شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


صدای رسای روزنامه ثریا


صدای رسای روزنامه ثریا
چندسال بعد از انتشار روزنامه « حكمت » ـ نخستین روزنامه فارسی زبان در مصر ـ روزنامه دیگری به زبان فارسی در قاهره متولد شد كه «ثریا» نام داشت . مدیر و بنیانگذار این روزنامه «میرزاعلی محمدخان كاشانی » بود. هم او بعدها روزنامه دیگری به نام «پرورش» منتشر كرد، واین نشریه به دلیل صراحت لهجه و صداقت و بی باكی مدیرش چنان در دل مردم جا باز كرد و چنان اشتهاری یافت كه به زودی نام «میرزاعلی محمدخان كاشانی» هم شد پرورش.
نخستین شماره « ثریا» تاریخ روز شنبه ۱۴ جمادی الآخر ۱۳۱۶ هـ.ق را بر جبین خود دارد. در زیر عنوان روزنامه نوشته شده است:«این روزنامه از هرگونه وقایع پولیتیكی و سیاسی و علوم وفنون و صنایع و ادبیات و تجارت وغیره بحث می كند، و نیز مقالاتی كه نافع به حال دولت وملت باشد به كمال نمونیت طبع ونشر می نماید…»
میرزا علی محمدخان كاشانی در نخستین شماره ثریا در سبب انتشار این روزنامه می نویسد:این بنده علی محمدكاشانی هنگام توقف و تحصیل در اسلامبول گاه گاه كه با دوستان وطن پرست ملاقات كرده صحبت از دولت خواهی و ملت پرستی به میان می آمد جمعی كه مدتی در بلدان خارجه، مانده و معنی حب الوطن من الایمان دانسته و لذت ثمره تمدن وتربیت را چشیده [بودند]
می گفتند: « امروز موافق شرع انوراطهر و مصالح جمهور ملك و كشور بر هر فردی از افرادملت واجب وفریضه است كه خدمت وطن را اهم عبادات والزم طاعات داند… و از دست هركس هرچه برآید در خدمت كوتاهی نكند.
دستت نمی رسد كه بچینی گلی ز شاخ
باری به پای گلبن ایشان گیاه باش
امروز برای تنبیه وآگاه نمودن ابنای وطن كه غالب [شان] روش اجانب ندانند و از سیاست مغربیان ، كه ظاهری چون چهره خوبان آراسته و باطنی چون دل دوزخیان كاسته دارند، بی خبر و از مكر وكیدشان غافل اند، هیچ بهتر از نصیحت و ذكر نیست… امروز برای ما ایرانیان كه طالب خدمت وطن هستیم، به شرط قدرت قلم وقوت قدم ، خدمتی بهتر از نشر روزنامه نیست و [عده ای] همواره مشوق این بنده بی بضاعت بودند كه دراین كار قدمی پیش گذارد و با قلم شكسته و نطق بسته به انتشار روزنامه پردازد…»
●به تاریخ ۲۰محرم الحرام۱۳۱۸ (هـ.ق) ـ علی محمد كاشانی
این آقا سید فرج الله، تاجر كاشانی مقیم مصر، گویا شریك علی محمد كاشانی و سرمایه گذار در روزنامه ثریا بوده و معلوم نیست میان آن دو چه گذشته كه از یكدیگر جدا شده اند. به هر حال علی محمد كاشانی كلیه امتیازات ثریا را به شریكش واگذاشت وخود با دلی غمگین با ثریا وداع گفت. اما این جدایی بی سر و صدا نبود. ظاهراً آقا سید فرج الله مردی تند خو بوده و از روزنامه نگاری نیز مایه ای نداشته است، چنانكه بعد از جدایی علی محمد كاشانی، در روزنامه ثریا ـ كه حالا ظاهراً به تنهایی اداره می كرد ـ در مقاله ای به شریك سابق خود و بنیانگذار واقعی ثریا اسایه ادب كرد و پاسخ جانانه ای هم از میرزا علی محمد كاشانی دریافت نمود. ماجرای این مناقشه قلمی و مشاجره مطبوعاتی را در شرح احوال روزنامه «پرورش» خواهیم گفت. فعلاً تنها بدین نكته اشاره ای كنیم كه روزنامه پرنفوذ و پرطرفدار ثریا بعد از جدایی میرزا علی محمدكاشانی از آن، دیگر آن ثریای سابق نبود و در نظر مردم از اعتبار افتاد و مردم زحمتكش وستمدیده ایران و روشنفكران زمان به روزنامه جدیدی روی آوردند كه باز هم میرزاعلی محمد كاشانی آن را تأسیس كرده بوده و در مصر چاپ می شد. نام این روزنامه «پرورش» بود.اینك به روزنامه پرورش می پردازیم كه میرزاعلی محمد خان كاشانی ناشر و مدیر و نویسنده آن بود: همان كه از روزنامه ثریا جدا شده بود.
نخستین شماره پرورش روز جمعه دهم صفر المظفر سال ۱۳۱۸ هـ . ق در قاهره منتشر شد. در صفحه دوم آن مقاله زیر را می خوانیم:
«با خدای خویش میثاق و با عقل خویش اتفاق كرده بودم كه پس از نگارش جریده ثریا، كه رنج ها در آرایشش كشیدم و به نازش پروریدم. شبها نخفتم و در او از وطن سخن گفتم، به كنجی تازم و به شغل مطبوعات نپردازم كه نتایج آن همه سوز و گداز و فواید بیخوابی های شب های دراز و اثمار حقیقت نگاری و آثار خدمتگزاری نیكو ظاهر و هویدا و واضح و آشكار گردید. تن علیل و دوست قلیل، دشمن بی شمار و حسود بسیار شد؛ لكن بشارات تهران و اشارات تبریز همی مجبورم دارد كه نقض میثاق وترك انفاق كنم. و هرچه به واسطه تلگراف درخواست كرده و ملتمس شدیم كه از روی عدل و انصاف ما را از این شغل خطیر معاف دارند كه قاتل شاه فر او و دشمن طاووس پر اوست، نپذیرفتند.
عجالتاً، متوكلاً علی الله، به نگارش این نامه نامی قلم رنجه كردم و نام وی پرورش گذاشتم، اگرچه گمان نمی كنم كه با این حالت افسرده و خاطر پژمرده چیزی توانم نگاشت وتخمی كه بروید توانم كاشت...»
علی محمدخان كاشانی كه با ذوق و شوقی وافر به نوشتن و نشر روزنامه ثریا پرداخته، و به ناچار از آن كناره گرفته بود، به راستی افسرده وغمگین بود. افسردگی او را از نخستین سطرهای همین مقاله به خوبی می توان فهمید، می نویسد:
«... احسن اشغال، از خلق انفصال و گوشه گزیدن و از صحبت این و آن دامن برچیدن است، كه نه در دوستان مروت ونه دردشمنان فتوت مانده؛ اینان پوستین و آنان جان شیرین بركنند؛ بهتر كه طاووس چتر نبندد، و كبك دری نخندد؛ بلبل نخواند وطوطی سخن نراند كه در انظار، نیكوییها زشت و زیباییها ناشایست گردید؛ هنرمند خوار و هواخواهی آنها عار شد...»
●افسرده از ناسپاسی ها
آنچه روزنامه نگار دل سوخته را تا این حد اندوهگین كرده بود، ناسپاسی كسانی بود كه گرچه مرد میدان فصاحت و بلاغت نبودند، در سایه خانه شیوای او به شهرتی و احتمالاً مكنتی رسیده بودند؛ اما نمك خورده، نمكدان شكسته بودند. این ناسپاسی ، از سوی شریك سابق روزنامه ثریا ، آقا سید فرج الله تاجر كاشانی چندی بعد به شیوه ای دردناكتر ابراز شد، بدین معنی كه تاجر كاشانی در روزنامه ثریا مقاله ای نوشت ـ یا نویساند ـ كه در آن بر زحماتی كه علی محمدخان كاشانی در تحریر و مدیریت ثریا متحمل شده بود، به كلی خط انكار خورده بود. آن مقاله چنین بود:
«از آنجایی كه نوع بشر را هر وقتی هوایی درسر و خیالی در خاطر و افكاری در نظر است وكلیه انسان در هر محل و مكان و در هر رتبه و مقام كه بوده وهست طالب ترقیات ومایل به علو درجات است»
چه كه بالفطره حقیقت انسانی را دراین عالم جسمانی در هر آنی طیرانی است و مقصودش آن است كه خود را به رتبه فوق آنچه در او هست رساند واز مقام اسفل به اعلی كشاند.
لهذا قوت افكار زیاد شود، و دقت انظار شدت یابد و سمند خیال در میدان آمال بتازد، و در هر ساعتی حالتی رخ نماید، و سلطان عقل بر عرش وجود مقر گزیند، و بجنود فكر مدن و دیار تمدن و علوم و فنون و صنایع را مسخر سازد و در هر مدینه ودیاری با یاری دست در آغوش و با نگاری همدوش گردد، یكی در آسمان علوم سیر نماید، و دیگری در جهان صنایع گردش كند، جمعی در پی جمع آوری ملك ومال و برخی در فكر به دست آوردن آرزو و آمال؛ قومی در صدد تحصیل وحزبی مترصد قال وقیل .
و چون هر نفسی را هوسی در خاطر و هر كسی را فكری در نظر است این «بنده نگارنده» رانیز وقتی شوری در سر و تصورات بلندی در نظر بود، و این فكرم همی به خاطر می گذشت كه اگر حضرت رب العزت عنایت فرماید شاید دامن همت بر كمر زنم و در خدمت به دولت و ملت به نشر روزنامه ای مشغول گردم.
تا آنكه توفیقم رفیق و سعادتم مساعدگشت و مقصود خود را به عمل آوردم. تصادفاً در سال گذشته جناب میرزا علی محمدخان كاشانی از علیه اسلامبول وارد مصر گردید، و چون سابقه آشنایی و معرفت در میان بود درمنزل این بنده مقر گزید و مرا شیفته وفریفته این مقصد دید، نرد مصاحبت باخت ، وسمند همت در میدان شراكت تاخت ، وعده موافقت فرموده و طریق مرافقت پیمود. حقیر هم فرصت را مغتنم شمرده و وقت را مساعد یافت. فوراً برخاسته واز خداوند خواسته و با خود گفتم كه این خدمت به ابنای وطن را به انجام رسانم.
با جناب مذكور قراری داده و اقراری گرفته تدارك خدمت دیدم و اسباب این كار را فراهم آوردم، تا اینكه روزنامه ثریا تأسیس یافت و به عون و یاری خداوند بیمانند طلوع این نجم باهر از سال اول به سال دویم كشید.
مدت چهار ماه كه از سال ثانی گذشت، رفیق شفیقم طریقی دیگر گرفت وخیال دیگر نمود، بساط مؤانست برچید و عزم مسافرت فرمود و از شراكت این خدمت دست كشید.
گفتم : « ای یار وفادار ، مرا تنها مگذار و عذر مسافرت میار ، و حق خدمت منظور دار، و شرط محبت به جای آر، در عهد و میثاق ثابت و در وفاق و اتفاق راسخ باش و دست از این كار برمدار، چون مقتضیات شباب موجب تغییر آمال و بلندی خیال آن جناب بود، عرایض نگارنده را نپذیرفت واز خیال خودمنصرف نگشت ، بلكه خود را مستغنی از این عمل دانست و انفراد را خوشتر از شراكت و معاونت شمرد.
در هرحال او ما را به خود سپرد و ما او را به خدا؛ لهذا دامن همت و غیرت بر كمر زدم و توكل به حضرت باری نمودم و مشغول به اتمام این مشروع شدم و امید وارم كه در خدمت به عالم انسانیت و درحقوق ملت مسامحت ننمایم، و به دعای بقای عمر وعزت ذات ملكوتی صفات شاهنشاه اسلامیان پناه، ابدالله ملكه و ایدالله جیشه ، رطب اللسان كردم و از آنچه لوازم ترقی و تمدن ابنای عزیز وطن ماست در صفحات روزنامه «ثریا» درج نمایم ، بعون الله تعالی و حوله وقوته».
●پاسخ تاریخی پرورش
از آن تاجر كاشانی ، چنین كارهایی قبلاً نیز سر زده بود ، یك بار نیز با سیدجلال الدین كاشانی (مؤیدالاسلام ) نویسنده و مدیر روزنامه مشهور و متین «حبل المتین» ـ كه در هند نشر می یافت ـ درافتاده بود ، و او را به گناه این كه از قانون و حكومت قانون سخن می گفت بافنده ترهات خوانده بود. « این سخنان مشابه كلام جن زدگان چه سود بخشد؟ این بوالفضولیهای مردود از سیدجمال (اسدآبادی) معهود است ، تو سید جلال بی جمال چه می گویی!»
باری ، علی محمدخان كاشانی كسی نبود كه این ناسپاسی را بی پاسخ بگذارد. پس در روزنامه جدید خود (پرورش) پاسخی نوشت كه آتش این مشاجره و جدال مطبوعاتی را داغ تر كرد . آن پاسخ چنین بود:
«سبحان الله از ظلم ظالمان وتعدی بی ادبان پس از زحمات و اتعاب هیجده ماه دراز و بی خوابیهای شبهای بلند، ثریا را به هیچ به طرف مقابل كه دعوی شركت مالی در آن می نمود واگذاشتم و آن همه رنج گران و درد فراوان را كان لم یكن فرض نمودم» و همه چشم به خالق خویش داشتم كه خدمات من در این روزنامه چون از روی صدق و درستی بود ناچار بی اجر نماند وگفتم محض این كه روزنامه ثریا دایر باشد و نان فقیری نبریده باشم به نشر روزنامه جدیداقدام و به شكست ثریا اهتمام نكنم تا اجر من در حضرت باری بی مزد نماند و حیات ادبی من نیز تا اوراق ثریا در كتبخانه بزرگان یافت شود باقی ماند و مقالات مصاحبه مرا معلمین درمدارس به اطفال بیاموزند و ادبا در مجالس ادب از آن به فصاحت عبارات، و شیرینی استعارات ستایش كنند؛ و آدمی امثال من دسته شكسته و از دنیا رسته جز این چه خواهد و آرزویی غیراز این چه طلبد كه از حیات ادبی وی نام ونشان ماند.
آنان كه در عالم مطبوعات سیر كرده اند و بهره از ادبیات دارند می دانند كه من چه گویم و از چه نالم.
الله اكبر از ظلم وتعدی و بی حقیقتی و بی وجدانی میرزا ابوالفضل كه خویش ابوالفضایل داند ! چه طور رضا شد كه سیدفرج الله را كه به قول خودش و او از دال نداند و الف از ب فرق نگذارد و در تمام عمرش جز بازكردن وبستن صندوق نیل و فروختن اشیای عطاری وخرازی هنری نیاموخته «بنده نگارنده» نویسد و وی را در عالم ادب با من سهیم او شریك قرار دهد. تفوباد برچرخ گردون تفو (بی ادب تنها نه خود بگذاشت بد ‎/ بلكه آتش برهمه آفاق زد) و از زبان نادانی بیسواد بنگارد كه «گفتم ای یار وفادار مرا تنها مگذار و عذر مسافرت میار ، و حق خدمت منظور دار و شرط محبت به جای آر، در عهد ومیثاق ثابت و در وفاق واتفاق راسخ باش و دست از این كار برمدار. چون مقتضیات شباب موجب تغییر آمال و بلندی خیال آن جناب بود عرایض نگارنده را نپذیرفت و از خیال خود منصرف نگشت بلكه خود را مستغنی از این عمل دانست وانفراد را خوشتر از شراكت و معاونت شمرد)… »
عجب صیت جوانی من در افواه افتاده و به جرم جوانی هردم مرا سرزنش و نكوهش كنند، در صورتی كه اگر در حیات حمیت و غیرت است در حیات جوانی ا ست ؛ اگر در حیات عشرت و لذت است در حیات جوانی است ؛ اگر در حیات مروت و فتوت است در حیات جوانی است؛ اگر در حیات از جان گذشتن و با معشوق پیوستن است در حیات جوانی است كه پیری جز شكستی و شیخوخت جز عطالت حاصلی ندارد و من نعمره ننكسه فی الخلق ( تواضع ز گردن فراز آن نكوست ‎/ گدا گر تواضع كند خوی اوست) . از این منطوقه ابوالفضایل چنین معلوم شود كه گویا سیدفرج الله با آن بلاهت و جمودت با من در عالم ادبیات ونشر روزنامه ثریا كمكی داشته یا مرا آن «نگارنده دروغی » در نگارش این روزنامه معاون بوده اف … اف ! » خوشا مرگ وآسایش جاودانی … هان ای ابوالفضایل! امروز چنان نكاشتی و به یكی دونفر امر مشتبه كردی كه ثریا اسمش با فلان و رسمش با دیگران وكلامش مال این و آن بود، فردا در حضور داور دادرس چه جواب خواهی داد؟ و از این مكر وشعوذه چه عذری خواهی آورد كه نادان عوامی را دانا خواندی و حق ادبی دانایی پایمال نمودی، و ندانستی شیر در عرین افسرده و افعی در انبان پژمرده نماند و زخمی كه دیگران درمیدان ادبیات از من خورده اند فراموش كردی، یا خویش را در قوت و قدرت از ایشان برتر دانستی كه بی محابا تاختی و آهنگ نبرد ساختی.
علی كل حال غم نخورید كه ثمر آنچه ما به خون دل كاشتیم دیگران برند و خانه كه ما به زحمت ساختیم دیگران منزل كنند، زیرا از مقتضیات لیل و نهار و تبدلات روزگار همین است. همین قدر آرزو داشتیم كه در مقابل این رنج گران و تفویض این لقمه آماده بدیشان، حقوق ادبی ما منظور، و ما را بدین رعایت مسرور دارند سلسله حسد بجنبید. و دیگ طمع به جوش آمد، خواستند تا مالك هردوان و صاحب این و آن باشند.لطف حق مداراها فرمود، لیكن بی ادبی علت رسوایی گردید.
راست است به قول انگلیسیان «قوت بر حق غالب و برای اجرای سیاست هنگام فرصت پای بند عهد نتوان بود» ولی نه سیاست خرقا و پولوتیك جهلا، كه بر قامت مترس قبای مردمی راست كنند و بر بالای بوزینه ردای خسروی پوشند كه هرگز كلاغ رفتار كبك دری نیاموزد، وزاغ صوت عندلیب فرانگیرد، و شیخ سعدی علیه الرحمه نیكو فرموده كه محال است هنرمندان بمیرند و بی هنران جای ایشان بگیرند.»
باری از آن به نشر روزنامه «پرورش» اقدام كردم تا قوت قلم و ثبات قدم خویش بنمایم و برتمام ابنای وطن معلوم كنم كه حقوق ادبی من به این گونه نیرنگها پایمال نگردد. اكنون معلوم است وقت تازش و بالش است. زخمی كه دیگران از من به سرزنش جوانی خورده اند پهلوان تازه ما نیز نوش فرماید و صفحات ثریا گواهی خواهد داد كه تسمع بالعبدی خیر من ان تراه و اوراق (پرورش) .
●ساقیان انگلیس و روس
این جدال لفظی و مشاجره مطبوعاتی گویا تا مدتی ادامه داشت اما انتشار روزنامه پرورش و استقبال مردم ـ و از جمله خوانندگان سابق روزنامه ثریا ـ امید تازه ای در جان علی محمدخان كاشانی دمیده بود. او ـ كه اكنون به نام روزنامه اش «پرورش» نامیده می شد ـ این بار كار روزنامه نگاری را حتی جدی تر از سابق گرفت؛ وقتی هم به اروپا سفر كرد، از برادرش میرزا عبدالحسین خان ـ ملقب به وحید الملك ـ ( كه بعدها نماینده مجلس در دوره دوم شد) یاری خواست. الحق میرزا عبدالحسین خان نیز، در ایام غیبت علی محمد خان، روزنامه پرورش را به نیكوترین وجهی منتشر ساخت.بزودی پرورش نفوذ و اعتبار سابق روزنامه اش را به دست آورد، مخصوصاً در بین نسل جوان جایگاه ویژه ای یافت. بی شك پرورش یكی از مهمترین روزنامه های ایران است كه در خارج از كشور منتشر شده است. اسلوب بیان وشیوه نگارش پرورش موجب تهییج افكار و محرك احساسات مردم كشور بود و به سهم خود در بیداری ایرانیان برای طلب مشروطه نقش اساسی داشت.
ادوارد براون در كتاب تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران در دوره مشروطیت می نویسد: «آهنگ آتشین و شیوه شیرین و فصیح و سلیس پرورش تأثیر فوق العاده ای در افكار عمومی ایرانیان داشته و فی الحقیقه موجد انقلاب فكری در كشور بوده است. بعضی از مقالات آن سرمشق فصاحت و بلاغت در زبان فارسی شمرده می شود…»
روزنامه پرورش به دلیل آهنگ تند و حملات شدیدش به شیوه اداره مملكت و تشكیلات دولت ایران ـ مخصوصاً انتقاد سخت از روش و كارهای متضاد با اصول میهن پرستی «امین السلطان» موجبات تهییج افكار عامه و نفرت مردم نسبت به دربار را فراهم آورد. میرزاعلی محمد خان در شماره ۲۳ پرورش در مقاله ای با عنوان «جواب مكتوب رشت» امین الدوله را با میرزاعلی اصغرخان امین السلطان مقایسه كرده می نویسد: «مقصود از تعبیر وزارت تغییر اوضاع و انتظام آن بود كه الحمدلله هیچ تغییری نكرد، جز آنكه میرزا علی اصغرخان امین السلطان در قم نشسته بود و میرزا علی خان امین الدوله در تهران: امروز او در تهران و این در رشت؟ و شاهد مقصود ما در عهد وزارت امین الدوله ساقی بزم انگلیس بود و در عهد صدارت امین السلطان تنگ در آغوش روس؛ این مایه گران قرض را كه بر دوش ضعیف ایران گذاشتند، امین الدوله خواست از انگلیس باشد، امین السلطان از روس كرد؛ و این كشمكش، حكایت لحاف ملانصرالدین است كه گفت: «همه گفت وگوها و جنگها بر سر لحاف ما بود.»
از ورود روزنامه پرورش به داخل ایران ممانعت به عمل آمد، با این همه این روزنامه مخفیانه وارد كشور می شد و محرمانه دست به دست می گشت.
میرزاعلی محمدخان، بعد از عمری خدمت به مطبوعات ایران به بیماری سل مبتلا شد و در سال ۱۳۲۰ هـ .ق درگذشت. پیكرش را در «حلوان» نزدیكی قاهره به خاك سپردند. او توانسته بود جمعاً ۳۳ شماره از روزنامه پرورش را انتشار دهد و به تأیید همگان در نهضت بیداری فكری ایرانیان سهمی فراموش نشدنی داشت.
●روزنامه چهره نما: چهل سال روزنامه نگاری فارسی در مصر
روزنامه «چهره نما» از چند جهت پدیده ای تاریخی و حتی استثنایی در تاریخ مطبوعات فارسی زبان است. این روزنامه، از همان نخستین شماره، عبارتی بدین مضمون را در زیر سر لوحه خود چاپ می كرد: «روزنامه مصور و آزاد و بدون القاب». نخستین شماره چهره نما (در ۱۶ صفحه وزیری با چاپ سربی) در اواخر محرم الحرام سال ۱۳۲۲ هـ.ق یعنی حدود صد سال پیش در اسكندریه مصر انتشار یافت. توجه به «تصویر» در آن روزگار، از نوعی آگاهی حرفه ای در روزنامه نگاری حكایت می كند. این توجه و آگاهی به اهمیت تصویر در روزنامه، بسیار عمیق و اندیشیده بوده و در واقع سیاستی برگزیده برای تعریف ماهیت روزنامه بوده است، زیرا در ۴۰ سالی كه انتشار چهره نما دوام و تداوم داشت، هرگز به فراموشی سپرده نشد. به همین دلیل مجموعه چهل ساله مجلدات چهره نما كه اكنون در دست داریم، به راستی گنجینه ای است مصور و مفصل از عكس های رجال ایرانی و غیرایرانی در ده هاسال پیش و نیز تصاویری از ابنیه مختلف آن روزگار. فراهم آوردن این تصاویر و چاپ تر و تمیز و مطلوب آنها با امكانات آن روز، بی شك كاری چندان آسان نبوده است، آن هم در یك كشور خارجی. توجه به مسائل فنی نشر روزنامه دراین نشریه، از همان آغاز آشكار است. مثلاً در همان نخستین شماره چهره نما بدین توضیح بر می خوریم:
«چون اعضای چاپخانه و حروفچین های اسكندریه و مصر همه عرب هستند و فارسی دان یافت نمی شود، كار طبع مشكل است و ما روزنامه را موقتاً ماهی دو بار قرار دادیم تا به تدریج همه هفته طبع شود.»
چهره نما نخست در شهر اسكندریه، به مدیریت «عبدالمحمد ایرانی» ملقب به« مؤدب السلطان»، نشر یافت و انتشار آن در اسكندریه تا شماره ۲۶ (شماره دوم سال دوم) دوام یافت و از آن پس ـ به دلایلی كه برخواهیم شمرد ـ دفتر و چاپخانه روزنامه به شهر قاهره منتقل شد.
شادروان عبدالمحمد ایرانی، مدیر و ناشر ونویسنده روزنامه چهره نما در نخستین شماره آن، هدف و رسالت روزنامه اش را با جملات زیر توضیح داده است:
«ما را مقصود از احداث و نشر این جریده با احساس مخاطرات شدیده و زحمات و خسارت های عدیده، به جز در مقام انسانیت و اقتضای بشریت و صلاح اسلامیت و خدمت به دولت و ملت چیزی منظور نیست و حب وطن مقدس و اهالی آن خاك پاك و آن گوهر گرانمایه تابناك كه وظیفه ما هر نوع فداكاری و جان نثاری در حفظ و حراست و استقرار در استقلالیت اوست ـ وادار نمود و به ذوق و اشتیاق و التهاب عصبیت افزود كه جلای وطن گرام گفته و از پی حفظ حقوق وطن و مصالح ملی شب ها نخفته، اوراقی آرایش و از بسط مقالی و مقصد و خیال شرحی گزارش دهم...»
ناگفته پیداست كه در نشر «روزنامه چهره نما» از آن فصاحت و بلاغت و روشنی و روانی ـ كه از ویژگی های دوره اول ثریا و روزنامه پرورش بود ـ كمتر اثری هست و البته این نكته را هم نباید فراموش كرد كه نثر به اصلاح سوزناك و رمانتیك و انشاوار و از مترادفات سرشار، از خصوصیات نگارش در آن روزگار بوده است . اما این را هم باید گفت كه چهره نما اصولاً با نگاهی نوتر به الزامات حرفه و فن روزنامه نگاری منتشر می شد.
وبای واقعی و وبای سانسور و توقیف
ایام انتشار چهره نما مصادف با صدارت «عبدالمجید میرزاعین الدوله »بود. او كه نظر خوشی نسبت به جراید نداشت لذا دستور داد كه در مرزها از ورود چهره نما به ایران جلوگیری شود و همه شماره های آن را توقیف كرد. مدیر چهره نما شرح توقیف و آزاد شدن مجدد روزنامه را در شماره ۱۴ سال اول انتشار (به تاریخ ۱۵ رمضان ۱۳۲۲ هـ.ق آورده) می نویسد:
«در اوایل سال اول طلوع چهره نما، به مناسبت وبای عمومی در ایران، اداره چهره نما خسارت هنگفتی متحمل شد و در اواسط آن سال نیز چهره نما در سر حدات ایران توقیف و خسارت بزرگ تری به اداره وارد آمد. لكن شاهزاده عین الدوله از مسلك و مقصد نگارنده چهره نما آگهی یافتند و به موجب فرمانی چهره نما را آزاد ساختند...»
از بقیه نوشته چنین بر می آید كه مرحوم «میرزاحسن رشدیه »نزد عین الدوله وساطت و تعهد كرده و از آن پس ورود چهره نما به ایران آزاد شده است. در شماره ۱۵ روزنامه دستخط عین الدوله به شرح زیر درج شده است:
«جناب فضایل و محامد نصاب آقای میرزاحسن مدیر مدرسه رشدیه زیدافضاله... شرحی كه در باب روزنامه چهره نما نوشته بودید ملاحظه شد. چون جناب عالی را بی غرض و صحیح القول می دانیم، در این مسأله مهم تعهد جنابعالی را تصدیق می كنم... حالا كه نوشته اید روزنامه مزبوره از تكالیف خودش خارج نمی شود، البته در این صورت ورودش به خاك ایران ضرری ندارد. بدیهی است هر قدر وسایل دانش و معرفت منتشر شود ثمراتش برای دولت و ملت بیشتر است. پس بر حسب تعهد شما سفارش لازم شد روزنامه چهره نما از توقیف خارج و در ورود به خاك ایران بدون ممانعت قبول نمایند.»
●۸ رجب ،۱۳۲۲ سلطان عبدالمجید حریق حروف گداز!
اما ظاهراً وبا و بلا دست بردار نبود. در سال دوم انتشار چهره نما حادثه دیگری رخ داد كه خبر آن به تاریخ اول شعبان ۱۳۲۳ هـ.ق در روزنامه حكمت به شرح زیر منتشر شد:
«مطبعه[ای] كه جریده گرامی چهره نما در اسكندریه در آن منطبع می شد، ده روز قبل از آه شرر بار مدیر آن، جناب حاجی میرزا عبدالمحمد آتش گرفت. حروف جریده كه ملك خاص مدیر آن بود، چون دل وطن پرستان بگداخت. جناب مدیر هم كه از چند روز قبل بیمار بود، از تأثیر این حریق حروف گداز بر تاب و تب افزوده گشت و بنابراین طبع و نشر جریده تا فراهم كردن حروف و اسباب طبع معوق گردید...»
بعد از حادثه حریق حروف گداز، مدیر چهره نما دفتر روزنامه را از اسكندریه به قاهره منتقل كرد. مرحوم عبدالمحمد ایرانی، مدیر روزنامه، درباره انتقال اداره روزنامه از اسكندریه به قاهره، در صفحه اول نخستین شماره چاپ قاهره می نویسد:
قضا چون ز گردون فرو ریخت پر
همه عاقلان كور گردند وگر
اگرچه از آغاز این نامه بر ترادف بلیات و تصادف رز یات زیاد دچار گشتم، ولی پا از دایره تمكن و استقامت بیرون ننهشتم و به ابتلائات گوناگون و حادثات از حد احصا بیرون، این مقصد مقدس را پیمودم و اظهار كسالت ننمودم. اما این حریق ناگهانی چون بلای آسمانی غفلتاً شعله خانمانسوزانه برافروخت و اساس مطبعه را یك بار سوخت كه در خانه مورشبنمی طوفان است...
از اثر التهاب در تاب و تابم انداخت و كالبد مرا بگداخت و بدر اقبالم از نحوستش باریك و چرخ آمالم از شراره اش تاریك گردید و ابر امید بر احوالم زار زار بگریید... دو روز حذر كردن از مرگ روا نیست‎/ روزی كه قضا باشد و روزی كه قضا نیست...
كشان كشان این قضیه غمناك به بسترم كشاند و در سراپایم قوتی باقی نماند. پرستارم اندوه و الم و غمخوارم غصه و غم... «غمم غم، مونسم غم، همدمم غم...»
ناگهم پیك عافیت بشارت داد و قاصد خجسته پی از در درآمد و برای جان خسته و دل شكسته ام روحی تازه و التیامی بی اندازه آورد... جناب میرزا محمد مهدی خان زعیم الدوله،مدیر روزنامه حكمت. از اندرزهای حكیمانه و فرمایشات روح پرورانه رنگ كدر و غبار الم از قلبم ربود و حیاتی نو ببخشود و به تجدید نشر چهره نمایم تأكید فرمود و به طرف خویشتن خواند:
نوشته بود به من كای غریق حب وطن
چه بر شده است كه نایدز تو دِگرآوای
كنون نه گاه كسالت، نه وقت خاموشی است
چو بلبل سحری بر وطن تو نغمه سرای
از جا جهیدم و مجدد به نشر این نامه بی غرض آغاز یدم...»
روزنامه چهره نما در دورانی كه به دلیل مخالفت محمدعلی شاه وضع مطبوعات خیلی ناگوار بود و احدی جرأت نوشتن را نداشت، با شجاعت از آزادیخواهان ستایش می كرد و حقایق را به گوش ایرانیان می رسانید.روزنامه چهره نما در سایه عزم و همت مدیر فرزانه آن سی و دو سال منتشر شد و علی محمد ایرانی، مدیر آن، در شب پنجم آبان ماه ۱۳۱۴ شمسی بر اثر عارضه قلبی و فشار خون جهان را بدرود گفت. پس از مرگ آن خادم بزرگ فرهنگ فرزندش «مؤدب زاده ایرانی »مدیریت روزنامه را بر عهده گرفت وچهره نما را به همان سبك و روش پدر انتشار داد. دوره روزنامه چهره نما در واقع تاریخ جامع و مصور نزدیك به نیم قرن ایران و جهان است. علاقه شادروان «علی محمد ایرانی» به حرفه روزنامه نگاری چندان بود كه در شماره اول سال پنجم چهره نما در شعر مطولی به تحسین روزنامه های قبل و بعد از مشروطیت پرداخته و اسامی همه آنها را ـ كه بیش از صد نشریه است ـ در یك قطعه شعر آورده است.● مجله «سودمند»: سیاست، بی سیاست!
گفتیم كه: «عبدالله رازی» وكیل دادگستری، در مصر سه مجله منتشر كرد. اولی مجله «رستاخیز» بود كه در بهمن ماه۱۳۰۲ شمسی در قاهره انتشار یافت. نام این مجله بعدها به «سودمند» تغییر یافت و سرانجام نیز «عصر پهلوی» نامیده شد. اینك از مجله «سودمند» حكایت می كنیم.
نخستین شماره مجله سودمند در تیرماه۱۳۰۵شمسی در قاهره منتشر شد. كاغذ آن مرغوب و چاپش مطلوب بود. حتی روی جلد رنگی داشت. در همان اولین شماره توضیح داده شده است كه: «... از آنجا كه در این نامه به هیچ وجه من الوجوه مطالب سیاسی درج نخواهد گردید، امیدمی رود كه در ایران در میان جوانان جدی و با ذوق، به خوبی رواج گیرد و به مانعی برنخورد... این نامه در ۵۶صفحه منتشر و دارای مطالب سودمند علمی، ادبی، اجتماعی، اقتصادی، تاریخی و غیره است. فقط چهارصفحه آخر آن وقف بعضی اخبار راجع به مصر و اوضاع ایرانیان این حدود است... چون عمده منظور ما پیدا كردن روح ملی و كاشتن تخم افكار جدید در سرهای نونهالان وطن است، امیدواریم معلمین و معلمات این نامه را در میان شاگردان لایق خود منتشر نمایند تا به تدریج آنان را به مباحث ادبی آشنا كنند... در نظر است كه هرگاه تا شش ماه این نامه رواجی یافت بر عده صفحات آن اضافه نماییم.»
در همان شماره اول مجله سودمند، باز هم سرمقاله مانندی به نظم آمده است و در آن گفته می شود كه گویا زردشت به خواب مدیر مجله آمده و به او گفته است كه: «زحق گفتن خویش با كی مدار‎/ چو منصور اگر بر زنندت به دار» برخی از ابیات این سرمقاله منظوم را می آوریم:
پرندوش زردشتم آمد به خواب
زنور رخش مقتبس آفتاب
بدو گفتم آنچه به دل راز بود
كه او محرم راز و دمساز بود
تبسم كنان آیت كردگار
مرا گفت زین غصه باكی مدار
زحق گفتن خویش باكی مدار
چو منصور اگر برزنندت به دار
كه گر قطره خونت فتد بر زمین
شود نقش بر وی «اناالحق» یقین
نما از سخن كاخ معنی بلند
كه ایرانیان را بود سومند
[توجه كنید كه این سخنان را زردشت می گوید!]
● پیشنهادهایی برای پیشرفت
شنیدنی است كه در همین شماره اول مجله سودمند، در مقاله ای كه حاوی انتقاد از اوضاع و احوال كشور است. اشاره ای هم به زورگویی نظامیان در «ارتش شاهنشاهی» (كه به تازگی تأسیس یافته بود) شده است، با مضمون زیر:
«... با وجوه زحماتی كه آن اعلی حضرت در فراهم نمودن امنیت به توسط قشونی منظم كشیده اید، روزی نمی گردد كه حركات وحشیگری این قوم به گوش عالمیان نرسد و وقایع ناهنجار چه در خودتهران، و چه در ترشیر، جهرم و نقاط دیگر، ایرانیان را در خارجه سرافكنده و شرمسار نكند...»
در همین شماره از مجله سودمند برای پیشرفت مملكت پیشنهادهایی مطرح شده است از این قبیل: ۱ـ تعلیم اجباری ۲ـ كاستن نفوذ متنفذین، ۳ـ حریت افكار ۴ـ رهایی نسوان از ظلم مردان، ۵ـ آزادی قلم و زبان، ۶ـ محو خرافات كه با حقیت اسلام منافی است، ۷ـ ایجاد كارخانجات و كشیدن راه آهن، ۸ـ تنظیم ادارات، ۹ـ توسعه فلاحت و تجارت، ۱۰ـ تقسیم اراضی بین زارعین.
برای این كه معلوم شود مجله سودمند در كدام شرایط سیاسی و اجتماعی منتشر می شد، اشاره ای به چندسطر از همان شماره اول كافی است: «در این مجله به هیچ وجه مطالب سیاسی درج نخواهد گردید و كلیه مقالات وارده كه از آن بوی سیاست استشمام شود، منتشر نخواهد شد. مرام ما منحصر به مواد ذیل است:
۱) نشر مباحث علمی، ادبی، اجتماعی و فلسفی؛
۲) شناساندن ایرانی به خود، از راه تاریخ و ادبیات فارسی، تا علل ارتقا و اسباب تنزل خود را در ادوار تاریخی بداند؛
۳) حاضر نمودن روح ایران از طریق مقالات علمی و اجتماعی
۴) مقایسه ادبیات فارسی با ادبیات ملل مختلفه؛
۵) بحث در طرق تعلیم و تربیت؛
۶) ذكر مسائل حقوقی عام المنفعه؛
۷) نشر صورت [=تصویر] مشاهیر عالم و اشخاص نامی وتصویر مخترعات جدیده؛
۸)تسلی خاطر خوانندگان به وسیله حكایات و لطایف ادبی.
گریز از دیانت و سیاست ممكن نشد
مدیر مجله سودمند، با آنكه از آغاز انتشار مجله قول داده بود كه از مباحث مربوط به «سیاست و دیانت» دوری كند، بزودی دریافت كه از دیانت گریزی نیست و در مقاله ای تحت عنوان «جسارت سید رشید رضا و جواب جناب میرزا مهدی بیك رفیع مشكی» به جانبداری از دیانت پرداخت. ماجرا از این قرار بود كه «سید رشیدرضا» از علمای مصر و صاحب جریده «المنار» ـ كه گویا از شاگردان سیدجمال الدین اسدآبادی بود ـ مقاله ای بر ضدآیین تشیع نوشته بود كه در جریده «كوكب شرق» چاپ شده بود.
این مقاله سبب نارضایتی شدید ایرانیان مقیم مصر شد و به قول مدیر مجله سودمند «همه منتظر بودند كه یك شخص دانا و فاضلی، با قدرت قلم و دلیل و برهان، پرده از روی تدلیس شیخ» بردارد. طولی نكشید كه مقاله ای در رد نوشته رشید رضا در جریده «المقطم» ـ كه از بزرگترین نشریات مصر بود ـ به چاپ رسید. این مقاله را یكی از ایرانیان، یعنی میرزا مهدی بیك رفیع مشكی، رئیس اتاق تجارتی ایرانیان مصر نوشته بود. مدیر مجله سودمند به جز انتشار این مقاله جوابیه و چكیده ای از آن را كه ذكر خدمات شیعیان به عالم اسلام بود، در مجله خود به چاپ رسانید و نویسنده ایرانی آن را «یگانه ادیب دانشمند و فاضل ارجمند» نامید. معلوم شد كه «تسلی خاطر خوانندگان» به وسیله «حكایات و لطایف ادبی» به تنهایی فراهم نمی شود و از ورود به مباحث دیانت گریزی نیست.
منبع : روزنامه ایران