنها بر پایه‌ی اهداف یا مقاصد معین آن می‌توان داوری كرد. اما این بدان معنا نیست كه عقلانیت عمل سیاسی را می‌توان تنها با توجه به هدف نهایی مثبت تاریخی مورد قضاوت قرار داد. مسلماً معنایش این نیست كه هر وضع اجتماعی یا سیاسی را تنها از دریچه‌ی‌اید ه آل تاریخیِ از پیش متصّور یا از منظر هدف نهایی مقرر توسعه‌ی تاریخی باید نگریست.بر عكس: اگر اهداف و مقاصدمان به نوعی با نیك بختی یا تیره روزی انسان‌ها مربوط باشد آنگاه اعمالمان را نباید تنها بر پایه‌ی این كه در آینده ای دور در نیك بختی یا تیره روزی انسان‌ها چه سهمی دارد، داوری كرد، بلكه باید تأثیرات بلاواسطه‌ی آنها را در زمان حال نیز مورد توجه و قضاوت قرار داد. هرگز نباید فلان وضع اجتماعی را تنها وسیله ای صرف در راه رسیدن به هدف تلقی كنیم و بهانه‌ی مان این باشد كه این وضعِ تاریخی گذراست‏؛ زیرا همه‌ی وضع‌ها گذرا هستند. همینطور نباید پنداشت، كه درد و رنج یك نسل را می‌توان همچون وسیله ای صرف به قصد تأمین خوشبختی مداوم نسل بعد (و یا نسل‌های بعد) تلقی كرد. این استدلال را نه می‌توان با میزان بالای خوشبختی موعود و نه با افزون شدن شماره‌ی نسل‌های نیكبخت آینده بهتر كرد. همه‌ی نسل‌ها گذرا هستند. همه‌ی نسل‌ها حق برابر دارند كه مورد توجه قرار گیرند. اما وظیفه‌ی فوری ما بی شك توجه به نسل كنونی و آینده است. علاوه بر این هیچگاه نباید بكوشیم كه تیره بختی یك نسل را با خوشبختی نسل دیگر جبران كنیم. بدین سان دلایل به ظاهر عقلیِ ناكجاآبادگرایی بی اعتبار می‌شوند. كشش و افسونگری آینده ای كه ناكجاآبادگرایی تصویر می‌كند، هیچ نسبتی با دوراندیشی عقلانی ندارد. از این منظر تسلط خشونت ناشی از ناكجاآبادگرایی بیشتر شبیه جنون فلسفه‌ی تكامل گرایانه‌ی تاریخ و تاریخگرایی جنون آمیز است، كه مطابق آن باید زمان حال را فدای شكوه و جلال آینده كرد؛ و این واقعیت را درنمی یابد كه چنین اصلی ما را به آنجا می‌برد كه یكایك دوره‌های آینده را نیز قربانی دوره‌ی بعد كنیم‏؛ و از این حقیقت ساده غافل است كه عاقبت هر انسان - سرنوشتش خواه هر چه باشد- در نهایت چیزی جز مرگ و خاموشی نیست. جاذبه‌ی ناكجاآبادگرایی، ناشی از این غفلت ماست كه به روشنی نمی‌دانیم كه بهشت را نمی‌توان بر گستره‌ی زمین آفرید. آن چه كه به دیده‌ی من می‌توان انجام داد، كم كردن رنج و عادلانه كردن زندگی هر نسل است. بر این روال چه بسیار كارها كه می‌توان انجام داد و چه بسیار كارها كه در این واپسین سده انجام گرفته است و ممكن است كه نسل ما نیز دستاوردهای بیشتری نصیب خود كند. چه بسیار مسایلی باقی است، كه دست كم بخشی از آنها را باید حل كرد، چون یاری رساندن به درماندگان و بیماران و آنان كه گرفتار بی عدالتی وظلمند؛ از بین بردن بیكاری‏؛ فراهم آوردن امكانات برابر و جلوگیری از جنایات بین المللی، همچون باج خواهی و جنگ كه رهاورد انسانهای خدای گونه و پیشوایان قدرقدرت و همه دان است. به همه‌ی این هدف‌ها می‌توان دست یافت، اگر از خواب‌اید ه آل‌های دور و دراز بیدار شویم و از نزاع بر سر طرح‌های ناكجاآبادی برای عالَم و آدم دست بكشیم. آنان كه به انسان، همانسان كه هست، باور دارند و از این رو امیدِ از میان بردن خشونت و نابخردی را از دست نداده اند، باید بخواهندكه، هر كس حق داشته باشد زندگی خویش را بدلخواه خود سامان دهد، مشروط بر این كه با برابری حقوق دیگران سازگار باشد. در این جا می‌توان پی برد كه مسأله‌ی عقلگرایی راستین و دروغین جزیی از یك مسأله‌ی بزرگتر است. مسأله در نهایت بر سر نگرش عقلانی و سالم نسبت به وجود خود و مرزهای آن است -دقیقاً این همان مسأله ای است كه اكنون به اصطلاح "اكزیستانسیالیست‌ها" كه مبلغان الهیات بدون خدایند، این همه بر آن تأكید دارند. به گمان من یك عنصر عصبی، و شاید حتی جنون آمیز، در این تأكید مبالغه آمیز بر تنهایی بنیادین آدمی در جهانی بی خدا و برتنش میان "من" و جهانِ حاصل از آن نهفته است. تردیدی ندارم كه این جنون با رمانتیسم ناكجاآبادی و با اخلاق قهرمان پرستی، تنگاتنگ گره خورده است‏؛ با اخلاقی كه دركش از زندگی در شعار "یا ارباب شو- یا برده باش" خلاصه می‌شود. شك ندارم كه راز نیرومندی جاذبه‌ی این اخلاق در این جنون نهفته است. حتی در عرصه‌ی دین -كه به ظاهر خیلی با عقگرایی فاصله دارد- نیز می‌توان نظیر همین تقابل عقلگرایی راستین و دروغین را مشاهده كرد و این خود نشان می‌دهد كه مسأله‌ی ما جزیی از یك مسأله‌ی بزرگتر است. متفكران مسیحی رابطه انسان و خدا را دست كم به دو شیوه‌ی كاملاً متفاوت تعبیر كرده اند. تعبیر سالم را می‌توان به صورت زیر بیان كرد: "از یاد مبر كه انسان خدا نیست اما جرقه ای الهی در وجود اوست." تعبیر دیگر در باره‌ی رابطه‌ی میان انسان و خدا به گزافه گویی می‌افتد. هم در خاكساری و حقارت انسان اغراق می‌كند و هم در مدارجی كه انسان می‌تواند بدان‌ها دست یابد. اخلاق "خدایگان و بنده" را به رابطه‌ی انسان و خدا می‌كشاند. نمی‌دانم شاید رویاهای خودآگاه یا ناخودآگاهِ خداوارگی و قدرت متعال پایه‌ی این نگرش باشد. اما نمی‌توان این را نادیده گرفت كه تأكید بیش از حد بر تنش میان انسان و خدا، برخاسته از نگرش ناموزون و ناپخته به مسأله‌ی قدرت است. این نگرش نامتعادل و خام مفتون مسأله‌ی قدرت است‏؛ نه تنها مفتون مسأله‌ی قدرت بر سایر آدمیان، بلكه مجذوب مسأله‌ی قدرت بر طبیعت و محیط زیست ماست. این "دین دروغین" (كه به قیاس با "عقلگرایی دروغین" این نام را به آن می‌دهم) نه تنها مسحور قدرت خدا بر آدمیان است، بلكه شیفته‌ی قدرت خود نیز هست، تا جهانی [آرمانی] بیافریند. عقلگرایی دروغین نیز به شیوه‌ی مشابه براین پندار است كه ماشین‌های غول آسا و جوامع ناكجاآبادی خلق كند.
شعار بِیكن كه می‌گوید "دانش قدرت است" و شعار افلاطونیِ "حكومت حكیمان" تنها تعبیرهای گوناگونی از این نگرش اند، كه اساس ادعای آن‌ها را قدرت و تصاحب هوش بیشتر می‌سازد. اما عقگرای واقعی همیشه می داند كه چه اندك می‌داند و نیز با این واقعیت ساده آشناست كه هرچه از عقل دارد مدیون تبادل اندیشه با سایر آدمیان است. بدین رو گرایش او به این است كه انسان‌ها را اساساً برابر حقوق بداند و عقل انسانی را همچون ریسمانی بداند كه آدمیان را با یكدیگر متحد می‌كند. عقل برای او دقیقاً ضد ابزار قدرت وكاربرد خشونت است. عقل را همچون وسیله ای می‌داند كه می‌توان با آن قهر و خشونت را رام كرد.

ـــــــــــــــــــــ
[١] Utopie und Gewalt= مدینه‌ی فاضله و قهر، سخنرانی پوپر در انستیتوی هنرهای بروكسل، در ژوئن ١٩٤٧، نخستین بار در The Hibbert Journal ، جلد ٤٦ بسال‏ ١٩٤٨، منتشر شد و سپس در كتاب "حدسها و ابطالها" (كه با همین نام توسط زنده یاد احمد آرام به فارسی ترجمه شده است،) به طبع رسید. این مقاله توسط F. Spreer به آلمانی ترجمه شد و پوپر پس از تصحیح، ترجمه را مورد تأئید قرار داد. ترجمه‌ی فارسی سخنرانی پوپر، از متن آلمانی، نخست در مجله‌ی كیان، شماره‌ی ٤٥، به چاپ رسیده است.
[٢] با آن كه سخنرانی پوپر در سال‏ ١٩٤٧ ایراد شده است، اما همچنان زبان حال امروز ماست- مترجم
[٣] زیرا هر دلیلی كه بر عقلانی بودن عقلگرایی آورده شود خود محتاج دلیل یا دلایل عقلیِ دیگری است و در این كار از تسلسل نافرجام گریزی نیست. پس باید این رشته دلایل مسلسل را در جایی گسست و دست از عقگرایی كشید، یا به آن ایمان غیرعقلی آورد- مترجم
[٤] یاسپرسِ اكزیستانسیالیست می‌نویسد: "از این روست كه عشق بی رحم و خویشتن خواه است و تنها آن هنگام كه چنین است، عاشقان راستین به آن ایمان می‌آورند". تا آنجا كه من درمی یابم این نگرش بیشتر نمایانگر ضعف است تا قوتی كه در صدد نشان دادن آنست و بیشتر از آن كه وحشی گری را نشان دهد، تلاشی است جنون آمیز برای نشان دادن نقش مردی قوی- پوپر (نگاه كنید به یادداشت‏ ٨٩ ص ٨٥٢ جلد ٣ متن فارسیِ "جامعه‌ی باز و دشمنان آن،كارل پوپر؛ ترجمه‌ی عزت الله فولادوند.-تهران:خوارزمی١٣٦٦ - مترجم)

مولف : کارل.ریموند.پوپر