سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
درباره رئالیسم اخلاقی
"تیموتی گارتون اَش" تاریخدان و روزنامهنگار انگلیسی در نقطه اوج "انقلابهای مخملی" این پرسش را مطرح کرد که "آیا بنلادن با انفجار برجهای دوقلو موجب پیشرفت دموکراسی شد؟" وی البته این سوال را با توجه به پیامدها و عواقب نیندیشده و ناسنجیده عمل تروریستی "بنلادن" مطرح و به شان اصلی علوم انسانی و بویژه جامعه شناسی اشاره کرد که رسوخ در توابع "ناخواسته" و "نامقصود" عمل اجتماعی است.
سخن فوق را میتوان به عنصر نیندیشیده در دکترین "جنگ با تروریسم" بسط داد و پرسید که "آیا عملکرد جرج بوش در اشغال افغانستان و عراق موجب تضعیف تروریسم شد و فرصت تازه و بینظیری در جهت بسط صلح، امنیت و دموکراسی در منطقه فراهم کرد؟" علاوه بر آن ایرانیان باید بررسی کنند که "آیا اشغال نظامی دو همسایه در جهت تحکیم منافع ملی آنان بوده است؟" و "آیا با سقوط دو دشمن بزرگ طالبانی و صدامی از "فرصت" مذکور استفاده قابل قبولی به سود امنیت ملی ما به عمل آمده است؟"
روشن است که یک رخداد سیاسی هر قدر هم بزرگ باشد، به تنهایی دوران ساز و یا دوران سوز نیست، بلکه در بستری که شرایط عینی، عملکرد نخبگان سیاسی،گرایش شهروندان و نیز وقایع بعدی و همبسته با آن واقعه آماده میکنند، میتواند "دورانساز" یا "دوران سوز" شود. با وجود این میتوان گفت در اثر جنایت تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ (۲۰ شهریور ۱۳۸۰) و نیز در سایه عملکرد دو "بازیگر دولتی" (آمریکا) و "بازیگر غیردولتی" (القاعده) و در پرتو تأملات عمیق سیاسی ناظران جهانی نسبت به تبعات آگاهانه و ناآگاهانه جنایت مذکور، اگر نگوییم همه چیز، باید گفت بسیاری از امور به "دوران قبل از یازده سپتامبر" و "عصر پس از یازده سپتامبر" تقسیم میشود.
به منظور درک روشنتر نقش "دوران ساز" (یا دورانسوز) فاجعه یازده سپتامبر و پیامدهایش میتوان آن را با رخداد عظیم دیگری که در پاییز داغ سال ۱۹۸۹ میلادی (۱۳۶۸ شمسی) به وقوع پیوست و به فروپاشی دیوار برلین منجر شد، مقایسه کرد و پرسید که "آیا فروپاشی برجهای دوقلو فرآیندی را که در امتداد فروریزی دیوار برلین به وقوع پیوست تقویت کرد، یا به قطع یا کُند کردن آن انجامید؟" آیا گفتمانهایی نظیر "جامعه مدنی"، "دموکراسی"، "حقوق بشر"، "شفافیت"، "شکستن دیوارهای آهنین"، "بازسازی"، "اقتصاد بازار" و ... که در فضای فروپاشی دیوار برلین بر زبانها افتاد و به دلربایی روشنفکران و نخبگان و شهروندان جهان پرداخت، در دوران پس از یازدهم سپتامبر نیز همچنان جذابیت خود را حفظ کرده است؟
این سوال را میتوان دقیقتر مطرح کرد و از نقشی که فروپاشی دیوار برلین و در امتداد آن فروپاشی دیوار آهنین "امپراتوری از برلین تا ارس"، در "به موزه سپردن کمونیسم" و گفتمانهای تمامتخواه همبسته با آن ایفا کرد، پرسید که "آیا عبور استعلایی از گفتمان چپ لنینی که در امتداد فروپاشی دیوار برلین محقق گردید، با سقوط برجهای دوقلو ادامه یافت، یا عملکرد شش ساله کاخ سفید به رشد همه اشکال افراطیگری بویژه افراطیگری دینی منجر شد؟" آیا دموکراسی، صلح و حقوق بشر جاذبه خود را نزد جهانیان از دست دادهاند؟
یکم. برای دادن پاسخ ابتدا به آن همبستگی اشاره میکنیم که در فضای فروپاشی دیوار برلین به وجود آمد و در لحظات آغازین فروپاشاندن تروریستی برجهای دوقلو به اوج خود رسید. این دو واقعه فقط در لحظات آغازین خود همبستگی مشابهی پدید آوردند و جهانیان، همچنانکه در پاییز ۸۹ به ستایش پیروزی آزادی و دموکراسی بر نظامهای تک حزبی و تک صدا پرداختند، در سپتامبر ۲۰۰۱ نیز در سوک قربانیان و شهروندان یکی از دموکراسیهای بزرگ جهانی نشستند، اما دیری نپایید که اقدامات جنگطلبانه کاخ سفید شکافی عظیم و پُرناشدنی در این همبستگی پدید آورد و همزمان با آن جوانههای دموکراسی و صلح که بر فراز ویرانههای دیوار برلین و در امتداد همان مسیر در دنیایی بدون "بلوک شرق استالینیستی" روییدن گرفته بود، در برخی کشورهای منطقه کُند شد و چشماندازی از جنگ داخلی بسیاری از کشورها از جمله افغانستان، عراق، فلسطین و لبنان را فراگرفت.
در حقیقت هنگامی که "ریگان" در برلین غربی رو به دیوار کرد و گفت: آقای گورباچف اگر راست میگویی و در رفرمهای خود مصمم هستی، "دیوار برلین را فروریز!"، علاوه بر افکار عمومی غرب، کلیسا و پاپ را پشت سر خود داشت که در عین حال منشاء لهستانی او موجب دلگرمی جامعه مدنی ضدکمونیستی لهستان و بلوک شرق بود.
افزون بر آن مخالفت با کمونیسم مستبد روسی منحصر به پاپ و جهان غرب نمیشد. در این سوی قضیه نیز رهبر فقید انقلاب با همه مخالفت خود با "ریگان"، از منظری کاملاً مستقل در نامه معروف خود به "گورباچف" به استقبال رفرمهای او رفت و خواهان بسط آنها تا منتهای منطقی خود، یعنی نفی الحاد و ماتریالیسم شد. مسلمانان دنیا نیز همچون بودائیان، هندوها، پیروان شینتو و ... در سراسر جهان از فروپاشی یک امپراتوری بسته و آزادی کش خشنود شدند، اگر چه بعضاً نگران تکقطبی شدن جهان بودند.
اما هنگام تهاجم ارتش آمریکا به عراق، پاپ به وضوح با این تجاوز مخالفت کرد و بسیاری از شهروندان کشورهای اروپایی و حتی در خود آمریکا نیز مخالفت خود را با این حمله با تشکیل اجتماعات میلیونی اعلام کردند. "ناتو" نیز با حمله به عراق مخالفت کرد. اتفاق مهمی افتاده بود. اکنون دیگر تنها چپ مارکسیستی دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی (۴۰ و ۵۰ شمسی) نیست که توطئههای "امپریالیستی" آمریکا را محکوم میکند. بلکه افکار عمومی ملل مختلف، هنرمندان، روشنفکران، فرهنگیان و در یک کلام جنبش هواخواه صلح است که شهرها، رسانهها، کانونهای علمی وادبی و هنری و دانشگاهی جهان و آمریکا را در مخالفت با جنگ به تسخیر خود درآوردهاند. به بیان روشن امروزه تنها بقایای "چه گوارا" و "هوشی مین" و "مسعود احمدزاده" و "جرج حبش" نیستند که "امپریالیسم آمریکا" را محکوم میکنند و کاخ سفید نه به زبان "ماتریالیسم دیالکتیک" و "زیر بنا - روبنا" و "اردوگاه کار- اردوگاه سرمایه" بلکه به زبان صلح و حقوق بشر و دموکراسی و با استناد به آمار "آواره شدن دو میلیون عراقی- خارج از عراق"، "محدود شدن برقرسانی به مدت ۶ ساعت در بغداد" و "کشتار دهها هزار نفری شهروندان عراقی" است که نه فقط در دانشگاهها و محافل چپگرای آمریکایی، که در دل کنگره ایالات متحده نیز محکوم میشود. اکنون نه استدلال کمونیستی که حجت صلحخواهی، حقوق بشرطلبی و دموکراسیجویی است که جریان نقد عملکرد رهبران کاخ سفید را در جامعه مدنی و جامعه سیاسی آمریکا و نیز در مهمترین دانشگاههای جهان و همچنین در نهادهای مدنی و احزاب و رسانههای صلحطلب دنیا شکل میدهد.
چنین مخالفتی بزرگترین نشانه آن است که جهانیان همچنان خواستار صلح، دموکراسی و حقوق بشرند و به همین دلیل با سیاستهای جنگطلبانه کاخ سفید مخالفند و آن را در جهت گسترش تروریسم و کشتار ناموجه انسانها ارزیابی میکنند. به گونهای که وقتی مطرحترین و برجستهترین کارشناسان و حتی مقامات ارشد سازمان سیا در CNN و BBC و CBS و ... ظاهر میشوند، اعتراف میکنند: "برخلاف آنچه آقای بوش میگوید نفرت از آزادی نیست که به نفرت جهانی علیه دولت آمریکا منجر شده بلکه این اقدامات دولت آمریکاست که ..." به همین دلیل میگوئیم هنوز اکثریت قاطع مردم جهان خواهان دموکراسی، حقوق بشر و صلح هستند، اگر چه همزمان شاهد گسترش تروریسم، خشونتهای فرقهای، مذهبی، سیاسی و قومی و نقض گسترده حقوق بشر در بخشهایی از این کره خاکی هستند.
دوم. پرسش از چیستی تهدید یا فرصتی که ۱۱ سپتامبر و رخدادهای متعاقب آن در اختیار مینهد، دست کم میتواند سه پاسخ محتمل را به ذهن متبادر کند.
۱) تلاش برای کسب ژاندارمی منطقه و سرکوب رقبا.
۲) رقابت با "بنلادن" در جنگ با آمریکا و کوشش برای گرفتن پرچم ضدآمریکایی از دست او با "بنلادنیسم بیشتر و وسیعتر".
۳) "رئالیسم اخلاقی" در سیاست خارجه و آمادگی برای گفتوگو با همه اطراف مساله با حفظ فاصله خود با بوش و بنلادن و ایفای نقش صلحطلب و مروج دموکراسی و حقوق بشر.
گروهی بر این باورند که "سرنگونی طالبان و صدام توسط آمریکا یک فرصت طلایی برای اتحاد استراتژیک ایران و آمریکا بوجود آورد که متأسفانه از دست رفت" و بعضاً غبطه میخورند که چرا ایران از همان آغاز به عنوان "متحد آمریکا" مناسبات دوجانبه را تا آنجا بسط و تعمیق نداد که "به کمک آمریکا همه مخالفان ایران و شیعیان را در عراق سرکوب کند". به زعم آنان تاریخ نشان خواهد داد غفلت از فرصت اصلی زمانه ما، یعنی عدم همراهی با ارتش آمریکا در سرکوب "مخالفین ایران و شیعیان در عراق" تا کجا نابخشودنی بوده و چه فرصت بزرگی را از ایران و شیعیان سلب کرده است.
طرفداران اندیشه فوق با تلخیص وقایع شش سال اخیر به "سرنگونی صدام و طالبان" در این تصورند که گویا در پی تهاجم ارتش آمریکا بویژه به عراق هیچ واقعه دیگری به جز سرنگونی دو رژیم همسایه ما رخ نداده است. این دقیقاً همان نکتهای است که منتقدین درون حاکمیتی (حزب دموکرات) و حتی درون حزبی (حزب جمهوریخواه) بوش از آن غافل نیستند. به سخن واضح تبعات سوء اشغالگری بویژه در عراق بسیار فراتر از آن بوده است که رهبران کاخ سفید انتظارش را داشتند. هفته پیش ژنرال پیس رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا اعتراف کرد که "ما اشتباهات زیادی در تهاجم به عراق کردیم. از جمله تصور میکردیم مردم وارتش عراق به استقبال ارتش آمریکا خواهند آمد". مهمتر از اعترافاتی از این قبیل، فقدان چشمانداز روشنی درباره آینده عراق است. خروج ارتش ایالات متحده جنگ داخلی و به احتمال قوی تجزیه عراق را در پی خواهد داشت که به نوبه خود معضلات و الزامات جدیدی را به منطقه تحمیل میکند. تداوم حضور ارتش آمریکا نیز جز گسترش تروریسم و افزایش خشونتورزی و فرقهگرایی نتیجه ندارد. آمریکا در عراق شکست خورده است. این سخن کنگره ایالات متحده است نه مخالفین کمونیست آمریکا.
بر این اساس تصور کنید در فضایی که سیاستهای غلط دولت کنونی آمریکا از صافی انتقادهای ژرف و همه سویة صلحطلبان و فعالان حقوق بشری عبور کرده و به مخالفت عمومی در سطح جهان و از جمله در خود ایالات متحده راه برده است، چه بر سر ایران و منافع ملی ایران میآمد چنانچه از همان آغاز کشور ما به عنوان "شریک جرم آمریکا" دستان خود را در "انسان کشی" و بویژه در "سنی کُشی" و "عرب کُشی" در عراق آلوده میکرد که البته به چیزی جز بنیانگذاری جنگهای چندین ده ساله مذهبی و قومی در عراق، ایران، لبنان و ... نمیانجامید. امری که به نوبه خود "ایران" و "شیعه" را برای قرنها تهدید و تضعیف میکرد.
پیروان تز "اتحاد استراتژیک با آمریکا در اشغال عراق" فراموش میکنند که ایالات متحده با وجود این سطح از قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی، اما با این دکترین امنیتی، در باتلاقی فرو رفته است که نه به "متفق استراتژیک" که به "شریک جرم" نیازمند است تا همه مخالفان اشغالگری عراق را سرکوب کند. نمونه بارز این روحیه، در مناسبات آمریکا و ترکیه به چشم میخورد که از لحظه "رد لایحه عبور لشکر چهارم و گشایش جبهه شمال" توسط مجلس ترکیه در مارس ۲۰۰۳ (فروردین ۱۳۸۲) دولت و نظامیان ترکیه یعنی متحدان نیم قرن اخیر آمریکا احساس میکنند بازیگران عشیرتی و قومیتی همسایهاش مقبولیت و ارج و قربی برتر از "دوستان قدیمی" در کاخ سفید پیدا کردهاند؛ کشوری که عضو "ناتو" و "متحد استراتژیک آمریکا" است.
طرفداران مشی فوق از درسهایی که این روزها در آکادمیهای نظامی آمریکا، در فضای سقوط رامسفلد تدریس میشوند غفلت میکنند و به این ترتیب بیتوجهی خود را از مضمون اصلی دوران کنونی، یعنی "عصر جامعه اطلاعاتی و ارتباطی" به نمایش میگذارند؛ امروز همه چیز در برابر چشمان جهانیان رخ میدهد. در چنین جهانی نه تنها همکاری با آمریکا در اشغال یک کشور بلکه یک جنایت جنگی در محدودهای بسیار کوچک، هر لحظه در شرف "آنتنی" و "دوربینی- دیجیتالی" شدن است و نفرتی عمیق و ریشهدار در اذهان و حافظه تاریخی ملتها برای همیشه حک می کند.
دقت شود که لشکرکشیهای آمریکا پیش از "عصر جامعه اطلاعات" و بدون حضور دوربینها رخ میداد و کثیری از جنایات استالین در تبعید میلیونی تاتارها و چچنها و آذربایجانیها و مداخلات نظامی "ستاد زحمتکشان جهان" در چکسلواکی و مجارستان در همان "محیط عملیاتی بسته" به وقوع میپیوست.
آنان که به نام "منافع ملی" از اتحاد استراتژیک با آمریکا در سرکوب مخالفان دولت کنونی عراق دفاع میکنند بهتر است نیم نگاهی به مباحثات حاد و هیجانانگیزی که این روزها در درون هیأت حاکمه آمریکا و در کنگره و نیز در فضای کارشناسی "پنتاگون" و "سیا" درباره خروج از عراق طنینافکن شده است، بیفکنند و به این پرسش پاسخ دهند که پس از خروج نیروهای آمریکایی چه چیزی بر سر به اصطلاح "شرکای" آمریکا در "اشغال" یا در"سرکوب"یا در هر دو مورد می آمد و این کدام "منافع ملی" است که ایران را به عنوان یک "جزیره مستقل شیعی" و در تضاد با اهل سنت که اکثریت جهان عرب و ترک و کرد و پشتو و بلوچ و ... را تشکیل میدهند، ترسیم میکند و نمیتواند براساس "دموکراسی در خانه و صلح با همسایه و جهان" تعریف شود. آیا در دنیای امروز اساساً میتوان همچون قرن سپری شده، "منافع ملی" را مستقل از صلح و دموکراسی و حقوق بشر و در سرکوب مخالفان عقیدتی وسیاسی خود تعریف کرد؟
همکاری با ارتش آمریکا در اشغال عراق، در حالی که نه شورای امنیت سازمان ملل آن را تصویب کرد و نه "ناتو" به آن رای داد و با مخالفت افکار عمومی جهانی روبرو بود و امروز طنین نامشروع و ناکارآمد بودن آن حتی در کنگره آمریکا شنیده می شود، چه سودی برای ما داشت جز آنکه ما را هم شریک این تجاوز غیر قانونی و غیراخلاقی و با دامنه تحولات پیشبینیناپذیر (از جمله جنگ داخلی و تجریه عراق) میکرد؟ به تجربه ترکیه نگاه کنید: متحد استراتژیک آمریکااست امادر اشغال عراق شریک نشد و نفرت افکار عمومی ترکیه و جهان را متوجه خود نکرد.
در همین جا یادآوری این نکته لازم است که تأثیر ویرانگر و فرصتسوز عملکرد بعد از ۱۱ سپتامبر "جرج بوش" به تقویت آن دیدگاه ارتجاعی در ایران راه برد که علت فروپاشی شوروی و رفرمهای گورباچفی را نه ناکارآمد و عنکبوتی بودن نظامهای دیکتاتور و تمامتخواه و نه سلب آزادیهای سیاسی و مذهبی و ملیِ مللِ دربند، بلکه توطئه آمریکا میخواند و شبیهسازی "خاتمی- گورباچف" را به اسم رمز عملیات نظامی، تبلیغاتی و روانی ضداصلاحات در میهنمان تبدیل کرد.
در نقد دیدگاه دوم نیز باید گفت در جهان معاصر، امکان اینکه دولتی نقش "بن لادن" را به عهده بگیرد و جای "القاعده" بنشیند، وجود ندارد. نه فقط ایران، بلکه چین و روسیه نیز نمیتوانند چنین نقشی را در تقابل با آمریکا برای خود ترسیم کنند. چنین وضعیتی، فضای بینالمللی را میلیتاریزه کرده، به جنگطلبان آمریکایی این امکان را میدهد که هر نوع تجاوز و توسعهطلبی و جنگجویی را مشروع بنامند تا تروریستهایی را که به سطح دولت ارتقا یافته و احیاناً به سلاحهای کشتارجمعی مجهز شدهاند، نابود کنند، حتی اگر لازم باشد با استفاده از سلاحهای مرگبار اتمی. مگر ۶۳ سال پیش کاخ سفید دستور استفاده از چنین بمبهایی را در ژاپن صادر نکرد و در فاصله کوتاهی چند صدهزار نفر را نکشت و مجروح نکرد؟
ایفای چنین نقشی در عصر جنگ سرد نیز محل تردید است، چه رسد به جهان تک قطبی کنونی و بیشتر به خودکشی میماند تا دکترین امنیت ملی یک کشور. در هر حال نه ملت ایران خواهان ایفای چنین نقشی است، نه دولت ایران تاب تحمل پیامدهای چنین راهبردی را دارد و نه تأمین امنیت و منافع ملی ما نیاز به چنین ماجراجوییهایی دارد.از آنجا که این دیدگاه در جامعه طرفدارانی اندک دارد، اگر چه اقتدارگراهایی آن را پیگیری می کنند. نیاز به نقد جدی ندارد.
اما راه سوم متضمن بیشترین سازگاری با منافع ملی ما بوده، مراحل آغازین آن در دوران آقای خاتمی طی شد و امروز باید تا منتهای منطقی ایده "گفتگوی تمدنها" و "ائتلاف برای صلح" پیش رفت. دو تز فوق میتوانست تصویر متمدنی از ایران به عنوان "کشوری دموکرات، صلحطلب و میانجی" به جهانیان ارائه دهد و راه گفتگو بین همه طرفهای درگیر را بگشاید.
بر پایه چنین رویکردی نباید کشورمان در "جانب" یکی از طرفهای درگیر قرار گیرد و با ویتنامیزه کردن منطقه ایران را به سرزمین سوخته تبدیل میکند یا وارد میدان جنگهای درازمدت مذهبی و قومی شود، یعنی نه به ارتقای الگوی "بنلادنیسم" از سطح "بازیگری غیردولتی" به "بازیگری دولتی" بپردازد و نه برچسب اشغالگری، سنیکشی و عربستیزی را بپذیرد. راهبرد اصلاحطلبانه خاتمی متضمن هزینههای گزینههای اول و دوم نیست و در عین حال به جای ایفای نقش "سرکوبگر" یا "یاغی علیه آمریکا" نقشی صلحطلب، منجیانه و انسان دوست به کشورمان میدهد.
در واقع همچنانکه در آغاز هزاره جدید و بر فراز رفیعترین کرسی سازمان ملل رئیسجمهور کشورمان، نه فقط به عنوان نماینده یک واحد ملی بلکه به مثابه نماینده یک حوزه وسیع تمدنی ایرانی- اسلامی، پیشنهاد خود را در زمینه "گفتوگوی تمدنها" به منظور تحقق فردایی بهتر برای جهانیان ارائه کرد و دنیا آن را پذیرفت، میتوان و باید آن راه را ادامه داد. حال آنکه، با کمال تأسف، اکنون در سایه به هرز دادن آن سرمایه عظیم انسانی و بین المللی، بویژه در پرتو سیاستهای غلط دو سال اخیر، کار به جایی رسیده است که نفس آمادگی دولت آمریکا برای مذاکره با ایران، با وجود شرایط تحقیر کنندهای که به میهن ما تحمیل کرده است، از جمله تحریم گسترده اقتصادی ایران، در اسارت نگه داشتن پنج مأمور کشورمان در عراق، تجرّی جرج بوش تا مرز "تروریستی" اعلام کردن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سرمایهگذاری عظیم تبلیغاتی و ایجاد پایگاه بزرگ اطلاعاتی در امارات متحده علیه جمهوری اسلامی و ...، یک "موفقیت بزرگ" ارزیابی میشود. وقتی پیشنهادهای "گفتگوی تمدنها"، "ائتلاف برای صلح" و "تبدیل معاند به مخالف" به برنامهای جدی در سیاست خارجی کشورمان تبدیل نشود، کسانی "منافع ملی" را به گونهای تصویر خواهند کرد که نتیجهای جز "جنگ تمدنها"، "ائتلاف برای جنگ"و تبدل "مخالف به معاند" و "معاند به محارب تمام عیار" ندارد یا "ایران" جای "بنلادن" را می گیرد.
سوم. مباحثی که در ششمین سالگرد جنایت ۱۱ سپتامبر حتی چهرههای برجستهای از جمهوری خواهان را به دنبال خود کشاند، پرسشی کاملاً متفاوت از پیروان "نحله ژاندارمی" یا "فرقه بنلادنیسم شیعی" را مطرح کرد. اکنون در خود آمریکا و در هسته مرکزی هیأت حاکمه کنونی ایالات متحده این سوال مطرح شده که بوش چرا اینقدر بیکفایت است؟
اگر سؤال مذکور را به پرسشی که در آغاز این مقاله درباره چیستی تهدیدها و فرصتهای شرایط کنونی مطرح کردیم متصل کنیم، سؤالی جدید و دقیق از دل آن استخراج میشود؛ "در بیکفایتی آقای جرج بوش چه تهدید و چه فرصتی برای منافع ملی کشورمان نهفته است؟"
بسیاری از دموکراتهای آمریکا و منتقدان درون حزبی آقای بوش میگویند بیکفایتی او باعث شده است تا ایران به یک قدرت منطقهای تبدیل شود و اگر آمریکا از عراق خارج شود، ایران پیروز اصلی این میدان خواهد بود. اعلام بیکفایتی رئیسجمهور کنونی آمریکا و اعتراف به شکست آن کشور در عراق میتواند سم مهلکی باشد که در کریستالی خوشتراش عرضه میشود و ممکن است طنین هوش ربای آن ذهن و ضمیر اقتدارگرایان را به تسخیر درآورد. زهر و سم جنگافروزانه این سوال و نگاه وضعیتی خطرناک در منطقه ایجاد کرده و ممکن است کاخ سفید را به تاکتیک "فرار به جلو" تشویق کند، یعنی برای فرار از انتقادهای گسترده علیه خود و تحتالشعاع قرار دادن شکست آمریکا در عراق که از ابتدا غلط بود، دست به ماجراجویی جدید بزند و جنگی "کم شدت" با هدف "کاهش توان منطقهای ایران" آغاز کند.
بر این اساس آنچه عجالتاً آن را "رئالیسم اخلاقی" در سیاست خارجه میخوانیم، در همین نقطه معنا مییابد. چرا که در شرایط کنونی ارائه تصویر "قدرت منطقهای" از ایران در افکار عمومی جهانی و در آمریکا، بدون اینکه پشتوانه و اقتدار اخلاقی، دموکراتیک و صلحطلبانه بر این گفتمان بار شود، به شدت خطرناک است. "ای بسا شه را بکشته فرّ او"! در شرایط کنونی قدرت یا قدرت نمایی منطقهای ایران تنها هنگامی میتواند به سود امنیت ملی در درجه اول و سپس به نفع مصالح و منافع ملی کشورمان عمل کند که توأم با اقتداری اخلاقی و معنوی باشد. نباید فراموش کنیم که در آستانه تهاجم آمریکا به عراق در هر دو جنگ اول و دوم خلیج فارس تا کجا در مورد "قدرت" ارتش صدام مبالغه میشد.
به نظر ما قدرت واقعی کشورمان را نباید در عوامل و مؤلفههایی جستجو کرد که این روزها کارشناسان و منتقدان حکومتی آقای بوش ترسیم میکنند که با آنتنی شدن آنها، هم افکار عمومی جهانی، بویژه در آمریکا مستعد تجاوز به ایران میشود و هم دامنه توهم و وهم اندیشی اقتدارگراهای ایرانی افزایش مییابد. برعکس قدرت ایران در توان الگوسازی و صلحسازی آن برای همه کشورهای منطقه و در توان میانجیگری و مسقف کردن همه طرفهای درگیر قضیه به سقف گفتگوی واحد و به ویژه در توان کشاندن افراطیون هر دو طرف قضیه به یک گفتگوی وسیع منطقهای است؛ مذاکرهای گسترده که نه فقط در برگیرنده بازیگران دولتی در همسایگی ما و نیز در سطح جهان باشد، بلکه طرف دیگر ماجرا یعنی بازیگران غیردولتی کنونی را به پای میز مذاکره بکشاند.
به نظر میرسد پیروان "اتحاد استراتژیک با آمریکا برای سرکوب نیروهای مخالف ایران و شیعیان در عراق" و نیز طرفداران "بنلادنیسم شیعی" هنوز در عصر جنگ سرد متوقف شدهاند و از این نکته غافلند که اکنون اگرچه "بازیگران دولتی" نقش مهمی را در صحنه سیاست بینالمللی رقم میزنند، اما در جهان جهانی شده امروز، "بازیگران غیردولتی" در سایه بهرهوری از امکانات "جهانی شدن" و بویژه جهانی شدن تکنولوژی اطلاعاتی و ارتباطی، قدرتی فزاینده یافتهاند و دولتها، هر قدر بزرگ، نمیتوانند آنها را به حساب نیاورند. مهمتر آنکه هویت خواهی (شیعه، سنی و قومی) نیز جزئی جداییناپذیر از این واقعیت جدید است که "دیگرستیز" شدن آنها به مراتب خطرناکتر از گذشته است و میتواند درگیریهای خشن مرگبار ودرازمدت را به مردم منطقه تحمیل کند. باید توجه کرد جریانهای افراطی کنونی "شورشیان ظفار" نیستند که شاه معدوم با کشاندن نیروهای ایرانی به آن سوی خلیج فارس آنها را به نیابت از آمریکا و انگلیس یا فلان سلطان عرب سرکوب کرد.
به این اعتبار دفع تهدیدی جهانی که از ناحیه لشکرکشی جرج بوش به خاورمیانه و رشد افراط گری جهانی در سایه آن متوجه منافع ملی کشورمان شده است، صرفاً با رعایت و تأمین حقوق و آزادیهای شهروندان ایران زمین از یک سو و ایفای نقش صلح محور و دموکراسی طلب از سوی دیگر میسر خواهد شد و نه با تلاش برای ایجاد جامعه تک صدایی در داخل و ایفای نقش سرکوبی در حوزهای که آمریکا آن را معین میکند و نه با تلاش برای تبدیل ایران به "مهمترین و فوریترین" مساله امنیت ملی ایالات متحده به گونهای که کاخ سفید مخاطرات روسیه و چین را برای منافع ملی خود، تحت الشعاع روشن کردن تکلیف جمهوری اسلامی ایران بخواند.
بر این پایه میگوییم لزومی ندارد ما به تشکیل "کمیته امنیتی مشترک" با آمریکا در عراق تن دهیم، اگرچه میتوانیم و باید به مذاکره با کاخ سفید درباره مسائل مورد علاقه طرفین بپردازیم، همچنانکه به دور از خردورزی است که خود را در تیررس ابرقدرتی زخم خورده و عصبانی قرار دهیم تا خدای ناکرده به ماجراجویی علیه میهن و مردم ما بپردازد.در همین جابه اقتدارگراها هشدار می دهیم. حتی اگر ما بتوانیم ایران را به ویتنامی دیگر برای آمریکا تبدیل و در صورت درگیری نظامی، ضربات و تلفاتی بیشتر از ویتنام به آمریکاییها وارد کنیم، باید به این پرسش پاسخ دهیم که در پایان از ایران چه خواهد ماند؟ آیا کسی میتواند حتی تمامیت ارضی کشورمان را که در طول تاریخ قبض و بسط فراوان داشته است، تضمین کند؟ امنیت عمومی و ملی چطور؟ به نظر ما حاصل چنین نبرد احتمالی زمین سوختهای است فاقد هرگونه توجیه برای امروز و آینده ایران. سیاست صحیح جمهوری اسلامی در عصر حاضر"عبور از ویتنام" است، نه "ویتنامیزهکردن ایران و منطقه".
● نتیجه:
۱۱ سپتامبر میتواست نقطه آغاز همبستگی جهانی علیه تروریسم و بنیادگرایی و تبعیضهای گوناگون مذهبی، قومی، منطقهای در آغاز هزاره سوم میلادی باشد و "گفتوگوی تمدنها" را تقویت کند، اما عملکرد "نامشروع" و "ناکارآمد" جنگطلبان آمریکایی از یک طرف و اقدامهای تروریستی "القاعده" از طرف دیگر موجب شد ۱۱ سپتامبر بیش از آنکه سرآغاز همبستگی جهانی علیه "تروریسم" و هر نوع خشونت ورزی و کشتار انسان های بی گناه باشد و آنها را تضعیف کند، به رشد شان بینجامد. به علاوه دیکتاتوریهای بعثی و طالبانی جای خود را به اوضاع آشفته و ناامید کنندهای دادهاند که معلوم نیست درگیریهای اطراف مساله تا چه زمان ادامه خواهد یافت و چه خساراتی برجا خواهد نهاد.
به نظر ما مذاکره با کاخ سفید مفید بلکه ضروری است اما اولاً این گفتوگوها باید معطوف به حل تنشها و افزایش اعتماد طرفین به یکدیگر باشد، نه اینکه فقط درباره عراق مذاکره کنیم. مذاکراتی که نتیجه اش تأمین امنیت ملی و تمامیت ارضی کشور، امکان جلب بیشتر سرمایهگذاری خارجی، کاهش نرخ ضریب بیمه جهانی، گسترش صنعت توریسم وافزایش تعداد گردشگران خارجی، همکاری و رشد علمی و فنی و ترسیم آیندهای امن و آزاد برای ایران باشد. بله! میتوان با کاخ سفید گفتوگو کرد و به تعامل با دولت آمریکاپرداخت بدون آنکه مجبور باشیم نقش سرکوبگر در عراق بازی کنیم. همچنانکه بسیاری از متحدان آمریکا در ناتو از شرکت در اشغال عراق خودداری کردهاند.
درباره عراق و حتی در مورد افغانستان باید از موضعی صلحطلب و ضدتروریسم و ضدجنگ و خشونت، نه از موضعی فرقهای و حساسیتبرانگیز، طرفین قدرت را (شامل اقلیت محذوف) به مذاکره فراخوانیم و بکوشیم ائتلافی از نمایندگان همه جناحهای مؤثر و واجد پایگاه مردمی و البته در چارچوب قواعد و قوانین روشن و دموکراتیک برای اداره کشور تشکیل دهیم. جمهوری اسلامی ایران به دلیل سوابق تاریخی، دینی و فرهنگی و نیز به علت قدرت و اقتدار منطقهای و نفوذ در اکثر طرفدارهای درگیر در جایگاهی قرار دارد که بتواند حتی نیروهای افراطی مخالف خود را به پای میز مذاکره و قبول موازین دموکراتیک بکشاند. این همان نقش تاریخی است که در صورت فوت شدن، آیندگان ما را سرزنش خواهند کرد. چنین ائتلافی میتواند به صلحطلبان آمریکایی نیز اطمینان دهد که خروج نیروهای ایالات متحده به معنای پیروزی ایران به تنهایی نیست، بلکه همه اطراف درگیری از آن بهرهمند خواهند شد. همچنان که جنگ داخلی و تجزیه سرنوشت محتوم و اجتنابناپذیر اشغالگری آمریکا نیست که کاخ سفید را مجبور به انتخاب بازی باخت- باخت در منطقه کند. اکنون که واشنگتن شکست خورده است، دشمن فرضی آن، یعنی ایران هم باید لطمات جبرانناپذیری بخورد تا همه به یک اندازه از تصمیم ماجراجویانه و غلط آقای بوش در اشغال عراق آسیب ببینند.
به نظر ما در شرایطی که اشغال عراق، موضع کاخ سفید را به شدت تضعیف کرده است، نباید فرصتسوزی کرد و با سرمستی از ضعف بزرگترین قدرت جهانی، کشور را دچار تحریم و مخاطرات بزرگ کرد. به جای آن لازم است با خردمندی کامل از فرصت استفاده کرد و کوشید با کاهش تنش بین دو کشور و با افزایش اعتمادسازی و گفتوگو درباره همه مسائلی که به امنیت یا منافع ملی ما مربوط است، از یک طرف و با تشویق اطراف درگیری به مشارکت در عرصه حکومت و فعالیت آزاد در جامعه مدنی، صلحی عادلانه وپایدار را در منطقه برقرار کرد. در این صورت و با افزایش قیمت نفت، ایران میتواند فرصتهای از دست رفته گذشته را جبران کند و با سرعت به سوی توسعه اقتصادی علمی و فنی و نیز توسعه سیاسی، فرهنگی پیش رود و الگوی "توسعه دموکراتیک" را پیشاروی مردم منطقه قرار دهد.
حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر به اجماع جهانی درباره "گفتوگوی تمدنها" خلل وارد کرد. راه ترمیم آن ارجاع دیگری درباره "گفتوگو" و "صلح" است تا جایگزین سیکل معیوب "تروریسم- جنگ" شود.
مصطفی تاجزاده و نادر صدیقی
منبع : طراوت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست