پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
مجله ویستا
زبالههای دولتی
...آنوقتها خانه ما واقع در یك كوچه فرعی منشعب از یك خیابان اصلی بود. در این كوچه تنگ و بن بست حدود چهارده پانزده خانوار زندگی می كردند.قبل از آمدن من به آن كوچه نمیدانم روی چه اصلی كمركش كوچه زبالهدانی شده بود و همسایهها صبح به صبح طبق وظیفهای كه برای خودشان قایل بودند یك سطل خاكروبه و زباله میآوردند و روی خاكروبههای قبلی میریختند.
سپور محله ما هم جای مناسب و راه نزدیكی پیدا كرده بود همان كاری را می كرد كه همسایهها میكردند و از هر كجا كه خاكروبه و آشغال جمع میكرد با كمك چرخ دستیاش به كوچه ما میآورد و روی خاكروبهها میریخت.
یكی دوبار به همسایهها گفتم كه چرا آشغال و خاكروبهتان را كمر كوچه میریزید؟
گفتند: همه میریزند ما هم میریزیم.
به سپور محله گفتم تو دیگر چرا از محلههای دیگر خاكروبه جمع می كنی و در كوچه ما میریزی؟
گفت: ما وظیفه داریم كه خاكروبهها را در یك جا جمع كنیم و بعد ماشین شهرداری بیاید و آنرا ببرد.
رفتم به برزن شهرداری محل جریان را گفتم كه این كوچه ما زبالهدانی شده, بهداشت و سلامت مردم در خطر است, دستور بدهید این كثافتها را از كوچه ما بردارند و به اهالی هم اخطار بفرمایید كه دیگر در آنجا خاكروبه نریزند.
گفتند: این كار مقرراتی دارد و نمی شود آستین سر خود خاكروبهها را برد, باید آگهی مزایده منتشر كنیم, در روزنامههای كثیرالانتشار سه نوبت اعلان بدهیم هر كه بیشتر خاكروبههای كوچه شما را خرید به او بفروشیم.
به خیالم با این جواب میخواهند مرا سنگ قلاب كنند و از سر باز كنند, گفتم پس تا وقتی آگهی مزایدهتان منتشر میشود لااقل یك كاری بكنید كه حجم و طول و ارتفاع این تپه كثافت بیشتر نشود.
گفتند: ما نمی توانیم جلو درآمد دولت را بگیریم.
از برزن بیرون آمدم و چند روزی دندان به جگر گذاشتم, از بخت بد چون خانه ما ته كوچه بود و همان یك راه را هم بیشتر نداشت من ناگزیر بودم روزی چند نوبت از برابر این زبالهدانی و سگهای ولگرد روی خاكروبهها و مگس های سمج خاكروبه نشین رژه بروم و باور كنید هر بار وارد كوچه یا خارج میشدم نصف عمر میشدم تا مدتها حالت تهوع و سرگیجه داشتم.
.....رفتم قوطی رنگی تهیه كردم و قلم مویی هم خریدم و به دیوار بالای زبالهدانی كمر كوچه نوشتم ....بر پدر و مادر كسی لعنت كه اینجا خاكروبه بریزد یا بشـ......!
به خرجشان نرفت, شب بچههای كوچه نردبان گذاشتندو ”بریزد“ را ”نریزد“ كردند و از آن روز به بعد همسایههای هفت كوچه عقبتر هم خبر شدند و برای این كه در این ثواب بزرگ سهیم باشند خاكروبه هایشان را به كوچه میآوردند و روی آن كوه زباله میریختند.
یكی دو بار اهل كوچه را جمع كردم و كرسیچهای وسط كوچه گذاشتم و روی كرسیچه ایستادم و برای اهل كوچه و محل موعظه كردم و عین یك عضو رسمی سازمان بهداشت جهانی پیرامون فواید بهداشت و زیان بیماری و بیماریهای ناشی از ریختن خاكروبه در معابر صحبت كردم, اما نتیجهای نداد و هر روز بر طول و عرض خاكروبههای كوچه اضافه می شد.
یك روز عده ای از ریش سفیدها و سرشناس های كوچه را جمع كردم و گفتم:
- بیایید دنگی كنیم پولی روی هم بگذاریم, یك ماشین زباله كشی و چند تا عمله بگیریم و كلك این زباله ها را بكنیم و ببریم به خارج شهر.
....این یكی به آن یكی نگاه كرد, یكی راهش را كشید و رفت و یكی برایم سرش را جنباند و دست آخر گفتند....آقاجان! ما در كاری كه به ما مربوط نیست دخالت نمی كنیم. این زبالهها دولتی است و صاحب دارد, ما جرأت نمیكنیم به مال دولت دست بزنیم.
گفتم زباله كه دولتی نمیشود, دولت كه خاكروبه فروش نیست این چه حرفی است شما میزنید, یك كوه زباله است كه زندگی را در این كوچه به ماحرام كرده, حالا دولت وقت نمی كند فرصت نمی كند این زبالهها را جمع كند اگر ما بكنیم خوشحال هم میشود, انجام همه كارها را كه ما نباید از دولت انتظار داشته باشیم.
گفتند: ما سری را كه درد نمیكند دستمال نمیبندیم و حوصله سر و كله زدن با دولتیان و هر روز به یك اداره رفتن را هم نداریم, تو خودت به تنهایی میتوانی بكن.
دیدم نخیر, به هیچوجه زیر بار نمیروند, گفتم اگر من بدهم این خاكروبهها را از این كوچه ببرند قول میدهید دیگر خاكروبه در اینجا نریزید؟
گفتند: نه! وقتی همه نریختند ما هم نمیریزیم.
....رفتم یك ماشین زباله كشی به صد تومان اجاره كردم و سه چهارتا هم عمله گرفتم و دو ساعته كلك زبالهها را كندم و جایش را هم دادم جارو كردند و آب پاشیدند و كوچه سر و صورتی به خودش گرفت و اهل كوچه هم كه دیدند رهگذرشان پاكیزه شده و دیگر از آن كوه كثافت و گله سگ و پشه و مگس خبری نیست خیلی از من ممنون شدندو الحق و الانصاف از آن روز به بعد هم دیگر خاكروبه در آنجا نریختند.
......بیست روزی از این مقدمه گذشت, یك روز صبح كه به سر كار میرفتم دیدم كمر كش كوچه مأموری در خانه ای ایستاده و از دختر بچه ای میپرسد:
- پس كی جمع كرده؟
....دخترك جواب داد: من چه میدانم
حس كنجكاویام تحریك شد و همان جا ایستادم.
....در این موقع مادر دختر دم در آمد و به مأمور گفت:
- والله به خدا ما بیتقصیریم سركار, هرچه هم به آن آقا گفتیم این كار را نكند به خرجش نرفت و گفت به شما مربوط نیست.
مأمور اخمهایش را در هم كشید و پرسید....خانهاش كجاست؟
مادر دختر جواب داد:
ته كوچه....و سرش را از چهار چوب در داخل كوچه آورد كه خانه مورد نظر را نشان بدهد
چشمش به من افتاد و با خوشحالی مرا به مأمور نشان داد و گفت: ایناهاش...خود آقا اینجا وایساده
مأمور سرش را روی گردنش چرخاند و نگاهی به من كرد و گفت:
- این زبالهها را شما جمع كردی؟
عرض كردم:
- بله
مأمور نگاهی به قد و قامت من كرد و گفت:
- به اجازه كی؟
- اجازه نمیخواست سركار ....یك كوه خاكروبه و كثافت كمر كوچه جمع شده بود...من دادم بردند.
- كجا بردند؟
- چه عرض كنم سركار
- چطور چه عرض كنی...نمیدانی زباله ها را كجا بردند؟
- من چه میدانم سركار شوفر بود.
مأمور دستش را به كمرش زد و گفت:
- خودت را مسخره كردی؟ توپ به مال دولت بستی خاكروبههای دولت را بردی و فروختی و پولش را ریختی به جیبت...حالا جواب سر بالا هم میدهی؟
دیدم مثل این كه یا سر سركار خراب است یا من از مرحله پرتم گفتم:
- سركار جان! این چه فرمایشی است كه می فرمایید! خاكروبه دولت كدام است؟ كی فروخته؟ من گردن شكسته صد تومان هم از جیبم دادم كه كوچه پاك باشد! .... دفترچهای از جیبش بیرون آورد و اسم و مشخصات مرا پرسید و یادداشت كرد و رفت و من هم به دنبال كارم رفتم.
فردا صبح همان مأمور به در خانهام آمد و مرا به برزن برد. رفتم خدمت جناب رئیس و مؤدب ایستادم. آقای رئیس بعد از امضا كردن چند نامه سرش را بالا گرفت و نگاهی به من كرد و از مأمور پرسید:
- همونی كه زبالههای دولت را خورده....همینه؟
....نگذاشتم مأمور جواب بدهد,گفتم آقای رئیس چی میفرمایین؟ كی زباله های دولت را خورده مگر من بلانسبت شما زباله خورم؟!
پوز خندی زد و گفت:
نخیر زباله را نمیشود خورد ..... اما پولش را میشود خورد....بفرمائید بنشینید.
مؤدب روی صندلی روبروی جناب رئیس نشستم.
پرسید....بگو ببینم زبالهها را كجا بردی؟
گفتم: دیروز هم به مأمورتان عرض كردم كه من نمیدانم خاكروبهها را كجا بردند, فقط میدانم كه صد تومان از من گرفتند و بردند.
سیگاری روشن كرد و دودش را فرو داد و گفت:
شما میدانستید كه این خاكروبهها مال دولت بوده و طبق برآورد كارشناس ما, شما متجاوز از هفت هزار تومان زباله را بدون اجازه دولت فروخته ای؟ ....و بدون اینكه منتظر جواب من بشودمثل توپ تركید كه:
- این كار را میگویند سرقت اموال دولت, این كار ار میگویند اختلاس, این كار را میگویند دزدی و دستبرد زدن به مال دولت و به بیتالمال ملت!فهمیدی؟
....شقیقههایم شروع كرد به كوفتن, سرم درد گرفته بود و زبانم داشت باد میكرد ....یعنی چه...., این چه كاری بود من كردم, حالا خوب است مرا به جرم اختلاس و سرقت اموال دولتی به محاكمه هم بكشند, با التماس گفتم:
آقا ممكن است بفرمایید با من چه كار میكنند؟
گفت: ما قانون داریم, ماده داریم
گفتم میدانم
گفت طبق بند (ب) از تبصره ۳ ماده ۲۴۷۸۵۶ قانون مجازات عمدی همان رفتاری را با شما خواهند كرد كه با متخلفین و سارقین اموال دولت می كنند.
....حالا بیا درستش كن! گفتم آقای رئیس!
گفت: بله!
گفتم: بفرمایید كه از این ۲۴۷۸۵۶ مادهای كه فرمودین همین یك ماده شامل حال من میشود یا باز هم مادههای دیگری دارد؟
با عصبانیت گفت:
همین یك ماده هم برای هفت پشتت كافی است. بیا پسر پرونده آقا را تكمیل كن بفرست دادسرا.ای داد و بیداد! این چه كاری بود من كردم, من چه كار به اموال دولتی داشتم, خوب این زبالههای نكبت و كوه كثافت سالها بود آنجا بود چكار داشتم در كاری كه به من مربوط نبود دخالت كنم, داروغه محله بودم, كلانتر محله بودم, پیغمبر بودم كه غم امت بخورم, من هم مثل بقیه ....این چه كاری بود كه من كردم؟
گفتم: حالا آقای رییس نمیشود به من فرجه بدهید كه بروم از جایی خاكروبههای دولت را تأمین كنم و سر جای اولش بریزم؟
با عصبانیت گفت: مگر هر خاكروبهای خاكروبه دولت میشود؟ مگر كار دولت شوخیه؟!
گفتم آقای رییس چرا مته به خشخاش میگذاری, خاكروبه خاكروبه است چه فرق
میكند.
گفت ابداً ... اگر میتوانی بیست و چهار ساعته همان خاكروبهها را پیدا كنی و سرجایش بگذاری, فبها وگرنه باید پروندهات برود به دادسرا. قرار شد كه فردا صبح نتیجه را به عرض برسانم وگرنه در غیر این صورت پرونده را به دادسرا بفرستند.
از برزن بیرون آمدم. سیگاری روشن كردم و گلچین گلچین از سجاف پیاده رو راه افتادم و شروع كردم به زیر و رو كردن افكارم برای پیدا كردن راه حل, چون مسأله اختلاس و سرقت و دستبرد به اموال دولتی در میان بود و اگر من میدانستم كه خاكروبهها صاحب دارد به كف دست پدرم میخندیدم كه چنین دخالت بیجایی بكنم! من پیش خودم گفتم از نظر بهداشت, هم خدمتی به مردم می كنم و هم از نظر نظافت شهر, خدمتی به شهرداری, دیگر چه میدانستم كه باید تاوان خدمت هم بدهم.....
آن روز رییس برزن به من گفت كه باید خاكروبهها را مزایده بگذاریم, روزنامهها اعلان بدهیم, من به خیالم كه شوخی میكند, تو نگو كه كار مملكت بیحساب و كتاب نیست.
به طرف گاراژی كه بیست روز قبل ماشین زباله كشی را از آنجا كرایه كرده بودم راه افتادم بلكه راننده را پیدا كنم و آدرس خاكروبهها را به من بدهد.
وقتی سراغ راننده را گرفتم گفتند یك هفته پیش با مدیر گاراژ دعوایش شد و از اینجا رفت و گویا در خط جنوب روی یك ماشین باری كار می كند و آدرسی هم از او نداریم.
....به طرف خانه برگشتم و به سراغ همسایهها رفتم, چه اگر كاری و كمكی در این زمینه ساخته بود از دست آنها بر میآمد.
به در خانه یكی دو نفر از همسایهها كه آشنا بودند رفتم و ماجرا را گفتم كه اگر یادتان باشد در حدود بیست روز پیش من آمدم و چنین خدمتی به شما كردم و خاكروبههای كوچه شما را به خرج خودم دادم بردند به خارج شهر....
گفتند خیلی ممنونیم, ودیدی ما هم طبق تعهدی كه كردیم دیگر خاكروبه در آن محل نریختیم....
گفتم منهم ممنونم و متقابلاً تشكر میكنم اما حالا چنین مشكلی برایم پیش آمده و دولت خاكروبهاش را از من میخواهد, شما به من كمك كنید و هركدام یكی دو سطل خاكروبه به من بدهید كه بریزم كمر كوچه و جانم را خلاص كنم.
گفتند ما به قولی كه دادیم وفاداریم و از قولمان بر نمیگردیم.
گفتم قبول...قول شما محترم است و واقعاً تقدیس میكنم اما دولت علاوه بر این كه هفت هزار تومان پول زبالههایش را از من طلبكاری میكند به جرم سرقت اموال دولتی و اختلاس قرار است مرا توقیف هم بكند, به خاطر دوستی و همسایگی نمیگویم, محض رضای خدا هر كدام دو سطل خاكروبه به من قرض بدهید بعد از یك هفته به شما پس میدهم.
....در را به روی من بستند و گفتند: ما خاكروبه زیادی نداریم به كسی بدهیم! به در خانه همسایههای دیگر رفتم كه به پاس خدمت آن روز, امروز به من كمك كنید. ...گفتند دندهات نرم میخواستی در كاری كه به تو مربوط نبود دخالت نكنی, مگر ما خودمان كور بودیم و خاكروبهها را نمی دیدیم؟ عقل و شعورمان هم بیشتر از تو بود, اما از عاقبت كار خبر داشتیم خودت كردی خودت هم جوابشان را بده.
....خدایا....چه كار كنم از كجا یك كوه خاكروبه و زباله پیدا كنم؟!
پرسان پرسان به خارج شهر رفتم و از صاحب مغازهای كه مقداری خاكروبه و كثافت به عنوان كود در خزانه مزرعهاش ریخته بود به هر شكلی بود یك الاغ زباله به چهل تومان خریدم و با كمك مردك خركچی گاله خاكروبه را پشت الاغ گذاشتیم و به شهر آوردیم و الاغ را وارد كوچه كردیم و در همان محل سابق خاكروبههای دولتی زبالهها را خالی كردیم و هنوز گرد وخاك زبالهها فرو ننشسته بود مردك خركچی راه نیافتاده بود كه دیدم آقای مرتبی كه كیفی زیر بغل داشت و عینك به چشم زده بود و سر و وضعش نشان میداد اداری است سر رسید و با تغیر گفت:
- این كثافتها را چرا اینجا میریزی؟
گفتم چیزی نیست, دارم زبالههای دولتی را كه بالا كشیدهام تأمین میكنم و سر جایش میریزم.
زبالههای دولتی چیه مرد (البته او چیز دیگری گفت من میگویم....مرد)
تو بهداشت و سلامت مردم را میخواهی به خطر بیندازی و معلوم نیست چه حقهای زیر سر داری و بعد حقه بازیات را به حساب دولت می گذاری؟
ناراحت شدم, گفتم تو اصلاً چكارهای؟
گفت من بازرس عالی كل بهداری و بهداشت هستم و مأموریتم اینست كه هر كجا ببینم مردم خاكروبه یا كثافت در كوچه و معابر میریزند توقیف و تحت تعقیبش قرار بدهم.
- دهه این كه شد دو تا پرونده.....
گفت زبالهها را بار همین الاغ بكن تا ببرد سر جای اولش, بعد هم خودت با من بیا به اداره بازرسی كل بهداری و بهداشت تا معلوم شود منظورت از این كار چه بوده و چه نیم كاسهای زیر كاسه داشتی؟
....بغض گلویم را گرفت. اشك دور چشمهایم جمع شد گفتم آقا دستم به دامنت بیست و چهار ساعت مهلت دادهاند كه زبالههای دولت را كه بالا كشیدهام تأمین كنم و این گاله زباله را هم كه میبینی به زحمت پیدا كردهام و به چهل تومان خریدهام
گفت این حرفها كه تو میزنی به من مربوط نیست از قیافهات پیداست كه تو عضو سازمان خرابكاران هستی و مأموریت داری با ریختن خاكروبه و اشاعهی میكروب و بیماریهای مختلف مردم این شهر را بیمارتر كنی و من تو را به عنوان یك باند خرابكاران ستون هفتم و عامل اجرای جنگ خانمانسوز میكروبی تحویل مقامات صالحه میدهم.
....حالا بیا درستش كن! هر چه التماس كردم فایده نبخشید, بازرس عالی مقداری از زبالهها را در دستمالش ریخت و به عنوان مستوره برداشت تا در آزمایشگاه بعد از تجزیه, نوع میكروبی كه بنده با آن قصد از بین بردن مردم را داشتهام معلوم شود و بقیه زبالهها را حكم كرد بار الاغ كردم و پنج تومان مجدداً به مردك الاغی دادم كه زبالهها را به جای اولش برگرداند و به اتفاق بازرس عالی اداره كل بهداری و بهداشت راه افتادم.
در اداره بازرسی در حدود پانزده شانزده صفحه بزرگ از من بازجویی كردند و دست آخر هم به جرم ریختن زباله در معبر عمومی و به خطر انداختن بهداشت عمومی پانصد تومان جریمهام كردند و بعد پرونده را همراه با دستمال گره بسته محتوی مستوره زبالهها برای مطالعه و تشخیص مقامات صالحه فرستادند كه معلوم شود با چه نوع میكروبی و طبق دستور كدام باند و دستگاههای سری بیگانه زباله در كوچه ریختهام و از طریق جنگ میكروبی قصد منقرض كردن نسل حاضر را داشتهام و ضمانتی هم چهار میخه (كه حوصله ندارم شرحش را بدهم) از بنده گرفتند كه تا پایان محاكمه و كشف حقیقت از حوزه قضایی شهر خارج نشوم.
تن به قضا دادم و از طرفی چون نه میتوانستم خاكروبههای دولت را تأمین كنم و نه چنین پول كلانی داشتم كه یك جا بدهم و بگویم غلط كردم ...به اختیار خودشان گذاشتم كه هر كاری كه می خواهند بكنند
سه ماه آزگار كه شرحش مثنوی هفتاد من كاغذ میشود یك روز برزن مرا برای وصول هفت هزار تومان قیمت اموال خورده شدهاش احضار میكرد.
روز دیگربازپرس عدلیه مرا به بازپرسی میبرد ورقه سؤال و جواب پر میكردند كه زبالهها را كجا بردهام و پولش را چه كردهام و با اجازه چه مقامی در كاری كه به من مربوط نبوده دخالت كردهام.... و روز بعد نوبت شعبه ۲۸۴ بازپرسی بود كه مرا تحت محاكمه و ”اخیه“ میكشید كه هدفم از ریختن زباله و خاكروبه و كثافت در معبر عمومی چه بوده و طبق دستور چه باند خرابكاری قصد آغاز جنگ میكروبی را داشتهام.
....بلاخره بعد از سه ماه دوندگی و سرگردانی هفت هزار تومان طلب دولت را بابت زبالههایی كه بنده بالا كشیدهبودم به اضافه مالیات بر درآمدش از طریق حراج اثاث خانهام تأمین كردند و نزدیك به سه هزار تومان جریمهاش را هم قسط بندی كردند كه ماهیانه بپردازم تا اینجا ظاهراً از شر پرونده اولی خلاص شدم ام در پرونده دیگر كه یكی دخالت بیمورد در كاری كه به من مربوط نبوده و پرونده دیگر به اتهام آغاز جنگ میكروبی و عضو بودن در باند نا شناس خرابكاران ستون هفتم مفتوح است, حالا تا كی این دو پرونده بسته بشود خدا عالم است از همه بدتر روزها كه همسایهها مرا در كوچه میبینند مرا به یكدیگر نشان میدهند و به هم میگویند
....این و میبینی؟ از اول ارقههاست, پنجاه هزار تومن مال دولت رو بالا كشید و راست راست هم راه میره و یكی نیس بهش بگه بالا چشمش ابروئه؟
آدم زرنگ به این می گن ....اینجوری نبینش.....
چیزیه! سه تای قدش زیر زمینه......
خسرو شاهانی
برگرفته از: دیدار با طنز
برگرفته از: دیدار با طنز
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست