شنبه, ۲۴ آذر, ۱۴۰۳ / 14 December, 2024
مجله ویستا


کاملاً عادی


کاملاً عادی
● نگاهی به نمایش «حیاط خلوت» به كارگردانی چیستا یثربی
اگر بپذیریم كنش های رفتاری در ساختار اجتماع، واكنش های نزدیك به شكل و لحن كنش را ایجاد می كند، در خوانش یك اثر هم، نوع رویكرد آفریننده اثر، بخش هایی از نقد وبررسی اثرش را می آفریند.
این اثر قرار است بازتابی باشد از یك مخاطب كه در «حیاط خلوت» نشسته و تأثیرات آن را در خود می كاود. بیراه نیست اگر بپذیریم «حیاط خلوت» محصول خودخواسته شرایطی در هم ریخته است، به این معنا كه فرایند كلی و عمومی شناخت، در ذهن انسان كنشگر عاقل! دچار چالش شده است، او خود به درستی نمی داند چه می خواهد، سرگردانی مزمن و هویتی چندپاره كه او را در اعمال و افكار چندگانه نگه می دارد و «ترس» كه گاهی نمود بیرونی پیدا می كند، دست وپای انسان را می لرزاند و در حرف هایش تپق می اندازد و گاه چون گره ای فروخرده از رفتارهای دیگر او بازگشوده می شود.
نشانه های این افراد را در «حیاط خلوت» می بینیم، مرد راننده ای كه ماشین شوهرخواهرش را برداشته تا با آن رفع خستگی و تنهایی كند، برود بالای شهر. این مرد نه توانسته به سینما برود نه به چلوكبابی و ... در راه زنی را سوار می كند او از یك میهمانی بازمی گردد، زن می داند كه متعلق به آن فضا نبوده است، لباس های زن عاریتی است، او خود نیك می داند به همراه خواهرانش باید هر روز تا شب در خانه بماند و رنگ به دیوار بدهد و از دیوارها رنگ بگیرد، اما این ها در ظاهر پرزرق و برق او پنهان است. نشانه بعدی در بخش دوم نمایش، مرد تنهای دیگری است كه چندان هم خسته و دلگیر نیست، درست عكس راننده اول.
او پیرزنی را كنار خیابان می بیند، از سر دلسوزی او را سوار می كند، او ناظم دوران مدرسه اوست و خاطراتی كه دراین میان در ذهن راننده تداعی می شود خاطراتی همراه با ترس و دلهره و ناظمی كه هنوز هم تغییر نكرده است، همان طور تند و بدخلق و بددهن. بخش سوم زنی روستایی كه وارد صحنه می شود تا جایزه كتابش را بگیرد.
این بخش افق انتظارهای تو را درباره این نمایش می شكند. بخش چهارم ازدواج پسری جوان با خانمی میانسال است و بخش پایانی و پنجم ماجرای ازدواج مجدد مردی است كه بعد مخاطب درمی یابد درگیر یك مثلث عاطفی شده كه در آن مرد و زن اصلی دچار تردید در شناخت هویت خود هستند.
این پنج بخش را نه از آن جهت آوردم كه كل نمایش را در این نوشتار شرح دهم، بلكه دلیلم بررسی روایت شناختی و سپس نشانه شناختی این اثر است و این كه در نهایت دریابم این اثر تا چه اندازه معانی «مابعدی» ایجاد می كند و چه تفاوتی میان این صحنه ها و عمق آن ها با صحنه هایی كه هر روزه دقیق تر، موجزتر و طبیعی تر آن را در جامعه و درلایه های مختلف آن شاهدیم می توان دریافت و به واسطه آن هر دو را تحلیل كرد.
در بخش اول همان كه زنی مرده روایتگر نمایش است و اوست كه شروع می كند منویات خود را بازگو كردن، لحن اثر از واقع گرا بودن فاصله می گیرد و مخاطب را دعوت به دیدن نمایشی عمیق می كند، اما آیا برای این اثر این اتفاق می افتد؟
یك اتفاق بدون عمق و غیرطبیعی از یك اتفاق طبیعی بیرونی، به اضافه این كه روایت بیشتر شكل داستانی و تك گویی های مرسوم داستان را در خود دارد تا دیالوگ میان كاراكترها. روایت، داستان كوتاهی است با شگردهای یك داستان كه البته بصری و نمایشی شده و ساختار نمایشنامه ای اش را دچار تردید كرده است.
با همین زمینه و داده های بخش نخست نمایش وارد بخش دوم می شویم، چند دقیقه اول به این می گذرد كه میان بخش اول و بخش دوم و نشانه های موجود رابطه ای «نشانه ای» برقرار كنیم. مردی در ماشین است و ظاهراً قرار است به سینما برود، نه به چلوكبابی و نه ماشین متعلق به شوهر خواهرش است. او ناظم دوران مدرسه اش را سوار می كند و مشابه بخش اول اتفاق هایی می افتد، با این تفاوت كه این دفعه ناظم نمی میرد.
باز یك داستان كوتاه دیگر كه با داستان قبلی رابطه ای ندارد. مسأله اصلی نوع رابطه با بخش قبلی است. نباید این نكته فراموش شود كه اگر قرار است نظام نشانه ای یك اثر به طور جداگانه در هر بخش مجزا روابط را تعریف كند در نهایت دو مورد پیش می آید. اول این كه ما با اثری ۵بخشی مواجهیم كه هر بخش ساز خودش را می زند، حس خودش را دارد و (اگر بپذیریم) پیام خودش را؛ و اصلاً قرار نیست در انتها برای روی هم قرار گرفتن این قسمت و بخش ها اتفاقی بیفتد، این بخش ها جدا هستند، چه در بیان چه در معنا و چه در پیام.
اما بخش دوم دارای زنجیره ای از نشانه هاست كه بخش ها را به هم پیوند می دهد و در پایان یا نتیجه گیری دارد یا ندارد و به اصطلاح پایانش باز است. مسأله اصلی این است كه «حیاط خلوت» قرار است چگونه باشد؟ نه این كه هر دو بخش بالا حكم هایی صریح باشند كه خارج ازآن ها حوزه ای نباشد اما معمول آثار در این دو بخش اند. اما «حیاط خلوت» بهتر بود تكلیفش را میان چگونگی رابطه نشانه ها و چگونگی روایت داستانی یا نمایشنامه ای مشخص می كرد. ممكن است هر كدام از این داستان ها كوتاه، بسیار جذاب و تأثیر گذار باشد اما آیا وقتی به اثری نمایشی و بصری تبدیل می شود باز هم همان جذابیت را دارد؟
در بخش سوم از بابت یافتن رابطه میان نشانه ها دیگر خیالمان راحت شده است و دریافته ایم قرار نیست یك نمایش به هم پیوسته ببینیم، زنی آمده تا جایزه كتابی را كه نوشته بگیرد. او شهرستانی و ساختارشكن! است. این نگاه به شهرستانی ها (كه ما هم البته از آن مستثنی نیستیم) تا چه حد صحیح است، مسأله دیگری است.
مجری، خانم را به زور از روی سن بیرون می برد. این بخش هم پایان می یابد و تماشاگر به بخش چهارم وارد می شود. دختری پولدار و میانسال با پسری جوان ازدواج كرده است. پسر بیماری صرع دارد و در حین سفر بیماری اش عود می كند و دختر خانم متوجه بیماری پسر می شود. یك «حیاط خلوت» دیگر. البته این دفعه دیگر حرفی از «تنهایی» آدم ها نیست. مانند پس زمینه ای كه در بخش اول بود. بخش پنجم و پایانی نمایش در یك كافی شاپ اتفاق می افتد. زن جوان به سراغ زن میانسال رفته و ما درمی یابیم قرار است هووی او شود.
گفت وگوی آن ها به این نقطه می رسد كه زن میانسال رازی را فاش می كند وآن، این است؛ شوهر جوانش پس از یك حادثه تصادف حافظه اش را از دست داده و با وجود رابطه بسیار عاطفی كه او با همسر مسن اش برقرار كرده است، زن تلاش می كند تاریخ تازه ای برای شوهرش بسازد؛ تاریخی كه در آن مرد جوان از ابتدا به همسر مسن اش هیچ علاقه ای نداشته و این تاریخ، همانی است كه مرد برای نامزد جدید اش نقل كرده است. با حضور غیرمترقبه مرد در كافی شاپ او هم همین حرف ها را درباره زنش می زند و نامزد جوان میان حرف این دو دچار تردید می شود. او سرانجام درمی یابد هر دو نفر دچار روان پریشی و گمشدگی هویت هستند و این جاست كه نمایش پایان می یابد.
شاید پرسش هایی كه پس از پایان این نمایش و نمایش های مشابه در ذهن ایجاد می شود، راه گشایی برای آفریدن معنا و تربیت ذهن برای ارتباط با آثار دیگر باشد. پرسش اول این است آیا در اثری چندبخشی لزومی دارد بخش ها با هم ارتباط داشته باشند ؟
در این حالت دو تصور ایجاد می شود؛ اول اگر ارتباط میان بخش ها وجود داشته باشد پس بازنمود آن می باید روشن باشد. دوم؛ اگر قرار نیست رابطه باشد پس چرا این آثار در یك «كل واحد» به مخاطب ارائه شده اند؟ در این مرحله مسأله دیگری پیش می آید و آن این كه جهان امروز كولاژی است از ناهماهنگی ها و گاه هماهنگی ها! یك اثر هم اینچنین است. ممكن است پرباشد از هماهنگی ها و ناهماهنگی . اما پاسخ این است كه یك اثر باچنین ویژگی به طور قطع در ساختار خودش این رویكرد را نشان می دهد نه این كه ساختاری كاملاً رئال و واقعی داشته و در آن ساختار ادعای جریان های مابعد مدرن! داشته باشد.
«حیاط خلوت» در ساختار خودش به این سؤالات چگونه پاسخ می دهد؟ روایت «حیاط خلوت» از چند داستان كوتاه به هم ناپیوسته پدیدار شده بودكه ارتباط ارگانیكی و نشانه ای بارزی آن چنان كه به نظر آید در آن نبود. اگرچه هركدام از این بخش ها قابل تأمل و بررسی بودند.
تنهایی و فقر در بخش اول ، ترس ، دلهره ، توهم و گذشت در بخش دوم، سادگی همراه با كمی ناآگاهی در كنار نقد جوایز ادبی بازنمود بخش سوم، دغدغه های زندگی پسر جوان با خانمی میانسال صرف بخش چهارم و بخش پنجم كه به تردید و گمشدگی افراد در دنیای جدید می پردازد. اما نمی دانم چطور می شود این مفاهیم را كنار هم در یك نمایش چید و نمی دانم آیا لزومی دارد كه این مفاهیم در كلیت اثری واحد به نام «حیاط خلوت» ارتباطی با هم داشته باشند یا خیر؟
حسن گوهرپور
منبع : روزنامه ایران