پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


تاثیرجهانی شدن در هنر جهانی غرب( اروپایی-امریکایی) و هنر جهانی شرق( ایرانی- اسلامی)


تاثیرجهانی شدن در هنر جهانی غرب( اروپایی-امریکایی) و هنر جهانی شرق( ایرانی- اسلامی)
● چكیده تأثیر جهانی شدن بر هنر ایرانی
تأثیر جهانی شدن بر هنر ایرانی با دو دیدگاه متفاوت و بعضاً متضاد همراه است:
۱) برخی چنین تصور می‌كنند كه اصولا باً جهانی شدن كه مفهومی غربی است هنر ایرانی اضمحلال می‌یابد و در درون هنرهای غربی محو می‌شود.
۲) نگاه دوم معتقد است كه اساساً هنر ایرانی با جهانی شدن به جهت توانمندی بی‌نهایتی كه در ذات آن مستتر است، در فضای جهانی شدهٔ شرق و غرب می‌درخشد.
نظر راقم این سطور نه این است و نه آن؛ بلكه سخن این است كه با جهانی شدن اساساً سنت و مدرنیته چونان دو امر بنیادی كه در شكل‌گیری تفكر جهانی عمیقاً مؤثر بوده‌اند به جهانی نو متحول خواهند شد و اساساً جهانی شدن طومار ذات و ماهیت ارتباطات و دنیای زندگی بشر را در هم خواهد پیچید و گونه‌ای نو از هنر و حیات انسانی در زمین به ظهور خواهد پیوست.
دربارهٔ جهانی شدن در زمینه اقتصاد و سیاست و فرهنگ بسیار سخن گفته اند و می گویند. ظاهر تحولات حكایت از بسط نظریه های توسعه كلاسیك و مدرن در سطح جهان و فراگیر شدن مفهوم دهكده جهانی مارشال مك لوهان دارد. اما در قلمرو سیاست و اقتصاد عملی تحولات حاكی از رویكرد یك قطبی عالم غرب دارد.
در بیست و پنج سال اخیر بیش از گذشته شاهد شكاف فكری میان اسلام و ایران به عنوان نماینده فعال شرق در برابر غرب از یكسو و امریكا و اروپا به عنوان نمایندگان مسلط دنیای غرب بوده ایم . البته نادیده نگیریم كه پارادایم های مسلط جهانی هنوز همان پارادایم های غربی است كه با دكارت و كانت تثبیت و با هگل و ماركس به نهایت سلطه رسید و با انتقاد نیچه ای – هیدگری به قدرت بلامنازع رسید.
در همین دوران موسوم به جهانی شدن، پس از چهارصد سال پیشروندگیِ بلا منازع تاریخ جدید غرب، تئوری هایی مانند برخورد تمدن های هانتیگتون از همین شكاف حكایت دارد. خطر تكنولوژی آن جا كه قرار است به كشورهای شرقی مستقل تعلق پیدا كند عمده می شود. بر همین پایه، هانتیگتون از خطر مدرن شدن كشورهای شرقی و اسلامی و اتحاد تمدن اسلامی و تمدن كنفوسیوس در مواجههٔ با تمدن غرب سخن گفته است و سیاست عملی غربیان در تهاجم نظامی مستقیم و كشتار مسلمانان و مقابله به مثل مسلمانان از طریق مقاومت فرهنگی و تهدید امنیتی و نظامی منافع غرب، مانند آن چه در یازدهم سپتامبر در امریكا و در مراحل بعد در اروپا و آسیا مشاهده می شود.
حقیقت آن است كه جهانی شدن هرچند در ظاهر حكم بسط سیطره فرهنگ و تمدن غربی را داشته اما به جهت تناقضات درونی این تمدن علی رغم گسترش فرهنگ انسانی و تاكید بر حقوق بشر و رویكرد مثبت انسان به طبیعت و دنیای مادی مانند شرق كهن از ساحت دیگر و به تعبیری ساحت متعالیِ حیات آدمی، یعنی ساحت روح نسبتا غفلت كرده است. اما اقلیتی از متفكران همین تمدن غربی در رویكرد انتقادی به فرهنگ عصر روشنگری خود طلب و تمنای احیای ساحت روح و معنویت داشته است.
از این منظر اقلیتی از انسان غربی به جهان رویكرد عرفانی و معنوی و دینی و هنری پیدا كرده اند. بعضی فیلسوفان پست مدرن تا آن جا پیش رفته اند كه در چهرهٔ هنر معنوی نقش منجی را دیده اند.[۱]
اكنون و در این زمان است كه می توان نگاه تك ساحتی سیاسی – اقتصادی عصر جهانی شدن را فرو هشت و به نگاه عمیق تری از منظر رسمی به جهانی شدن فرهنگ و هنر اندیشید، چیزی كه جهان را بیش از بیش تكان می دهد. بدین معنی در حالی كه اقتصاد و بعضا سیاست و ارتباطات تكنولوژیك جهان را یك پارچه می كند و همین یكپارچگی امكان ظهور و بروز شبكه جهانی اطلاعات در حوزه اینترنت را فراهم می كند ، فضای آزادتری را از گذشته برای مبادله اطلاعات و فرهنگ و ادبیات و هنر و عرفان و آن چه فراتر از محصولات تكنیكی و حسابگرانه است مهیا می كند.
بنا براین جهان در استانه ورود به نحوی حیات متفاوت قرار می گیرد كه در آن از یك سو از وحدت روز افزون فیزیكی سخن گفته می شود، اما رویكرد فرهنگی و هنری آن حكایت از گونه ای شكاف دارد كه در عرصه سیاست نیز خود را ظهور و بروز می دهد.
● مسئله پست مدرن و جهانی شدن
▪ هنر، آرمان‌ متفكران‌ پست‌مدرن‌
اصطلاح پست مدرن بنا به گزارشاتی اولین بار در ۱۹۱۷ به وسیله رودلف پانْوْیتس برای وصف نیهیلیسم و نیست انگاری فرهنگ غربی با رویكردی نیجه ای به كار رفت. این واژه مجددا در ۱۹۳۴ در آثار منتقد ادبی اسپانیایی فدریكو اونیس در اشاره به واكنشی علیه مدرنیسم ادبی ظاهر گردید.در سال ۱۹۳۹ برنارد ادینگزبل متاله انگلیسی از پست مدرن چونان تعبیری برای شكست مدرنیسم دنیوی و بازگشت به دین و معنویت تلقی كرد.
از این پس بسیاری از نویسندگان و هنرمندان در مقام شالوده شكنی و نفی و آشنایی زدایی از آموزه های كلاسیك عصر روشنگری و مسلمات معرفتی از اندیشه ناكجاآبادی تا بنیاد گرایی ، از عقل انگاری تا زیبایی شناسی فرمالیستی ، از فونكسیونالیسم معماری[۲] تا معنا گریزی فرمالیسم هنری قرار گرفتند. در دهه نود قرن بیستم مفهوم پست مدرن همگانی شد از این جا پست مدرن برای هنرهای غیر متعارف دیجیتالی و الكترونیك تا وضعیت فوق صنعتی پس از دو جنگ جهانی كاربرد پیدا كرده است.
وجه اشتراك مفهوم پست مدرن را تكثر انگاری، نسبیت انگاری، عدم قطعیت و تعین، جزمیت مدرن و كلاسیك الهیاتی و علمی، اقتدار گرایی، اجتناب از عقل انگاری برای وصول به بداهت و سادگی دكارتی پذیرش تمركز بر بازنمایی یا تصاویر و نشانه های فرهنگی غالب اجتماعی و مقبولیت بازی و خیالپردازی در حوزه های فرهنگی دانسته اند.
فیلسوفان پست مدرن فرانسوی مانند فوكو، دلوز، دریدا، لیوتار،سارتر و مرلوپونتی به مثابه یكی از جریان های عمده فلسفه معاصر سوژه یا آگاهی فردیِ انسانی را در جامعه معاصر غریب و بیگانه شده از نحوه های اصیل تجربه و وجود او تصویر می كردند. منشأ این بیگانگی خواه جامعه سرمایه داری خواه ناتورالیسم علمی خواه سركوبگری تابو های اجتماعی خواه فرهنگ تودهای سازمان یافته از سوی دولت و خواه دین و اداب دینی و اخلاقی. این فیلسوفان برای فهم از خود بیگانگی معاصر، تحلیلی تاریخی از چگونگی تكامل جامعه انسانی و خود انسان در طول زمان ارائه دادند تا دریابند كه چگونه و چرا تمدن مدرن به بیراهه رفته است.
در این فرض بر بنیاد ای نظر بود كه باید راه بازگشت به تجربه اصیل و حقیقی انسانی راه هموار كرد كه البته این به معنی ترك دنیای مدرن و تكنولوژی و حیات دنیوی و عرفی انگاری مدرن نیست. بلكه سخن از بازسازی و گشودگی آدمی در برابر وجود است چنان كه فیلسوفان اگزیستانس و پدیدار شناس از آن حمایت می كردند.
این فیلسوفان تحت تاثیر ساختار انگاران چنین می پنداشتند كه امور فرا فردی «هویت فرد» را از زبان تا دین و فرهنگ شكل می دهد و هیچ امر اصیل و بنیادی برای هویت بشری وجود ندارد. البته آنها از سختار انگاران فراتر رفتند و ضمن انكار اصالت خود و سوژه ادعاهای علمی شان را رد كردند. لارنس كهون اندیشه این فیلسوفان را پایان پژوهش عقلانی درباره حقیقت، ماهیت خیالی هرگونه خود متحد، عدم امكان معنای روشن و بی ابهام، نامشروع بودن تمدن غرب، و طبیعت سركوبگرانه همه نهادهای مدرن را اعلام می كند. آن ها با هر گونه وضع فلسفی و سیاسی قطعی را نفی می كنند تا پارادكس های پنهان و شیوه های سلطه های اجتماعی را كه محصول جزمیت های عقلی اند.
نحله انتقادی پست مدرن به نفی و شك در حجیت های روشنگری در دعوی حقیقت شناسانه آن داشتند، رسید . پژوهش های زبانی و فلسفی ویتگنشتاین كه شالوده هر متافیزیك و الهیات نظری را بی معنی تلقی كرد به این فیلسوفان مدد می رساند. حتی فیلسوفان محافظه كار انگلیسی و امریكایی نیز سرانجام در دهه ۱۹۶۰ غایات رسمی فلسفه مدرن و امید های نهایی پژوهش عقلانی دچار شك شدند. و همه چیز معطوف به ذهنیت محض شد هرچند این سوژه و من اندیشمند دیگر حجیت نداشت و فاصله ای عمیق میان من و حقیقت وجود داشت[۳].
▪ فلسفه های و هنر پست مدرن و ویرانگری
به هر تقدیر ما در جهانی‌ نو‌، با تعبیر «پست‌مدرن»‌ و یا به‌ هر نام‌ «مابعدمدرن»‌ دیگری‌ زندگی‌ می‌كنیم‌ كه‌ در آن‌ انسان‌های‌ فرهیخته‌، از فاصلهٔ‌ ناگذشتنیِ انسان‌ از حقیقت‌ سخن‌ می‌گویند. «زبان‌» به‌ سخن‌ فیلسوفان‌ تحلیلی‌، دیگر نمی‌تواند راه‌ به‌ داده‌های‌ حقیقی‌ ببرد. از اینجا آن‌ تعریف‌ كهن‌ حكمت‌ و فلسفه‌، كه‌ «علم‌ به‌ اعیان‌ و حقایق‌ و ماهیات‌ اشیاء و امور» تلقی‌ می‌شد، فرومی‌پاشد و انسان‌، هرگز نمی‌تواند به‌ ساحت‌ حقیقت‌ تقرّب‌ جوید.
كانت‌ گفته‌ بود كه‌ علم‌ انسانی‌، راه‌ به‌ ذات‌ اشیاء یعنی‌ «نومن‌» نمی‌برد، امّا «فنومن‌» و پدیدار را سایه‌ای‌ از ذات‌ اشیاء می‌دانست‌ كه‌ حجاب‌ مقولات‌ فاهمه‌ بر روی‌ آن‌ كشیده‌ شده‌اند. از این‌ پس‌ در عالم‌ علم‌ و فلسفه‌، روز به‌ روز، فاصله‌ از حقیقت‌ و اصل‌ یقینی‌ اشیاء و امور بیشتر می‌شد. البته‌ كانت‌، مقولات‌ فاهمه‌ را از طریق‌ عقل‌ عملی‌ و برتر از آن‌ ذوق‌ و نبوغ‌ هنری‌ دور می‌زد و می‌كوشید به‌ حقیقت‌ نزدیك‌ شود و شاهد آن‌ را به‌ آغوش‌ كشد. امّا این‌ حقیقت‌ مفروض‌ وهمی‌ نفسانی‌، چندان‌ در قلمرو عقل‌، پایدار نمی‌ماند.
تفكّر پس‌ از كانت‌، این‌ دور زدن‌ را نیز به‌ واسطهٔ‌ ناتوانی‌ عقل‌ بشری‌ و زبان‌ و تفكّر ناممكن‌ ندانست‌ و نهایتاً، نیچه‌ در آستانه‌ قرن‌ بیستم‌ اعلام‌ كرد: «هر حقیقتی‌ تابع‌ یك‌ چشم‌انداز سوبژكتیو است‌»، و هر عینیت‌ یا موردیت‌ خارجی‌ را به‌ یك‌ «پیشداوری‌» كه‌ بشر مبدأ و آغاز آن‌ را از یاد برده‌ است‌، بازمی‌گرداند و بدین‌سان‌، خودبنیادی‌ را به‌ نهایت‌ می‌رساند .
در اوج‌ عصر مدرن‌، فرگه‌ و هوسرل‌ در دو حوزهٔ‌ منطق‌ ریاضی‌ رئالیستی‌ و پدیدارشناسی‌، كوشیدند به‌ نحوی‌ یقین‌ و ثبات‌ علمی‌ برسند .البته‌ علی‌رغم‌ طلب‌ و تمنّایشان‌، این‌ دو، مؤسس‌ دو طریقه‌ متفاوت‌ در فلسفه‌های‌ پست‌ مدرن‌، برای‌ وصول‌ به‌ افكار و ایده‌های‌ جاویدان‌ عینی‌ و واقعی‌، و رهایی‌ از تحویل‌ واقعیت‌ و تفكّر، به‌ تمثّلات‌ روانشناسانه‌ و نفسانی‌ صرف‌، كه‌ ذهن‌ را پر می‌كنند، راهی‌ به‌ عالم‌ خارج‌ و واقع‌ انگاری‌ (رئالیسم‌) نمی‌برند.
درواقع‌ آنها یك‌ عالم‌ واقعی‌ امّا ذهنیِ افكار و قضایا را پذیرفته‌ بودند، كه‌ از جریان‌ پیدایی‌ و سیر تمثّلات‌ فردی‌ و شخصی‌ مستقل‌ است‌. از این‌ نظر، نگاه‌ سوبژكتیو هنوز بر فلسفهٔ‌ پست‌مدرن‌ مسلط‌ است‌، و تفاوت‌ در برخی‌ نحله‌های‌ آن‌، صرفاً از ناحیه‌ پذیرش‌ نحوی‌ ذهنیت‌ مستقل‌ جمعی‌ است‌. آنچه‌ كه‌ هوسرل‌ از آن‌ به‌ «سیر به‌ سوی‌ ذات‌ اشیاء» ذكر می‌كند، به‌ ساحت‌ سوبژكتیو ثابت‌ فرض‌ شده‌، و در اپوخه‌ و تعلیق‌ حكم‌ قرار گرفته‌ است‌.
از این‌ منظر است‌، كه‌ فیلسوفانی‌ مانند ژاك‌دریدا، گادامر و فوكو نیز، از ناتوانی‌ انسان‌ از درك‌ حقیقت‌ و معنی‌ اشیاء و امور سخن‌ می‌گویند. در این‌ بحران‌ اندیشه‌ فلسفی‌، متفكران‌ پست‌مدرن‌ می‌كوشند، «هنر» را واسطه‌ رسیدن‌ به‌ نحوی‌ ارتباط‌ معنوی‌ با عالم‌ حقیقی‌ تلقی‌ كنند، كه‌ «زبان‌ تبیینیِ» علوم‌ و فلسفه‌ قادر به‌ ایجاد آن‌ نیست‌. هنر بواسطهٔ‌ حس‌ و تجربهٔ‌ شهودی‌ و مكاشفه‌، برای‌ انتقال‌ تجربه‌های‌ درونی‌ و باطنی‌ زندگی‌ آدمی‌، بسیار موفق‌ است‌. هنر خبر از گشودگی‌ و انفتاح‌ رازهایی‌ می‌دهد، كه‌ فلسفه‌ راه‌ خویش‌ را بر آن‌ها بسته‌ است‌. با این‌ اوصاف‌ فقط‌ «هنر» راه‌ به‌ حقیقت‌ می‌برد!!
ظاهراً فیلسوفان‌ پست‌مدرن‌ مدعی‌اند، چنین‌ رویدادی‌ در حوزهٔ‌ فلسفه‌ و منطق‌ و اخلاق‌ ممكن‌ نیست‌، امّا تجربهٔ‌ هنری‌ به‌ زندگی‌ معنوی‌ انسان‌ معنایی‌ می‌بخشد، كه‌ افق‌هایی‌ نو برای‌ او می‌گشاید. این‌ افق‌ها اسرارآمیز و رازگونه‌ است‌، از اینجا فاقد جنبه‌ تبیینی‌ است‌، كه‌ بتوان‌ بطور واضح‌ و بدور از ابهام‌ و استعاره‌ و رمز از آن‌ سخن‌ گفت‌. بنابراین‌ هیچ‌ عبارت‌ روشنی‌ در قلمرو فلسفهٔ‌ پست‌مدرن‌، دربارهٔ‌ یافتها و انكشافهای‌ هنر وجود ندارد، كه‌ صورت‌ شفاف‌ و خودآگاهانه‌ پیدا كند، بلكه‌ صرفاً نحوی‌ انكشافات‌ و بارقه‌هایی‌ آنی‌ است‌، كه‌ هنرمند به‌ آن‌ دست‌ می‌یابد، و هیچكدام‌ حاكی‌ از «حقیقت‌ عینی‌» عالم‌ كلاسیك‌ فلسفه‌ نیست‌.
در فلسفهٔ‌ كلاسیك‌، در قلمرو عالم‌ هنری‌ همان‌ حقیقتی‌ انكشاف‌ پیدا می‌كند، كه‌ در قلمرو فلسفه‌. اساساً در عصر فلسفه‌ چنانكه‌ فردریش‌ هگل‌ گفته‌ بود، هنر ذیل‌ فلسفه‌ دیده‌ می‌شود، و وقتی‌ فلسفهٔ‌ مدرن‌ در پایان‌ كار خویش‌ اعلام‌ می‌كند، قادر به‌ درك‌ حقیقت‌ جهان‌ نیست‌، انسان‌ مدرن‌ خویش‌ را به‌ بازی‌ هنری‌ و زبانی‌ می‌سپرد.
از آن‌ روزگار یونانی‌ كه‌ افلاطون‌ و سقراط‌ با تحقیر به‌ شاعران‌ نظر كردند، و ارسطو تجربهٔ‌ شاعرانه‌ را در حدّ برزخ‌ میان‌ علوم‌ جزیی‌ نقلی‌ و علوم‌ كلی‌ عقلی‌ دید، تلویحاً مرگ‌ هنر بزرگ‌ یونانی‌ و تحویل‌ آن‌ به‌ عالم‌ لهو و لعب‌ و بازی‌ زیبایی‌شناسانه‌ در سایه‌ متافیزیك‌ اعلام‌ شد. البته‌ مرگ‌ هنر را هگل‌ اعلام‌ كرد. او دین‌ و هنر را به‌ دو دورهٔ‌ تاریخی‌ پایان‌ یافتهٔ‌ صیرورت‌ و تجلّی‌ روان‌ مطلق‌ مربوط‌ می‌دانست‌، و اكنون‌ «ایده‌» باید بی‌واسطه‌ از طریق‌ مفاهیم‌ انتزاعی‌ فلسفی‌، بدور از ساحت‌ حس‌ و خیال‌ و صرفاً در ساحت‌ عقل‌ تجلّی‌ و ظهور كند .
نكته‌ آن‌ است‌ كه‌ بنابر مدعای‌ فیلسوفان‌ معاصر، با توجه‌ به‌ تحقیر تاریخی‌ هنر، از «فلسفهٔ‌ هنر» چه‌ می‌توان‌ آموخت‌؟
درحالی‌ كه‌ فلسفه‌، هنر را در سایه‌ خویش‌ قرار می‌دهد، و شأنی‌ جدی‌ برای‌ آن‌ قائل‌ نیست‌. امّا سخن‌ آن‌ است‌ كه‌ این‌ آراء، كه‌ هنوز از فیلسوفان‌ صادر می‌شود، آرایی‌ فلسفی‌ است‌ تا تجربه‌ای‌ شهودی‌ و حسی‌ هنری‌. اگر قرار است‌ هنر بر اریكه‌ بنشیند، و فلسفه‌ در ذیل‌ آن‌ قرار گیرد، چرا هنوز فیلسوفان‌ در مباحث‌ نظری‌ دربارهٔ‌ هنر، آن‌ را چونان‌ بخشی‌ از ساحت‌ فرعی‌ اندیشه‌ می‌نگرند، و بیشتر برای‌ آن‌ فضایی‌ بازتر می‌گشایند، تا بحران‌ معنویت‌ ناشی‌ از عقلانیت‌ صرف‌ و اندیویدوالیته‌ و نهایتاً نیست‌انگاری‌ هشیارانه‌ فلسفی‌ را به‌ نحوی‌ با رفتن‌ به‌ عالم‌ بیخودی‌ و مستی‌ هنر و زیبایی‌شناسی‌ جبران‌ كنند.
توجه‌ به‌ عرفان‌ شرقی‌ نیز ذیل‌ این‌ وضع‌ جهانی‌ و خلاء روحی‌ انسان‌ مدرن‌ و فیلسوفان‌ عصر پست‌مدرن‌، بازمی‌گردد.
فلسفهٔ‌ پست‌مدرن‌ از سویی‌ جزمیت‌ فلسفه‌ كلاسیك‌ را فرومی‌پاشد، و از سوی‌ دیگر برای‌ جبران‌ بحران‌ حقیقت‌ ناشی‌ از این‌ فروپاشی‌، بر احساسات‌ و عواطف‌ نفسانی‌ هنری‌ و عرفانی‌ تاكید می‌كند. یعنی‌ عناصری‌ كه‌ نهایتاً اموری‌ متافیزیكی‌ و نیست‌انگارانه‌اند. البته‌ هستند فیلسوفانی‌ كه‌ در طلب‌ و تمنای‌ گذر از فلسفه‌، به‌ هنر روی‌ می‌آورند، و به‌ تأویل هایی‌ دربارهٔ‌ هنر و آثاری‌ از هولدرلین‌ و شاعران‌ و یا وان‌گوگ‌ و معابد كهن‌ می‌پردازند، امّا كوشش‌ این‌ بزرگان‌ بیشتر نحوی‌ بازی‌ زبانی‌ است‌ تا یقین‌ علمی‌ و شهود حقیقی‌. بیشتر این‌ تجربیات‌ از فروپاشی‌ و بحران‌ حیات‌ معنوی‌ انسان‌ مدرن‌ و پریشانی‌ و بی‌معنایی‌ او حكایت‌ می‌كند. او در جستجوی‌ پر كردن‌ خلاء فكری‌ و معنوی‌ خویش‌ است‌، كه‌ همگی‌ به‌ تمثّلات‌ نفسانی‌ و بازی‌ تخیلّی‌، تحویل‌ و تقلیل‌ یافته‌اند.
به‌ هر تقدیر در عصر شامگاه‌ بتان‌ شرقی‌ و ارزش های‌ مطلق‌ فرهنگ‌ مدرن‌ غربی‌، متفكران‌ غربی‌ می‌كوشند مفری‌ برای‌ خویش‌ بیابند، و بگشایند، كه‌ خود دو هزاروپانصد سال‌ پیش‌ بسته‌ بودند، و آن‌ باب‌ هنر و عرفان‌ و دین‌ با حجاب‌ متافیزیكبود،از این جا بود كه ایده جایگزینی هنری فراگیر و مفهومی به جای یك هنر پیشتاز و آوانگارد تلقی هنر را به مثابه پناهگاهی جدی و حقیقی موضوعیت بخشید[۴].
البته‌ قرون‌ وسطی‌ و مسیحیت‌ مدتی‌ توانست‌ خویش‌ را از چنبرهٔ‌ فلسفه‌ یونانی‌ رهایی‌ بخشد، امّا با تكوین‌ مدارس‌ اسكولاستیك‌ مجدداً عقل‌ یونانی‌ سراغ‌ و سروقت‌ مسیحیان‌ آمد، و همین‌ فلسفه‌ یونانی‌ به‌ همراه‌ هنر ناتورالیستی‌ كه‌ میراث‌ روم‌ و یونان‌ بود، نهایتاً منجر به‌ تفكیك‌ دین‌ و هنر و عرفان‌ از فلسفه‌ شد.
از این‌ پس‌، فلسفه‌ كلاسیك‌ و علوم‌ ناسوتی‌ به طور كلی‌ خویش‌ را آزاد، و نقاد و ویرانگر در برابر اموری‌ دیدند، كه‌ به‌ عالم‌ شهود و دین‌ بازمی‌گشت‌، و با عقلانیت‌ استدلالی‌ ناسوتی‌ نسبتی‌ نداشت‌. حتی‌ تعادل‌ میان‌ فلسفه‌ و دین‌ در قرون‌ وسطی‌ كه‌ از سوی‌ متفكرانی‌ مانند قدیس‌ البرت‌ و قدیس‌ توماس‌ بوجود آمده‌، با ویلیام‌ اكامی‌ و جان‌اسكات‌ از میان‌ رفت‌، و اعلام‌ جدایی‌ فلسفه‌ از دین‌، سیاست‌ از دین‌، و نهایتاً هنر از دین‌ شد. عرفان‌ نیز به‌ حدّ جادو و سحر و تجمع‌ در محافل‌ خصوصی‌ سرّی‌ تنزّل‌ پیدا كرد. چیزی‌ كه‌ برای‌ دكارت‌ و نیوتن‌ مایه‌ دلمشغولی‌ ایام‌ خلوت‌ می‌شد.
حال‌ در عالم‌ پست‌ مدرن‌، چرا هنر مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است‌، و انسان‌ غربی‌ از هنر همان‌ را انتظار دارد، كه‌ روزگاری‌ از دین‌ و اسطوره‌ طلب‌ می‌كرد، خود پرسشی‌ است‌.
بی‌تردید هنر پناهگاهی‌ است‌، كه‌ انسان‌ كنونی‌ بدان‌ پناه‌ می‌جوید. رمانتیك ها نخستین‌ مردمانی‌ بودند كه‌ در آغاز عصر مدرن‌، هنر و خیال‌ هنری‌ را بنیاد حیات‌ نظری‌ و عملی‌ خویش‌ تلقی‌ می‌كردند. شلینگ‌ با فلسفه‌ خویش‌ هنر را شالودهٔ‌ فلسفه‌ تلقی‌ می‌كند، امّا در عصر پست‌مدرن‌، این‌ طلب‌ و تمنای‌ منجی‌ از هنر به‌ نهایت‌ می‌رسد. هیدگر متفكری‌ است‌ كه‌ از هنر انتظار فتوح‌ راز وجود دارد. او هنرمندان‌ و شاعرانی‌ چون‌ هولدرلین‌ و وان‌گوگ‌ را آشنای‌ راز می‌خواند؛ دو هنرمندی‌ كه‌ در عالم‌ جنون‌ و نبوغ‌ الهی‌ خویش‌ مستغرق‌اند.
آیا هنر خواهد توانست‌ حقیقت‌ را، برای‌ انسان‌ محجوب‌ از آن‌، منكشف‌ سازد؟ آیا غزل‌ حافظ‌ و تراژدیهای‌ شكسپیر، كه‌ در عصر خویش‌ حامل‌ حقیقت‌ بوده‌اند، هر دو موقف‌ و میقات‌ واحدی‌ دارند؟ حقیقت‌ واحدی‌ در آن‌ها تجلّی‌ می‌كند؟
قدر مسلم‌ چنین‌ نیست‌. هر تجربهٔ‌ هنری‌ در هر دوره‌ای‌، حقیقت‌ عصر خویش‌ را آشكار می‌كند. همین‌ حقیقت‌ متجلّی‌ عصر مدرن‌، در فلسفه‌ به‌ نحوی‌ حصولی‌ و با واسطه‌ آشكار می‌شود، از این‌ منظر، حكمت‌ بحثی‌ و حكمت‌ ذوقی‌ یا فلسفه‌ نظری‌ و هنر و عرفان‌ یك‌ دوران‌، در طلب‌ و تمنایِ حقیقتی‌ واحداند. حكمت‌ و فلسفه‌ استدلالی‌ و بحثی‌ می‌كوشد، صورت‌ مفهومی‌ اشیاء و امور را درك‌ كند، و عرفان‌ و هنر در مقام‌ درك‌ بی‌واسطهٔ‌ حقیقت‌ و اصیل‌ اشیاء و امور است‌.
هنر مدرن‌ و فلسفه‌ مدرن‌ هر دو، از وجهه‌ نظری‌ دیگر نیست‌انگار حقیقت‌ شده‌اند. درحالی‌ كه‌ در گذشته‌ مكاشفه‌های‌ انسانی‌ راه‌ شهود حقیقت‌ و درك‌ مفهومی‌ آن‌ را نمی‌بست‌. حتّی‌ فلسفه‌ و حكمت‌ نظری‌ در گذشته‌ بی‌بهره‌ از درك‌ حضوری‌ حقیقت‌ نبود. نه‌ چنان‌ است‌ كه‌ فیلسوف‌ عهد قدیم‌ در زندان‌ مفاهیم‌ عقلی‌ و استدلالهای‌ فلسفی‌ گرفتار آید، و از حقیقت‌ بالكل‌ محجوب‌ بماند. از اینجا افلاطون‌ خود به‌ نحوی‌ با زبان‌ شاعرانه‌، از رهایی‌ فیلسوف‌ از ظلمت‌ نیست‌انگارانه‌ سخن‌ می‌گوید، و به‌ نحوی‌ اجمالی‌ به‌ شهود و حیرت‌ آغازین‌ به‌ مثابه‌ مبدأ و اصل‌ پیدایی‌ فلسفه‌ اشاره‌ دارد. البته‌ در سیر استدلالی‌ و مفهومی‌ متافیزیك‌ یونانی‌، این‌ حیرت‌ پوشیده‌ می‌شود.
امّا نكته‌ آن‌ است‌، كه‌ حقیقت‌ فلسفی‌ افلاطون‌ و حقیقتی‌ كه‌ به‌ قلمرو شهود هنری‌ تعلق‌ دارد، از هم‌ جدا نیستند. هر دو به‌ یك‌ عالم‌ تعلّق‌ دارند، و یك‌ عالم‌ را اقامه‌ می‌كنند. چنانكه‌ حقیقت‌ فلسفی‌ سهروردی‌ و حقیقت‌ عرفانی‌ عین‌القضاهٔ‌ در تمدن‌ اسلامی‌ متضاد نیستند. حال‌ اگر كسی‌ چنین‌ توهم‌ كند كه‌ ورای‌ استدلال های‌ فلسفی‌، انسان‌ عصر حاضر می‌تواند بی‌رنج‌ و درد در قلمرو شهود هنری‌ به‌ حقیقت‌ حقیقی‌ دست‌ یابد، خود حكایت‌ از گرفتاری‌ او در عصر بحران‌ فلسفه‌ و هنر می‌كند.
اگر حقیقت‌ در فلسفه‌ و حكمت‌ متجلی‌ نشود، هنر نیز از آن‌ محروم‌ خواهد بود، از اینجاست‌ كه‌ هیدگر بسیار مأیوسانه‌ از هنر مدرن‌، چون‌ نحوی‌ فعالیت‌ فرهنگی‌ یا نوعی‌ لذت‌طلبی‌ زیبایی‌شناسانه‌ نام‌ می‌برد، و در انتظار هنر دیگری‌ غیر از هنر مدرن‌ رسمی‌ است‌. هنری‌ كه‌ حاصل‌ تقدیر الهی‌ انسانی‌ و گفتگوی‌ انسان‌ و ایزدان‌ باشد، نه‌ نتیجهٔ‌ تجربهٔ‌ استتیكی‌ هنر، كه‌ فیلسوفانی‌ مانند شلینگ‌ و نیچه‌ و دریدا بدان‌ امید دارند.
انسان‌ اسیر در نخوت‌ و رخوت‌، چنین‌ می‌پندارد كه‌ با رهایی‌ از فلسفهٔ‌ نظری‌ و استدلال‌ عقلی‌ و بحث‌ و جدل‌، می‌تواند با هنر مدرن‌ در آستانهٔ‌ كشف‌ حقیقت‌ قرار گیرد. این‌ نكته‌ از بیگانگی‌ و بحران‌ و فروبستگی‌ او خبر می‌دهد.از همین‌ راه‌ است‌ كه‌ برخی‌ حلقه‌های‌ مبتذل‌ عرفانی‌ و ذوقی‌ سبب‌ دلمشغولی‌ بسیاری‌ از عوام‌ می‌شوند. ساحت‌ قدس‌ حقیقت‌ با این‌ ادا و اطوارها انسداد و فروبستگی‌اش‌ به‌ پایان‌ نمی‌رسد. هنر بی‌حقیقت‌ مدعی‌ حقیقت‌ نتواند بود. بخصوص‌ هنرـ صنعت‌های‌ روزگار ما كه‌ جز تفنن‌ و بازی‌ تصویری‌ و الحانی‌ و كلامی‌ با صورتهای‌ وهمی‌ و خیالی‌ نفسانی‌ نیست‌، و تأثیراین‌ هنر نیز از ناحیه‌ همین‌ بازی‌ها و تحریك‌ عواطف‌ و القاء هیجانهای‌ دفعی‌ و آنی‌، و بردن‌ به‌ عوالمی‌ غیرعادی‌ امّا اغلب‌ عادی‌ از تخیّل‌ به‌نظر می‌رسد.
این‌ هنرها با القاء توهمی‌ از جهانی‌ كه‌ درواقع‌ دنیوی‌ و انضمامی‌، و متعلّق‌ به‌ واقعیت‌ و نفس‌الامر جهان‌ نیست‌، به‌ انسان‌ معاصر هجوم‌ می‌برند، و او را به‌ هرسو می‌رانند و از تفكر محروم‌ می‌كنند، و اصالت‌ و هویت‌ آسمانی‌ و اصیل‌ او را می‌گیرند، و به‌ جای‌ آن‌، هویتی‌ پریشان‌ برجای‌ می‌گذارند. این‌ هنر اساساً هیچ‌ قفلی‌ از راز و حقیقت‌ را نتواند گشود، و مسیری‌ رانیز در زندگی‌ آدمی‌ نمی‌گشاید، كه‌ فلسفه‌ بنابر دعوی‌ هنر و عرفان‌ رسمی‌، از گشایش‌ آن‌ محروم‌ است‌، و صرف‌ گفتن‌ اینكه‌ پای‌ چوبینِ فلسفه‌ قادر به‌ ورود به‌ قلمرو شهود حقیقت‌ نیست‌، برای‌ هنر رهگشا نتواند بود. هنر و فلسفهٔ‌ مدرن‌ هر دو در این‌ عالم‌ بحرانی‌ از دو چشم‌ راست‌ و چپ‌ كورند.
حقیقت‌، آن‌ «هرجایی‌ و هرزه‌گردی‌» نیست‌، كه‌ در دام‌ هر حشاش‌ وبنگی‌ و پریشان‌خاطری‌ افتد.
برو این‌ دام‌ بر مرغی‌ دگر نه‌ كه‌ عنقا را بلند است‌ آشیانه‌ در این‌ عالم‌ و در این‌ عصر سنگ‌پزان‌ تاریخ‌، كه‌ همه‌ شهودها در برابر تفت‌ هولناك‌ نیست‌انگاری‌ هباء و هدر می‌شود و می‌سوزد، دیگر آشنایی‌ با نور جهان‌ حقیقی‌ به‌ یاری‌ شهود هنری‌، جز لفاظی‌ و استمنای‌ تخیلّی‌ نخواهد بود. فیلسوف‌ معنوی‌ روش‌ محروم‌ از شراب‌ حكمت‌ انسی‌، در ورای‌ آستانه‌ تجلّی‌ حقیقت‌ عالم‌ وجود توقف‌ می‌كند، هرچند در دل‌ وهمی‌ از طلب‌ و تمنّای‌ وصل‌ دارد.
عجیب‌ آن‌ است‌ كه‌ پس‌ از دوهزار و پانصد سال‌ تاریخ‌ فلسفه‌، از سقراط‌ و افلاطون‌ تاكنون‌، كه‌ همواره‌ اصرار بر نازل‌ بودن‌ خیال‌ و احساس‌ هنری‌ نسبت‌ به‌ عقل‌ و تأمل‌ فلسفی‌ داشته‌، و گاهی‌ از اخراج‌ هنرمندان‌ از مدینه‌ فاضله‌ یا بیهوده‌ بودن‌ زبان‌ شاعرانه‌ برای‌ بیان‌حقیقت‌ سخن‌ گفته‌اند، اكنون‌ بسیاری‌ از اصحاب‌ فلسفهٔ‌ پست‌مدرن‌،از هنر و توانمندی‌ فوق‌العاده‌ آن‌ نسبت‌ به‌ فلسفه‌، برای‌ بیان‌ حقیقت‌ سخن‌ می‌گویند! البته‌ در گذشته‌ نیز گه گاه‌ فیلسوفانی‌ در پایان‌ عمر فلسفی‌ خویش‌ به‌ عرفان‌ و هنر گرائیده‌اند، و از این‌ سخن‌ گفته‌اند كه‌ عارف‌ و هنرمند آنچه‌ را كه‌ فیلسوف‌ می‌داند، می‌بینند و شهود می‌كنند. امّا این‌ خلاف‌ رویهٔ‌ فلسفی‌ فیلسوفان‌ است‌، نه‌ امری‌ دائمی‌ و جدی‌.
▪ مسئله جهانی شدن و بازگشت به دین وهنر معنوی و دینی
در اوج جهانی شدن یعنی عصر ارتباطات و شبكه های اطلاعاتی الكترونیك كشورهای مختلف یا از مرحله عمیق مدرنیته گذشته و از پست مدرنیته سخن می گویند، و یا با شتابی اسكیزوفرنیك از نظر تكنولوژیك و اقتصادی مدرن می شدند و دیدگاه علم طبیعی درباره جهان را جذب می كردند و در همان حال سعی می كردند به تصویر و اخلاقیت سنتی پای بند بمانند. آن ها سعی می كردند از داده های ازاد از سنت دینی اساطیری در فلسفه های پست مدرن دور بمانند و فقط به جهت نقادی فرهنگ روشنگری در حوزه فلسفه و اخلاق بسنده نمایند.
بنابراین علی رغم جنبش های فرهنگی و هنری محدود دولتی یا خصوصی غیر قابل اجتناب از وارد شدن به تجربه های جامعه مدرن و پست مدرن غربی پرهیز می كردند و هرگز نكوشیدند تخیل را به جهانی ذهنی از تجربه وارد كنند و همان تجربه فراگیر انسان غربی را از موسیقی ناهنجار و ناموزون ، رمان های سیال ذهن و نقاشی انتزاعی و غیره داشته باشند. همین وضع كه تعبیر به كنش اسكیزوفرنیك جامعه در حال ادغام در فرهنگ و اقتصاد جهانی تعبیر شد، بیش از آن كه منشأ جدیت در جست و جوی روح بیگانه هگلی- ماركسی و جستجوی حقیقت در ساحت حیات غربی باشد ، تحت تاثیر بازخوانی های جدید حكمت دینی و اشراقی كهن و اندیشه های گنونی و هیدگری، در مقام جستجوی حقیقت شرقی در دین و عرفان و معنویت بودند.
به هر حال پست مدرنیسم در بسیاری از جوامع غیرغربی به ویژه خاورمیانه ای و ایرانی كه هرگز از نظر فرهنگی و هنری در فرهنگ و تمدن غرب ادغام نشدند، و پس از دوره ای مرعوبیت به صورت های بازخوانی سنت به مدد غربیان ضد مدرن از نحله فرانكفورت تا پژوهش های سنتی و حلقه های فیلسوفان پست مدرن اروپایی و منتقدان مشروعیت بلوك های سیاسی غرب و نهایتا بازگشت به سنت گراییدند. به همین دلیل بود كه ایرانیان و بسیاری از مردمان شرق میانه در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی و دهه چهل و پنجاه هجری به احیای مجدد اخلاقی و بازگشت به مذهب و شریعت و دین و یا احیا حكمت و فلسفه اشراقی و ادبیات عرفانی و نگارگری ایرانی و اسلامی و روی آوردند.
اكنون در برزخ چالش ها و رویارویی ها هنر ایرانی و شرقی در جهان به نحوی به حیات خویش ادامه می دهد. در حالی كه الگو های مطلق هنر انتزاعی مدرن در سایه شالوده شكنی قرار گرفته است، هنر های شرقی و اسلامی هر روز بیش از پیش در جهان فرهنگ و هنر بسط و گسترش می یابد.
هنگامی كه بسیاری از نویسندگان جهان به هنر ایرانی و اسلامی چونان هنری فرا مرزی می نگرند، و گروه های ادبیات و موسیقی غربی از این هنرها اقتباس می كنند ، و از هنرمندانی چون مولانا و بیدل و حافظ بهره می گیرند و در انتظار تجلی حقیقت هنری در شرق اند . از این جا در عصر جهانی شدن و پست مدرنیسم مفری بزرگ و گشایشی حقیقی برای حضور فرهنگ و هنر معنوی ایرانی فراهم شده است . اگر ایرانیان غربزده از امكانات این هنر و حكمت معنوی غفلت می كنند،وبسیاری از مهاجران ایرانی در حال استحاله در فرهنگ و هنر غربی اند، غربیان جبران مافات می كنند و در معرفی آن می كوشند.
نكته بسیار اساسی فراتر بودن حقیقت از آثار هنری و هنرمندان در هر عصر تاریخی است. بر این اساس آن ذات و ماهیت اسمی و حقیقتی كه در تاریخ ایران و اسلام و شرق تجلی كرده است هرگز به پایان نرسیده و هنوز اسماء و تجلیات مستأثر آن كه می تواند جهان را در معرض انقلاب های هنری قرار دهد، امكان بروز قطعی دارد.
به‌ قول‌ «میرچاالیاده‌» ،هنرمندان غربی اكنون پایان‌ دوره ای از جهان‌ را در هنر برزخی پست مدرن خود محاكات‌ و ابداع‌ می‌كنند، كه‌ به‌ عقیدهٔ‌ وی‌، ممیزّهٔ‌ آن‌ ویرانی‌ و انهدام‌ بیان‌ و زبان‌ هنری‌ عصر روشنگری و هر عصری است كه در پایان دوره خویش مفتون بی معنایی و بی بنیادی آوانگاردیسم می شود‌. این‌ امحاء و انهدام‌ بیان رسمی مسلط در عصر جهانی شدن‌ فرهنگ و هنر، از معماری و نقاشی و موسیقی‌ آغاز شده بود، و سپس‌ به ادبیات و نقد ادبی و‌ شعر و رُمان‌ و تئاتر كشیده‌ شد.
در بعضی‌ موارد آنچه‌ رخ‌ داده‌، عبارت‌ از نابودی‌ واقعی‌ عالم‌ هنری‌ مستقر و موجود است‌. با تماشای‌ بعضی‌ آثار متأخر، آدمی‌ احساس‌ می‌كند كه‌ هنرمند خواسته‌ است‌ دفتر تمام‌ تاریخ‌ نقاشی و موسیقی و ادبیات‌ و كلاً هنر را بشوید. این‌ كار بیش‌ از ویرانی‌ و نابودی‌ است‌، و در حقیقت‌ بازگشت‌ به‌ هیولای‌ بی‌ شكل‌ و هاویه‌ در هنر غربی است‌.
از این نظر شاید هنر پاپ اصلاً موسیقی و نقاشی نباشد ـ به این دلیل كه بعضی افرادش اصلاً صدا دست قوی ندارند و فقط دكلمه و رسم می كنند ـ اما در عین حال در این روزگار كه بسیاری ازجوان ها امیدی به آینده ندارند،‍ آواز نمی خوانند و نقاشی نمی كنند، بلكه برای اظهار وجود فریاد می كنند و نقش می زنند؛ آن ها آواز برای زیبایی نمی خوانند و دنبال نقش های زیبا نیستند، از سر درد از ته دل فریاد سر می دهند. این صداها قدر مسلم زاییده ابرشهرهاست: جوان امروز در همین عصر بی معنای جهانی شدن با تكنوی گوش خراشی كه از بلند گوی ماشین و اطاقشش به گوش می رسد، آرام می شود و خود را تخلیه می كند، و این به دلیل درد های بی نهایت او است.
ترجیح می دهد واقعیت ها را ملاك قرار دهد، بعد نزدیك شود و بگوید: «سیب هست، پس پیاز گنده را از دست بنه.» و یا بگوید: « این روز ها جوان ها پیرند همه از جان خود سیرند.» از نگون بختی، آنان كه در موسیقی شرقی كار می كنند، بیشتر گذشته گرا هستند، واقعیتِ جهان امروز و عصر انهدام جهانی فرهنگ غرب را درك نمی كنند و نمی خواهند به جهان همزبانی كنند؛ چون از برای معلومات نیم‍بندشان از تحریف می ترسند.اما مردمان امروز تندترین ضرب آهنگها و جنون آمیزترین كلمات را كه شاید فقط سایهٔ معنا باشد، می پسندد..
با وجود این‌ در این‌ قبیل‌ آثار موسیقایی اغلب بی معنا ولی زنده و گرم، آدمی‌ حدس‌ می‌زند كه‌ هنرمند در جستجوی‌ حقیقتی ‌است‌ كه‌ هنوز بیان‌ نشده‌ است‌. او می‌بایست‌ ویرانه‌های‌ انباشته‌ شده‌ از انقلاب‌های‌ هنری‌ گذشته‌ غرب و حتی سنن ممسوخ شرق را از میان‌ بردارد، و به‌ جوهر باروری‌ و شكوفایی‌ ماده بیجان هنر ‌ دست‌ یابد، تا بتواند تاریخ‌ هنر را از هیچ‌ و عدم آغاز كند، و از سربگیرد
چنین‌ احساس‌ می‌شود كه در عصر جهانی شدن،‌ در نزد بسیاری‌ از هنرمندان‌ جدید، ویرانی‌ و نابودی‌ زبان‌ هنرها حكایت‌ از آغاز بی‌ عالمی و نحوی فروبستگی عالم مدرن و‌ جدیدی كه با رنسانس گشوده شد، دارد و از سوی دیگر فتوح و گشایش افقی‌ ورای‌ افق‌ امروز می‌كند كه قطعا با هنر معنوی و دینی شرق می تواند نسبت داشته باشد .آن ها در انتظار ظهور هنر بزرگ اند.
خلاصه‌ این‌ كه‌ در هنر مدرن‌، هنرمندان‌ با نیست‌انگاری‌ به‌ ویران‌ كردن‌ جهان‌ هنری‌ می‌پردازند، و عالم‌ هنری‌ خودشان‌ را برویرانه‌های‌ جهان‌ می‌سازند. تلاش‌ برای‌ ویران‌ كردن‌ زبان‌های‌ هنری‌ با حضور مضاعفی‌ كه‌ به‌ هنرمند دست‌ می‌دهد، در حقیقت‌ نشانهٔ‌ دریافت‌ تازه‌ای‌ است‌، برای‌ این‌ هنرمندان‌. بدین‌ تفصیل‌ كه‌ آنها دریافته‌اند «ازسرگیری‌ واقعی‌» فقط‌ پس‌ از «پایان‌ واقعی‌» ممكن‌ است.‌
از اینجا هنرمندان‌ نخستین‌ كسان‌ در میان‌ مردم‌ این‌ دوره‌ و روزگارند كه‌ همّت‌ خویش‌ را صرف‌ ویران‌ كردن‌ دنیای‌ خود می‌نمایند، تا آن‌ عالم‌ هنری‌ را كه‌ در آن‌ آدمی‌ بتواند هم‌ زیست‌ كند، و هم‌ به‌ تماشا و نظاره‌ بایستد، و هم‌ قادر به‌ تخیّل‌ معنوی‌ و سیر در عالم‌ حقیقی‌ باشد، ابداع‌ كنند.
نویسنده : دكتر محمد مددپور
پی نوشت
[۱] . هیدگر امیدوار است كه غرب با رجوع به تفكری كه در یونان باستان از آن به تخنه تعبیر می شد و از حقیقت و انكشاف وجود صیانت می كرد، به نحوی دیگر از تفكر راه یابد. الته این هنر نه هنر مدرن ی است كه امروزه در عصر تكنولوژی با معنای خاصی كه هیدگر از آن تلقی می كند، به صورت یك فعالیت فرهنگی و یا به گونه ای زیبایی شناسناسانه از آن لذت برده می شود. این هنر هرگز ما را به وجود موجودات هدایت نمی كند بلكه در موجود اندیشی متوقفمان می سازد ، از اینجا هرگز نجات بخش نتواند بود.این هنرها كه به گونه ای دلمشغولی یا سرگرمی بدل می شوند چشمان ما را بر حقیقت می بندند.
[۲] . در معماری پست مدرن اصول معماری مدرن یعنی سادگی و حداقلی رد می شود و از معماری ضد فونكسیونالیسی با پیچیدگی و تضاد دفاع می شود.
[۳] . لارنس كهون ، از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، ویراستار عبدالكریم رشیدیان، تهران، نشر نی، ۱۳۸۱، مقدمه.
[۴] . در هنر پاپ دیگر تمایز قهرمان و ضد قهرمان ، والا و مبتذل، هنر زیبا و تجاری، حقیقت جویی و لذت بخشی از میان می رودتا امكان ورود همگان در آن ممكن باشد.
منبع : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنر