سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
مجله ویستا
موم یا سنگ
انعطافپذیری سودمندتر از انفعال یا مقاومتاست. وقتی با هر چیزی كه پیش میآید فعالانهروبرو شده و آنرا بكار گیریم، وقتی حتیدردناكترین وضعیتها را هم با آغوش بازبپذیریم، با كفایت بیشتری با مشكلاتمان برخوردمیكنیم، چرا كه مشكلات نوعی تمرین برای بالابردن مقام روحی است، پس همیشه به آن چیزیكه باید بپذیری بپیوند، به آن بپیوند و آن را به آنصورتی كه میخواهی درآور...
از نردبان بالا رفتم و سیمها را برای بار سومكنترل كردم، سالم بودند و هیچ مشكلی نداشتند.به پایین آمدم و برای قدم زدن به محیط بیرونپیوستم، فضای بیرون از چادر چمنزار بسیارپرطراوتی بود كه هر بار برای رسیدن به آرامشدر آنجا قدم میزدم. مدیر كل سیرك آقایدانیال یكی از بزرگان ایتالیا در رابطه با برپاییسیركهای سیار و سرشناسترین چهره محبوبرم بود و من افتخار همكاری با ایشان را به مدتده سال داشتم و به مدیریت ایشان آفرینمیگفتم. حالا ما به اصرار من در ایران بودیم ومشغول تهیه و تدارك برای برگزاری اولین سیركایتالیایی. من ایرانی بودم و خودش دورگه بود وما هر دو تلاش میكردیم، همه چیز حاضر بود واین مجوز ثمره یكسال تلاش من برای برقراریسیرك از وزارت مربوطه، در آخر به سال ۱۳۷۰صادر شد و ما یكسال راه سفر را به همراهبازیهایی كه در شهرها انجام میدادیم برخویش هموار كردیم و حالا بالاخره موفق بهورود به ایران و برگزاری مراسم بودیم.
ساعتهفت صبح بود و اوضاع خوب پیش میرفت، كلیهكاركنان سیرك ایتالیایی بودند، از نظافتچیها تاهنرمندان و رام كنندهها، فقط من كه به قولدانیال قویترین بندباز عصر سیرك شناخته شدهبودم ایرانی و خودش هم كه نیمه ایرانی بود.فضایی به مساحت یك هكتار زمین تخت و چمنشده به همراه دو حلقه چاه آب و برق سه فاز رادر اختیار داشتیم. چادری به مساحت دو هزار مترمربع میرفت كه پذیرای فریاد ذوق و شوقهموطنان عزیزم باشد، از آنها كه سالها دور بودم.
شاید ندای عمیق قلبی من باعث شده بود كه برایبرگزاری مراسم در ایران اینقدر تلاش كنم. درهمین فكر بودم كه دانیال از چادر كوچكی كهدفتر كارش هم به حساب میآمد بیرون آمد، مثلهمیشه پیپ گوشه لبش غم تنهاییاش را دودمیكرد. آرامآرام به من نزدیك شد، چهرهایفرتوت ولی ایستاده و عمیق. كنارم آمد و گفت:اوضاع چطوره، مرد عنكبوتی؟ و من مثل همیشهتوانمند و توانا به دانیال گفتم: OK، همه چیزOKو او گفت: ساسان به راستی كه طبیعت ایرانزیباست و برای من كه برای اولین بار به این جاآمدهام حس عجیبی نسبت به خاك ایران پیداكردهام. در جوابش گفتم: دانیال خوشحال باشكه بعد از پنجاه سال سنی كه از شما میگذرهبالاخره به سرزمین مادریت قدم گذاشتی ودانیال گفت: البته با تلاش تو. از او پرسیدم: راستیدانیال، چرا مادرت هیچ وقت سعی نكرد به ایرانبرگردد و حتی تاكید كرده بود كه بعد از مرگشهمانجا در رم به خاك سپرده شود؟
و دانیال كهبه سكوتی عمیق فرورفته بود، با صدایی خستهپاسخ داد: شاید به خاطرات تلخش فكر میكرده ونمیخواسته كه تجدید شوند و رو به من گفت:جالب اینجاست كه مادرم همیشه به من سفارشمیكرد كه به ایران نروم و من چقدر اشتباه كردمكه فرصت را از دست دادم و بعد از پنجاه سال بهایران آمدم و من ادامه دادم: مهم نیست، مهم اینهكه ماالان در ایران زیبا هستیم و مشغول خدمتیعالی برای هموطنان. داشتیم قدم میزدیم كهمسوول ساماندهی و فروش بلیط به ما نزدیك شدو اعلام كرد كه برای شب اول افتتاحیه تعداد هزاربلیط یعنی برای كل صندلیها فروخته شده و همهچیز به خوبی پیش میرود و دانیال دستوراتلازم را برای برقراری نظم و هماهنگی چادر بهوی توضیح داد و ما همچنان قدم میزدیم و كمیاز چادر دور شده بودیم كه دانیال ایستاد وهمانطور كه پیپ میكشید گفت: ساسان به اینچادر نگاه كن كه چقدر زیباست و چقدر با طبیعتاطرافش هماهنگه.
میشه گفت نوعی ظرافت وهمخوانی با محیطش برقرار كرده و تا چند ساعتدیگه پذیرای هزاران قلب عاشقه كه درونش را بافریاد ذوق و شوق پركنند. واقعا كه چرا مادرمنتونست كه انعطاف پذیری رو لمس بكنه. پنجاهسال، بی روح و منقبض عمر منو پدرم را خشكاند وبعد نگاهی عجیب به آسمان آبی انداخت و گفت:ساسان شاید تو بهترین دوست من هستی، چرا كهمن با تو خیلی راحتم. باید بهت بگم درس زندگیرو كه مادرم از خشك بودن به ما داد، من باانعطافپذیری خودم به خودم آموختم. آرهساسان جان، لازمه انعطافپذیری، پذیرشكاربردی لحظه حال است، نه خشك شدن درمقابل آن.
یعنی پذیرش خودمان در هر وضعیتیكه هستیم چه خوب و چه بد. یعنی پذیرفتندیگران و وضعیت جاری در لحظات آنها. من درتایید حرفش سرم را تكان دادم و گفتم: درسته واین نه به معنی تحمل منفعلانه چیزهایی است كهدوست نمیداریم، نه، به هیچ عنوان، لازمهاشبستن چشم به روی عدالت و قربانی كردنخودمان نیست بلكه لازمه انعطافپذیری حالتآگاهی وسیع و همیشه هوشیارانه است، معنیاششنا كردن با جریان نیست، بلكه با آغوش بازپذیرفتن و استفاده سازنده از هر جریانی است كهدر لحظه ما ادامه دارد... و بعد از صحبتهایمانبرای خوردن صبحانه به چادر كوچك رستورانرفتیم و مشغول خوردن قهوه بودیم كه مسترلیپیكه رام كننده ببر بود از راه رسید و از آنجا كههمگی پرسنل سیرك به دانیال احترام خاصیمیگذاشتند، بسیار محترمانه و با فروتنی خاصیپشت میز كناری نشست كه دانیال صندلی را كناركشید و به لیپی گفت: بیا كنار ما بشین تا مقداریصحبت كنیم. لیپی گفت: با كمال میل و تغیر جا دادو به ما پیوست.
دانیال از لیپی راجع به ببری كهآخرین بار از هند خریداری كرده بودند پرسیدولیپی در پاسخ گفت: یكی از استراتژیهای مهمیكه من در رام كردن وحشیترین حیوان یعنی ببردارم این است كه میتونم با اون حیوانات ارتباطروحی برقرار كنم و من كه كاملا حرفهام از لیپیجدا بود پرسیدم: ارتباط روحی؟ چرا كه من فكرمیكردم حیوانات وحشی رو از طریق آموزش وخطا و عادت دادن و تكرار رام میكنند، درصورتی كه الان حرف كاملا متفاوتی رو از لیپیشنیدم.لیپی ادامه داد كه اغلب مردم تصورمیكنند كه دنیای مادی و بدن فیزیكی هر حیوانو چیزهایی كه با ذهن منطقی و حواس فیزیكیقابل تشخیص هستند تنها واقعیت موجود درپیرامون محیط زیست است در صوتی كه انسان باچشمان حساس میتواند انرژیهای بسیار زیادیرا مشاهده كند. انرژی در درون و اطراف بدن هرحیوان به گونهای منحصر میباشد.
مثالی بیاورم،سطح آگاهی همه موجودات زنده بستگی بهامواج انرژی مطلقی دارد كه قابل جذب ونگهداری است. خوب البته حیوانات امواجپایینتری را نسبت به انسان دارا میباشند و امواجانسانهای آگاهتر به مراتب پیشرفتهتر از امواجآنهایی است كه در شروع راه هستند و من بهعنوان یكی از معدود كسانی كه در رام كردنحیوانات وحشی دارای چند مدال هستم بایدبگویم كه موفقیت خویش را فقط و فقط با برقراركردن ارتباط مثبت انرژی خودم با حیوان موردنظر میدانم ولیپی ادامه داد: اصلا گویی ندایی ازنعرههای آن حیوانات را مبنی بر این كهمیگویند: >اگر مرا اهلی كنی زندگی زیباترخواهد شد، با صدای پایی آشنا خواهم شد، كه باصدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت، صدایپاهای دیگران مرا وحشی و آماده حمله میكندولی صدای پای تو مرا آرام و رام میسازد ووادار به كرنش!
خواستههای دیگران برای من كهیك حیوان هستم نوعی اجبار است ولی در رفتارتو نوعی احترام و مهر دیده میشود، لطفا مرا رامكن چرا كه هیچ جانداری تا اهلی نشود قابلشناخت نیست. آدمها دیگر وقت شناختن هیچچیز را ندارند، آنها چیزهای ساخته و پرداخته رااز مغازه میخرند، اما چون فروشندهای نیست كهدوست را نیز به آنها بفروشد، آدمها بیدوست وآشنا و تنها ماندهاند و تو اگر دوست وفادارمیخواهی مرا رام كن!... من و دانیال ازصحبتهای لیپی كاملا تحت تاثیر قرار گرفتهبودیم و به راستی كه این چنین است. در جهانطبیعت و هر چه در آن است تنها یك صدا شنیدهمیشود; به من توجه كن، مرا دوست بدار و منزودتر از آن چه كه فكرش را بكنی رام خواهم شدو دوست باقی خواهم ماند! بعد از صحبتهاییكه بین ما گذشت و خوردن صبحانه، دانیال از ماجدا شد تا به كارهای مربوطه رسیدگی كند و منرفتم تا با تمرینات برای شروع برنامه خود آمادهشوم.به كابین مخصوص به خود رفتم و لباسمخصوص را پوشیده و كفشهایم را به پا كردم وبعد داخل چادر بزرگ شدم، همگی مشغولبودند. هر كس گوشهای را نظارت و آمادهسازیمیكرد، از پلههای نردبان بالا رفتم، بالا و بالاتر وبه اوج چادر، به روی بند پریدم، شیرجهای زدم وبند دیگر را گرفتم. چند دقیقه تمرین كردم و بعدروی سیم اصلی رسیدم كه میباید به روی آن راهبروم، تمركز كردم و خود را متعادل ساختم، نفسیعمیق كشیدم و با تسلط كامل به روی سیمی به قطردو سانتی متر شروع به راه رفتن نمودم. آرامآرام متمركز و هوشیار میرفتم تا فاصله را طیكنم.
آه كه شما نمیدانید مدت راه رفتن به رویاون سیم شاید سه دقیقه باشد ولی برای بندباز بهمدت ده ساعت میگذرد. البته درسته كهتوریهای محافظ در قسمت زیر نصب هستند وهیچ سقوطی مشكلساز نخواهد بود، ولیموضوع سقوط فیزیكی نیست، موضوع سقوطاعتبار است. بعد از چندبار راه رفتن به روی سیم وتمرینات بندبازی به پایین آمدم و دوستم فابیو راكه مشغول تمرین شعبده بازی بود ملاقات كردم.فابیو گفت: ساسان به راستی كه آب و هوای ایرانبسیار خاص است و میگفت كه دیشب را در نهایتآسایش و آرامش خوابیده است. خوب البتهبرای هر كدام از هنرمندان سیرك استراحت وآرامش نیاز اصلی است، چرا كه تمركز بیشتری رابه دست خواهند آورد. فابیو علاقه خاصی بهشعبدهبازی داشت.
باید بگویم او یكی ازقویترین شعبدهبازان اروپایی به حساب میآمدكه اكثر مدیران برنامههای تلویزیونی اروپا بااصرار از او درخواست میكردند تا برایشانوقت گذاشته و در برنامه شبكهشان شركت كند.كارهای او كاملا متفاوت از كسانی بود كه كبوتر ازكلاه در میآورند یا روسریهای رنگارنگ ازعصا، چرا كه بینندگان هم به این چیزها عادتكرده و به نظرشان جالب نمیآمد و به نظر منمتفاوت بودن در هر هنر خاصی، نشانه رشداستعداد و تجربه است كه فابیو از این نظر واقعاغنی بود.
او بیشتر با حس خویش شعبدهبازیمیكرد و از انرژیهای خاصی كه قبلا گفته شداستفاده مینمود، انرژیهایی كه وقتی تحتتعلیم و كنترل درآیند و در هدفهای مثبتهدایت شوند واقعا كارساز هستند.او شیشههایگرد حبابی شكل را كنار هم میچید و با نگاه كردنو خیره شدن به آنها شیشهها پودر میشدند،درسته كه جنس آنها بسیار نازك بود، ولی بههرحال مولكولهای نگه دارنده آنها چگونه بابرخورد انرژی چشم فابیو خود را میباختند و ازهم پاشیده میشدند؟ یا مثالی دیگر كه گلهایمیخكی را كه در گلدانی بزرگ چیده شده بود باانرژی خود به فاصله یك ثانیه پرپر میكرد.
جایاین سوال بود كه گلبرگهای گل میخك چگونهتحمل هجوم انرژی داده به آنها را نمیآوردند واز هم باز شده و به زمین میریختند و كارهایبسیار جالب و دیدنی دیگری كه فابیو به وسیلهانرژی هدایت شده خویش و تمركز انجاممیداد. كنجكاوی من باعث شد از او سوال كنمشما كه مهارت لازم را برای استفاده بهینه مصرفانرژی دارید، چرا نمیتوانی شیشههایی كه خوردشدهاند و گلبرگهایی كه از هم پاشیدهاند رادوباره به هم وصل كنی؟
فابیو توضیح داد: شایدبشر تا آنجا پیش برود كه از انرژی خارقالعادهایكه در نهاد دارد استفاده و بهرهبرداری كند، ولینمیتواند حتی نقطهای پا جای پای خدا بگذاردو به راستی كه درست میگفت، پرپر كردن شایدولی شكوفاندن هرگز در حیطه قدرت بشرنخواهد بود. به جز من و دانیال و فابیو كه مجردزندگی میكردیم، لیپی كه رامكننده حیوانات بودو هیوارد كه برنامه اسبدوانی داشت، فردریك وجان كه آنها نیز بندباز بودند، همگی متاهل و اززندگی خویش ناراضی بودند چرا كه ما همیشه درسفر بودیم و همسر و بچههای آنها مجبور به تحملدوری و این بسیار سخت میباشد.
به هر حال تیمما سالها بود كه با دانیال كه قلب بزرگی داشتكار میكرد و میشه گفت: ما یكی از قویترینتیمهای سیرك باز در جهان بودیم. زمان بهسرعت میگذشت، تداركات دیده شده بود وهمگی آماده شدیم تا شب اجرای نمایش فرارسد. آه كه نمیدانید رسیدن به چنین نقطهایچقدر ناهموار است و بینهایت صبوریمیخواهد. دانیال طی سخنرانیهایی كه با ماداشت همیشه میگفت ما باید سنگهای بزرگ راقدمگاه كنیم و از مشكلات موقعیت بسازیم، وقتیبادهای تند میوزند كافی نیست وجودشان رابپذیریم یا آنها را تحمل كنیم، باید برایشان آسیاببادی بسازیم.
براستی كه همینطور است. هیچمیدونید سفر چقدر به انسان تجربه میده؟ منتمام طول پنجاه سال عمرم را به غیر از چهاردهسال در سفر بودم، بین مردم مختلف دنیا آداب ورسومشون، اخلاقیاتشون، مذاهبشون و خیلیچیزهای كوچیك و بزرگی كه میشه گفت ازآنهابه اندازه دهها كتاب یاد گرفتم، ولی از همهاونها مهمتر همون چیزیه كه دانیال اونروز صبحازش صحبت میكرد. آره، ممكنه در ابتدا قانونانعطافپذیری غیر واقع گرایانه یا خیالپردازانهبیاد و سوالاتی رو برانگیزه كه مثلا اگر آدم دربدترین حال ممكن كه در حقیقت برای بشرمیتونه از دست دادن باشه قرار بگیره چه طوریانعطافپذیر باشه؟ چه جوری میتونه اونمصیبت رو با آغوش باز بپذیره؟
چنین سوالاتیعادلانه و مهم هستند، اما پاسخ بهاینگونه است كهحقیقت را باید پذیرفت و حقیقت این است كهدردها و لذتهای بزرگ و همچنین بیعدالتیدر این دنیا وجود داره. وقتی برای عدهای انساناتفاق دردناكی میافتد بعضی از این آدمها با جاخوردن، انكار كردن، ترس، ذهنا در مقابل دركمسئله مقاومت میكنند، این گونه آدمها خیلیبیشتر رنج میبرند، مانند درختی كه با شاخههایخشك جلوی طوفان بایستد، مسلما شاخههایشمیشكنند.
آدمهای دیگری هم هستند كه قدرتخم شدن را آموختهاند، آنها آموختهاند كه درعین حال كه وضعیت را میپذیرند و كاملا آن راتجربه میكنند ارتباط خود را هم با تصویر بزرگترزندگی حفظ میكنند، با آن حس بینشی كه نشاندهنده چگونگی رویدادهاست. ما آدمها بدونخشكی و مقاومت ذهنی میتوانیم به كاملترینصورت، خلاق و موثر باشیم. وقتی به جایمقاومت پاسخگوی زندگی باشیم، زندگی را با دردو تقلای كمتری پیش میبریم.
درد را امتحانمیدانیم و از آن به بهترین صورت سود میبریم.یادم میآید در یك كشور اسكاندیناوی بودم وپشت شیشه اتومبیلی نوشته شده بود: اگه ازرانندگی من خوشت نمیاد، از پیاده رو برو كنار ودرست نوشته بود، اگه میبینید دارید در پیاده روزندگی راه میروید و اتومبیلی یكراست به سویشما میاد به جای اینكه فكر كنید اینها نباید اینكار را بكنند و درست نیست و عادلانه نیست وببینید كه اتومبیل داره زیرتان میگیره، بهتر استاز قانون انعطاف پذیری استفاده كنید و خم شویدو كنار بكشید. واقعیت این است كه لازمه ابتكاربیشتر تغییر حالت است، نه تغییر رفتار! ما هم چونآب به شكل ظرفمان یعنی لحظه حال درمیآییم، بعد در سطحی كه بتوانیم به سوی زندگیآغوش میگشاییم.
انعطاف پذیری همسنگقانون كمال است، اماهدف و تاكید آن كمیتفاوت میكند. ساعتها میگذشت و ما به شببرنامه نزدیك میشدیم. همه چیز آماده بود.آنشب فراموش نشدنی كه ما برای اولین بار درایران برنامه اجرا كردیم. نور افكنها روشنشدند، گروه موزیك درگوشههای فضای اجرا دریك بلندی شروع به نواختن كردند. همه چیزمیباید هماهنگ با هم برگزار شود. اول گروهدلقكها آمدند و با حركات موزون خودشون،نرمیبدن خویش را به نمایش گذاشتند، برنامهایكه طی سالها تمرین مورد تحسین قرارمیگرفت.
بعد از آن سوت و همهمه بالا گرفت وصدای موزیك طبل بسیار قوی شروع شد و لیپیبه همراه پنج ببرقوی هیكل وارد میدان شدند.هیجان و سكوت عجیبی میان تماشاگرانحكمفرما بود. حلقههای آتش روشن شدند، همهفكر میكردند كه ببرها بایداز داخل حلقهها بپرندتا از آتش فرار كنند، ولی جالب این بود كه آنهاسطلهای آبی را كه جای مخصوصی بود همانندماموران آتشنشانی به دندان گرفتند و با شتابروی آتشها ریختند و هر كدام به نوبت بهگوشهای رفتند و نشانگر این بود كه لیپی بهحیوانها آموخته بود در میان آتش فكر خاموشكردن باشند، نه فكر فرار و بعد از آن به نوبتآمدند دور تا دور لیپی جمع شدند دستهایشان رابالا بردند و به او به گونهای خاص به خاطر رامشدنشان احترام گذاشتند.
بعد از برنامه لیپی نوبتبه فابیو رسید. به راستی كه برنامه جالبی بود، او بانیروی ارادهاش انرژی هایش را به سمت و سویخاصی هدایت میكرد و بر خلاف دیگرشعبدهبازان، كارهای بسیار جذاب و متفاوتیانجام میداد. بعد از او اسب سواران آمدند و بهترتیب خاص با آهنگی خاصتر هنرنمایی كردند وآخرین برنامه، برنامه من بود. پشت میكروفوناسم مرا اعلام و توضیح دادند كه ایشون تنهاایرانی میباشد كه در تیم سیركبازان ایتالیاییهابرنامه اجرا میكند. موزیك شروع به نواختنكرد، من با سیمهای متحرك بالابرنده به بالاتریننقطه زیر چادر رسیدم، تمركز كردم و در شروع بااولین بند خود را به بند دیگر پرتاب كردم، گویییك پرنده هستم كه با سیمهای نامرئی پروازمیكنم.
چندین پرش هیجانآور انجام دادم،صدای سوت و تشویق تماشاگران از پایین بهگوشم میرسید و مرا تشویق میكردند و درآخرین مرحله میباید برروی سیم نازكی راهمیرفتم و تعادل خویش را نگه میداشتم، چیزیدر درون قلبم بیقرار بود، هر كاری كردمنتوانستم متمركز بشم ولی با صدای موزیك بعدازچندمین بار هماهنگ شدم و شروع به راه رفتنكردم، وسط طناب بودم كه تمركزم بر هم ریخت وبه پایین سقوط كردم، البته من برروی تور افتادمولی فشاری كه به مغزم وارد آمد مویرگی را پاره وخونریزی مغزی كردم. من چیزی متوجه نشدم وبعد از ۴۸ ساعت كه در بیمارستان دراتاق ICUبستری بودم بهوش آمدم و دكترم كه بسیار حاذقبود با آرامشی خاص به من توضیح داد كه برایهمیشه میباید میدان سیرك را فراموش كنم، چراكه اضطراب و استرس وارده به من در طول اینچند سال باعث ضعیف شدن مویرگهای مغزمشده است و به هیچ وجه اجازه ادامه كار راندارم. به قول او من شانس آوردم كه زندهام ولیتا مدتی میباید از ویلچر استفاده كنم...
الان برای شما شاگردان عزیزم كه مایل بهتمركز و آموزش بند بازی هستید توصیهای دارم،شما میبینید كه با وجود این مشكلاتی كه بر منگذشته است هنوز احساس خوشبختی میكنم،چرا كه از قانون انعطافپذیری سر پیچی نكردم،چرا كه با به كار بردن این قانون در همه امورزندگی از مقاومتها آزاد میشویم و هنرخوشبختی بیدلیل را میآموزیم. ما با انعطافپذیری میتوانیم نیروهای زندگی را در اختیارگرفته و با آنها جلو برویم. به شما عزیزانم توصیهمیكنم هر گاه تمایل به عمل متقابل، جمع شدن،مقاومت كردن، عقب كشیدن، یخ زدن یا جنگیدندارید و یا وقتی درگیر وضعیت یا رویدادپیشبینی نشدهای هستید از خود تنها یك سوالرا داشته باشید، اگر من فعالانه با انرژی سرشارم بههمراه آن نیروی منفی حركت كنم و آن را از آنخود سازم چه خواهد شد؟ در آن صورت استكه سختترین مشكلات رابا انعطاف پذیری زیباییپشت سر خواهید گذاشت. زیبایی پرواز در آن است كه بتوانی با بالزخمی بپری!
منبع : مجله خانواده سبز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست