چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا
تأملی در باب انتقادات فلاسفه غربی به اندیشه آزادی از منظر جان راولز
لیبرالها را میتوان به دو دسته لیبرالهای کلاسیک و لیبرالهای مدرن تقسیم کرد. لیبرالهای سنتی قرن هجده و اوایل قرن نوزدهم تنها نقش دولت را حفاظت از حقوق خاص شهروندان میدانستند؛ حقوقی مانند آزادی شخصی و دارایی خصوصی. لیبرالهای مدرن، که بعداً در قرن نوزدهم پدیدار گشتند میگفتند دولت باید خود را حتی تاحدودی به بهای آزادی و دارایی خصوصی مشغول مواردی همچون فقدان مسکن، بیماری، فقدان تحصیلات و مانند اینها باشد. در بعضی از موارد و البته نه همیشه، لیبرالهای مدرن ادعا میکنند که این دلمشغولی دولت از تفکر و تأمل بر مطالبات آزادی نشأت میگیرد، اگر چه آزادی اکنون بیشتر به معنای سلبی آزادی یعنی آزادی از مداخله فهمیده میشود. راولز لیبرال است و البته لیبرالی مدرن و نه کلاسیک. یکی از مهمترین نقدهایی که به راولز میشود، از طرف همین گروه لیبرالیسم کلاسیک است. لیبرالیسم کلاسیک به نام لیبرتارین[۱] شناخته میشود. در فارسی این کلمه به آزادیخواه ترجمه شده است. این گروه انتقاداتی را به راولز وارد کردهاند.[۲]
لیبرتارینها، به دخالت حداقل دولت معتقدند. «دولت شبگرد نظریه لیبرال کلاسیک، به اعمال محافظت از تمام شهروندان در برابر جنایت، دزدی و کلاهبرداری و اجرای قرادادها و غیره محدود میشود.»[۳] اینها از دولت حداقل دفاع میکنند. البته خود اینها به دو گروه بزرگ لیبرالهای عملگرا و لیبرالهای اصولگرا تقسیم میشوند. لیبرالهای عملگرا از دولت حداقل دفاع میکنند. برخی مانند هایک میگویند که اگر میخواهیم خواستهای مردم را برآورده کنیم بهتر است که به دولت نقش کمتری بدهیم. لیبرالهای عملگرا مطمئناً نظریه عدالت راولز را رد میکنند. البته انتقاداتی که در برابر آن نظریه میآورند بطور خاص آزادی خواهانه نیست. انتقادات اینها شکل اتهامات عدم شایستگی، عدم کارایی و چنین مواردی را به خود میگیرد. لیبرتارینهای اصولگرا با در نظر گرفتن حقوقی که دولت حداقل از آنها محافظت میکند به عنوان حقوق طبیعی یا بنیادی از لیبرتارینهای عملگرا متمایز میشوند. این حقوق الزاماتی هستند که برآوردشان فینفسه خوب است. و البته نه خوب برای دلایلی دیگر.[۴] نظریه راولز برای لیبرتارینهای اصولگرا هم از آنجایی که اجازه گسترش، قانونشکنی و تخطی از حقوق تملکی را میدهد زیانبار است. رابرت نازیک در کتاب "هرج و مرج و آنارشی"، "حکومت آرمانشهر" به نقد نظریه راولز میپردازد.
● رابرت نازیک
کتاب نازیک با عبارتی شروع میشود که به زیبایی دیدگاه لیبرتارینهای اصولگرا را مشخص میکند: «افراد حقوقی دارند و چیزهایی هست که هیچ فرد یا گروهی (بدون نقض حقوقشان) ممکن نیست که انجام دهد.»[۵] حقوقی که نازیک در ذهن دارد حقوق آزادی شخصی و دارایی خصوصی است. جاییکه بیش از همه به اظهار آنها نزدیک میشود در توجیه او از حکومت طبیعت است که توسط جان لاک فیلسوف قرن هفدهمی انگلیسی بیان شده است. این حالت، حالتی است که آن حقوق گرچه ممکن است مورد تجاوز قرار گیرد اما حداقل به شکل ساختاری انکار نمیشوند. در حکومت لاک، هیچ کس نباید فرد دیگری را در زندگی، سلامت، اختیار یا مالکیتش مورد رنجش قرار دهد. منظور از قانون طبیعی در اینجا این نظریه است که «ضروریات اخلاقی و اصول رفتار عادلانه معینی وجود دارند که مستقیماً از یک خیر انسانی- که مستقلاً قابل شناسایی است- سرچشمه میگیرند. بنابراین، قالب هر نظریة حقوق طبیعی، تفسیری است که از قانون طبیعی ارایه میکند.»[۶]
اصلیترین زمینه فلسفه آزادیخواهانه نازیک این است که او برای حل یا حداقل تلاش برای حل مسئله با هرج و مرج روشی نوین مییابد. نازیک پدیدار حکومت را در چهار مرحله توصیف میکند. آنچه از این چهار مرحله پدیدار میشود شبیه یک دولت حداقل است. حال تفاوت عمده میان دولت حداقل و دولت مورد توجه راولز و یا به اختصار دولت توزیعی مجدد این است که دولت حداقل با یک برداشت تاریخی[۷] از عدالت راهنمایی میشود. و دولت مورد توجه راولز با یک برداشت ساختاری.[۸] برداشت راولز از عدالت در مورد مالکیتها ساختاری و همچنین تاریخی است. برای اینکه یک توزیع عادلانه باشد طبعاً باید با تاریخچهای که توسط نظریه عدالت عادلانه به نظر میرسد ایجاد شده باشد. اما یک تاریخچه بیکم و کاست به تنهایی برای عادلانه ساختن یک توزیع کافی نیست. نازیک دو نقطه آسیبپذیر را در نظریه راولز شناسایی میکند یکی در قسمت فرضیههای نظریه راولز و دیگری در محدودههای معانی ضمنی عملی.[۹]
او علیه راولز دو اعتراض کلی را مطرح میکند. اول اینکه میگوید، راولز در فرض اینکه خیرها بدون صاحب به وجود میآیند و براساس مفهوم عدالت منتظر توزیع میمانند، مرتکب اشتباه شده است و دیگر اینکه نوع حکومتی که راولز مجسم میکند، مداوماً در کسب و کار مردم دخالت میکند. به نظر او راولز با قائل شدن نقش توزیعی برای دولت، باعث نقض حقوق و آزادی افراد شده است و این مداخله به معنای نادیده گرفتن فردیت مبتنی بر اراده آزاد و خودآیین است. همچنین فهم الگومند راولز از عدالت واقعیت فردیت افراد را نادیده میگیرد، چرا که نمیتوان نظام و رویه واحدی را طراحی کرد که تمام افراد بتوانند براساس آن متفق باشند. چنین فهمی از عدالت مستلزم دخالت مدام دولت است.[۱۰]
مخالفت اساسی نازیک این است که در حالیکه نظریه لیبرتارین اذعان میکند که چیزها قبلاً تحت تملک درآمدهاند، نظریة راولز به خیرهایی که تخصیص آنها مسائل عدالت را به صورت مائدههای آسمانی[۱۱] برمیانگیزد میپردازد. مانند خیرهایی که از دیدگاه موقعیت اولیه هیچ کس بخصوصی هیچ استحقاقی برای آن ندارد.[۱۲]
نازیک این مخالفت را در متنی که خصوصاً در مورد راولز است، تشدید میکند:
«اگر چیزها مانند مائدههای آسمانی از آسمان فرو میافتادند و هیچ کس هیچ استحقاق خاصی نسبت به هیچ قسمتی از آن نداشت و هیچ مائدهای فرو نمیآمد مگر آنکه همه در مورد توزیع خاص به توافق میرسیدند و مقدار آن بسته به توزیع آن تفاوت میکرد، پس ممکن است که ادعا شود که اگر اشخاص در وضعی بودند که نمیتوانستند یکدیگر را تهدید کنند یا برای اینکه خودشان به سهم بیشتری دست یابند دست به مقاومت بزنند، بحث کنند و خصوصاً در مورد سهمهای بزرگ اصرار کنند، با اصل تفاوت توزیع موافقت میکردند. اما آیا این الگوی مناسب برای تفکر درباره این است که آنچه مردم تولید میکنند، چگونه باید توزیع شود؟ چرا فکر کنیم که همان نتایجی که در موقعیتهایی که استحقاقهای متفاوتی وجود دارد، همچنین در موقعیتهایی که چنین چیزی وجود ندارد، به دست میآید».[۱۳]
در ادامه این مطلب نازیک میگوید: «رویهای که اصول عدالت توزیعی را مبتنی میسازد برآنچه که اشخاص عاقلی که درباره خود یا تاریخ خود هیچ نمیدانند قبول دارند، ضامن این است که اصول عدالت ناظر به آخرین وضع مبنای کار تلقی شوند. شاید پارهای از اصول عدالت تاریخی از اصول ناظر به آخرین وضع قابل استخراج باشند، همانطور که فایدهگرایان میکوشند تا حقوق فردی، ممنوعیت کیفر بیگناهان و امثال اینها را از اصل ناظر به آخرین وضع خود استخراج کنند. شاید چنین ادلهای را بتوان حتی به سود اصل استحقاقی هم اقامه کرد. اما به نظر میرسد که هیچ اصل تاریخیای را در ابتدا کسانی که در وضع نخستین راولز شرکت دارند نتوانند قبول کنند. زیرا مردمی که از ورای پرده جهل یکدیگر را ملاقات میکنند تا تصمیم بگیرند که چه کسی چه چیزی را تصاحب کند و درباره استحقاقهای خاصی که کسانی ممکن است داشته باشند هیچ نمیدانند هر چه را که باید توزیع شود، مائده آسمانی تلقی میکنند.»[۱۴]
با این توضیحات نازیک به این نتیجه میرسد که نظریه عدالت راولز، مقابل نظریه کانت است که فرد باید یک غایت در نظر گرفت و با او مانند یک غایت رفتار کرد و نه ابزار. همچنین به نظر او ارزش و اعتبار حقوق افراد در نظریه راولز ارزش مطلق نیست بلکه مصلحتجویانه و مشروط است. چرا که باز گذاشتن دست دولت برای دخالت در آزادیها و حقوق افراد، عملا ارزش و گسترده حقوق افراد تابع ملاحظات و اقتضائات حکومتی قرار میگیرد که همواره در معرض تغییر و تحول است. این مداخلات دولتی باعث میشود که فرد نتواند انتخابهای خود را به طور آزادانه محقق سازد.[۱۵]
فیلیپ پوتی در جواب انتقاد نازیک میگوید: به نظر میرسد نازیک با مطرح کردن مائدههای آسمانی به گونهای سخن میگوید که گویی طرف ها در موقعیت اولیه ابتدا از همه افراد آنچه را که صاحب آن هستند محروم میکنند و سپس مطابق یک ایدهآل ساختاری آن را دوباره توزیع میکنند. در حقیقت طرف ها در موقعیت اولیه درباره توزیع خیرهایی که قبلاً تحت تملک درآمدهاند بحث نمیکنند. همچنین درباره چگونگی به دستآوری خیرها و چگونگی آنهایی که احتمالاً هنوز در مرحله تولید هستند بحث نمیکند. طرفها درباره اصول عمومی توزیع که تولید و اکتساب باید براساس آنها انجام گیرد، بحث میکنند.[۱۶]
همانطور که قبلاً نیز اشاره کردیم نازیک میگوید برای تحقق آرمان راولز، دخالت مداوم دولت نیاز است. «چنین آرمانی بودن دخالت مکرر در زندگی مردم قابل تحقق نیست». به نظر میرسد حکومتی که نظریه راولز از آن حمایت میکند مداوماً به شیوهای که نازیک بیان میکند در امور مردم دخالت نخواهد کرد. بین قواعد قانونی که به موجب آن اینطور تصور میشود که یک ایدهآل ساختاری را به سیاست مالیاتگذاری دیکته میکند و نظامی که دخالت در امور مردم را وقتی چیزی اتفاق میافتد مجاز میشمارد، تفاوت بزرگی وجود دارد. پوتی میگوید: به نظر میرسد نازیک این مطلب را نادیده میگیرد.
● نقد جماعتگراها از راولز
جدای از انتقادات آزادیخواهها، انتقادات دیگری که متوجه راولز میشود، از سوی جماعتگراها است. این دیدگاه اینگونه استدلال میکند که راولز مانند دیگر لیبرالها فکر خود را معطوف این مسئله میکند که چگونه اصول عدالت اجتماعی را اتخاذ کند، که ممکن است یا باید وفاداری مشتاقانه همه افراد عاقل، حتی افرادی با دیدگاههای کاملاً متفاوت نسبت به زندگی را به دست آورد.
به نظر راولز و یا نازیک، یک جامعه خوب به واسطه غایات و یا اهداف خاص اداره نمیشود. بلکه یک جامعه خوب بواسطه قانون، همچنین بواسطه اصول حق و یا اصول عدالت تنظیم میشود.
نظریات جماعتگراها با انتقاد از تصور شخص که البته این تصور را به عنوان زیربنای تفکر سیاسی لیبرال در نظر میگیرند، شکل میگیرد. شکل کلی ادعای جماعتگراها این است که نظریة سیاسی لیبرالها مردم را از غایاتشان، به عبارتی از ارزشها، یا برداشتهایشان از خیر، جدا در نظر میگیرد. جماعتگراها میپرسند: «شخص» که قادر به انتخاب آزادانه است و مستقل از غایاتی که به زندگیاش معنا و ارزش میدهد کیست؟
آیا «شخص» یک امر حقیقی است و یا یک نقطهای است که توسط افراد توافق میشود؟ اگر یک امر حقیقی نباشد، پس نه به عنوان یک ادعای اخلاقی و واقعی است بلکه مثل یک ادعای جامعهشناسی تجربی است. از انتقادات دیگر جماعتگراها این است که میگویند لیبرالها یک درک خاص از رابطه فرد با جامعه را شکل میدهند، و حتی شرایط منحصر به فرد تفکر در مورد آن رابطه را نادیده میگیرند. براساس این اعتراض، فرد لیبرال جامعه را چیزی بیش از یک فعالیت گروهی برای پیروی از سود فردی و یک جامعه مصنوعی ایجاد شده توسط افراد نمیبیند، که در آن سودهای اصلیشان مستقل از جامعهشان تعریف میشود. از انتقادات دیگر آنها این است که آیا لیبرالیسم ادعا میکند که نتیجهگیریاش دارای کاربرد عمومی و میان فرهنگی است و یا آیا برای جامعهای خاص کاربرد دارد. جماعتگراها معتقدند که لیبرالیسم نمیتواند برای فرهنگهای مختلف استفاده شود. حال چرا نظریه راولز ادعای همگانی بودن دارد. البته راولز با بیان موقعیت اولیه که موقعیتی است فرضی و افراد پشت پرده جهل تصمیم میگیرند و فرهنگهای متفاوت افراد و معنای زندگیشان را نادیده میگیرند، ادعای همگانی بودن ایدهاش را دارد. با تأکید بر عقلانیت طرفها راولز میخواهد جوهر عقلانی انسان را بیان کند و موقعیت اولیهاش را به عنوان یک نقطه ارشمیدسی بیان میکند.
جماعتگراها و مخصوصاً والزر میگوید درک جزئیات فرهنگی برای درک صحیح ردهبندی سیاسی یک جامعه مهم است. آنها میگویند آیا فرد میتواند لیبرال باشد و معتقد باشد که احکام ارزشی، عینی هستند؟ به نظر جماعتگراها دلیل اتخاذ دیدگاه مشترک لیبرالیسم و ذهنیگرایی یا شکاکیت اخلاقی برای یک فرد بسیار ساده و آشکار است. چرا که اگر هیچ روش زندگیای از دیگری بهتر نباشد و اگر انتخابهای افراد بدون زمینههای معقول باشد (مثل انتخاب میان طعمهای بستنی)، پس برای دولت احمقانه است که چیزی غیر از اجازه برای انتخاب کردن انجام دهد. در حقیقت معلوم نیست که کدام شیوه زندگی از دیگری بهتر است. همچنین هیچ روش عقلانی برای قضاوت امر درست وجود ندارد.[۱۷] به عبارت دیگر، احکام اخلاقی همان بیانات ذهنی هستند و دولت باید لیبرال باشد و در انتخاب کردن، مردم را آزاد بگذارد. سؤال جماعتگراها این است که این ادعا که دولت باید لیبرال باشد چه معنایی میدهد؟ خود این یک حکم اخلاقی است آیا این حکم به معنای ترجیح ذهنی نیست؟[۱۸] فرد لیبرال در این صورت مجبور است که بگوید اساس عقلانی برای حمایت از یک دولت لیبرال نسبت به یک دولت دیکتاور وجود ندارد. به عبارت دیگر این همچون یک امر سلیقهای همچون طعم بستنی است.
انتقاد دیگری که مطرح میکنند این است که جامعهای متشکل از سنتهای اخلاقی متنوع، دربرگیرنده ارزشهای متفاوت و اتحاد یافته تنها توسط اصول یا قواعد آزادیخواهانه اصلاً شبیه جامعه نیست. به عقیده اینها چنین جامعهای نمیتواند توسط عدالت آزادیخواهانه قابل اداره باشد و البته به نظر اینان نامعقولی عدالت لیبرالی در ناکارآمدی فلسفی آن نهفته است. این نظریه با رد آرمانی که راولز میگوید همراه است یعنی این آرمان که عدالت اولین فضیلت نهادهای اجتماعی است. اخلاقیات برای جماعتگراها چیزی است که در عمل ریشه دارد. بنابراین ایده جستجو برای پیدا کردن اصول انتزاعی اخلاقیات که به واسطه آن بتوان جوامع موجود را ارزیابی و یا دوباره طراحی کرد، ممکن نیست. بنابراین اصول کلی اخلاقی وجود ندارد که توسط عقل کشف شود.[۱۹]
● انتقادات مایکل ساندل
در کتاب لیبرالیسم و حدود عدالت مایکل ساندل انتقاداتی را به فلسفه سیاسی راولز وارد میآورد. در ابتدای این کتاب ساندل انتقاداتی مطرح میکند در مورد اینکه لیبرالیسم معاصر که تحت عنوان لیبرالیسم وظیفهگرا[۲۰] از آن یاد میکند، در دفاع از عدالت با ناسازگاری درونی مواجه میشود. انتقادات ساندل متوجه مفهوم فرد در اندیشه لیبرالی است. به نظر او ایده مرکزی لیبرالیسم سیاسی بدین صورت است؛ جامعه انسانی متشکل از افرادی است که هر یک دارای اهداف، علایق و برداشت خاص خود از خیر هستند. و هنگامی یک جامعه بسامان است که بوسیله اصولی فاقد هرگونه تعریف و تفسیر خاص از خیر اداره شود.[۲۱]
ساندل به اشتراک کانت و راولز در این مورد که رویکرد فایدهگرایی به مقوله عدالت به نفی عدالت میانجامد، میپردازد. به همین دلیل راولز به دنبال معیارها و موازینی فرا مکانی و استعلایی بود تا بتواند براساس آن معیارها اصول عدالت را به طور مستقل استخراج کند. البته راولز همانگونه که ساندل میگوید: معتقد است که تلاش نظری کانت برای دستیابی به چنین موضعی وی را دچار ایدهآلیسم کرده است و به نظر راولز توسل به ایدهآلیسم برای تعریف عدالت ما را دچار بلاضابطه گی آرمان بزرگ بشر میکند.[۲۲]
همچنین از نظر راولز سوژه متعالی کانت ویژگیهایی فرابشری دارد. و با چنین سوژهای نمیتوان برای بشر قواعد اخلاقی تعیین کرد. و این سوژه فاقد محتوایی بشری است. بنابراین به نظر راولز در مقابل فایدهگرایان اصول عدالت کانتی دلبخواهانه[۲۳] هستند. به نظر ساندل به همین دلیل راولز با طرح موقعیت اولیه افرادی را واجد فضایل و روحیات یک انسان معمولی فرض میکند.
ساندل میگوید: بنابراین راولز به دنبال اصول عدالتی است که نه موضعی باشد و نه دلبخواهانه. و به همین دلیل او شخص را مقدم بر اهدافش قرار میدهد و استلزام چنین مطلبی تقدم حق بر خیر میشود. و به همین ترتیب راولز به تقدم عدالت بر جامعه، تقدم فرد بر اهداف و تقدم حق بر خیر قائل میشود. به نظر ساندل این مفاهیم مستلزم این است که فرد را موجودی انتخابگر و مالک بدانیم. و لازمه اخلاقی این فاعل انتخابگر این است که میبایست شخص را دارنده شخصیتی ورای نقش اجتماعی و اهداف مورد علاقهاش دانست. بعد از بیان نظریات راولز ساندل به انتقاد از مفهوم شخص نزد راولز میپردازد.[۲۴]
جوهره استدلال ساندل اینگونه است. برای لیبرالهایی همچون راولز، عدالت اولین فضیلت نهادهای اجتماعی است. اما برای اینکه اینگونه باشد، چیزهای معینی باید برای ما حقیقت داشته باشد: ما باید «مخلوقات بخصوصی باشیم که به شیوهای مشخص به شرایط انسانی مربوط باشیم».[۲۵] باید افرادی باشیم مستقل از علائق و دلبستگیهای ویژه. ما نمیتوانیم خودمان را اینگونه ببینیم. در جهان واقعی نمیتوانیم خودمان را از علائق و وابستگیهایی که نه تنها الزامات ما را معین میکند، بلکه همچنین هویت ما را مشخص میکند، جدا شویم. لیبرالهایی مانند راولز اصرار میکنند که خودمان را چنان جدا کنیم که اصولی را مشخص کنیم که بواسطه آنها انجمنها را نظم دهیم و ابراز کنیم که این انجمنها با اصول حق مطابقت دارند. با انجام این کار ما با اخلاقیاتی زندگی میکنیم که برای خود انتخاب کرده یا میسازیم،و بنابراین آزادیم. اما این ادعا معنایی ندارد، زیرا مستلزم ظرفیتی است که ما نداریم، ظرفیت انتخاب یا ساختن اخلاقیاتی بدون خودشناسی یا در واقع تجربه معنوی. استدلالهای راولزی تقدم عدالت را بیان میکند که مبتنی بر مفهوم شخصی است که هیچ معنایی ندارد و بنابراین نمیتواند مبنایی را برای ارزیابی نهادهای اجتماعی یا اعمال اخلاقی فراهم کند.
ساندل ادعا میکند که راولز در دفاع از تقدم عدالت، تقدم حق بر خیر را مطرح میکند. سپس روابط میان افراد یا کسانی که به دنبال غایات متفاوتشان هستند توسط مفهومی از حق و یا عدالت تنظیم میشود. ساندل خاطرنشان میکند که آنچه در این فرضیه به طور ضمنی وجود دارد این است که خودهایی وجود دارد که مقدم بر غایاتشان هستند. ساندل در تفسیر این گفته راولز که خویشتن مقدم بر غایاتش است مینویسد: «تقدم خویشتن بر غایات آن بدان معنا است که من فقط ظرف منفعلی از اهداف متراکم، ویژگیها و قصدهای شکوفا شده بواسطة تجربیات نیستم، من صرفا محصول شرایط دگرگونپذیر نیستم، بلکه همیشه یک فاعل مشتاق فعال و قابل شناسایی از محیط اطرافم بوده و قادر به انتخاب هستم.»[۲۶]
به نظر ساندل دو معنا وجود دارد که در آن خود ممکن است مقدم بر غایاتش باشد. اولی معنای «اخلاقی» خویش ممکن است بر اهدافش مقدم باشد، اگر خودآیین دیده شود و اگر باید مطابق با ملاحظاتی که در نتیجه آن شخص به عنوان حامل شأن ورای نقشهایی که اشغال میکند و اهدافی که ممکن است دنبال کند باشد.[۲۷] در معنای دوم، خود باید مقدم بر غایاتش باشد از آن جایی که خود باید مستقلاً قابل شناسایی باشد.[۲۸] این مطلب مطابق با صحبت ساندل یک الزام معرفتشناختی است و او فکر میکند که برای راولز مهم است که ما قادر به شناسایی خود در این معنا باشیم.
به بیان ساندل، راولز اصرار میکند که خود باید به عنوان چیزی بیش از «یک زنجیره خواستها، آرزوها و نیازها باشد.»[۲۹] اگر این تمام آن چیزی بودکه خود عبارت از آن بود، جدا کردن خودهای متفاوت در میان ویژگیهایی که میبینیم سخت بود. اگر خود فقط مجموعهای از امیال و غایات است آن خودی که ما به آن این امیال و غایات را نسبت میدهیم چیست؟ به علاوه اگر خود همیشه کاملاً متشکل از ویژگیهایش است آن وقت هر تغییری در شرایط من باید شخصی که من هستم را تغییر بدهد: صفات من چیزهایی که من دارم نیست، بلکه شخصی که من هستم تعریف میکند. تمایزی میان فاعل و یا متعلق دارایی نیست و محال است که آنچه که من هستم از آنچه متعلق به من است جدا کرد.[۳۰]
مسئله مطرح شده توسط ساندل این است که برداشت راولز از یک فاعل اخلاقی به عنوان یک خود کاملاً جدا از ویژگیهای معین تجربی آن ناکافی است. چنین تصوری از یک شخص مساوی با انتزاع است. یک فاعل «به طور افراطی، بدون پیکر»[۳۱] که در مقابل فاعل «مقرر افراطی»[۳۲] است. چنین فاعلی ناتوان از انتخاب عقلانی است و دچار نقصان انگیزه است و ظرفیت ژرفاندیشی ندارد.
البته راولز با بیان موقعیت اولیه گزارشی از شخص به عنوان یک فاعل اخلاقی که به قدر کافی جدا است که قادر به عقب ایستادن و انتخاب اصول است، میدهد اما نه آنقدر جدا از دنیای تجربی که انتخابشان مساوی با انخاب دلبخواهی باشد. ساندل میگوید که راولز در یافتن این راه میانه موفق نبوده است.
گزارشی که از شخص در موقعیت اولیه ارایه میشود گزارشی است از «فاعل به نحو افراطی از تن جدا شده» که ناتوان از انتخاب است: «تصور شخص جای گرفته در موقعیت اولیه بسیار انتزاعی و صوری است. همچنین بسیار جدا از انگیزههای لازم است.»[۳۳] ساندل میگوید به نظر راولز هرگونه بیانی از «خود» و غایاتش باید گویای چگونگی تمایز و ارتباط «خود» با غایاتش باشد. «بدون اولی ما با یک «فاعل به طور افراطی مقرر شده و بدون دومی با یک فاعل به نحوه افراطی از تن جدا شده، تنها میمانیم.»[۳۴] «خود» مالک صفات و غایاتش است. در مالکیت «خود» بدون اینکه کاملاً جدا انگاشته شود، از غایاتش فاصله دارد. بنابراین «خود» فاعلی میشود که هویتش مستقل از چیزهایی که دارد میشود، یعنی مستقل از علائق، غایات و در واقع ارتباطاتش با دیگران. چرا که به نظر راولز همه اشخاص در موقعیت اولیه فرض میشوند که بیطرف هستند. حال چگونه «خود» به غایات و صفاتش میپیوندد، پاسخ اینگونه است که با انتخاب، «خود» غایاتش را انتخاب میکند. به نظر ساندل این گزارش اهمیت اساسی در بیان راولز از شخص دارد. «بنابراین یک شخص اخلاقی فاعلی است با غایاتی که آنها را انتخاب کرده است. و ترجیح اساسی او برای شرایطی است که او را قادر به ایجاد چارچوب گونهای زندگی میکند که تا جایی که شرایط اجازه دهند، ماهیت خود را به عنوان یک موجود عاقل آزاد و برابر بیان دارد.»[۳۵]
اعتراض ساندل این است که این گزارش از «خود» و از ارتباطش با غایاتش اعتبار ندارد. و بیکفایتی آن بیشتر با نظریه عدالت راولز آشکار میشود. ساندل دونکته بیان میکند. اول اینکه «شخص»[۳۶] راولز ناتوان از انتخاب با هر معنی معناداری است. دوم اینکه نظریهای که راولز از آن دفاع میکند، سرانجام نه بر تصور «خود» به عنوان یک موجود مستقل و مقدم بر غایاتش، بلکه بر مبنای یک «مفهوم بین الاذهانی» از «خود» متکی است. ساندل از راولز میپرسد: چرا شخص مضمر در موقعیت اولیه ناتوان از انتخاب است؟ از طرفها در موقعیت اولیه خواسته میشود که اصول عدالت را انتخاب کنند. راولز میگوید هرچه که انتخاب کنند، به عنوان اصول درستی پذیرفته خواهد شد. ساندل میگوید ولی آنها واقعاً انتخاب نمیکنند. «چرا که موقعیت آنها به گونهای طراحی شده است که آنها بی برو برگرد... تمایل دارند که تنها اصول خاصی را بپذیرند.»[۳۷] آنها اختیار کمی برای عملشان دارند. هیچ امکانی برای اینکه اصول دیگری را انتخاب کنند، ندارند.
طرفها نمیتوانند تصمیم به قرارداد و یا انتخاب برای توافق بگیرند. یعنی اینکه آنها اصلاً طرفها جداگانهای نیستند. از آنجایی که پشت پرده جهل بدون تفاوت هستند، در واقع نه فقط مشابه بلکه کاملاً شبیه به هم قرار گرفتهاند. منطقاً فقط یک شخص در موقعیت اولیه وجود ندارد. هر توافقی که آنها انجام میدهند، توافقی با هم دیگر نیست، چرا که اصلا دیگرانی وجود ندارد. در بهترین حالت این یک توافقی استعارهای [۳۸] است که من با خودم میکنم.[۳۹] به نظر ساندل اصول عدالت در موقعیت اولیه انتخاب نمیشوند، بلکه کشف میشوند.[۴۰]
به نظر ساندل این تنها دلیل نیست که شخص در موقعیت اولیه قادر به انتخاب نیست. «خودِ» از پیشفرض شده در نظریه راولز ناتوان از انتخاب است. چرا که ناتوان از تبیین و تأمل در مورد معانی مناسب این اصطلاحات است یا همچنان که ساندل بیان میکند، راولز میگوید: «در حالیکه اصول عقلانی میتوانند بر داوریهای ما احاطه داشته باشند و رهنمودهایی برای کنکاش و تأمل بیافرینند، در نهایت باید برای خودمان گزینش کنیم، به این معنا که اغلب بر اساس اطلاعاتی که از خود داریم. نه تنها متناسب با آن چه میخواهیم دست به انتخاب میزنیم، بلکه این که چه مقدار آنها را میخواهیم نیز در انتخاب ما دخیل است.» (نظریه ۴۱۶) راولز همچنین میگوید که یک طرح عقلانی برای یک شخص «طرحی است (از میان برنامههای سازگار با اصول محاسبه و دیگر اصول انتخاب عقلانی موجود) که به واسطه تعقل تأملی آن را برمیگزیند.» تصمیم برای انتخاب آن طرح، نتیجة جستجوی دقیقی است که در آن عامل در پرتو همه واقعیتهای مربوط، ماحصل این طرح را از پیش در ذهن خود مرور کرده و به موجب آن، روند کنشهایی که به بهترین وجه خواستههای بنیادیتر او را تحقق خواهد بخشید معین کرده باشد. (نظریه ۴۱۷)
در این دیدگاه تأمل کردن وجود امیال اساسی را پیشفرض میگیرد. و متعلقِ تأمل، «خود» به عنوان فاعل امیال نیست. برای راولز، قوة خود تأملی[۴۱] محدود به ارزیابی امیال و خواستهاست و این تبیین هویت فاعل (من واقعاً چه هستم؟) را نمیتواند جستجو کند، تنها میتواند احساسات و تمایلات فاعل را جستجو کند (چه چیزی واقعاً دوست دارم یا اغلب ترجیح میدهم؟) ساندل فکر میکند که این شگفتانگیز نیست، چرا که «خود» راولز عاری از خصلت انتخاب کننده[۴۲] است، «خود» تنها دارای صفات محتملی است که در فاصله معینی از او قرار گرفته و بنابراین چیزی در این «خود» برای تأمل، برای بررسی و یا درک کردن وجود ندارد.[۴۳]
به نظر ساندل اگر امیال فاعل را از او جدا کنیم، انتخاب ارزشها یا غایات فاعل معنای عجیبی پیدا میکند.در این معنا، «اهداف، ارزشها و تصور من از خیر محصول انتخاب نیستند.»[۴۴] من به هیچ معنایی آزاد نیستم که ارزشها و غایاتم را انتخاب کنم. اینکه بگوییم ما به امیال مان شکل میدهیم هم چیزی را عوض نمیکند. ساندل در اینجا با نازیک همگام میشود. همانطور که قبلاً هم گفتیم رابرت نازیک در مورد اصل تفاوت اعتراض کرده بود. آنجایی که راولز فرض میکند، توزیع استعدادهای طبیعی بهتر است به عنوان دارایی عمومی به اشتراک گذاشته شده در جامعه دیده شود. نازیک این دیدگاه را بیاحترامی به اشخاص میداند و شکست این حکم کانت که اشخاص به عنوان غایات و نه وسیله دیده شوند. به نظر نازیک این حکم در نظریه راولز تنها توسط تأکید شدید بر «تمایز میان اشخاص و استعدادها، خصوصیات خاص و تواناییهایشان صورت میگیرد» که البته در آخر این سؤال هست که آیا یک برداشت جامع از یک شخص باقی میماند.[۴۵]
نویسنده: حسین - محمودی
منبع: سایت - والس
پی نوشت
[۱] - libiertarian
[۲] - Pettit, Rawls, p. ۷۴
[۳] - Nozick, Robert. Anarchy, State and Utopia. p. ۲۶
[۴] - Ibid. p. ۳۰
[۵] - Ibid. p. ix
[۶]- گری، جان، لیبرالیزم، ترجمه سید علیرضا حسینی بهشتی، تهران، نشر بقعه، ۱۳۸۴، ص ۹۴
[۷] - historical conception
[۸] - structural conception
[۹] - Pettit, Rawls. p. ۸۲
[۱۰] - Ibid. p. ۳۱۴
[۱۱] - mana
[۱۲] - Ibid. p. ۱۶۰
[۱۳] - Ibid. p. ۱۹۸
[۱۴] - Nozick, Robert. Anarchy, Satate and Upopia.
ترجمه آقای مصطفی ملکیان، منتشر شده در مجله نقد و نظر شماره دوم و سوم، سال سوم، ص ۱۰۸.
[۱۵]- بشیریه، حسین، دولت عقل، مؤسسه نشر علوم نوین، چاپ اول، ۱۳۷۴، ص ۳-۱۵۲
[۱۶] - Pettit Philip. Rawls. p. ۱۶۴
[۱۷] - Ibid. p. ۱۶۶
[۱۸] - Ibid. p. ۲۳
[۱۹] - Ibid. pp. ۹۴-۹۶
[۲۰] - deontological liberalism
[۲۱] - Sandel, M. Liberalism and limits of Justice. p. ۱. Cambridge: Cambridge university press. ۱۹۹۸
[۲۲] - Ibid
[۲۳] - arbitary
[۲۴] - Ibid. p. ۲۰
[۲۵] - Ibid. p. ۱۷۵
[۲۶] - Ibid. p. ۱۹
[۲۷] - Ibid. p. ۲۰
[۲۸] - Ibid
[۲۹] - Ibid
[۳۰] - Ibid. p. ۲۱
[۳۱] - radically disembodied subject
[۳۲] - radically situated
[۳۳] - Ibid. p. ۲۷-۸
[۳۴] - Ibid. p. ۵۴
[۳۵] - Ibid. ۵۶۱
[۳۶] - person
[۳۷] - Ibid. p. ۱۲۷
[۳۸] - metaphorical
[۳۹] - Ibid. p ۱۲۹
[۴۰] - Ibid. p. ۱۳۰
[۴۱] - self- reflection
[۴۲] - constituent trait
[۴۳] - Ibid. p. ۱۶۰-۱
[۴۴] - Ibid. p. ۱۶۳
[۴۵] - Ibid
منبع: سایت - والس
پی نوشت
[۱] - libiertarian
[۲] - Pettit, Rawls, p. ۷۴
[۳] - Nozick, Robert. Anarchy, State and Utopia. p. ۲۶
[۴] - Ibid. p. ۳۰
[۵] - Ibid. p. ix
[۶]- گری، جان، لیبرالیزم، ترجمه سید علیرضا حسینی بهشتی، تهران، نشر بقعه، ۱۳۸۴، ص ۹۴
[۷] - historical conception
[۸] - structural conception
[۹] - Pettit, Rawls. p. ۸۲
[۱۰] - Ibid. p. ۳۱۴
[۱۱] - mana
[۱۲] - Ibid. p. ۱۶۰
[۱۳] - Ibid. p. ۱۹۸
[۱۴] - Nozick, Robert. Anarchy, Satate and Upopia.
ترجمه آقای مصطفی ملکیان، منتشر شده در مجله نقد و نظر شماره دوم و سوم، سال سوم، ص ۱۰۸.
[۱۵]- بشیریه، حسین، دولت عقل، مؤسسه نشر علوم نوین، چاپ اول، ۱۳۷۴، ص ۳-۱۵۲
[۱۶] - Pettit Philip. Rawls. p. ۱۶۴
[۱۷] - Ibid. p. ۱۶۶
[۱۸] - Ibid. p. ۲۳
[۱۹] - Ibid. pp. ۹۴-۹۶
[۲۰] - deontological liberalism
[۲۱] - Sandel, M. Liberalism and limits of Justice. p. ۱. Cambridge: Cambridge university press. ۱۹۹۸
[۲۲] - Ibid
[۲۳] - arbitary
[۲۴] - Ibid. p. ۲۰
[۲۵] - Ibid. p. ۱۷۵
[۲۶] - Ibid. p. ۱۹
[۲۷] - Ibid. p. ۲۰
[۲۸] - Ibid
[۲۹] - Ibid
[۳۰] - Ibid. p. ۲۱
[۳۱] - radically disembodied subject
[۳۲] - radically situated
[۳۳] - Ibid. p. ۲۷-۸
[۳۴] - Ibid. p. ۵۴
[۳۵] - Ibid. ۵۶۱
[۳۶] - person
[۳۷] - Ibid. p. ۱۲۷
[۳۸] - metaphorical
[۳۹] - Ibid. p ۱۲۹
[۴۰] - Ibid. p. ۱۳۰
[۴۱] - self- reflection
[۴۲] - constituent trait
[۴۳] - Ibid. p. ۱۶۰-۱
[۴۴] - Ibid. p. ۱۶۳
[۴۵] - Ibid
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست