چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
پیش از من و تو
«وقتی فیتز جرالد (۱۸۸۳-۱۸۰۹) – شاعر معروف انگلیسی – رباعیات خیام را به شکل منظوم و هنرمندانهای ترجمه میکرد، شاید هرگز تصور آن را نداشت که اثر او در کمتر از نیم قرن (۱۹۰۰-۱۸۵۹) ۲۵۰ بار تجدید چاپ شود و تا سال ۱۹۲۹، ۴۱۰ چاپ از رباعیات خیام به زبان انگلیسی و حدود ۷۰۰ کتاب، مقاله و تصنیف موسیقایی و تئاتری مربوط به آن پدید آید و در انگلستان و آمریکا قفسه دانشجویی یا خانهای باقی نماند که نسخهای از رباعیات را در خود نداشته باشد؛ شاید تصور نمیکرد سربازان انگلیسی در ۲ جنگ جهانی، آن را همراه خود به جنگ ببرند تا با خواندن آن خشونت زمانه را کمتر احساس کرده یا بیشتر تحمل کنند» (غلامحسین یوسفی، چشمه روشن، ص ۱۰۸). نوع نگاه خیام به هستی چنان که در نقل قول بالا نیز میبینم همواره عمل به نظرات گوناگون بوده است.
در این مقاله نیز نویسنده جوهره اندیشه خیام و راز شهرت او را توجه به مفهوم «مرگ» معرفی میکند و مطالبی را در این باب میآورد.
وقتی بلندآوازگی، شهرت و حس قبول شاعر ژولیده نیشابور را در شرق و غرب عالم مشاهده میکنیم، ناگزیر پرسش میکنیم که «او که بود و برای بشر چه گفت؟». به راستی خیام چه حقیقت پنهانی را آشکار کرده و پرده از کدام راز مهم زندگی برداشته که هنوز این چنین ژرف و وسیع در جان و زبان مردم جهان حضور دارد و به زبان اشارت چیزی را در آنان بیدار میسازد که در اثر آن، به هر داشته و دانستهای پشت پا میزنند و در مقابل هیبت و احتشام هستی حیران میمانند؟
خیام چه نسبتی با ما و زندگی ما دارد؟ چرا و از چه طریق این گونه ما را تسلیم خود میکند؟ پاسخ به چنین پرسشهایی به غایت دشوار است؛ خصوصاً با توجه به این که آنچه در خلوتکده جان و جهان خیام گذشته و تجاربی که او در ورای کلمات، الفاظ و رباعیات خود داشته، سخت بر ما پوشیده و پنهان است و بر این اساس هرگز نمیتوان یقین داشت که واپسین نگرش او به زندگی و جهان چه بوده و فرجام کار آدمی را چگونه میدیده است. با وجود این، بر اساس رباعیات محدودی که از او برای ما باقی مانده و طبق تفاسیری که تا کنون از اندیشههای او به عمل آمده، میتوان گفت که جوهره اصلی و اندیشه محوری تفکرات خیام «مرگ» است.
خیام شاعری «مرگ اندیش» است و اندیشه مرگ در جای جای سخنان و رباعیات او حضوری آشکار یا پنهان دارد و همواره اساس اندیشهها و گفتههای اوست؛ به نحوی که تنها بر مبنای همین اندیشه است که میتوان به نیکویی، ۲ ساحت دیگر اندیشه ورزی خیام را نیز فهمید و توضیح داد. این ۲ عرصه دیگر تفکر خیامی، عبارتند از:
۱) بیخودی و نفی آگاهیها و تفسیرهای عقل ساخته از هستی
۲) زندگی و غنیمت شمردن مهلت بودن.
] «مرگ» در نگرش خیام، از یک طرف مانع عمده شناخت و معرفت، ما به شمار میرود و از طرف دیگر شرط اساسی آن محسوب میشود. «مرگ» در وجه نخست خود، مهلت بودن ما را در این جهان تهدید میکند و ما اگر ضعف و بیماریهای دوران زندگی را نیز پیامآوران صادق مرگ بدانیم، جدیت این تهدید و سست بنیادی آن مهلت را ژرفتر در مییابیم. بر این اساس مرگ، نشان محدودیت ما در مقابل بحر وجود و دریای هستی است و البته با چنین تنگنای زوالناپذیری، چگونه مجال شناخت این بحر برای ما فراهم میآید؟
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفتند
زان روی که هست کس نمیداند گفت
خیام در اثر «مرگ اندیشی» و کوتاهیابی مجال عمر، سهم عقل و آگاهی ما را در شناخت جهان، جز یافتن پردههای فسانه و افسون نمیداند و به بیخود کردنها، پردهدریها و آگاهیسوزیهای «می» پناه میبرد:
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه، جان هیچ کس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
میخور که چنین فسانهها کوته نیست
اما به رغم آنچه تاکنون در باب مانع بودن مرگ نسبت به معرفت گفتیم، گاه خیام زبانی سقراطی میگشاید و مرگ را نه مانع معرفت بلکه شرط و طریق رسیدن به آن میداند. ما با مرگ و از طریق تجربه کردن آن است که میتوان به معرفت حقیقی برسیم اما و هزار اما که به معرفت رسیدگان، همان از این عالم گذشتگانی هستند که هرگز قطرهای از زلال معرفت خود را به جام جان ما نمیریزند.
از جمله رفتگان این راه دراز
بازآمدهای کو که به ما گوید راز؟
ناگفته نماند که این شکست معرفتی و ناپیدا دیدن کرانههای بیکران جهان، سخت تبخیز و جانسوز است و ما حرارت ژرف این تب روحانی را حتی در رباعیات وجدانگیز خیام احساس میکنیم و به میزان همدلی، چیزی از حیرت خیامی را به جان میآزماییم. برای نمونه، در رباعی ذیل میتوان آزمود که چگونه وجد و سرور ناشی از «می خور» و «خوش باش» با ۲ «ندانی» بزرگ، در بحر حیرت و تب معنوی فرو میرود.
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می خور، چو ندانی از کجا آمدهای
خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت
تصور رایج بر آن است که «مرگ اندیشی» کاملاً در مقابل «زندگی اندیشی» و قرار گرفتن در جریان و تازگی حقیقت زندگی است. بشر معاصر که سخت خود را به زندگی وابسته و در آن غوطهور مییابد، کمتر مجالی برای «مرگ اندیشی» و توجه به فرجام حیات خود دارد و حتی غالباً اگر چنین مجالی را فراهم ببیند، آگاهانه وعامدانه فرصت سوزی میکند و میکوشد که گریبان خود را از دست چنین اندیشهای رهایی بخشد و به پناه آنچه هر روز میگذرد و به آنچه همیشه بدان عادت کرده باز گردد.
اندیشه خیام درست مقابل چنین وضعی قرار دارد و بر این اصل استوار شده که بدون توجه به مرگ و در غیاب «مرگ اندیشی» هرگز نمیتوان چشم توجهی به سمت زندگی گشود و حقیقت آن را تجربه کرد. اساساً خیام در مقابل عادت و هر روزینه شدن زندگی گام بر میدارد و با هیبت اندیشههای تلخ و غمآلود خود و با تازیانههای مکرر و غفلت سوز کلام خود، چشمان ما را از خواب یقینهای موهوم بیدار میکند، اعتمادهای خامی که بر دوام و قرار جهان کردهایم را درهم میشکند و پرده از حقیقت پنهان و شکنندهای بر میدارد که جام ظریف و سست وجود ما را میشکند و میپوساند و خاک و گل کوزهگران میسازد:
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه زمهر بر جبین میزندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
برای خیام، تمام ذرات زمین، فسرده و مرگآلود است و حکایت از سرهای پوسیده و استخوانهای از هم پاشیده مردگانی دارد که یا همانند کیقباد و پرویز از روی غرور و تکبر به قدرت و احتشام خود امید بسته بودند یا زیبارویانی بودند که به جمال خویش فریفته شده، آن را کمال بیزوال میپنداشتند.
این ذرات خاک که همه بار تراژیک و معنایی سوزناک دارند، کلمات اساسی کتاب هستی شناسی خیام هستند و او تومار جهان را برای خیل بیسوادان و غفلت زدگان چنین میخواند و معنا میکند و از آنان میخواهد که گرد از رخ نازنینان زیباروی به نوازش پاک کنند و کودک خاک بیز را پند دهند که خاک را آهستهتر و نرمتر ببیزد:
هر ذره که در خاک و زمینی بوده است
پیش از من و تو تاج و نگینی بوده است
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان
کان هم رخ خوب نازنینی بوده است
ای پیر خردمند پگهتر برخیز
وان کودک خاک بیز را بنگر تیز
پندش ده و گو که نرم نرمک میبیز
مغز سر کیقباد و چشم پرویز
دعوت به آهسته بیختن خاکها و نرم پاک کردن گردها، نه تنها از سرنوعی ترحم بر گذشتگان بلکه ترحم بر خویشتن است و نه تنها تأمل در حال رفتگان و خاک شدگان بلکه اندیشه در احوال سرنوشتی است که سخت و سوزناک خود را در دل این خاکهای خاموش فریاد میزند و آشکار میسازد که آتش این حقیقت دامن همه را میگیرد و به کام خویش فرو میبرد.
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه بر آورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش؟
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه اوشهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگرهاش فاختهای
بنشسته همی گفت که کوکوکوکو؟
شاید بتوان ریشه اساسی عظمت خیام را در بیباکی و جسارتی یافت که باعث شده او در مقابل شکوه چنین حقیقت تراژیکی با چشمان باز و خیره بنگرد و بار سیطره و چیرگی این دریافت را به جان بخرد؛ اینکه آغاز زندگی، سخت ناپیداست و پایان آن نیز به مرگ رقم میخورد؛ اینکه در این میان ما در راه مرگ آلودی قدم میزنیم که در گام به گام آن بر خاک دلهای عزیزان و سرمای رفیقان پا میگذاریم؛ اینکه در و دیوار جهان سخت زرد و غبارآلود است و این صورت افسرده عالم با هیچ پردهای از بافتههای عقل و اندیشه، پنهان شدنی و پوشیدنی نیست و اینکه مرگ چنان محدودیت بنیادینی را برای معرفت و شناخت ما فراهم میآورد که مجال باز کردن روزنی به سوی رازهای کهکشانوار و عظیم عالم را برایمان باقی نمیگذارد، همه و همه میتوانند تا حدودی عظمت نقل دریافتی را که بر جان شاعر مرگاندیش نیشابور چیره شد بود، نشان دهند. در چنین وضعی البته پرواضح است که یأس از عقل و شفقت بر خلق تا چه اندازه میتواند ژرفا داشته باشد.
قبل از خیام،کسانی چون محمدبن زکریای رازی و ابوالعلاء معری نیز در اثر مرگاندیشی و بیپاسخ دیدن پرسشهای اصلی حیات، در باب تنگناها و بدبختیهای شفقتانگیز زندگی انسان تأمل کرده بودند و در این میان، ابوالعلا، معری که به بدبینی مشهورتر است، چاره درد بیدرمان زندگی را جز «مرگ» نمیدانسته است. اما چیزی که در باب خیام قابل توجه است، آن است که مرگاندیشیهای او نه به «مرگ» بلکه به «زندگی» میانجامد و همه در خدمت غنیمت دیدن این مهلت کوتاه و «نصیب خود» بردن از آن قرار میگیرد.
در نگرش خیام، اکنون که ستونهای عمر ما بر مرگ بنا نهاده شده و ناپایداری و زوال، اصل بنیادین جهان است، اکنون که هجوم وسیع مرگ هیچ راه فراری را برای نجات و هیچ روزن نگاهی را برای شناخت باقی نگذاشته، اکنون که یک سوگ و عذای فلسفی در عمق هستی عالم بر همه چیز و همه کس حاکم است و اکنون که التیام هیچ اندیشه و شناختی نمیتواند ما در مقابل تراژدی واقعیت تسکین دهد،تنها چیزی که باقی میماند آن است که رضایتمندانه واقعیت جهان را بپذیریم و از فرصت و مهلت عاجلی که در اختیار داریم، نصیب خود را ببریم و سخت در این نکته بیندیشیم که آنچه در این مهلت کوتاه عمر، فرصت سوز و تخریبگر است آن است که هدفی را بیرون از آن جستوجو کنیم و به آن، تنها به عنوان مقدمهای بنگریم که خود اصالت ندارد و نمیتواند مقصود حقیقی ما واقع شود.
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامدهست فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
برای خیام، عمر بر باد کردن، در بند گذشته و آینده بودن است و این دو، حاصل غیاب «اندیشه مرگ» است. کسانی که به «مرگاندیشی» نرسیده و شجاعت پذیرش ناپایداری عالم و آدم را نداشتهاند، خواسته یا ناخواسته اصل اساسی را بر بقا و ماندگاری عمر گذاشتهاند و بنای زندگی خود را چنان ساختهاند که گویی همواره باقیاند و دست نابودی و زوالی آنان را تهدید نمیکند. اینان به ناچار از هر آنچه این اصل بقا و ماندگاری عمر را تهدید کند یا در آن خدشهای وارد سازد، در هراس و در رنجند. اما هزار افسوس و دریغ که آنچه این اصل التیامبخش زوالپذیر سست بنیاد را تهدید میکند، متن واقعیت مرگآلود جهان است. وقتی بخواهیم کاخ خوشبختی خود را بر بقای عمر و دوام زندگی بگذاریم، ناخواسته رنج گذشته و اندیشه آینده را به جان خریدهایم و در این میان، حال را از دست دادهایم. در غیاب «مرگاندیشی» خیامی و با اصل قرار دادن «دوام عمر»، نسبت به گذشته چنان اندوهناک میشویم که گویی گذشتگان هم میبایست میماندند و گذشتهها نیز نباید میگذشت و اساساً این خلاف اصل بقای زندگی و دوام عمر است که چیزی بگذرد و تمام شود. از طرفی، بر این اساس نسبت به آینده و فرداهای نامعلوم اندیشناک میشویم و تمام اکنونهای خود را صرف دل نگرانیها و ساخت و سازهای مربوط به آن میکنیم و چنین میاندیشیم که امروز تنها و تنها مقدمهای است برای رسیدن به فردا و البته فردا نیز مقدمهای است برای فردایی دیگر؛ چنین است که بدون اندیشه مرگ و با تکیه بر بقای زندگی، حقیقت زندگی که همان «حال و دریافتن اکنون است، از دست ما میرود و صرف اندوه گذشته و اندیشه آینده میشود».
حضور و سیطره «اندیشه مرگ» چنین وضعی را برهم میزند و «حال اندیشی» را در مقابل «محال اندیشی» جلوه میدهد. با پذیرش رضایتمندانه «اندیشه مرگ» که هرگز بدون بیباکی خیاموار ممکن نیست، اصل بر همین ناپایداری و گذرا بودن زندگی و مرگآلود بودن تمام لحظات و ذرات جهان است. وقتی زندگی همین است باید شجاعت پذیرش آن را داشته و در اثر پذیرش آن از اندوه نسبت به گذشته و از بار اندیشناکی نسبت به آیندهای که نیامده و معلوم هم نیست که بیاید، بیرون آمد و رهایی یافت.
گویی خیام به ما میگوید چشم باز کن و ببین و حضور دائمی و سیال مرگ را در همه جا و همه چیز احساس کن و عمیقاً بپذیر؛ خیل گلرویانی را ببین که از خاک اندامشان پیالهها و سبوها ساختند؛ گرد رخسار نازنینانی را تماشا کن که امروز بر رخ نازنینی نشسته؛ به تماشای سبزهای بنشین که از خاک به خاک رفتگان رسته و فردا نیز از خاک تو بر خواهد دمید؛ خاکهای ناچیزی را ببین که ناخاکسارانی چون کیقباد و پرویز را در خود جای داده و امروز لگدکوب بازی کودکان ساخته است و گوش خود را بر این خروش حقیقی بگشا که «کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش»؛ اما در مقابل شکوه و هیمنه این واقعیت خم به ابرو نیاور خویشتن خویش را نباز. واقعیت راستین همین است؛ نه بکوش که آن را به شکل دلخواه خود تفسیر کنی و نه تلاش کن که آن را تغییر دهی چرا که تمامی تفسیرهای عقلانی و آگاهانه از جهان، تنها از روی فریب و به صورت موقت التیام مییابند و تمام تغییراتی که از دست ما بر میآید، تنها تصرف در سطح واقعیت است و این هرگز، حتی چیزی از سیطره و چیرگی واقعیت نمیکاهد تا چه رسد به آنکه بخواهد آن را کاملاً تغییر دهد. این نکته مهم است که در نظر خیام تغییر و تحولات اصلاحی هرگز نمیتواند جهان را به دلخواه ما تغییر دهد؛ برای این منظور تنها و تنها راه، یک تحول انقلابی و بنیادین است که البته سخت ناممکن است.
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را زمیان
وز نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازرده به کام دل رسیدی آسان
«مرگ» نمایانگر سیطره زوالناپذیر و غیرقابل تغییر واقعیت اصلی زندگی ماست؛ از این رو جز با تسلیم رضایتمندانه به این واقعیت سترگ نمیتوان از زندگی بهره گرفت؛ یعنی نمیتوان از رنج گذشته و گذشتهها رهید و از زیر یوغ اندیشناکیهای مربوط به آینده بیرون آمد و به جد «اکنون» را تنها مهلت و یگانه فرصت بودن دانست. در نظر خیام تنها فرصت ما همین مهلت «اکنون» است؛ مهلتی که نه باید به اندوه گذشته مکدرش ساخت و نه باید آن را قربانی هدفی بیرونی در آیندهای که آمدنش هیچ تضمینی ندارد،کرد. برای او، رنج آدمیان حاصل «ای کاش چنین نبود» هایی است که دائماً در وجودشان تکرار میشود و این «ای کاش»ها همه ناشی از نپذیرفتن واقعیت جهان و نداشتن شجاعت و بیباکی مواجهه رضایتمندانه با آن است و همین است که جان آنان را در جهان تلخ کام و شکسته حال کرده و هر نوع شادی، دلخوشی، احساس خوشبختی و سعادتی را سخت آسیبپذیر و موقتی میسازد. از اینرو، بیرنجی ظاهری کسانی که در غیاب واقعیت و در پرتو غفلت از «مرگ» خوش میگذرانند و در اثر بزدلی و زبون اندیشی هرگز توان رویارویی با واقعیت را ندارند، بسیار سطحی و حتی شفقتانگیز است. اندیشه خیامی هرگز نسبتی با شادیهای بزدلانه و خودشگذرانیهای حاصل از زبون اندیشی و فرار از پذیرش شجاعانه واقعیت ندارد. تنها با پذیرش بیباکانه واقعیت زندگی که همان ناپایداری و مرگآلود بودن عالم است و در نتیجه آن با توجه به ارزش و اهمیت وقت و برداشت سهم و نصیب خود از آن است که میتوان به عالم خیامی نزدیک شد و در پرتو پذیرش خیاموار این احتشام و چیرگی واقعیت، شاد زیست و مایه خوشحالی را از این فرصت کوتاه بر گرفت.
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نه ای، غمان بیهوده مخور
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدیده
خوش باش و غم بوده و نابوده مخور
نویسنده: مهدی - بنایی جهرمی
منبع: هفته نامه - خردنامه همشهری - ۱۳۸۷ - شماره ۲۵، فروردین و اردیبهشت
منبع: هفته نامه - خردنامه همشهری - ۱۳۸۷ - شماره ۲۵، فروردین و اردیبهشت
منبع : باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست