دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
مینا نوری
▪ متولد:
دیماه ۱۳۲۹ تهران (ژانویه ۱۹۵۱)
▪ تحصیل در رشته:
نقاشی، حكاكی روی چوب و فلز در:آكادمی هنرهای زیبای رم، آكادمی آلبرتینا- تورینو و انستیتو دولتی هنر اوربینو- ایتالیا ۱۹۷۵-۱۹۷۰
▪ عضو رسمی هیات علمی دانشگاه از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۷۵
▪ ۹نمایشگاه انفرادی در تهران (۱۳۵۰ تا ۱۳۸۱) ۲۷ نمایشگاه گروهی در ایران، ایتالیا، هند، آمریكا، سوئیس (۱۳۵۳ تا ۱۳۸۳)
كودكی مینا نوری در گوشهگیری، كمحرفی و بیماری گذشت. ظاهراً سرماخوردگی شدیدی ریههای او را بسیار حساس كرده بود. بعد از مدتی هم لوزههایش عفونی میشوند. این مشكلات باعث شد كه وقتی هم به مدرسه رفت، بیشتر گوشهگیر و كمحرف شود. «كوچكترین علاقهای به جلب توجه دیگران نداشتم.
دلم میخواست كسی كاری به كارم نداشته باشد.» بیماری و گوشهگیری و ضعف جسمی، در مدرسه، رفتهرفته فاصله او را با درسِ معلم بیشتر كرد. «اصلاً درس را نمیفهمیدم. معلم هرچه در كلاس میگفت، در خاطرم نمیماند.»
كمی كه بزرگتر شد، لوزههایش را عمل كردند. درمان مؤثری كه شرایط جسمی او را بهبود بخشید. دایی پدرِ او كه از قبل شاهد شرایط سخت جسمی و درسیش بود، با بهبودش همه وقت خود را در سه ماه تابستان گذاشت تا كمك كند كه عقبماندگیهای سهساله نوه خواهرش تا حدی جبران شود. به این شكل، او درسهای كلاس اول تا سوم را یكجا به مینا آموزش داد و این تلاش هم بینتیجه نماند. «بعد از جراحی دیدم، همهچی را بهتر میفهمم. وقتی مطلبی را میخواندم، یادم میماند. و این اتفاقی است كه هرگز از یادم نمیرود.»
مدرسه او را عوض میكنند و در مدرسه ملی كه محیط و معلمهای بهتری داشت، ثبتنامش میكنند. ولی مینای گوشهگیر، اصلاً انگیزهای برای درس خواندن نداشت. اما دبستان ملی «ویژه» این امتیاز را برای او فراهم آورد تا در كلاس آزاد نقاشی مدرسه، شركت كند.
«آنجا معلمی به نام آقای محمدی به بچهها آموزش میدادند و این اولین كلاسی بود كه در آن احساس راحتی میكردم.»
كودك گریزان از درس، «نقاشی» را كشف میكند و تشویقهای معلم هم انگیزههایش را بیشتر كرد. پدرِ دلنگران از گوشهگیری فرزند، وقتی كه شوق او را برای نقاشی دید، از هیچ چیزی برایش دریغ نكرد. و این شوق جدید سبب شد تا سالهای دبستان و بعداً دوره دبیرستان را تا حدی، راحتتر سپری كند.
سالهای دبیرستان، دوران شناخت بیشتر از خود و پیرامونش است. كماكان انزوا و تنهایی را، بر دوستیهای دوره نوجوانی ترجیح میدهد. برای پُر كردن اوقات تنهایی علاوه بر نقاشی، به ریاضیات و زبان استدلالی و منطقی آن نیز علاقهمند میشود.
«درسهای جبر و مثلثات بهترین و دوستداشتنیترین درسهای دوره دبیرستان بود و از این كه میدیدم چگونه میتوان از طریق راهحلهایی پاسخ مناسب مسائل را یافت، خیلی لذت میبردم.»
«از خاطرات خوش دوران دبیرستان، كلاس درس خانم مهرجویی معلم نقاشی سال سوم بود. ایشان وقتی علاقه من را به نقاشی دیدند و ضمناً متوجه روحیه حساسم شدند، تشویقم كردند كه سه سال آخر تحصیل را در هنرستان، نقاشی بخوانم. به اتفاق مادرم، برای ثبتنام رفتیم، مدیر وقتی كارنامه و نمرات خوب درسهای ریاضی مرا دید، خیرخواهانه به مادرم گفت: حیف این بچه است كه به هنرستان بیاید. علاقه او به نقاشی یك هوس كودكانه است و بعداً از یادش خواهد رفت.»
گویا بیان خیرخواهانه مدیر، قدری تند و تحكمآمیز بیان شده بود و مینای پانزده ساله، كه جثه نحیفش سخت در تضاد با قامت درشت خانم مدیر بود، تسلیم نظر او میشود، و روزنه امیدی را كه معلم نقاشی برای او گشوده بود، بسته میبیند. پس به همان «دبیرستان شماره ۲ هدف» برمیگردد و از سر ناچاری درسش را ادامه میدهد. ولی مصمم است تا با جدیت، خود نقاشی را دنبال كند. از راهنماییهای خانم مهرجویی همچنان استفاده میكند و ایشان هم رفتهرفته مینا را به طرف گالریهای نقاشی، هدایت میكند.
«یادم است اول بار برای دیدن نقاشی به گالری «نگار» در خیابان سمیه رفتم. نقاشیهای روی دیوار را كه دیدم، از آنها هیچ سر درنیاوردم. ولی اشخاصی كه آنجا بودند، غرق دیدن و بحث درباره آثار بودند. درباره نقاشی «خوب» صحبت میكردند و من نمیدانستم به چه نوع نقاشیای «خوب» میگویند؟ تصمیم گرفتم كه سعی كنم تا بفهمم. و این انگیزهای شد برای زندگیام.» رفتن به نمایشگاهها را به طور مستمر ادامه میدهد. با آثار هنرمندانی چون زندهرودی، شیبانی، پیلآرام، بهمن محصص و... مواجه میشود.
توضیح معلم نقاشی قانعكننده نبود. توسط او به كلاس نقاشی خانم «ماری شایانس» هدایت میشود. ایشان هم توضیح قانعكنندهأی برایش نداشتند. دیپلم گرفت، مصمم در رفتن به اروپا، برای تحصیل نقاشی (برای فهمیدن نقاشی «خوب» است، ولی پدر موافقت نمیكند، سخت نگران است. مگر میشود دختری به قد و قامت، سن و سال او را به تنهایی به دیار غربت فرستاد. تشویقش میكند تا در دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تحصیل كند، اما قبول نمیكند. اصرارها از هر دو طرف بالا میگیرد. بالاخره پدر كوتاه میآید، ولی شرط میكند كه: «خودت هزینه رفتنت را فراهم كن.» با این امید كه شاید سختی امرار معاش، او را منصرف سازد. او كار میكند، و یك سالی بعد، پول بلیط و مقداری هزینه سفر را جور میكند و به ایتالیا میرود (۱۹۷۰ / ۱۳۴۹) اما بعد از آن پدر از هیچ حمایتی دریغ نكرد.
مواجهه او با آثار نقاشان نوگرا در ایران، زمینه ذهنیاش را برای روبهرو شدن با آنچه در ایتالیا جریان داشت، تا حدی آماده كرده بود. با خود قرار گذاشت، تا در مقابل پدیدههای تازه در نقاشی كه قرار میگیرد، نه از روی تعصب موضعی بگیرد و نه نشناخته یكسره آن را بپذیرد.
در «آكادمی هنرهای زیبای رم» (Accademia di Belle Arti di Roma) نامنویسی میكند. آنجا اولین درس زندگی را از استاد تاریخ هنر پروفسور «رِناتو دِلگوئرچو» Renato Delguercio) منتقد و گوتوزو شناس شهیر ایتالیا) گرفت: «اولین جلسهای كه با او كلاس داشتیم به دانشجویان گفتند: اگر دلتان میخواهد كه گوساله بیایید اینجا و گاو هم بروید، از نظر من هیچ فرقی نمیكند. شما خودتان باید بخواهید تا از گوساله بودن بیرون بیایید و آدم شوید.
لحن او اصلاً توهینآمیز نبود. بلكه تذكر بود. در عالم هنر، دانستههای ما كلیدهایی هستند كه با آنها میتوان قفلها را گشود. اگر این كلیدها را نیابیم، همانی هستیم كه فقط سِن ما زیادتر شده است. آنجا فهمیدم كه تنها با وجود تلاش خود خواهم توانست، پاسخ پرسشهایم را بیابم. فضای رم و آكادمی بسیار آموزنده بودند و برای فراگیری، امكانات بسیاری داشتند. و این من بودم كه میبایست دانستههای لازم را انتخاب، جمعآوری و نگهداری میكردم. »
«پروفسور دِلگوئرچو، ضمن آموزش سبكها و اتفاقهای مهم هنری، از جمله صحبتهای دیگری هم كه با ما داشتند، این بود كه یك نقاش لازم است كه به هنرهای دیگر هم توجه نشان دهد. با اینكه با علاقه زیاد شعر نو و رمان میخواندم اما حرف استاد یك تلنگر جدی بود. در رُم چند سالن سینما بود كه هر ماه سی فیلم از یك دوره و یا كارگردان معینی را به نمایش میگذاشت. مثلاً فیلمهای دهه سی-چهل فرانسه، ایتالیا، آلمان و یا آثار كارگردانهای بزرگی مثل برگمن، آیزنشتاین، فللینی و... بلیط نسبتاً ارزانی داشت و با یك بار خرید بلیط میشد، هرچند بار كه خواستی فیلم آن روز را ببینی.
هر شب برای دیدن این فیلمها میرفتم. نه برای تفریح، بلكه بهخاطر اینكه روش دیدن را یاد بگیرم. بهتدریج فهمیدم كه برای دیدن یك فیلم الزامی نیست تا از ابتدای آن تماشا كنم. میشد از وسطهای آن رفت و چیزهایی غیر از قصه را دنبال كرد. تصاویر، موسیقی، كمپوزیسیون، نورپردازی، حركت، ریتم و... یك سال و نیم، هر شب، بدون استثنا، خود را موظف كردم تا به این شكل فیلمها را ببینم. هر دورهای از فیلمها كه به نمایش گذاشته میشد، چند ماه بعد مجدداً تكرار میشد، و میتوانستیم فیلمهای گذشته را مرور كنیم، بارها و بارها. »
كتابها، موزهها، اساتید آكادمی، همكلاسیها و دانشجویان دیگر رشتهها برای مینا، همه منابعی بودند كه او تلاش داشت تا از طریق آنها پاسخ سؤالات خود را بیابد. كمكم به ویژگیهای زبان نوین در نقاشی آشنا شد. دانست كه یك اثر نقاشی، پیش از آنكه بستری برای رؤیت اشیاء و یا روایت مضمونی باشد، سطحی دربرگیرنده عناصر تجسمی و كیفیتهای بنیادین و بیانگرانه آنها است و اینكه این عناصر میتوانند به تنهایی عواطف و احساسات بیننده را تحریك و متاثر از خود كنند. آثار ونگوگ و نقاشان اكسپرسیونیست، برای او تجلی چنین ادراكی بود.
جسارت، شور و انرژی این آثار، همچنین مضمون اجتماعی و غالباً دردناكی كه بیان میكردند، در كنار زندگی دراماتیك نقاشان آن، برای اكثر هنرجویان نقاشی كه سرشار از احساسات و عواطف جوانی هستند، میتواند بسیار جذاب باشد. بنابراین بعد از ورود به آكادمی، اولین گزینش او اكسپرسیونیسم بود. «در آن سالها، توجه به عامه مردم و روابط متقابل آنها، فقر و ناملایمات اجتماعی، موضوع مورد توجه نسل ما چه در ایران و چه در اروپا بود.»
«یك جوان، وقتی جذب نقاشی میشود، در ابتدا بسیار حسی به نقاشی نگاه میكند، جذابترین، آسانترین، صمیمیترین و نزدیكترین مكتب برای بیان احساساتش، مكتب اكسپرسیونیسم است. اگرچه در ابتدا فقط لایههای بیرونی این مكتب را میبیند، بدون اینكه درك و شناخت درستی از واقعیت عظیم آن داشته باشد. پس این یك انتخاب طبیعی است نه انتخابی از روی تفكر.»
مینا نوری در آذرماه ۱۳۵۰، اولین نمایش انفرادی آثارش را در تالار قندریز، برگزار كرد. منتقدی آثار او را در این زمان اینگونه شرح میدهد: «بیننده در این آثار پیش از هرچیز با گرمی یك هیجان و با یك احساس تند طبیعی برخورد میكند، كه بر اثر یك فشار بیرونی به ناگهان از درون نقاش فوران كرده است.
نقاش شناخت دقیقی از كیفیت و چگونگیی این احساس ندارد، چرا كه هیچگونه وارسی و تأمل در آن مشهود نیست. رنگها و فرمها، بیآنكه مورد تحلیل منطقی قرار گیرند، با اولین انتخاب (كه غالباً یك انتخاب آنی است) بر روی تابلو میآید. و گاهی نیز، نقاش تهماندهی هیجان خود را با حركات خشن قلممو خالی میكند.
در این طریق او از «ونگوگ» و «اكسپرسیونیست»ها تاثیر زیاد گرفته است.»(۱)
چاپ دستی از درسهای اجباری آكادمی هنرهای زیبا بود و دانشجویان موظف بودند از سال دوم تا آخر دوره تحصیلی در این آتلیهها كار كنند و این دنیای تازهای را در دومین سال تحصیل مقابلش گشود. ابتدا حكاكی روی لینولئوم، سپس حكاكی روی چوب و در آخر تكنیكهای حكاكی روی فلز. «خیلی زود جذب این كار شدم. تا حدی كه هر روز بعدازظهر (صبحها موظف بودیم در آتلیه طراحی و نقاشی كار كنیم) به آتلیه چاپ دستی میرفتم. حضور منظم در آتلیه باعث شد تا به كارهای دانشجویان سالهای بالاتر، با دقت نگاه كنم. بعدها، وقتی بزرگتر شدم، فهمیدم حضور مستمر در آتلیه و دقت روی كار دیگران، به طور غیرمستقیم چقدر روی من تأثیر مثبت داشته است.»
مینا نوری بعد از سه سالی تحصیل در آكادمی رم، تحصیل را ناتمام رها كرد و برای ادامه جستجوهای خود، یك سال به فرانسه رفت. دوباره به ایتالیــا بازمیگردد و تحصیل خــود را در«آكادمی آلبرتینا توریــنو» (Accademia di Albertina-Torino) ادامه میدهد. كارگاه چاپ دستی آنجا به مراتب بزرگتر، مجهزتر و نیز خلوتتر بود. ضمن اینكه اساتید مجربتری نیز در آن تدریس میكردند. «در مسیر كار با استادی آشنا شدم به نام آقای فرانچسكو فرانكو (Francesco Franco)، كه فوقالعاده كمكم كردند.
ایشان از حكاكان مطرح دهه هفتاد (میلادی) ایتالیا بودند و با عدهای از نقاشان شناختهشده آن دوره كه حكاكی هم میكردند، آشنا بودند. تشویقم كردند تا به مدرسه حرفهای چاپهای دستی (Printmaking) بروم و كار را به صورت جدیتری ادامه دهم. اینچنــین شــد كــه بــه «انستــیتو دولـتــی هنـر اوربیــنو»
(Istituto Statale d۰۳۹;Arte Urbino) هدایت شدم.» (طی دو دوره فشرده و هر روزه، دوره اول سه ماه (۱۹۷۵ / ۱۳۵۴) و دوره دوم یك ماه و نیم (۱۹۷۸ / ۱۳۵۷).
مدرسه حرفهای چاپ، محل حضور هنرمندانی بود كه میخواستند چاپ دستی را كاملاً به صورت تخصصی و حرفهای دنبال كنند. بنابراین در آنجا افرادی را میپذیرفتند كه با چاپ دستی (تكنیك مورد نظرشان) تا حدودی آشنا باشند. (البته تكنیكها به صورت جداگانه و در آتلیهی مخصوص آن تكنیك تدریس و كار میشد. مثلاً آتلیه سیلوگرافی بود، آتلیه كالكوگرافی، آتلیه لیتوگرافی و آتلیه سریگرافی). این مدرسه امكانات بسیار خوب و حرفهای برای كار كردن و آموزشدیدن داشت. شهریه چندانی نمیگرفت و بخشی از هزینههایش را از طریق فروش آثار شاگردان تامین میكرد.
اواخر سال ۱۳۵۴ به ایران برمیگردد و در همان سال به استخدام دانشگاه فارابی تهران درمیآید.
««در دانشگاه قرار شد در حیطه چاپ دستی كار و نهایتاً تدریس كنم. تا آنزمان چاپ دستی را از دید یك نقاش دنبال كرده بودم و نه به عنوان یك مدرس. بنابراین تابستان ۱۳۵۷، به مدرسه حرفهای چاپ (آتلیه كالكوگرافی) برگشتم تا این بار، طریقه تدریس اساتید و نحوه اداره كردن آتلیه آنجا را دنبال كنم و فهمیدم كه به عنوان یك معلم لازم است، مهمترین شیوههای اجرایی حكاكی روی فلز را فراگیرم و این كار را هم كردم.»
نویسنده : حسن موریزینژاد
منبع : دوهفتهنامه هنرهای تجسمی تندیس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست