چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
مقدمه ای بر بر جایگاه عدالت در اندیشه سیاسی اسلام
در واقع، عدالت در منابع اصلی و فرعی اسلامی و آرای اندیشمندان این دیانت، تعاریف متعددی شده ولی در عمدهترین تعریف، به معنای: «قراردادن هر چیز در جای خویش و حق را به حقدار رساندن و ایفای اهلیت و رعایت استحقاقها» است. همچنین، با تأخیر منفی كه خودكامگی در ممانعت از شكوفایی نظریات عدالت در اندیشه و عمل داشته و سیر قهقرایی آن را از آرمانگرایی به واقعگرایی سبب شده است، این نظریه را میتوان استنباط كرد كه در افزایش خودكامگی و ناامنی در نظام سیاسی، منجر به ركود و محجوریّت كار برد نظریات عدالت و تحویل عملی آنها از آرمانگرایی به واقعگرایی شده و كاركرد آنها را به صورت معیار و ابزار كنترل خودكامگی اجازه نداده است».
در واقع، هر چه میزان خودكامگی وتغلب نظامهای اسلامی بیشتر شده، نظریات عدالت نیز – بویژه در حوزهٔ عمل و در دنیای اهل سنت – دچار ركودها و ناكامی و افو ل افزونتری از آرمانگری به واقعگرایی منحط شده و نتوانتسه است به عنوان مكانیزمهای كنترل خودكامگان، نقش معیارگونهٔ خود را ایفا كند.
یكی از بنیادیترین مفاهیم در علوم انسانی و از جمله در علم سیاست، مفهوم عدالت است؛ و اهمیت بی بدیل آن، بر كسی پوشیده نیست. اغلب مكاتب، نظریهها و نظامهای سیاسی، سعی كردهاند این اصل و مفهوم را به طور نظری و عملی (در واقع یا در ظاهر) ملاحظه كنند. همهٔ ادیان الهی، این اصل را به عنوان هدف یا یكی از اهداف اصلی نزول خود، در نظر داشتهاند. در دین مبین و خاتم ادیان، اسلام، نیز چنین است و عدالت از اصول كانونی و محوری آن به شمار میرود. اندیشههای سیاسی اسلام نیز بر محور عدل و عدالت تجسد یافتهاند. ۲۹ آیه دربارهٔ عدالت، بیش از ۲۹۰ آیه دربارهٔ ظلم و مشتقات آن و ۳۵۰ آیه به طور صریح و مستقیم، در این زمینه آمدهاند. یك دهم مجموع آیات، به طور مستقیم و غیرمستقیم مربوط به این موضوع است.
اهمیت بیسابقهٔ عدالت در علم سیاست نیز غیرانكار است. عدالت، جزء تفكیك ناپذیر قدرت سیاسی و وجه ممیز آن با زور است و مشروعیت قدرت و انقیاد مردم را از آن، ضمانت میكند. عدالت، مبنای تعهد اجتماعی افراد در اطاعت از دولت و قوانین آن است. بنابراین، عدالت، به این معنا، در مركز و محور مباحث فلسفهٔ سیاسی قرار دارد؛ و به تعبیری، میتوان آن را جامعترین غایت سیاسی شمرد.
بحث از مفهوم بنیادی عدالت به دلیل ابهام در تعاریف و معانی آن، با دشواریهایی روبرو است. اما این دشواری، باعث نشده كه مكاتب: دینی، سیاسی، اجتماعی و … از ارائهٔ نظرات خود در این باره كوتاهی ورزند. به عنوان نمونه، فلسفه و اندیشهٔ سیاسی غرب در این زمینه، میراثی غنی دارد. اگرچه به نظر شماری از اندیشمندان این حوزه، تعریف و احصای تمام معانی عدالت وهمی بیش نیست و این مفهوم دچار ابهامی لاعلاج است
(perelman,۱۹۷۰,pp.۱۲-۱۴) ، با این وجود از پیدایش اندیشهٔ غرب تا امروز بویژه از اندیشهٔ اسطورهای تا تفكر جدید آنها، پژوهش و نظریهپردازی در این وادی حوزهٔ وسیعی را در برگرفته و حتی اندیشهٔ سیاسی در ایران باستان در این وادی آرا و نظرات ذی قیمتی را به خود اختصاص داده است.
با توجه به اهمیت اصل عدالت در اسلام، این مقاله به بررسی جایگاه، وضعیت و ماهیت عدالت در اندیشههای سیاسی اسلام میپردازد و اینكه این مفهوم چه كاركرد سیاسی در تاریخ اسلام و اندیشههای مزبور داشته و چه بازتابهایی در حوزهٔ عمل سیاسی به جای گذاشته است؟ و آیا بین میزان خودكامگی در نظامهای سیاسی اسلامی و ركود عملی و ناكارامدی نظریات عدالت و سیر قهقرایی عینی آن از آرمانگرایی به واقعگرایی، رابطه وجود دارد؟
در واقع، این مقاله ضمن بررسی ماهیت و مفهوم عدالت، به مطالعهٔ تاریخ عینی اصل عدالت در سیاست و سنجش كار و فرجام آن در تاریخ و اندیشههای سیاسی اسلام میپردازد.
● تعریفهای عدالت
كلمهٔ عدل را معمولاً با چند معنا و كاربرد در اندیشههای اسلامی یاد مینمایند، كه برگرفته از قرآن، سنت نبوی و كلام علیu است. این معانی عبارتند از: راستی، درستی، داد، مثل، موزون بودن، رعایت حقوق افراد و دادن حق به حقدار، و رعایت استحقاقها در افاضهٔ وجود توسط خداوند متعال.
همچنین، بررسی جایگاه این مفهوم در كلام دینی و سیاسی و فرق عمدهٔ آن (شیعه، معتزله، اشاعره، خوارج و مرجئه) لازم مینماید.
از سویی، میتوان از میان نحلهها و گرایشهای مختلف اندیشههای سیاسی اسلام، چهار گرایش با نمایندگان عمدهٔ آنها را – جهت بررسی تعریفهای عدالت – به شرح ذیل انتخاب كرد:
۱. فلسفهٔ سیاسی با نمایندگی: فارابی، ابنسینا و خواجه نصیرالدین طوسی
۲. فقه سیاسی با نمایندگی: فقهای مذاهب پنجگانهٔ اسلامی (شیعهٔ جعفری، حنفی، شافعی، مالكی و حنبلی)
۳. اندرزنامه سیاسی و ادبیات سیاسی با نمایندگی: خواجه نظام الملك و سعدی
۴. تاریخ و فلسفهٔ اجتماعی با نمایندگی ابنخلدون
در مجموع، باید اذعان كرد كه در آرای كلیهٔ این اندیشمندان و مكاتب، تعبیرهای متعدد و مشابهی از مفهوم عدالت – با تأسی به قرآن و سنت – صورت گرفته كه بخشی از آنها به شرح ذیل است:
۱. عدالت، خصیصهٔ ماهوی نظم الهی حاكم در كائنات
۲. عدالت، به معنای: «وضع كل الشیء فی موضوععه»؛ یعنی، قرار دادن هر چیز درجای خویش
۳. عدالت، به معنای: «اعطاء كل ذی حق حقه»؛ یعنی، حق را به حقدار رساندن و ایفای اهلیت و رعایت استحقاقها و نفی تبعیض عدم ترادف با برابری مطلق
۴. عدالت، به معنای اعتدالگرایی، میانهروی و رعایت ملكات متوسطه
۵. عدالت، به معنای تعادل سه قوه در نفس و مدینه و سپردن راهبری نفس و مدینه به خرد و خردمندان
۶. عدالت، به معنای راستی، راستكرداری و راست كردن
۷. عدالت، به معنای تناسب و تساوی جرم با مجازات در حوزهٔ قضا
۸. عدالت، به معنای تأمین مصلحت عمومی به بهترین وجه ممكن و اصلیترین مبنای تأمین عمران و امنیت
۹. عدالت در مدینه، به معنای تقسیم مساوی خیرات مشترك عمومی
۱۰.عدالت، به معنای «حسن در مجموع» و كمال فضایل، و جور به معنای مجموعه و تمام رذایل
۱۱.عدالت، به معنای تقوای فردی و اجتماعی و همسازی با نظم الهی حاكم بر طبیعت
۱۲.عدالت، به معنای انصاف
۱۳.عدالت، به معنای عقد و قرارداد اجتماعی افراد، جهت تقسیم كار در حیات مدنی مبتنی بر شریعت
۱۴.عدالت، به معنای مفهومی همسان با عقل و خرد عملی
۱۵.عدالت از دید فقها، به معنای ملكهٔ راسخهای كه باعث ملازمت تقوا در ترك محرمات و انجام واجبات میشود.
بدین ترتیب، كاملاً واضح است كه در اندیشههای اسلام، عدالت، چه در منابع اصیل آن و چه در اندیشهٔ متفكران این دیانت، بخوبی تعریف شده است (اخوان كاظمی، ۱۳۷۷)
به اعتقاد نگارنده، به دو تعریف از عدالت – كه در قالب یكدیگر هم قابل گنجایش هستند – بیش از دیگر تعریفها در منابع اصلی و فرعی اسلامی و آرای اندیشمندان اشاره شده است و شامل همه آنها نیز میشود. این دو تعریف علاوه بر اینكه در قرآن، روایات نبوی و روایات معصومان u مصرح گشته، در آثار اندیشمندان متقدم، متأخر و معاصر نیز بوفور یاد شده است و در واقع مكمل، متمم و مظروف یكدیگرند. این دو تعریف عبارتند از:
۱. عدالت، به معنای: «وضع كل شیء فی موضعه» یا قرار دادن هر چیز در جای مناسب خویش
۲. عدالت، به معنای: «اعطاء كل ذی حق حقه» یا رساندن حق به حقدار و استیفای حقوق و عطا به میزان استحقاق
از تركیب این دو تعریف نیز میتوان عدالت را این گونه تعریف كرد:
«عدالت به معنای قرار دادن هر چیز در جای خویش، و حق را به حقدار رساندن و ایفای اهلیت و رعایت استحقاقهاست»
اكثر اندیشمندان اسلامی، اعم از قدیم و جدید، به این تعریف اذعان دارند و قرآن و روایات نبوی و معصومانu نیز دال بر آن است.
● تعریفهای اسلامی عدالت در مقایسه با تعریفهای آن در یونان و ایران باستان
این تعریف علاوه بر دربرگیری تعاریف افلاطون و ارسطو و اندیشهٔ ایرانشهری از عدالت، از آنها كاملتر است و معایب آنها را ندارد. یادآوری میشود كه افلاطون، عدالت را به معنای تعدیل سه قوه در نفس و در مدینه، و سپردن راهبری آن دو به خرد و خردمندان میدانست. ارسطو نیز با نظریهٔ «عدالت توزیعی» خود، معتقد به «عطا به میزان استحقاق» و رعایت نابرابری در بین استحقاقهای نابرابر بود. در اندیشهٔ ایرانشهری نیز عدالت در چند معنای مرتبط و متعامل لحاظ شده است؛ از جمله، به معنای نظام و آیین «ارته» و هماهنگی ومطابقت با این آیین و قانون، به معنای راستی؛ و ظلم به معنای دروغ، به معنای خویشكاری و خود آیینی و نهادن هر چیز به جای خویش، و به معنای پیمان و میانگین و حد وسط.
به نظر میرسد كه علت مشابهت تعریف اسلامی عدالت با تعریفهای مذكور، این باشد كه اساساً چنین برداشتی از عدالت، برداشتی عقلی و در جهت مصالح عمومی است و سیرهٔ عقلای پیشین، آن را برگزیده و بدان عمل كردهاند. اسلام نیز دینی عقلانی و مبتنی بر رعایت مصالح همگان است، لذا بدیهی است آن را انتخاب و كامل كند. از سوی دیگر، اسلام خاتم و اكمل ادیان و مكاتب فكر بشری و دینی متعادل است. بدین لحاظ، اسلام با مشربی اعتدالی، در بردارندهٔ اندیشههای ناب پیشین و مكمل آنهاست.
پاسخ به دو پرسش در باب تعریفهای عدالت
در اینجا دو سؤال اساسی قابل طرح است:
اول، آیا تعریف پیشگفته از عدالت، دارای ابهام است؟
دوم، آیا چنین تعریفی در همهٔ علوم اسلامی همچون: فلسفه، كلام، فقه، اخلاق و نحلههای اندیشههای سیاسی اسلام، به یك صورت به كار رفته است یا هر یك از آنها، تعریفهای مجزایی از عدالت را برای خویش اختیار كردهاند؟
در پاسخ سؤال اول، علمای اسلامی گفتهاند كه تعریف یاد شده ابهام ندارد و آن گونه نیست كه فقط بیانگر اصل كلی فاقد مصادیق واضح باشد؛ زیرا این دین حنیف، مصادیق عدالت را مشخص كرده است. برای تعیین آنها، باید به منبعی كه عهدهدار تطبیق آنهاست، مراجعه كرد؛ كه در درجهٔ اول، همان شریعت اسلامی و در درجهٔ دوم، بیان پیامبرe - و دیگر معصومان u نزد شیعه – است (جوادی آملی، ۱۳۷۵، صص۱۸۷-۱۹۸).
منابع و اندیشمندان اسلامی، مبنای عدالت، تعادل، توازن و «حق» را شریعت اسلامی، قرآن و سنت دانستهاند و اجرای شریعت را منجر به ظهور عدالت محض به شمار آوردهاند. در واقع، این شریعت حقّه است كه مكان قرار گرفتن اشیاء را تعیین میكند.
عدالت در اسلام، به دو گونهٔ: تكوینی و تشریعی است. در عدالت تكوینی، خداوند به هركسی به اندازهٔ استحقاق ذاتی، وجود و استعداد و كمالات فطری و ذاتی عطا میكند. آنگاه در پرتو عدالت تشریعی و انزال شریعت از سوی انبیا، امكان تحقق و فعلیت توانمندیهای انسانها برای وصول به سعادت برایشان مهیا میشود. هر قدر افراد وظایف و تكالیف شرعی خود را در حوزههای مختلف، اعم از اجتماع، سیاست و … به انحا و میزان مختلف انجام دهند، به همان میزان نیز كرامت و شأن مییابند و از استحقاق و پاداش بیشتری برخوردار میشوند.
بنابراین، حدود جایگاه فرد و نوع و میزان مقام و حقوق هر كس را شریعت و میزان عمل به آن معین میكند. پیامبرe و پیشوایان معصوم u ، مصداق و نمونهٔ عدل و عمل به آن به شمار میروند. بدین ترتیب، خداوند در پرتو عدالت تشریعی خود به وسیلهٔ انبیا و اوصیایش، آنچه را كه موجب رشد و كمال انسانهاست، به آنان گوشزد میكند و زیر عنوان شریعت، وسایل اعتدال دنیا و آخرتشان را فراهم میسازد. بدین صورت، نه آنان را به آنچه مقدورشان نیست مكلف میكند، و نه آنچه را مایهٔ سعادتشان است از آنان دریع میورزد. البته، این بدین معنا نیست كه عدالت در اندیشههای اسلامی فقط در حوزهٔ اخلاق فردی است، بلكه بر عكس میتوان اذعان كرد كه وجه اجتماعی آن غلبهٔ تام دارد و ضمن تعامل با وجه فردی، جنبهٔ اصلی را تشكیل میدهد.
با این توضیحات، مشخص میشود كه عدالت، ریشهٔ وحیانی دارد. و این گونه، به پاسخ سؤال دوم میرسیم. در واقع، عدل یك اصطلاح باردار «اشتراك لفظی» نیست و نمیتوان گفت كه عدل در كار خدا، به معنایی خاص است و عدل انسانی به معنای دیگر؛ همانگونه كه نباید پنداشت عدل اجتماعی و عدل سیاسی، دو معنای متمایز دارند. و نیز پذیرفتنی نیست كه این اقسام، دارای تباین و اختلاف مفهومی باشند. حق آن است كه «عدل»، «مشترك معنوی» است و در همهٔ این اقسام به یك معناست؛ اگر چه دارای تفاوت مصداقی است. تفاوت مصداقی با وحدت مفهومی ناسازگار نیست. این تفاوتها، همه برخاسته از اختلاف مصداقند، نه مفهوم. عدل نیز همانند علم، در حقیقت فقط یك معنا دارد، لیكن در مصادیق گوناگون، جلوههای مختلف میپذیرد. به بیان دیگر، «علم» هم مشترك معنوی است و همین حالت دربارهٔ «عدل» نیز تحقق دارد (جوادی آملی، ۱۳۷۵، ص۲۰۰).بدین لحاظ، میتوان اظهار داشت كه اصطلاح «عدالت سیاسی»، اساساً در منابع اسلامی به شكل اصطلاحی منفرد، منفك و مستقل منظور نشده، بلكه به آن و موضوعش در قالبها كلی مبحث عدالت اسلامی و اجتماعی اشاره شده است؛ اگرچه این اصطلاح در فلسفهٔ سیاسی غرب، با مباحث تبعیت و انقیاد، مشروعیت، نحوهٔ تولید و توزیع قدرت سیاسی، سرو كار دارد. از سوی دیگر در اندیشهٔ سیاسی، كار ویژهٔ سیاست و نظام سیاسی، حفظ و اجرای شریعت در جهت كمال و سعادت مردم است و همانطور كه قدما گفتهاند: مایهٔ توفیق این سیاست، تكیه برداد است؛ زیرا ثبات، امنیت واقعی و بقای نظام، در پرتو آن مهیا میشود.
● رابطهٔ عدالت با برابری و آزادی
عدالت در معانی یاد شده، به طور مستقیم با اصطلاحات مهمی همچون: برابری و آزادی، مرتبط و همپیوند است:
اولاً، برابری مطلق را قبول ندارد و معتقد به برابری در صورت استحقاقهای مساوی است.
ثانیاً، برآزادی به عنوان یكی از حقوق اساسی و لازم جهت استیفا پای میفشارد، و این جزء مهم خویش را مقید به حدود خود مینماید.
عدالت، به معنای عمل به شریعت و تكالیف خاص شرعی، در جهت وصول به سعادت الهی است. و آزادی هم در ترادف با واژهٔ «حریت»، بدین معناست كه در مسیر این عمل، مانعی وجود نداشته باشد و فرد از موانع و محدودیتهای نفسانی و طاغوتی رها باشد تا بتواند با كنار زدن بندگی غیرخدا، خود را خلاصی بخشد و با امتثال شریعت، به آزادی واقعی كه همان سعادت اخروی است، برسد. البته، همین عمل به تكلیف و وظیفهٔ شرعی، موجد حق و تفاوت در مرتبهٔ اجتماعی افراد است و فرد با انجام وظیفهٔ بهتر و بیشتر، از استحقاق، پاداش و مرتبهٔ افزونتری برخوردار میگردد. و این، عین عدالت و ناشی از ملازمه و همدوشی حق و تكلیف است.
در این همدوشی، زندگی مسابقه انجام دادن وظیفه و تكلیف است و جایزهٔ مسابقه، همان بهرهمندی از حقوق و مراتب اجتماعی است. آزادی در این معنا، فقط به رفع محدودیتها و موانع مزبور خلاصه نمیشود، بلكه همهٔ افراد میبایستی آزادی عمل در شركت در مسابقهٔ انجام دادن تكالیف داشته باشند و جهت تحقق استعدادهای خویش، از امكانات مساوی و برابر بهره برند
(مطهری، ۱۳۶۱،۸۸-۸۹).
بدین صورت، مشخص است كه در اندیشههای اسلامی نه تنها بین عدالت و آزادی تنافر غایت و واگرایی وجود ندارد، بلكه این دو مكمل همدیگرند و در راستای یك مسیر حركت مینمایند؛ مسیری كه همان سعادت الهی، نورانی شدن و مماثلت انسان با صفات الهی است. این هدف نسبت به رسیدن به عدالت و جامعهٔ عادله، اولویت و مرتبهٔ ترجیحی بالاتری دارد و هدف نهایی انزال پیامبران است.
● مطلق بودن تعریف عدالت
از سوی دیگر، مفهوم كلی و پیشگفتهٔ عدالت، مفهوم و امری مطلق در اسلام است[۱]، زیرا عدالت بر پایهٔ حق و استحقاق بنا شده و عموم استحقاقهای انسان همیشه ثابت، یكنواخت و مطلق است. عدالت برپایهٔ حقوق واقعی و فطری استوار است، و ملاك و مصداق آن را شریعت و سنت نبوی – ومعصومان u در تشیع – تعیین میكند. اگرچه در حوزههایی مانند: فلسفه، فقه و اخلاق، ممكن است این مصادیق متفاوت باشند، اما این دلیل آن نیست كه عدالت را نسبی بدانیم؛ زیرا نسبیت این مفهوم، با اساس خاتمیت و ابدیت دین مغایر است. لذا هر چند ممكن است در زمانها و مكانهای مختلف تفّهم درك دینی و برخی ملاكهای ارزشی تغییر كند، ولی هیچگاه اصول كلی شریعت تغییر نمینماید و تعریف منظور شده از عدالت نیز مبتنی براین اصول لایتغیر است. با وجود این، راه برای فهم مصادیق جدید از عدالت تشریعی باز است. به طور مثال، میتوان به دنبال این موضوع رفت كه در شرایط جدید، عدالت علیu و نوع عدالت پیشهگی ایشان را چگونه میتوان پیاده كرد و مصادیق بهنگام، مقتضی و متناسب با شرایط فعلی را از آن استخراج نمود.
● مقایسهای اجمالی بین تعریفهای عدالت در اندیشههای سیاسی اسلامی و غربی
در مقایسهای كوتاه باید گفت كه در نظریات عدالت از دیدگاه اسلام، مراتب افراد برحسب میزان عمل به تكالیف شرعی، قابل تغییر است. آن گونه نیست كه هر گونه تحرك عمودی آنان مانند جامعهٔ سلسله مراتبی و محتوم افلاطونی، تخطی و بیعدالتی محسوب شود و مستوجب تنبیه باشد.
در اندیشهٔ اسلامی، انسانها ذاتاً گناهكار و بد سرشت شمرده نمیشوند، و برخلاف نظر اگوستین، عدالت در عرصهٔ دنیایی نیز قابل تحقق و ملموس خواهد بود و همه موظفند این تكلیف را محقق سازند.
اگرچه یكی از بیانات علیu : « العدل الانصاف و الاحسان التفضل» كه عدالت را به مثابه انصاف میداند (علیu ۱۳۵۱، ص۱۱۸۸) نظریهٔ كانتی عدالت را به ذهن متبادر میكند و اگرچه در آثار اندیشمندانی همانند: ابوعلی سینا (ابنسینا، ۱۹۶۴م، صص۴۴۱-۴۴۲) و خواجه نصیر (طوسی، ۱۳۵۷، ص۲۵۰) از عدالت با عنوانی مشابه قرارداد اجتماعی هم یاد شده است، اما یك فرق اساسی در اینجا وجود دارد و آن، این است كه این انصاف و قرارداد، در چارچوب شرعالهی و مبتنی برمعیارهای آن است.
بنابراین، برخلاف نظریهٔ عدالت اصحاب قرارداد اجتماعی غرب، آنگونه نیست كه مردم با تكیه برآزادی منفی و با تبعیت از هرگونه توافق و سلیقهای، توافق خود را ملاك عدالت معرفی كنند، بلكه شریعت حدود توافقات و نوع تعامل افراد با یكدیگر، حكومت با مردم و امثال آن را تعیین میكند. و همین قید، از نسبی شدن مفهوم عدالت و تابع هر نوع ذوق و سلیقه شدن آن، جلوگیری میكند؛ امری كه در اكثر نظریات عدالت در غرب، بخوبی مشهود است.
در اندیشهٔ اسلامی، ریشه و مبنای عدالت، اعم از سیاسی و اجتماعی، الهی و وحیانی است. اجرای شریعت، به ارمغان آورندهٔ عدالت محض و آرمانی است. چنین عدالتی با عقل و خرد عملی همسان است، زیرا اسلام دیانت خویش را عقلانی میداند و معتقد است كه هر منصف عاقلی در صورت تفحص، این دین را ارجح و كاملترین دیانت خواهد یافت. شریعت توازن، اعتدال، انتظام، راستی و روایی خود را از خدا و عدل وی گرفته و عدالت حاكم برآفرینش نیز به نحو اكمل در شریعت جاری است. عدالت آرمانی اسلامی، مایهٔ اصلی خود را از سرچشمهٔ خویش؛ یعنی عدل الهی، اخذ میكند.
وضعیت اصل عدالت در تاریخ سیاسی اجتماعی اسلا م و ارتباط آن با خودكامگی
اما، عوامل مخل عدالت آرمانی و اجرای آن در حوزههای مختلف چیستند؟ واقعیت آن است كه اگر شریعت مبنای حق باشد و مواضع مختلف هر چیز را تعیین میكند، و عدالت آرمانی همان اجرای كامل شرع و دستورهای آن است، پس هرگونه اخلال در اجرای شریعت و مسخ و تخریب آن، باعث اضمحلال چنین عدالتی خواهد شد. همچنین، از آنجا كه تعیین مصادیق عدالت، علاوه بر شریعت، به عهدهٔ مترجمان و مفسران اصلی وحی، پیامبرe و امامان معصومu، است لذا با حذف و محجور كردن سنت و سیرهٔ این پیشوایان،خواه ناخواه مصادیق اجرای عدالت از دسترس مردم محو خواهد شد و عدالت به ورطهٔ محجوریت كشانده میشود.
بیدلیل نیست كه به استثنای شیعه، در بسیاری از فرق اسلامی كه شریعت اسلامی و سنت نبوی دچار تحریفهایی شده و به امامت معصومانu توجه و عمل نمیشود میزان انحراف از عدالت آرمانی و مسخ آن بسیار زیاد است؛ در حالی كه در تشیع تا حد بسیاری، شاهد چنین مسئلهای نیستیم.
میتوان گفت كه با حذف علیu از صحنهٔ خلافت از سوی خودكامگان مستولی، زمینهٔ تحریف شریعت اسلامی و مسخ عدالت آرمانی آغاز شد. و بیقین، میتوان خودكامگی را به عنوان بزرگترین عامل این تحریف و مسخ به شمار آورد.
به طور كلی، خودكامگی این گونه معارض و متضاد با عدالت است كه با سلب آزادی افراد، زمینهٔ تحقق توانمندیها و استعدادهای آنان را سلب میكند و با ایجاد محدودیت، از مشاركت برابر و آزادانهٔ عموم در مسابقهٔ انجام دادن وظایف، ممانعت مینماید. ضمن آنكه امكاناتی را جهت فعلیت بخشی اهلیت افراد و استیفای حقوقشان، در اختیار نمیگذارد. همچنین، توزیع قدرت، مناصب سیاسی و ...، برحسب استحقاق و شایستگی و كارامدی تقسیم نمیشود، و مردم امكان مشاركت سیاسی را ندارند. در حالی كه در جامعهٔ عادله، هر كس به اندازه قابلیت و تواناییاش، باید در امور سیاسی و اجتماعی دخیل شود. و چون همهٔ انسانها میزانی از قابلیت را دارند، پس همه باید درامور سیاسی و اجتماعی و مشاركت در آن، صاحب سهم و شریك باشند، منتها میزان این مشاركت و مسئولیتپذیری را شایستگی افراد تعیین میكند.
ستمكاری، در بطن خودكامگی است. جور و ستم، ویران كنندهٔ اجتماع و آبادانی، و مایهٔ نزول توانمندیها و ایجاد یأس و رخوت عمومی است. در چنین صورتی، سعادت را نمیتوان برای مردم متصور شد. به همین دلیل، در منابع اصیل اسلامی پدیدهٔ ضداسلامی خودكامگی و تغلب، بشدت نهی و مذمّت شده است.
واقعیت آن است كه بخش معظمی از تاریخ نظامهای سیاسی اسلامی، به نظامهای خودكامه اختصاص دارد؛ نظامهایی سیاسی كه شیوهٔ اعمال قدرتشان مبتنی بر روز و غلبهٔ خشونت آمیز و اجبار بود و به دلیل فقدان عدالت، نامشروع بودهاند، زیرا سعادت، آرمان نهایی آدمی است و قدرت سیاسی باید در خدمت این آرمان باشد. برای دستیابی به سعادت، نمیتوان روابطی غیرعادلانه در جامعه برقرار ساخت، زیرا در چنین صورتی قدرت مشروع مذكور، به غلبه و زور تبدیل میشود و مشروعیتش را از دست میدهد. چنین نظامهایی جهت مشروع و موجّه نشان دادن خود، مجبور بودهاند كه به تحریف دین و مفهوم عدالت و حذف مصادیق و اسوههای معصومu بپردازند؛ و عملاً نیز در كار خویش موفق شدند. به همین خاطر، مباحث اولیه پیرامون عدالت، از موضوع جانشینی پیامبرr و نپذیرفتن وصایب ایشان در ارجحّیت امامت و خلافت علیu آغاز شد. بدین ترتیب، نخستین اختلافها در جامعهٔ اسلامی، بر سر شخص امام یا رهبر و شرایط او بروز كرد و سؤالات متعددی در این باره مطرح شد؛ مثل اینكه: آیا باید امام عادل باشد؟ آیا رهبر جائر و فاسق در شرایطی خاص میتواند برجامعهٔ اسلامی حكم كند؟
نگاهی تاریخی به دوران صدر اسلام، نشان میدهد كه اختلافات بعدی فرقهای در اسلام، عمدتاً در شخصیت و شرایط امام و وظایف او برمیگردد. در این میان، اتّصاف به صفت عدالت یا نبود آن در شخص امام یا خلیفه، یا حق قیام و عصیان علیه خلیفهٔ جائر، واجد نقش مهمی در این مجادلات فكری بوده است (khadduri, ۱۹۸۴, p.۱۹۴) .«پس از وفات پیامبرr و پیش آمدن موضوع مشروعیت خلافت، محور بحث به عدالت سیاسی كشانیده شد؛ زیرا در صورتی كه ثابت میشد جانشین پیامبر فاقد مشروعیت است، تصمیمات او بیان كنندهٔ ارادهٔ حاكمهٔ خداوند نبود، بلكه منعكس كنندهٔ خواست خود او بود. از این رو، بحث دربارهٔ عدالت سیاسی، به سمت مشروعیت چرخید كه ابتدا جامعهٔ سیاسی را به گروههای سیاسی تقسیم كرد. و بعد، زمانی كه هر گروه با تمسك به دلایل مذهبی درصدد توجیه خود برآمد، این گروه بندیها بتدریج به شكل جوامع و فرق مذهبی درآمد. بدین سان، بحث دربارهٔ عدالت به ناگزیر از جنبهٔ سیاسی، به جنبههای مذهبی و كلامی مبدل شد.»
● بازتابهای سیاسی برداشتهای كلامی – فقهی از عدالت
با تبدیل خلافت اسلامی به ملوكیّت، پادشاهان خودكامه وجائر نیاز یافتند كه بیعدالتی خود را موجّه و مشروع نمایند. به همین دلیل، به دنبال حمایت و تقویت آموزهها و فرق كلامی و فقهی خاصی برآمدند، كه به عدالت در مقابل امنیّت، اهمیت بسیار كمتر و نازلتری میداد. لذا، ابتدا در مباحث كلامی جانب فرق غیرعدلیه، اشاعره، را گرفتند و معاند عدلیه شدند.
اساس اختلاف عدلیه (شیعه و معتزله) با اشاعره، در مسئلهٔ عدل الهی و موضوع حسن و قبح ذاتی افعال است. عدلیه طرفدار حسن و قبح عقلی شدند كه بنابه آن، فرمان شارع تابع حسن و قبح و صلاح و فساد واقعی اشیاء است. در تقابل با عدلیه، اشاعره منكر حسن و قبح عقلی شدند و گفتند كه حسن و قبح اشیاء و مفاهیمی از جمله عدالت، تابع دستور شرعی بوده و اموری نسبی، تابع شرایط خاص محیط و زمان و تحت تأثیر یك سلسله از عوامل از قبیل: تقلید و تلقین است. و نیز، آنان عقل را در ادراك حسن و قبح، تابع راهنمایی شرع دانستند.
بنابر نظر اشعریان، اسلام بدون فلسفهٔ اجتماعی و اصول مبانی حقوقی است، حق و عدالت واقعیت و رسمیت مستقل ندارند و تعبد محض حكمفرماست. تفسیر اشاعره از عدالت، این مفهوم را بیاندازه بیاهمیت میساخت. براساس نظر آنان، عقل به هیچوجه نمیتواند راهنما باشد، قوانین و مقررات اسلامی فاقد روح و معناست و باید به ظواهر و صورت آن بسنده كرد، و با تغییر ظاهر و شكل همه چیز عوض میشود. لذا، حق، عدالت و مصلحت، اموری واقعی نیستند و نسبی و وهمیاند.
نتایج تفسیرهای اشاعره از حسن قبح و عدالت، جایی برای مفهوم عدالت و اساسأ عقل باقی نگذاشت، و مهمتر آنكه، ملاكهای عقلانی تشخیص صحت و سقم نصوص دینی، بویژه احادیث را از بین برد. از این رو، زمینهٔ فكری، اعتقادی و روانی لازم برای پذیرش – آنهم با پذیرش شرعی و دینی – هر عمل ظالمانه و فاسقانهای را فراهم كرد. و در نهایت، مستمسكی مشروع و خوب به دست قدرت به دستان و عالمان سوء داد تا با مستند ساختن ستمها و خلافكاریهای خود به دین، به هر آنچه كه میخواهند، دست یازند. و مهمتر آنكه، دین هم این قابلیت را یافت تا این گونه از آن سوء استفاده شود.
جریان عدلیه و غیرعدلیه، جنگ بین جمود و ركود فكری، با روشنبینی، روشن اندیشی و تعقل بود. متأسفانه جمود، ركود و تاریكاندیشی فایق آمد و با تحریف معنای عدالت، مسلمانان نیز از عدلالهی و عدالت اجتماعی و سیاسی منحرف شدند و خسارتهای زیادی از این راه متوجه اسلام شد. البته، دامنهٔ این مصیبت تنها به منكران اصل عدل ختم نشد، بلكه در اثر سرایت افكار غیرعدلیه به عدلیه، اصول عدل اجتماعی اسلام هم سرنوشت شومی پیدا كرد، عالم اسلامی را دچار تشویش و خسارتهای گران نمود، موجّه هر عمل ظالمانهای شد و حتی جهان تشیع را از برخی آثار جمودگرایی خود بیتأثیر نگذاشت(مطهری، ۱۳۶۱، ص۵۰).
از دیگر مذاهب كلامی كه مورد اقبال حكام جور قرار گرفت – و بر فقه سنی اثر گذاشت – مرجئه بود. سكوت و تمایل آنان به سكوت و قعود سیاسی و اعتقادشان بر بقای اسلامیت امام جائر و گنهكار، لزوم اطاعت از وی و صحت اقتدای نماز به او، باعث شد كه این فرقه بشدت از سوی حكومتهای جائر پسندیده شود. خصوصیات پیشگفتهٔ این مذهب، به اضافهٔ تساهل، خشونتگریزی و بیاعتناییشان به سیاست، اثر زیادی در نادیده انگاشتن اصل عدالت از سوی آنان و تثبیت بیشتر خودكامگی داشته است.
طولی نكشید كه كلام اشعری، بركلام فرق فقهی اهل سنت (حنفی، مالكی، شافعی و حنبلی) سیطره یافت. قبل از آن، فقاهت سنی در عمل راهی را تجربه كرده بود كه بازوان پرقدرت خلافت تمهید نموده و آن را به صورت فقه حكومتی خود در آورده بود.
بسیاری براین باورند كه خلفا و سلاطین در مبارزه با مكاتب متكثر فقهی و سدباب اجتهاد؛ یعنی بستن و ممنوع كردن اجتهاد و اجبار علما به نقل فتاوای ائمهٔ چهارگانهٔ اهل سنت، صرفاً انگیزهٔ سیاسی داشتهاند. خلفای بنیعباس این مذاهب را مقرب خود ساختند تا مبلّغ حكومتشان باشند. آنان مذاهب دیگر را از بین بردند تا بر این چهار مذهب فقهی بهتر بتوانند تسلط یابند و نظارت كنند، جلوی شكوفایی فقه را بگیرند و مانع صدور فتاوای عدالت طلبانه فقها شوند. در واقع، علت غلبه و گسترش برخی از این مذاهب، سازگاری با مشرب خلفا، اغماض از اصل عدالت و در نتیجه حمایت دولتهای جائر از آنها بود. (شكوری، ۱۳۶۱،ص۱۹).
بدین لحاظ، ملاحظه میشود كه اینگونه مذاهب بر اشتراط عدالت در بسیاری از اهم مناصب فقه سیاسی همچون: خلافت، قضاوت و امامت جمعه و جماعات اصراری ندارند و حتی امارت و استیلای حاكم جائر را كه با تكیه بر زور به دست آمده است، صحیح میشمارند. از نظر اینان، خلافت و امارت با فسق خلیفه، انعزال نمییابد و باید به تحریم قطعی عصیان و قیام علیه چنین حاكمی حكم داد (عسگری، ۱۳۵۷، ج۲).
در واقع، ماهیت خلافت در دیدگاه اهل تسنن برخلاف امامت تشیع، فارغ از سه اصل: «تقدس» حاصل از نصب الهی، «صلاحیتهای شخصی» مبتنی برعصمت و عدالت و «اقبال عامه» ناشی از بیعت مختار است. در حالی كه رأی شیعه در باب شرایط تحقق خلافت حقّه امام معصوم و عادل صراحت دارد، آرای آنان در مسئلهٔ نصب، مشروعیت و عزل خلیفه متشتت است. یكی از علل این تشتت و تلوّن مزاج سیاسی، محافظهكاری و ناچاری به اصطلاح «واقعگرایانه» علمای سنی مذهب در توجیه تمامی صورتهای متفاوت به خلافت رسیدن خلفای راشدین و خلفای متعاقب ایشان، به عنوان جانشینان رسولاللّه r بوده است. لذا مبانی فقهی این نظریات (فقه الخلافه)، پیشتر تقریر وضع موجود و تأئید آن است تا تفقه.
● پذیرش و توجیه خودكامگی و تغلب و عقبنشینی از عدالت به نفع اقتدار و امنیت
همین موضع، دربارهٔ دیگر خلفا تكرار شد. بنابراین، خلافت «شوكت واستیلا» یا «رهبری تغلبیه و قهریه» از بعد از دورهٔ راشدین، درحوزهٔ نظر و عمل در دنیای اهل سنت به عنوان نظریه و روش غالب درآمد، و فقهای بزرگ اهل سنت نیز بخوبی به توجیه و تبیین آن برآمدند. آنان در مقایسه با همتایان شیعهشان، انعطاف بس بیشتری در انطباق آرا و عقایدشان با واقعیتهای سیاسی داشتهاند و دارند. این انعطاف، مآلاً به نقطهای رسید كه گویی والاترین ارزش در سیاست، نه عدالت، بلكه امنیت است. و این، قضاوتی بود كه ارج زیادی برای توانایی و قدرت حكومت و حفظ «قانون و نظم» قائل بود، نه برای تقوا و عدالت. این اندیشه از استبداد به عنوان شرّ كمتر در مقایسه به هرج و مرج و ناامنی دفاع میكرد، و عقیده داشت كه حكومت خودكامه حتی اگر فاسد باشد، كمترین ثمرهاش: «فصل خصومات»، «منع هرج و مرج و ناامنی»، «حفظ مرزها و امنیت» و در نتیجه تمهید و تقویت اجرای شریعت است. و چون سلطان جائر با قدرتش میتواند چنین مواردی را تأمین كند، پس دارای مقبولیت و مشروعیت است. همچنین، برعهده گرفتن مسئولیت عمومی، لزوماً پیوندی با خصوصیات اخلاقی دارندهٔ آن ندارد. و حتی اگر سلطان و كارگزاران سیاسی جائر باشند، «رعایا» حق ندارند از تكالیف خود نسبت به آنان سرباز زنند و به طریق اولی، حق عصیان و شورش علیه ایشان را ندارند (ابن جوزی، ۱۳۹۹ق، ص۱۷۶).
نظریهٔ فراگیر «رهبری تغلبیه و استیلا» ی اهل سنت برای آنكه بتواند به كمك برهانهای نقلی و فقهی، مشروعیت اقتدار مسلط را به هر شكل ممكن اثبات كند، وجوب احراز هر گونه صفت و شرط خاص از جمله عدالت را برای حاكم منكر شد و با طرح نظریهٔ «عدالت صحابه»، عادل شمردن بسیاری از صحابهٔ دروغین، و نقل بسیاری از روایات كاذب از سوی آنان، به چند منظور مهم جهت توجیه حكام جور دست یافت (عسگری، ۱۳۷۵، صص۳۴-۴۳؛ حسینی نسب، ۱۳۷۵؛ ج۲، ص۸۶). از سویی، مستند شرعی و روایی جهت این توجیه را فراهم ساخت و از سوی دیگر، احادیث واقعی پیامبرe و ائمهu را محجور كرد، و سپس خلفای جوری همچون: معاویه و یزید را صحابی پیامبر و عادل شمرد. یعنی، با حذف اسوههای واقعی عدالت، جرثومههای خودكامگی و جور را به عنوان اسوه معرفی كرد و آنان را لازم الاتباع جهت دیگر خلفا دانست. بدینسان، شرط عدالت حاكم و دیگر مناصب شرعی وی، در نظریهٔ امامت تغلبیه و فقه حكومتی اهل سنت در محافظهكاری به اصطلاح واقعگرایانه آنان محو شد. وایشان عدالت را به نفع امنیت ادعایی خویش، عقب راندند و بر دو عنصر: «اقتدار» و «اطاعت» تصریح كردند. اساس این دیدگاه، بر تصویب همهٔ خلفا و تأكید براقتدار و ولایت الهی آنان است؛ كه از نظر كلامی، بر نظریهٔ جبر و لزوم اطاعت جامعهٔ مسلمانان از متولیان قدرت استوار است.
البته، نظر به اینكه تجربهٔ سیاسی فقه حكومتی اهل سنت بسیار بیشتر از فقه شیعی بوده، لذا جلب حساسیت فرق این مذهب به امنیت و قدرت خالق و حافظ آن، چندان تعجبآور نیست. از دید ایشان، دفاع از اسلام با دفاع از حكام، پیوند خورده است. بنابراین، همه در استخدام كیانمندی دین و دولت، شرعاً باید در اطاعت و حمایت حاكم – ولو فاجر و خودكامه – در آیند و در تقویت و تحكیم بیشتر این سمبل اسلام بكوشند تا امنیت مستقر گردد، دشمنان دین بترسند و زمینهٔ تحقق شرع محقق شود.
● قهقرا و نزول نظریات عدالت از آرمانگرایی به واقعگرایی
اقبال فقه حكومتی اهل سنت نسبت به خودكامگی وناچیز شمردن اصل عدالت، باعث ركود و محجوریّت نظریات عدالت و تحویل آنها از آرمانگرایی به واقعگرایی گردید. از این رو، نظریات مذكور نتوانستند صور آرمانی وحقیقی خود را – كه منادی شریعت و سعادت واقعی و منافی جور، قهر و خشونت بود – در عمل اجرا كنند. حتی آنها شكل عینی نیافتند و معانی واقعیشان در عمل و حتی در نظر مسخ شد، و واقعگرایی منحط، اندیشهٔ غالب گردید كه در نظر و عمل، نظامهای خودكامه را واقعیتی موجود و گزیر ناپذیر و ابراز منحصر بفرد تأمین امنیت و رفع فتنه و هرج و مرج دانست. از این دیدگاه چارهٔكار، تسلیم به هر وضع موجود و قدرت غالب است. در این راه مقتضای عقل و شرع، عقبنشینی از عدالت، به خاطر مصلحت بالاتری به نام امنیت است، كه فقط در پرتو قدرت غالب حكومت پدید میآید.
بهای «واقعگرایی» مزبور و انعطاف مسلمانان یاد شده در قبال خودكامگی جائران، همانا تقدیس استبداد بود كه بزودی آموزهٔ سیاسی غالب در میان اكثر مسلمانان شد و دورههای طولانی استبداد برپاگشت. سپس، یك دورهٔ طولانی رخوت و ركود، در اندیشهٔ سیاسی – و بواقع در اكثر فعالیتهای فكری – پیشآمد، و از شكوفایی مسلمانان در همهٔ زمینهها جلوگیری كرد؛ كه با برچیده شدن خلافت عثمانی در دههٔ دوم قرن حاضر، پایان یافت. محور این ركود و رخوت، تبدیل فقهالخلافهٔ تسنن به ایدئولوژی خادم حكومت بود؛ آنگونه كه در نتیجهٔ آن، امنیت و حفظ نظام، بر شرط عدالت و تأمین آن، در همهٔ مواضع ترجیح یافت (عنایت، ۱۳۶۲، صص۳۳-۳۶).
اساساً ركود و رخوت، سرنوشت ناگزیر هر نظام اندیشگی است كه با دولت بپیوندد. و لذا، همواره در معرض این خطر است، كه تبدیل به ابزار ایدئولوژیك گروههای ذینفع شود؛ همانطور كه فقهالخلافه با پذیرش استبداد به عنوان شر كمتر در مقایسه با هرج و مرج، ایدئولوژی مورد پسند حكام جور شد و مشروعیت عقیدتی و سیاسی را برای آنان فراهم كرد.
بنابراین، هیچ شگفت نیست كه این ایدئولوژی برمفهوم عدل و در سطوح و گسترههای گوناگون آن اثر نهد؛ از فقه، كلام و سیاست گرفته تا قانونگذاری، اجرا و قضا. ایدئولوژی بنا به سرشت و منطق درونی خود، منجر به تفسیر عدالت به میانجی قدرت سیاسی از چشم انداز مصلحت گروه معینی شد كه در تاریخ اسلام، همان خلفا و زمامداران جور بودند. آنان به وسیلهٔ پارهای ازفقها، عدالت را تنزیل و ایدئولوژیك كردند و در خدمت خود در آوردند. روشن است كه با تفاسیر فقهی و كلامی نازلی كه از عدالت میشد و با وجود دستگاه خشن ومتغلب خلفا، انتظار تجویز حق شورش و عصیان علیه جائران مسند پیشه، بیهوده بود و آنهمه وعظ و نصیحت راجع به عدالت در متون سیاسی، مهمل افتاد.
به همین دلایل، واقعگرایی سنتی، امروزه در آثار و متون سیاسی سنیان، بیش از پیش از سوی تجددخواهان و احیاگران اندیشهٔ سیاسی اهل تسنن، انتقاد و تخطئه میشود، و از نظر آنان این نوع تلون مزاج سیاسی، موهن است؛ زیرا اینان معتقدند كه آرمانهای اسلامی عدالت سیاسی و اجتماعی، باید در هر شرایطی قابل اطلاق و پیگیری باشد و بتوان در هر وضعیت مشكلی آن را قابل تحقق دانست.● آرمانخواهی و عدالتخواهی نسبتاً پایدار تشیع
دربارهٔ شیعیان باید گفت كه نگرانی اینان در مورد امنیت و حفظ نفوس، دماء و اعراض وحیثیات مسلمانان به هیچ وجه كمتر از حساسیت علمای اهل سنت نبود و نیست. اما علی رغم چنین حساسیتی، آنان مسئلهٔ عدالت را فراموش نكردند و در اندیشه و اعتقادشان، این اصل تحت شعاع اصل امنیت قرار نگرفت. علت این امر، به سبب پیروی از سیرهٔ ائمهu و نصوص ویژه، موثق و پذیرفته شدهٔ آنان بود. البته، بخشی از این قضیه نیز از این واقعیت تاریخی منشأ میگرفت كه در اكثر برهههای تاریخی، عملاً این اهل سنت بودند كه با دستیابی به قدرت، مسئولیت حفظ جامعه و مرزهایش را برعهده داشتند و هیچگاه مجال چندانی را به تأسیس حكومت تشیع ندادند.
میزان خودكامگی و اختناق ستمپیشگان علیه تشیع، بحدی بود كه به اعتقاد امام خمینی(ره)، بسیاری از روایات معصومان به جهت ابتلای آنان به حكام ستمگر، به دلایل خاصی گفته شده است و حكم واقعی نیست. لذا، وظیفهٔ فقیه عادل، تمییز و استنباط احكام واقعی از روایات است.[۲]
تشیع با تبعیت ا ز اهل بیتu و با تكیه بركلام و فقه خویش، نظرات بسیار مشخصی دربارهٔ اصل عدالت دارد. این مذهب، اصل مزبور و اصل امامت را از مشخصههای بنیانی و اصول دینی پنجگانهٔ خود میداند. از دیدگاه آنان، عصمت و تنصیص الهی امام، شرط اول، و عدالت و تقوا، از شرایط ثانویهٔ زعیم و پیشوای دینی و سیاسی به شمار میرود، و حتی در امامت جمعه وجماعات هم، شروط ثانویهٔ مذكور را لازم میشمارد. به عبارت دیگر، خلیفهای كه اطاعتش واجب و حكمش نافذ است، باید معصوم – در عصر ائمهu-، عادل و مؤید از جانب خدا باشد، و اطاعت دیگران واجب نیست و به استثنای موارد تقیه و ضرورت، این گونه اطاعت حرام است. از سویی، هر آنچه عدالت خلیفه امام را خدشهدار كند، باعث انعزال وی هم میشود.
بدین ترتیب، تشیع هیچگاه همانند تسنن، با «بحران مشروعیت یا بحران اقتدار و اطاعت» مواجه نبوده است؛ زیرا امام یا نایب او نه تنها لازم است عادل باشد، بلكه در اعلمیت، افضلت، تقوا و پارسایی باید سرآمد همگان باشد. میتوان گفت كه نظریهٔ شیعه در این باب، به نظریهٔ فلسفهٔ سیاسی نزدیك است، كه اساساً زور و غلبه را نفی میكند و زمینهای را برای نقادی نظام موجود و طرح نظمی مطلوب فراهم میآورد.
هیچگاه، شیعه نمیتوانست بنا به آموزههای قرآنی و روایی خویش، مشروعیت حاكم و واجب الاطاعه بودن قدرتی را كه از راههای نامشروع تحصیل شده است و به شیوهای مغایر با ضوابط شرعی عمل میكند، بپذیرد. و چون چنین بود، نمیتوانست از این بابت او را تأیید كند. و اگر احیاناً مجبور به تأیید و حمایت از او میشد، به دلایل فرعی و ثانوی همچون: ضرورت وجود حكومت، جلوگیری از فتنهٔ هرج و مرج، ترویج تشیع، دفاع از مركزیت شیعی حكومتها، و حفظ دماء و نفوس شیعیان بوده است.
«بنابراین،بیشك تعمیمهای كلی راجع به واقعنگری سنی، همانقدر خالی از دقت است، كه تعمیمهای راجع به آرمانخواهی صرف شیعه. یعنی، اینگونه تعمیمها استثناپذیرنده. هر دو فرقه به درجات مختلف و در دورههای متفاوت، به پیروان خود اجازه دادهاند كه با ناهنجاریهای نظام سیاسی، در مواقعی كه با حكام بیمحابا روبرو میشدند، كنار بیاند. لذا، در عملكرد تاریخی هر دو مذهب، شورش آشكار بربیعدالتی بیشتر یك استثنا بوده است تا یك قاعده.» (عنایت، ۱۳۶۲، ۳۲)
پس، این تعمیم كه آرمانخواهی و عدالت طلبی تشیع باعث میشد كه شیعه هرگز با قدرتهایی كه برسركار بودهاند كنار نیاید، درست نیست. برعكس، متكلمان و فقهای شیعه در بهترین بخش از تاریخ خود، هوشیاری سنجیدهای را در یافتن راههای علمی برای هماهنگی با حكام وقت به خرج دادهاند تا امنیت و بقای پیروان خود را تضمین كنند. ولی آنچه مصلحتاندیشی شیعی را در این گونه موارد از مصلحت اندیشی سنی متمایز میگرداند، این است كه این هماهنگی نشان دادنها و همكاریها، اغلب ماهیتی مستعجل و موقت داشته و هرگز موضع عقیدتی اساسی شیعه را - كه همهٔ قدرتها و دولتهای دنیوی را در غیبت امام عادل غایب، نامشروع میداند - تهدید یا تضعیف نمیكرده است.
در حقیقت، عملكرد فقها و علمای شیعه و شیعیان در مقابل حكومتهای جائر، شامل سه رویكرد: «پارسایانه»، «مسالمتجو» و «فعالگرا» بوده است (شجاعیزند، ۱۳۷۶، صص۱۳۰-۱۳۱). در رویكرد فعالگرا، اندماج دین وسیاست و مبارزهٔ علمی با بیعدالتی، استبداد و حتی نفوذ بیگانگان مشهود است. اوج فعالیت این رویكرد، طرح تشكیل حكومت اسلامی به زعامت ولی فقیه عادل و بر پایهٔ نظریهٔ ولایت فقیه است، كه صورت مدون و مشخص آن از سوی امام خمینی (ره) بیان شد.
همچنین، در برهههای روی كارآمدن حكومات شیعی، رویكرد مسالمتجو نیز مشاهده میشود.. كه طی آن، علما با عمل و نظر خود، به نوعی بر همراهی و حمایت از اقتدار سیاسی حاكم صحّه میگذارند. این رویكرد، قبول مناصب دولتی در دستگاه غیر عادله را به شرطی كه بتوان گامی در جهت ترویج شیعه و دفاع از شیعیان برداشت، جایز میدانست.
اما در برخی از مقاطع تاریخی، علمای شیعی طبق رویكرد پارسایانه، سكوتگرایی را پیشه كردهاند؛ كه ماهیتاً با آنچه نزد اهل سنت رایج بود، متفاوت است. انفعال سیاسی شیعه، بر «انتظار» و حكم «تقیه» مبتنی است كه در هر دو، نوعی موافق نبودن با نظم موجود و مقاومت منفی در برابر نظام نهفته است و همچنان بر روحیهٔ آرمانخواهی شیعی و عدالتخواهی تأكید دارد. در حالی كه در میان سنیان، سكوت سیاسی به معنای پذیرش واقعیتهای ناگزیری – همانند حاكم جائر و غالب – است كه بدیل مقبولانهتری نیز برآن متصور نمیباشد. ناگفته نماند كه بخشی از سكوتگرایان شیعی نیز، به ورطهٔ جمود، تحجرگرایی و پرهیز دائم از سیاست كشیده شدند.
ذكر این نكته لازم است كه در حالی كه علمای سنی مناصبی را در حكومت جور میپذیرفتند و به میل خویش در صدد اعتبار بخشیدن به موجودیت حكومت مزبور بودند تا حكومت اسلام دوام یابد، فقهای امامیه با توسل به تقیه قادر بودند برای اهدافی خاص با زمامداران همكاری كنند و در عین حال، آرمان عدالتخواهی خویش را حفظ نمایند.
فقهای شیعی اعتقاد داشتند كه تجویز همكاری جهت اهداف مشروع پیشگفته، از سوی ائمهu صورت گرفته است. و لذا، اگر آنان مسئولیتی را نیز درحكومت جور بپذیرند، این توّلی امر بظاهر از سوی حاكم ظالم است در حالی كه در اصل از طرف امامان حقu میباشد. در نظر آنان، پذیرفتن مناصب عامه در حكومت ظالمان، به هیچ وجه قدرت ستمگران را مشروعیت نمیبخشید، بلكه آنان در حال تقیه بودند و با عنوان نایبان امام عمل میكردند و نه نایبان حاكم؛ كه در نظر آنان، به یك معنا، بیربط ونابجا بود.
● آرمان عدالت و فلسفهٔ انتظار
از سویی، آرمان عدالتخواهی با اعتقاد شیعه به رجعت امام غائب و فلسفهٔ انتظار، تأثیرات مثبت و منفی را پذیرفته است. برداشت مثبت از انتظار، خواه ناخواه آرمان عدالتخواهی را تقویت و تمهید میكرد. اما در تاریخ تشیع، برداشت منفی از این مفهوم هم وجود داشته است.
برداشت منفی از فلسفهٔ انتظار، نوعی آرمانگرایی، ایدهآل نگری و دوری از واقعیت اجتماعی را برفقه شیعه نیز تحمیل كرده است. فقه مزبور بویژه پس از غیبت امام معصومu، با مشكلات بسیاری روبرو بوده است، بحران غیبت تا مدتهای مدید، علما را دچار انفعال، انتظار و تردید نسبت به مسائل مهم جامعهٔ دینی كرد، زیرا تصور امكان ظهور در شرایط خفقان آن دوره، هر لحظه در مخیلهٔ علما و مردم رسم میشد و آنان با پیش گرفتن سكوت و انتظار، منتظر حل مسائل به دست خود امامu بودند. ایشان حكومتهای معاصر خود را موقت میدانستند، منطقاً ابراز نظر در مسائل حقوق اساسی و حكومت را نوعی تعیین تكلیف برای امام معصوم میدانستند و حتی گاهی قیام قبل از خیزش امام عصر را به مثابه برافراشتن پرچم ضلالت به شمار میآوردند. لذا اعتقاد به بازگشت امام، باعث كاستن انگیزههای فقها در اسقاط یا تحدید حكومت جور وناصالح با ابزارهای شرعی در نزد برخی علما شد، به ایستایی اندیشه و عمل سیاسیشان كمك نمود و آن را فلج كرد.
البته، در طول تاریخ نیز شاهد تأثیر نیرو آفرین، تحریك بخش و سازندهٔ انتظار در بین شیعیان هم بودهایم. همچنان كه آرمانخواهی و عدالتخواهی افراطی در شیعه نیز قابل اشاره است؛ رویكردی كه شیعیان را در جستجوی ناكجا آبادهای آرمانی و فراتر از دسترس انسانی روان میساخت كه نتیجهٔ ملموس آن، این عقیده بود كه عدالت واقعی جز در بازگشت امام غایب غیرممكن است، و جستجوی فعلی آن كاری عبث میباشد و باعث هدر رفتن جان و مال مسلمانان و شیعیان میشود. چنین آرمانگرایی، نتیجهای جز بیاعتنایی و بیقیدی به اوضاع و احوال سیاسی موجود نداشته است.
● عدالت و جنبهشای اسلامی
همچنین، باید خاطر نشان كرد كه بسیاری معتقدند كه نتایج دو تفسیر متفاوت شیعیان و اهل سنت درباب عدالت و توجه بیشتر سنیان به موضوع امنیت، بازتابهایی را نیز در صورتبندی جنبشهای اسلامی در این دو مذهب داشته است. به عنوان نمونه، تا قبل از الغای خلافت عثمانی (۱۹۲۴م)، جنبشهای اسلامی سنی بیشتر ماهیت دینی، فرهنگی و ضد استعماری داشتند و به ندرت واجد جنبهٔ سیاسی و ضد حكومتی بودند (مسجد جامعی، ۱۳۶۹، صص۲۶۷-۲۶۹)، زیرا با لحاظ نشدن جایگاه واقعی اصل عدالت و ترجیح امنیت و حفظ نظام برآن، بدیهی است كه جنبشهای عدالتخواهانهٔ ضد حكومتی، كمتر مكانی برای طرح داشته باشند. اما در نزد شیعیان، حداقل جایگاه آرمانی عدالت و عدالتخواهی سیاسی و …، مكان خود را حفظ كرد؛ هر چند امكان تحقق جامعهٔ عادله قرنها برای شیعیان میسر نشد.
تفسیر نازل اهل سنت از عدالت – كه متأثر از فشار حكومتهای خودكامه هم بود – علاوه بر تثبیت بیشتر استبداد و ركود اندیشههای سیاسی، صبغهٔ بدعت ستیزی را به جای عدالتخواهی درجبنشهای اسلامی آنان پدید آورد.
● استنتاج
در نهایت این نوشتار با مراجعه به سؤال اصلی مطروحه در مقدمه، باید اذعان داشت كه پاسخ آن دقیقاً مثبت است. بنابر این، با تأثیر منفی كه خودكامگی در ممانعت از شكوفایی نظریات عدالت در اندیشه و عمل داشته و سیر قهقرایی آن را از آرمانگرایی به واقعگرایی سبب شده است، میتوان این مدعا را به شرح ذیل از آن استنباط كرد:
«افزایش خودكامگی و ناامنی در نظام سیاسی، منجر به ركود و محجوریّت كاربرد نظریات عدالت و تحویل عملی آنها از آرمانگرایی به واقعگرایی شده و كاربرد آنها را به صورت معیار و كنترل خودكامگی اجازه نداده است.»
در واقع، هر چه میزان خودكامگی (تغلب) نظامهای سیاسی اسلامی بیشتر گردید، نظریات عدالت نیز – بویژه در حوزهٔ عمل – دچار ركود، ناكارامدی و افول افزونتری از آرمانگرایی به واقعگرایی منحط شدند و نتوانستند به عنوان مكانیزمهای كنترل خودكامگان، نقش معیارگونه خود را ایفا كنند.
رابطهٔ دو سویهٔ خودكامگی و ناكارامدی عملی نظریات عدالت، در یك چرخه همواره تكرار شده است؛ یعنی، خودكامگی باعث ناكارامدی نظریات عدالت شده و ناكارامدی نظریات مزبور هم، باعث افزایش مجدد خودكامگی گشته است.
بیدلیل نیست كه با افزایش خودكامگی در تاریخ نظامهای سیاسی اسلامی، گرایش به فلسفهٔ سیاسی، عقلگرایی و جامعهٔآرمانی كاهش یافته است. رفته رفته با آمدن نظامهای خودكامهتر، عقل ستیزی رواج مییابد و نحلههایی همچون سیاستنامه نویسی كه بیشتر واقعگرا – به معنای مصطلح – است رونق میگیرد تا جایی كه از بعد سلطهٔ مغولان، سیاستنامه نویسی – كه از اعتبار اسلامی كمتر و نازلتری به نسبت اندیشهٔ فقها و فلاسفه برخوردار است- گرایش غالب اندیشهٔ سیاسی اسلامی میشود. دغدغهٔ بیشتر سیاستنامه نویسان، بویژه از بعد از خواجه نظام الملك، متوجه حفظ وتوجیه قدرت و امنیت شد. از این رو توجه به عدالت، در مرتبهٔ نازلی قرار گرفت و فرایند بیمعنایی حكمت علمی و جدایی نظر با عمل اسلامی، شدت یافت (طباطبائی، ۱۳۷۵، صص۱۹۳-۱۹۴).
تأثیر منفی خودكامگی در ایجاد ركود فكری در همهٔ عرصهها، آنگونه بهتر نمایان میشود كه علاوه بر ائمهٔ شیعی كه همگی به دست جائران به شهادت رسیدند، بسیاری از اندیشمندان وفیلسوفان همانند: ابنسینا، خواجه نصیر و ابنخلدون، سوابق عدیدهٔ محبس، تبعید و … دارند.
همانطور كه قبلاً گفته شد، خودكامگان با تحریف شریعت، دین سازیهای خاص خویش و مقابله با پیشوایان معصومu،عدالت را از ملاكها و مصادیق بارز خود تهی و آن را عقیم كردند. مسلم است كه با چنین عدالت تحریف شدهای كه شاخص و معیار شریعیت نیست، نمیتوان انتظار تحدید و كنترل خودكامگی را داشت.
از دیگر تحریفهای اصل عدالت، راندن افراطی آن از حوزههای مهم سیاسی – اجتماعی به حوزههای اخلاق فردی، و مباحث پیچیده و مفصّل كلامی و فقهی بود. بدین ترتیب، به جای اینكه مباحث عدالت در حوزهٔ تطبیق، تفریع و اجرا در امور سیاسی و اجتماعی طرح، تفسیر و دخیل شود، این مباحث به اشكال گستردهای در موضوعات بیخطر – جهت نظامهای سیاسی خودكامه – كشانیده شد.مهمتر آنكه، به دلیل تنزیل شأن عدالت از سوی خودكامگان حاكم، به سبب جهالت، كم كاری و سازش شماری از علما، و به واسطهٔ اختناق و نبود زمینهٔ لازم، اصل عدالت اجتماعی به عنوان یك قاعده و یك اصل عام فقهی جهت استنباط احكام تبدیل نگشت. و این امر، در ركود تفكر سیاسی اجتماعی مسلمانان تا به امروز مؤثر بوده است.
از سوی دیگر، از آنجا كه قانونگذاری در اسلام مخصوص خداست و به همین دلیل از هر جهت كامل میباشد و میتواند جوامع بشری را اداره كند، اندیشمندان مسلمان با دو تعریف عمدهای كه از عدالت داشتهاند، حقوق سیاسی افراد را نیز منحصر میدانستهاند به آنچه كه شریعت مقدس اسلام برای هر فرد از اختیارات و حقوق قائل شده؛ كه عین عدالت است. لذا دربارهٔ معیارهای بهنگام عدالت و اینكه در موارد و شرایط مختلف چگونه میتوان حقوق سیاسی، اجتماعی و… افراد را مشخص و استیفا كرد، كمتر بحث كرده و نوعاً خود را بینیاز دیدهاند. به همین جهت، بیشتر كوشش آنان – بویژه در دنیای اهل سنت – صرف تفسیر قوانین شریعت مقدس اسلام از كتاب و سنت گردیده و چیزی به عنوان فلسفهٔ حقوق و فلسفهٔ سیاست، كمتر در میان ایشان مطرح شده است. بنابراین، اغلب كتابی مستقل در این زمینه تألیف نكردهاند.
حقیقت آن است كه فقه اسلامی در زمینهٔ حقوق فردی، از غنیترین مجموعههای حقوقی به شمار میرود. اما در مسائل سیاسی و اجتماعی و احكام حقوق عمومی، بویژه حقوق اساسی، كار كمتری در فقه صورت گرفته است. زوایهٔ نگرش فقیهان در حوزهٔ مسائل عمومی نیز اغلب فردی بوده و به جای اشخاص حقیقی، به ندرت بحث از اشخاص حقوقی و نهادهای اجتماعی به میان آمده است. مباحث حكومت و دولت نیز عموماً در قالب ویژگیهای حاكم و احكام و وظایفش مطرح گشته، و كمتر به این پرداخته شده است كه اساساً دولت به عنوان نهاد و شخصیت حقوقی، چه احكام و وظایفی دارد؟ بدیهی است، علل این كاستیها علاوه براینكه متوجه اندیشمندان اسلامی میباشد، بیشتر ناشی از تأثیرات منفی خودكامگی سیاسی پایدار در جوامع و نظامهای اسلامی است.
نكتهٔ حائز اهمیت در این نوشتار آن است كه مدعای آن، بیشتر دربارهٔ اندیشههای اسلامی دنیای تسنن صادق میباشد و كمتر متوجه جهان تشیع است، هر چند شیعیان نیز از این ركود و افول متأثر شدهاند. اگرچه ایشان چندان یا اصلاً دستی در تأسیس حكومت نداشتهاند، اما تا جای ممكن و با تأسی به سیرهٔ معصومان u و اسلام ناب خویش، به آرمانهای عدالت و عدالتخواهی پایبند بودهاند و هیچگاه از اهمیت این اصل مهم اسلامی نكاستهاند.
در استنتاج نهایی، بایدگفت كه عمدهترین مانع تحقق عدالت ? - اعم از سیاسی، اجتماعی و -? خودكامگی است. عمدهترین عامل تحقق این مفهوم، مبارزه با خودكامگی، كنترل و محو آن میباشد. اما تجربه و تاریخ نظامها و اندیشههای سیاسی، اعم از غرب و اسلام، نشان میدهد كه اشتراط صرف عدالت جهت زمامدار، به تنهایی جهت كنترل -? درونی و بیرونی -? و تحدید خودكامگی كفایت نمیكند. و آنچه تا به حال به سر اصل عدالت آمده، نتیجهٔ همین تفكر است. لذا، بسیار لازم است كه دركنار اشتراط عدالت جهت رهبر جامعهٔ اسلامی، مكانیزمهای كنترلی و نهادمند دیگری تمهید و تأسیس شود تا با نظارت برعملكرد رهبر، زمینهٔ هرگونه بیعدالتی و خودكامگی را شناسایی كند و تذكر دهد؛ و در صورت سلب عدالت و جایگزینی آن با خودكامگی، موجبات عزل رهبر را فراهم آورد. وجود نهادهای نظارتی و كنترلی مزبور، باعث خواهد شد كه ابراز مخالفت با خودكامگی در شكل نهایی آن، یعنی قیام، شورش و براندازی، متجلی نشود، اصلاحات به صورت آرام میسر شود و ثبات سیاسی نظام محفوظ بماند.
مسلم است كه با حذف و طرد خودكامگی در نظام سیاسی، موجبات تحقق شرع و به تبع آن، كاربرد و تحقق عدالت در همهٔ ابعادش میسر خواهد شد. و در یك جمله، عینیت بخشیدن به اوامر و نواهی الهی و خواست شارع مقدس، خواه ناخواه نقش مؤثری در تحقق عدالت و در نتیجه فعلیت یافتن توانمدیها و استعدادهای افراد و جوامع بشری خواهد داشت و آنان را به سعادت الهی و واقعی رهنمون خواهد ساخت.
ذكر این نكته نیز لازم مینماید كه علاوه بر تحقیق حاضر، جوانب دیگری دربحث از نظریات عدالت در اندیشههای سیاسی اسلام، قابل پژوهش است. به طور مثال میتوان بررسی كرد كه در مبحث جامعهٔ مدنی و بهرهمندی همگان از حقوق شهروندی، آیا اقلیتهای مذهبی در بهرهمندی از حقوق مزبور، سهمی برابر با دیگران را به خود اختصاص خواهند داد؟ و آیا نظریات عدالت اسلامی دربارهٔ این افراد، دچار تحول خواهد شد و برداشتهای جدیدی را ارائه خواهد داد؟
همچنین، پژوهشهای تطبیقی میان اكثر نظریات عدالت در اندیشههای سیاسی غرب و اسلام، قابل انجام شدن است و میتوان آنها را با توجه به ادوار تاریخی یا به شكل كلی، بررسی مقایسهای كرد، و تأثیرات متقابل یكجانبه یا دو جانبهٔ آنها را بریكدیگر ? بویژه در عصر حاضر ? سنجید. از سویی، بحث دربارهٔ جایگاه عدالت اسلامی در روابط بینالملل، موضوعی قابل تأمل، و شایسته پژوهش است.
تذكر این چند موضوع جهت پژوهش، از باب نمونه بود و نگارنده امیدوار است با تحقیقات گستردهتری درباب این اصل مهم،كاستیهای این نوشتار هم جبران شود.
كتابنامه
۱. ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، مناقب الامام احمد بن حنبل، قاهره، مكتبهٔ النحانجی، ۱۳۹۹ق
۲. ابن سینا، الشفاء؛ الالهیات، به كوشش: الاب قنواتی و سعید زاید، قاهره، ۱۹۶۴م
۳. اخوان كاظمی، بهرام، جایگاه عدالت در اندیشههای سیاسی اسلام، رسالهٔ دكترای علوم سیاسی، تهران، دانشگاه تهران، دانشكدهٔ حقوق و علوم سیاسی، ۱۳۷۷
۴. جوادی آملی، عبدالله، فلسفهٔ حقوق بشر، تهران، مركز نشر اسراء، چ۱، ۱۳۷۵
۵. حسینی نسب، سیدرضا، شیعه پاسخ میدهد، نشر مشعر
۶. ] امام [ خمینی، سید روحالله، شئون و اختیارات ولی فقیه، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ۱، ۱۳۶۵
۷. همو، صحیفهٔ نور، ج۲۱، تهران، سازمان مدارك فرهنگی انقلاب اسلامی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۶۹
۸. همو، ولایت فقیه: قم، انتشارات آزادی
۹. شجاعی زند، علیرضا، مشروعیت دینی دولت و اقتدار سیاسی دین، تهران، تبیان، ۱۳۷۶
۱۰. شكوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ج۱و۲، تهران، بیجا، ۱۳۶۱
۱۱. طباطبائی، سید جواد، خواجه نظام الملك، تهران، طرح نو، ۱۳۷۵
۱۲. طوسی، خواجهنصیرالدین، اخلاق ناصری، تصحیح: مجتبی مینوی و علیرضا حیدری، تهران، خوارزمی، چ۵، ۱۳۵۷
۱۳. عسگری، سیدمرتضی، پژوهش و بررسی تحلیلی مبانی اندیشههای اسلامی در دیدگاه دو مکتب، ترجمه: جلیل تجلیل، ج۱و۲، تهران، نشر رایزن، ۱۳۷۵
۱۴. عنایت، حمید، اندیشهٔ سیاسی در اسلام معاصر، تهران، خوارزمی
۱۵. مسجد جامعی، محمد، زمینههای تفكر سیاسی در قلمرو تشیع و تسنن، تهران، الهدی، ۱۳۶۹
۱۶. مطهری، مرتضی، بیست گفتار، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ۶، ۱۳۶۱
۱۷. Khadduri, MaJid, The Islamic conception of Justice, Baltimor and London,
The Johns Hopkins university press, ۱۹۸۴
۱۸.Perelman, chaim, Justice et Raison, ۲eed, edition de universite de Broxelles, ۱۹۷۰
منبع:فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق (ع)، شماره ۱۰
۱. ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن، مناقب الامام احمد بن حنبل، قاهره، مكتبهٔ النحانجی، ۱۳۹۹ق
۲. ابن سینا، الشفاء؛ الالهیات، به كوشش: الاب قنواتی و سعید زاید، قاهره، ۱۹۶۴م
۳. اخوان كاظمی، بهرام، جایگاه عدالت در اندیشههای سیاسی اسلام، رسالهٔ دكترای علوم سیاسی، تهران، دانشگاه تهران، دانشكدهٔ حقوق و علوم سیاسی، ۱۳۷۷
۴. جوادی آملی، عبدالله، فلسفهٔ حقوق بشر، تهران، مركز نشر اسراء، چ۱، ۱۳۷۵
۵. حسینی نسب، سیدرضا، شیعه پاسخ میدهد، نشر مشعر
۶. ] امام [ خمینی، سید روحالله، شئون و اختیارات ولی فقیه، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ۱، ۱۳۶۵
۷. همو، صحیفهٔ نور، ج۲۱، تهران، سازمان مدارك فرهنگی انقلاب اسلامی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۶۹
۸. همو، ولایت فقیه: قم، انتشارات آزادی
۹. شجاعی زند، علیرضا، مشروعیت دینی دولت و اقتدار سیاسی دین، تهران، تبیان، ۱۳۷۶
۱۰. شكوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ج۱و۲، تهران، بیجا، ۱۳۶۱
۱۱. طباطبائی، سید جواد، خواجه نظام الملك، تهران، طرح نو، ۱۳۷۵
۱۲. طوسی، خواجهنصیرالدین، اخلاق ناصری، تصحیح: مجتبی مینوی و علیرضا حیدری، تهران، خوارزمی، چ۵، ۱۳۵۷
۱۳. عسگری، سیدمرتضی، پژوهش و بررسی تحلیلی مبانی اندیشههای اسلامی در دیدگاه دو مکتب، ترجمه: جلیل تجلیل، ج۱و۲، تهران، نشر رایزن، ۱۳۷۵
۱۴. عنایت، حمید، اندیشهٔ سیاسی در اسلام معاصر، تهران، خوارزمی
۱۵. مسجد جامعی، محمد، زمینههای تفكر سیاسی در قلمرو تشیع و تسنن، تهران، الهدی، ۱۳۶۹
۱۶. مطهری، مرتضی، بیست گفتار، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ۶، ۱۳۶۱
۱۷. Khadduri, MaJid, The Islamic conception of Justice, Baltimor and London,
The Johns Hopkins university press, ۱۹۸۴
۱۸.Perelman, chaim, Justice et Raison, ۲eed, edition de universite de Broxelles, ۱۹۷۰
منبع:فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق (ع)، شماره ۱۰
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست