چهارشنبه, ۱۸ مهر, ۱۴۰۳ / 9 October, 2024
مجله ویستا
ناپدیدشدگان
در تاریخ انسانها هرازگاهی داستانهایی از افرادی به چشم میخورد كه بدون برجا ماندن اثری از آنها از صفحه روزگار محو شدهاند. برخی از این داستانها كه در تاریخ بشر به ثبت رسیده واقعا غیرقابل توضیح است. داستانهایی كه گاه به صورت افسانه درآمدهاند و گاه سینه به سینه و نسل به نسل گشتهاند تا به ما رسیدهاند. ولی همه آنها مجذوبكننده هستند زیرا ما را به این فكر میاندازند كه آیا واقعا انسان جامد و تزلزلناپذیر است؟ این انسانهای ناپدید شده به كجا رفتهاند؟ به زمانی دیگر؟ به بعدی دیگر از زندگی؟ یا به فضا؟ به برخی از این موارد حیرتانگیز توجه كنید:
● مثلث بنینگتون
در حدفاصل میان سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۰ بنینگتون واقع در <ورمونت> آمریكا محل محو كامل چند نفر بود و چندین مورد ناپدید شدن در آن به وقوع پیوست.
▪ روز اول دسامبر سال ۱۹۴۹ آقای <تتفورد> در یك اتوبوس پر از مسافر ناگهان ناپدید شد. آن روز تتفورد داشت از مسافرت خود به <سنتآلبانز> در <ورمونت> به خانهاش در بنینگتون باز میگشت. تتفورد سربازی بود كه در خوابگاه سربازان در بنینگتون زندگی میكرد. او آن روز به همراه چهارده مسافر دیگر سوار اتوبوس شد. همه این مسافران شهادت دادند كه او را در اتوبوس دیدهاند كه تمام مدت روی صندلیاش خوابیده بود. اما در كمال تعجب وقتی اتوبوس به مقصد خود رسید، تتفورد ناپدید شده بود ولی وسایلش همگی سرجای خود در باربند اتوبوس بود و دفترچه زمانبندی حركت اتوبوسها همانطور گشوده روی صندلی خالی او افتاده بود. تتفورد هرگز به خانه بازنگشت و اثری نیز از او پیدا نشد.
▪ روز اول دسامبر سال ۱۹۴۶ دانشآموز هجده سالهای به نام <پائولا وارن> به هنگام پیادهروی ناپدید شد. در آن روز وارن داشت مسیر <لانگ تریل> را به سوی كوهستان <گلاسش بری> پیاده میرفت. یك زن و شوهر میانسال كه در فاصله صد یاردی او پشت سرش همین مسیر را میپیمودند، او را میدیدند كه خیلی عادی به جلو میرود. وقتی وارن از یك پیچ صخرهای گذشت، دیگر او را ندیدند ولی زمانی كه خودشان از آن پیچ گذشتند، متوجه شدند كه او ناپدید شده است. از آن زمان تاكنون هیچكس خبری از پائولا وارن ندارد.
▪ اواسط اكتبر سال < ۱۹۵۰پل چپسون> هشت ساله در داخل یك مزرعه ناپدید شد. مادر پل كه از راه نگهداری حیوانات و دامداری خرج زندگی خود و پسرش را در میآورد، آخرینبار زمانی او را دید كه با خیال راحت و شاد و سرحال در طویله خوكها بازی میكرد. او برای سركشی به حیوانات دیگر از آن طویله بیرون رفت و كمی بعد وقتی دوباره به آنجا برگشت پسرش نبود. به همین سادگی. او سراسیمه همهجا را به دنبال پل گشت ولی اثری از او پیدا نكرد. نیروهای پلیس وارد محل شدند و جستجوی وسیعی را آغاز كردند ولی تلاشها بینتیجه ماند.
● مرد زمینگیر
<اوون پارفیت> پس از یك سكته مغزی شدید كاملا فلج شده بود. در ماه ژوئن سال ۱۷۹۳ در منطقه <شپتون مالت> در كشور انگلیس، <پارفیت> طبق معمول همیشه در بعدازظهر گرم ماه ژوئن بیرون خانه خواهرش نشسته بود. این مرد شصت ساله كه واقعا قادر به حركت كردن نبود با لباس راحتی خانه روی پالتوی تاخوردهاش نشسته بود و به اطراف نگاه میكرد. آن طرف جاده كارگران مزرعه همسایه كه كار روزانه خود را به پایان رسانده بودند، علفهای خشك را جمع میكردند. ساعت هفت بعدازظهر <سوزانا> خواهر <پارفیت> به همراه همسایهاش از خانه بیرون رفت تا به كمك یكدیگر پارفیت را به داخل خانه برگردانند زیرا به نظر میرسید كه طوفان در پیش است اما او رفته بود. تنها چیزی كه از او برجای مانده بود همان پالتوی تاخوردهاش بود. تحقیقات و جستجوها برای كشف این معمای غیرقابل توضیح تا سال ۱۹۳۳ هم ادامه داشت ولی هیچ اثری از او پیدا نشد و هیچ سرنخی از سرنوشت عجیب <اوون پارفیت> كشف نگشت.
● ناپدید شدن یك دیپلمات
در سال < ۱۸۰۹بنجامین بتهرست> دیپلمات انگلیسی جلوی چشم همراهانش ناپدید شد. در آن روز <بتهرست> پس از انجام یك ماموریت كاری در یك دادگاه اتریشی، در كنار همراهانش به سوی هامبورگ برمیگشت. در میانه راه در مهمانخانهای در شهر <پرل برگ> توقف كردند تا شام بخورند. پس از اتمام غذا آنها به اتفاق یكدیگر به سوی كالسكه خود كه بیرون از مهمانخانه انتظارشان را میكشید به راه افتادند. <بتهرست> چند قدم از همراهانش جلوتر بود. آنها بتهرست را میدیدند كه جلویشان به سمت كالسكه قدم برمیداشت بعد به قسمت جلوی كالسكه رفت تا اسبها را آزمایش كند و سپس خیلی راحت درست جلوی چشمان آنها ناپدید شد و دیگر هیچ اثری از او به دست نیامد.
● تونل زمان
در سال ۱۹۷۵ مردی به نام <جكسون رایت> به همراه همسرش و با اتومبیل شخصی خود از نیوجرسی به سوی <نیویورك سیتی> در حركت بود. در این مسیر آنها مجبور بودند كه از <تونل لینكلن> عبور نمایند. رایت میگوید اتومبیل را به كنار جاده هدایت كرد تا قبل از ورود به تونل شیشهها را تمیز كند تا دید بهتری داشته باشد. همسرش مارتا پیشنهاد كرد او هم شیشههای عقب را پاك كند تا زودتر راه بیفتند و سفرشان سریعتر تمام شود. وقتی رایت به عقب برگشت همسرش رفته بود. او نه صدای غیرعادی شنیده بود و نه اتفاق عجیب و غیرعادی رخ داده بود. تحقیقات وسیع پلیس نیز ثابت كرد هیچ مدركی دال بر جنایت یا نقشههای قبلی در در كار نبود. مارتا دایت هنوز پیدا نشده است.
● ابر اسرارآمیز
در سال ۱۹۱۵ سه سرباز ادعا كردند كه شاهد ناپدید شدن باورنكردنی یك گردان كامل ارتش بودهاند. پنجاه سال پس از جنگ <كالیپولی> تركیه در زمان جنگ جهانی اول، سرانجام این سه سرباز با داستانی عجیب قدم به جلو گذاشتند. این سربازها كه اعضای كمپانی نیوزیلند بودند اظهار داشتند آن روز در منطقه سولوابی تركیه در جایی كه كاملا بر گردان انگلیسی تسلط داشتهاند و میتوانستند به راحتی سربازان را ببینند، ایستاده بودند. مه ابر مانند غلیظی تا سطح تپه پایین آمده بود ولی سربازان انگلیسی بدون ترس و تردید به حالت رژه به درون مه قدم نهادند ولی دیگر از آن سوی ابر خارج نشدند. بعد از اینكه آخرین سرباز وارد ابر غلیظ شد، آن ابر آهسته آهسته بالا رفت و از تپه فاصله گرفت و به بقیه ابرهای آسمان پیوست. وقتی جنگ تمام شد، دولت انگلیس كه فكر میكرد آن گردان به تسخیر ارتش تركیه درآمده است و سربازان آن هماكنون اسیر آنها میباشند، تقاضای استرداد آنها را كرد ولی تركها تاكید كردند.
● افسانه دیوید لنگ
مردم آمریكایی میگویند این افسانه معروف حقیقت دارد و در دسامبر سال ۱۸۸۰ در مزرعهای در نزدیكی <گالاتین> واقع در ایالت تنسی آمریكا و در برابر چشم چندین شاهد به وقوع پیوست. جورج و سارا دو فرزند خانواده <لنگ> در حیاط جلوی خانه خود مشغول بازی بودند. <دیوید و اما> والدین بچهها از در جلویی خانه بیرون آمدند. دیوید به درون چمنزار رفت تا به اسبهایش رسیدگی كند. در همان زمان درشكهای حامل دوست خانوادگیشان قاضی <آگوست پك> به خانه نزدیك شد. دیوید برگشت كه دوباره به سوی خانهشان بازگردد كه چشمش به درشكه افتاد و دستی برای دوستش تكان داد.
یكی دو ثانیه بعد دیوید درست در برابر چشمان همسرش، فرزندانش و دوست قاضیاش ناپدید شد. <اما> جیغ كشید و همه به سرعت به سوی محلی كه چند ثانیه قبل دیوید ایستاده بود رفتند زیرا فكر میكردند بهطور حتم درون چالهای افتاده است ولی چالهای در بین نبود. جستجوهای خانواده، فامیل، دوستان و همسایهها هیچ سودی نداشت. چند ماه پس از این ناپدید شدن غیرقابل توضیح و باورنكردنی، بچههای دیوید متوجه شدند چمنهای محلی كه پدرشان در آنجا ناپدید شد، زرد شده است. منطقهای دایرهای شكل به قطر حدودا پانزده فوت كه علفهای آن زرد و پژمرده شده بودند.
● استون هنج
سنگهای ایستاده و اسرارآمیز <استون هنج> در انگلیس هم در ماه اگوست سال ۱۹۷۱ شاهد ناپدید شدن حیرتانگیزی بودند. در آن زمان <استون هنج> هنوز چندان مورد توجه و علاقه مردم نبود و در آن شب خاص یك گروه از آوازهخوانهای دورهگرد تصمیم گرفتند برای شب یك چادر درست وسط این سنگهای ایستاده بزنند و در آن بخوابند. آنها چادر زدند و آتش بزرگی روشن كردند و دور هم نشستند و شروع به سیگار كشیدن و آواز خواندن نمودند. شبنشینی آنها حدود ساعت دو نیمه شب به ناگهان قطع شد زیرا طوفان شدیدی كاملا ناگهانی دشت را فراگرفت. رعد و برق میزد و صاعقه به درختان منطقه و حتی سنگهای <استون هنج> میخورد. دو شاهد كه یكی كشاورز و دیگری پلیس بودند میگفتند كه گویی سنگهای قدیم استون هنج روشن شدند و نوری آبی رنگ به شدت به اطراف پاشیده شد. این نور آنقدر شدید بود كه ما مجبور شدیم چشمهایمان را ببندیم. صدای جیغ آن چادرنشینان را میشنیدیم به همین خاطر به سرعت به آن طرف رفتیم زیرا فكر میكردیم بهطور حتم زخمی شدهاند یا حتی مردهاند ولی در كمال تعجب هیچكس را در آنجا ندیدیم. تنها چیزی كه در میانه آن سنگهای اسرارآمیز به چشم میخورد تكه پارههای چادر آوازهخوانها و خاكستر آتش آنها بود و از خودشان هیچ اثری دیده نمیشد.
● دهكدهای كه ناپدید شد
وقتی كسی ناپدید میشود فقط یك نفر است ولی وقتی صحبت از یك دهكده باشد چهطور؟ دهكدهای شامل دو هزار مرد و زن و كودك؟ در روز سی نوامبر سال < ۱۹۳۰جولابل> كه برای جمعآوری پوست حیوانات در جنگل تله كار میگذاشت با كفشهای برفی خود به سوی یك دهكده اسكیمویی در سواحل دریاچه <آنجیكونی> واقع در شمال كانادا رفت. <لابل> با آن دهكده كاملا آشنا بود و میدانست آنجا محل زندگی بیش از دو هزار نفر بود كه از راه ماهیگیری زندگی خود را میگذراندند. ولی وقتی به آنجا رسید دهكده كاملا متروكه بود. تمام كلبهها و فروشگاههای آن خالی بودند. بر روی یك آتش خاموش شده قابلمه تاسكباب كاملا سوختهای دیده میشد. <لابل> به مسئولان خبر داد و جستجو آغاز شد. جستجویی كه به كشفیات عجیب و غریبی منتهی میشد. هیچ ردپایی از هیچیك از سكنه آن دهكده به چشم نمیخورد كه نشان دهد آنها خود با پای خود دهكده را ترك كردهاند و تمام سگهای سورتمه اسكیموها زیر تودهای از برف دفن شده بودند و همگی آنها از گرسنگی مرده بودند. تمام غذاها و آذوقه اسكیموها دست نخورده در كلبههایشان باقی مانده بود آخرین كشف، موضوعی تكاندهنده و مرعوب كننده به نظر میرسید. تمام قبرهای مردگان اسكیموها خالی شده بودند.
منبع : خانواده سبز
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست