شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
مجله ویستا
از فرانکفورت تا نیویورک
جنگ جهانی اگر برای ساکنان سرزمینهای کهن عواقب وخیمی به بار آورد، اما این تمامی ماجرا نبود زیرا مردمانی در آنسوی جهان که اکنون مالکان قاره جدید بودند نه تنها از این جنگ خانمانسوز که اروپای شکوفا و قدرتمند در تمامی عرصههای جهانی را برای دهههای متمادی به اغما برد آسیبی ندیدند بلکه فرشته مرگ در اروپای کهن در نقش همای سعادت برای ساکنین قاره جدید ظاهر شد.
آمریکا با در دست گرفتن ابتکار عمل در این برهه حساس که تاریخ بشریت را از مبدایی دیگر رقم میزد، در صحنه منازعات بیرحمانه جهانی برتری خود را با ابزاری دیگرگونه و خلاقانه رقم زد و به بیان روزولت با کمکها و مذاکرات صلحجویانهاش که در اشکال مختلفی از مذاکرات خیرخواهانه در جهت خاتمه درگیریها تا ارسال تجهیزات نظامی برای کشورهای مورد حمله قرار گرفته بود، <آتش بیار معرکه دموکراسی> شد. اروپای ضعیف شده در دوران طولانی و توان فرسای جنگ دیگر قدرت و توان تأمین جهان را در عرصه تولید اقتصادی نداشت و اکنون زمان ورود قدرتی نوظهور و تازه نفس فرا رسیده بود. صنایع آمریکا که در طول جنگ مورد حمله قرار نگرفته بودند، نیمی از اقتصاد جهان را در دست گرفتند. اما این تنها گوشهای از عواید و غنائمی بود که آمریکا از خلال جنگ بزرگ جهانی از آن خود کرد.
شکوفایی محافل دانشگاهی در سایه حضور دانشمندان و متفکران تبعیدی از سرتاسر دنیا بخش مهمی از منافع آمریکا را رقم میزد که در قالب انتقال مکاتب فکری از دانشگاههای اروپا به محیط علمی آمریکا صورت گرفت.
شاید بهتر باشد برای پرداختن به این مساله آنگونه که شایسته جایگاه این رخداد در رشد و شکوفایی علمی و دانشگاهی چه در حوزه علوم انسانی و اجتماعی و چه در سایر حوزههاست - برخلاف سنت آمریکایی - نگاهی تاریخی بر موضوع داشته باشیم و آن را در بستر جامعهای که هم محل تولد نازیسم و دگماندیشی از یکسو و هم خاستگاه روشنفکران و روشنگری در قرن بیستم بود بررسی کنیم.
● پیش به سوی عقلانیت
در دوران جمهوری وایمار و در مراحل آغازین به قدرت رسیدن فاشیسم در آلمان، مطالعه وضعیت تودههای مردم در ارتباط با مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را میتوان با سطح مدرنیزاسیون و رشد پدیدهای به نام <عقلانیت> مرتبط دانست و این روند با انتقال تکنولوژی، فنون و ابزار تولید آمریکایی به کارخانجات و موسسات تولیدی آلمان همراه بود.
فرآیندی که میتوان در موجزترین واژه آن را رشد مدرنیزم نام نهاد و این پدیده باید به عنوان شاه کلیدی در دست محققان و مورخان اجتماعی در بحث مطالعه روی جامعه آمریکا در قرن بیستم و همچنین در قرن حاضر مورد توجه قرار گیرد؛ به عبارت دیگر فرآیند شکلگیری و منسجم شدن مکاتب و مجامع علمی تأثیرگذار در تاریخ آکادمیک ایالات متحده از این نقطه آغاز شده است که شاید در نگاه مقدماتی به این مقوله چندان به چشم نیاید. نگاه عقلانی و مدرن در مقابل نگاه سنتی یکی از چهار عنصر اصلی در ساختن سازمانی به نام دانشگاه است که برای ادامه حیات خود به تمامی عناصر سازنده در کنار هم نیازمند است.
مدرنیزم نیازمند رشد و قوام یافتن روند عقلانی شدن جامعه و تولید است و این روند، قطع مسلم پیامدهای انسانی و اجتماعی بسیاری را به دنبال خواهد داشت که از آن جمله افزایش متناوب سختی کار را به دنبال خواهد داشت که نتیجهای آن وارد آمدن فشار مضاعف برقشر کارگر است هر چند در مقابل منجر به شکل گرفتن مفهوم خودآگاهی در میان قشری که در ارتباط مستقیم با روند عقلانی شدن جامعه قرار دارند، میشود.
تمامی این عوامل متفکران آلمانی را که در حوزه علوم اجتماعی دانشگاه فرانکفورت و در موسسهای به همین نام فعالیت داشتند به تعمق در باب عواقب جامعه مدرن، سرمایهداری رو به رشد و متعاقبا رشد فاشیسم در اروپا و بهخصوص جامعه آلمان واداشت.
فرانکفورتیها نگران افتادن آلمان به دامان توحش بودند و زمانی که در اوج قدرتگیری نازیسم که از منظر بسیاری تنها راه علاج سرمایه داری لجام گسیخته بود (همان گونه که همین تصور در مورد کمونیسم هم وجود داشت)، این حدس را تحقق یافته دیدند، تصمیم به مهاجرت سرزمینی را گرفتند که به مقابله جدی با نازیسم و به طور شدیدتر با کمونیسم پرداخته بود؛ سرزمینی که برای بنیاد نهادن پایههای علمی و تحقیقاتی خود پذیرای روشنفکران و متفکران سرخورده اروپایی شده بود و با بالا نگاه داشتن پرچم جانبداری از آزادی بیان و اندیشه در سالهای آینده به عنوان برنده صحنه مبارزات علمی و دانشگاهی به جهان معرفی میشد و مهره کلیدی همانا جانبداری از سنت نقد بود.
سنتی که اروپاییان با وجود میراثی عظیم در سایه جنگ و فاشیسم آن را به بوته فراموشی سپرده بودند و اینک ساکنان قاره جدید داعیهدار آن گشته بودند.
مکتب فرانکفورت نیز به عنوان موسسهای که در جبهه مقابل فاشیسم و دگماندیشی قرار گرفته بود و نقد را جزء لاینفک مباحثات علمی و دانشگاهی و حتی اساس بقای علم میدانست جذب نظام دانشگاهی ایالات متحده گردید.
در سال ۱۹۳۴ رئیس دانشگاه کلمبیا واقع در شهر نیویورک از هورکهایمر که در آن زمان ریاست موسسه را بر عهده داشت دعوت کرد که فعالیتهای خود را در آن دانشگاه ادامه دهد و بدینسان کانون نظریه مارکسیستی به کانون جهان سرمایهداری انتقال یافت.
انتقاد در دید عالمان و متفکران اجتماعی دربردارنده مفهومی از رهایی است، به بیان دیگر مفهوم <نقد> زاده روشنگری است؛ واژهای که فلسفه شکلگیری مکتب فرانکفورت و پادزهری در مقابله با آفت فاشیسم بود. همین ویژگیها بود که مکتب فرانکفورت را به سنت دانشگاهی ایالات متحده پیوند داد، به کشوری که مدافع آزادی و لیبرالیسم و در معارضه با هرگونه یکجانبهگرایی چه در نوع فاشیسم و چه در نوع کمونیسم بود. هرچند بعضی از اعضای این گروه بعد از خاتمه جنگ به موطن اصلی خود بازگشتند- به عنوان مثال آدرنو و هورکهایمر- اما تعداد قابل توجهی از آنها به تاریخ علوم اجتماعی ایالات متحده پیوستند و تا آخر عمر از لحاظ جغرافیایی هم به آن متعهد ماندند.
[سعیده اللهدادی]دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات آمریکا
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست