چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


یکی از ما باید به او می‌گفت


یکی از ما باید به او می‌گفت
در هر نوشتاری نشانی از کنش گفتاری با خویش و ردپایی که واکنش ویژه و شخصی مولف را نشان می‌دهد،وجود دارد؛که دارای شدت و ضعفی متفاوت است،شاخص‌هایی معنایی که کلمات را شکل می‌دهند و ورود آن‌ها به رویکردی زبانی را ممکن می‌سازند. درکتاب هفتم گزیده اشعار «فرشته ساری» «شهرزاد پشت چراغ قرمز» که عنوان «یکی از ما باید به او می‌گفت» را دارد و دربرگیرنده شعرهای ۸۵-۸۲ است، با کنش فکری ویژه‌ای روبه‌روییم؛که بیش از آن که واکنش‌های پراکنده‌ای نسبت به رخدادهای گوناگون باشد،نگرشی تثبیت شده را به نمایش می‌گذارد؛ تثبیتی که شیوه‌های به ظاهر متفاوتی را برای بیان خویش برمی‌گزیند؛ شاید به جرأت بشود گفت: « فرشته ساری» جزء معدود شاعرانی است که دارای سیستم فکری و نگرشی منحصربه‌فرد خود و خویش بسنده است (فارغ از آنکه همسو با آن باشیم یا نباشیم)، و اجراهای شعری او بیشتر بیانگر مباحثه‌ای درونی است.
«سپس تابستان نواخته شد/ جا به جا/ آوازی و شتابان/ موومان آخر/ شلیک بود به خودم/و تا چشم کارمی کند / همه جا سپید است/ و بوی چلوار مرطوب»
▪ سمفونی چهار فصل ص:۲۰۴-۲۰۳
لحن گزارشی شعر به گریز از سمت‌گیری‌های حسی و تشدید فضاآفرینی آن کمک می‌کند.
شعرهای «کتاب هفتم» بازتابی از فلسفه- شعر است؛ با ته‌مایه‌های نگرشی خیامی که اگر در او به دعوت به شادزی‌ای می‌انجامد، در «یکی از ما باید به او می‌گفت» به ویران‌بینی راه می‌برد؛ ویرانی‌ای که اینچنین رخ می‌نماید:
«نیروگاه هسته‌ای سیاری است/ غنی شده/ از اورانیوم بیزاری/ جای امنی نمانده/ سلول‌ها، خانه‌ها، خیابان‌ها/ بمب‌ها/ مانند برگه‌های آب و برق/ با مهلت سرآمدن مناسب/ فرستاده می‌شوند/ به شکل سرطان به سلول‌ها/ به شکل تقلب به قلب‌ها/ به شکل اشباح بعد از این/ به کنیسه‌ها، جاده‌ها، متروها و.../ در عصر تنوع شکل‌ها/ شمارش آنها/ حتی از روی نماهنگ/ تا صبح قیامت طول می‌کشد/ ولی همین که دارد از کنار تو رد می‌شود/ آیا حامل بمبی نیست؟/ و آیا یک دوست/ از راه دور/ تو را تکه‌تکه نخواهد کرد؟»
▪ ترور- ص:۲۱۲-۲۱۱
شکل ساختاری شعرکه صورتی جزء نگر دارد و با نشانه‌هایی از زندگی امروز رخ نموده است، انتخاب راوی سوم شخص، که فقط گزارش می‌دهد و از هر قضاوتی پرهیز دارد، از شعر ظاهری ارائه می‌دهد که نظر به روایت‌های خرد دارد، اما با تامل بیشتر با اندیشه‌ورزی کل‌نگری روبه‌رو می‌شویم و مولفه‌های موجود در شعر کمتر در راستای وضوح بخشی به جزئیات عمل می‌کند.
در اغلب شعرهای این بخش، جای قرارگرفتن دوربین یا زاویه دیدی که راوی برای طرح رخدادها برگزیده؛ بی‌کاستی است:
«کنسروهای تاریخ گذشته را
یکی‌یکی درجوی می‌انداختیم
و قفسه‌ها خالی می‌شد
از عکس‌های فوری
از گرسنگی
سنگ‌ها را گاز می‌زدیم
و کربن چهارده آن‌ها را می‌چشیدیم
از سال‌ها
جز ردی نامحسوس
جا نمانده بود
دیگر به جلو پرتاب شده بودیم
و دوربین سومی نبوده
تا پشت صحنه را ثبت کند.»
▪ پشت صحنه – ص:۲۱۶-۲۱۵
رخوت وکرختی زیستی بازتاب‌یافته در تصاویر، شاید نقیضه‌ای برای تمایل به حیاتی دیگرگون را در خود پنهان داشته باشند.
منطق روایی سیال شعرهای «فرشته ساری» در شعر «شهر» به اوج می‌رسد، شعری که با پیش فرض «خواب» به گستره‌ای باز پا می‌گذارد و در جریان ذهنی سیال خود پیش می‌رود و شاید از همین رو است که ایجابی که در شعرهای دیگر دیده می‌شود، در این شعر نامتمرکز است و تصاویر در دایره تاویل موج بیشتری برمی‌دارند:
«خواب می‌بینم شهردرون یک هواپیماست و در پرواز/ ومنطق خواب جوری نیست که بپرسم/ چه طوری درخت‌های کهنسال کنار خیابان‌ها/ ریشه دوانده‌اند در ژرفای خاک درون هواپیما؟/ خواب می‌بینم شهرآتش گرفته و از شعله‌ها می‌چکد آب/ و منطق خواب جوری نیست که بپرسم/ چگونه من بیرون از شهر قرار گرفته‌ام/ انگار که در فضا گواه سیاره دیگری باشم؟/ خواب می‌بینم درهمه ایستگاه‌های مترو ایستاده‌ام/ منتظرقطاری که نمی‌رسد/ و منطق خواب جوری نیست که بپرسم/ چگونه همزمان در همه ایستگاه‌ها ایستاده‌ام؟/ خواب می‌بینم دمل می‌زند روی ردپای من/ و جوری نیست که بپرسم/ چرا راه و بی‌راه و رد راه/ آماس می‌کند مدام؟/ خواب می‌بینم نام من می‌خورد بر سنگ‌ها و برمی‌گردد/ مانند یک توپ پینگ‌پنگ/ وجوری نیست که بپرسم/ چگونه نام من که اسم معناست،توپ سفیدی شده است؟»
▪ شهر- ص:۲۳۲-۲۳۱
هرچند گروهی از نظریه‌پردازان بر این عقیده‌اند که ناتورالیسم در شعر نمود چندانی ندارد، و بیش از آن هر چند این شیوه بر وجوه عینی زیست اجتماعی تاکید دارد،ولی در «کتاب هفتم» «شهرزاد پشت چراغ قرمز» با ناتورالیسمی متکی بر دریافت‌های حسی- ذهنی روبه‌روییم:
«بانکه‌های نمک و زردچوبه/ فلفل‌دان و شکردان هستند این فصل‌ها/ بی‌شباهت به زمان/ از اول صبح هر فصل/ سوپ درهم جوش جنگ می‌جوشد/ در دالان‌ها و دهلیزها/ بر خاکریزهای خاطره‌ها/ بر پل‌های شناورناپیدا/ تک و پاتک درخط مقدم تداعی‌ها و طعم‌ها/ پیشروی و عقب‌نشینی در تونل تاریک رویاها و کابوس‌ها/ سپس/ آخرین تانک هم نابود می‌شود/ با کوکتل مولوتوف صنوبر یک کاج/ و جنگجویان خسته/ کنار ردیف از پای درآمده‌ها و زخمی‌ها/ ذخیره نوار زخم‌بندی را/ چون غنیمت جنگی/ پنهان می‌کنند/ در جیب فصل بعدی»
▪ فصل‌ها- ص:۲۳۰-۲۲۹
که با برگزیدن روال طبیعی زبان با قدرت پیش می‌رود.
● و جوری نیست که بپرسم
لوئیس بونوئل در کتاب خاطراتش یکی از انگیزه‌های اصلی گرایشش به سوررئالیسم را «عشق سودایی به رؤیا و نشئه خواب دیدن» می‌داند: «خواب‌هایم را دوست دارم، حتی اگر کابوس باشند، که بیشتر وقت‌ها هم همین‌طور هستند. خواب‌هایم انباشته از دردسرهایی است که برایم آشنا هستند؛ اما این هم هیچ اهمیتی ندارد.»(۱) می‌خواهم درباره شعر «شهر» از کتاب تازه فرشته ساری حرف بزنم و اینها را ننوشتم که بگویم ساری هم مثل بونوئل - که خواب‌هایش را در فیلم‌های سوررئالیستی‌اش به تصویر می‌کشید - با به کلام درآوردن خواب‌هایش شعر سوررئالیستی می‌نویسد. نه، اتفاقا درست برعکس، ساری در شعری که درباره خواب‌هایش نوشته است، بی‌منطقی و سوررئال بودن خواب را به شیوه‌ای غیرمستقیم و هوشمندانه به چالش می‌کشد:
خواب می‌بینم شهر درون یک هواپیماست و در پرواز
و منطق خواب جوری نیست که بپرسم
چه طور درخت‌های کهنسالِ کنار خیابان‌ها
ریشه دوانده‌اند در ژرفای خاک، درون هواپیما؟
«منطق خواب» اجازه نمی‌دهد که سوالی خارج از محدوده آن بپرسی، سوالی که از ذهن واقع‌‌گرایی سرچشمه می‌گیرد که حتی در خواب هم نمی‌تواند ناخردگرایی، بی‌منطقی (که همان منطق خواب است) و تصاویر خیالی ناشی از آن را تاب بیاورد؛ در نهایت هم سوالاتش را بعد از آوردن جمله «و منطق خواب جوری نیست که بپرسم» - که در پاره‌های مختلف شعر تکرار می‌شود – می‌پرسد؛ یعنی کار خودش را می‌کند و کاری هم به اینکه سوالاتش با منطق خواب جور در نمی‌آید، ندارد. به تعبیر یونگ، نمادها اغلب به طور مستقیم از رؤیا ناشی می‌شوند یا از آن تأثیر می‌پذیرند. از طرفی، شهری که شاعر-رؤیابین در خواب می‌بیند، شهری پردرخت است که بعد از انتقال به هواپیما هم به همان شکل باقی می‌ماند و درخت نزد بسیاری از اقوام باستانی نماد حیات جاودانی بوده است(۲). چیزی هم که در این پاره از شعر زیر سوال رفته است، وجود درخت در هواپیمایی است که می‌تواند نماد پرواز روح انسان و مرگ باشد. پس سوال رؤیابین از دیدگاه نمادشناسی می‌تواند به سوال درباره حیات جاودانی بعد از مرگ تعبیر شود که برای انسان گوشت و پوست‌دار زمینی در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. در اینجا خوابِ رؤیابین در عین سوررئال بودن، خوابی معنویت‌گرا و سوال او سوالی هستی‌شناسانه است. او نه به منظور نفی معنویت، بلکه به این دلیل که معنویت دغدغه ذهنی‌اش را تشکیل می‌دهد، سوالی می‌کند که طبق قانون و منطق معنویت‌گرای مطلق خواب، اجازه پرسیدن آن را ندارد.
خواب می‌بینم شهر آتش گرفته و از شعله‌ها می‌چکد آب
و منطق خواب جوری نیست که بپرسم
چه‌گونه بیرون از شهر قرار گرفته‌ام
انگار که گواه سیاره دیگری باشم در فضا؟
‌شهری که در پاره قبلی شعر-خواب به پرواز درآمده بود، هم‌اکنون در آب و آتش می‌سوزد. باز هم به دلیل اینکه با صحنه‌ای از یک خواب روبه‌رو هستیم، می‌توانیم تعبیری نمادشناسانه از آن داشته باشیم. بنابراین طبق تعابیر اقوام باستانی که آب را نماد نوزایی و آتش را نماد تجلی خدا می‌دانند،(۳) می‌توان چنین نتیجه گرفت که در این پاره از خواب، تا حدودی به سوال قبلی رؤیابین پاسخ داده شده است اما این پاسخ هنوز آنقدر قانع‌کننده نیست که سوال بعدی را به دنبال نداشته باشد، چرا که او هنوز در مقابل این تغییر و تحولاتی که در جهان خوابش روی می‌دهد، ناظری بیرونی بیش نیست و تعاریف نمادین خواب از نوزایی و تولد دوباره، برایش همچنان باورناپذیر و ناملموس باقی مانده است.
خواب می‌بینم در همه ایستگاه‌های مترو ایستاده‌ام
منتظر قطاری که نمی‌رسد
و منطق خواب جوری نیست که بپرسم
چگونه همزمان در همه ایستگاه‌ها ایستاده‌ام؟
بگذارید پاره سوم خواب را این جور تعبیر کنم که حس انتظار شاعر-رؤیابین در خواب او به حسی جمعی تبدیل شده است و در عین حال، احساسات جمعی در زمینه انتظار آن قدر به هم نزدیک است که او خود را در خواب با بقیه افراد اجتماع یکی می‌بیند و به جای تک تک آنها انتظار می‌کشد، هر چند که این یکی شدنش با جمع و به تعبیری همرنگ جماعت شدن نیز برایش جای سوال باقی می‌گذارد.
خواب می‌بینم دُمَل می‌زند روی ردِ پای من
و جوری نیست که بپرسم
چرا راه و بی‌راه و ردِ راه
آماس می‌کند مُدام؟
این تصویر مرا به یاد نمایی از فیلم «سگ آندلسی» بونوئل و دالی می‌اندازد؛ نمای بسته دستی که انبوهی مورچه از حفره سیاه وسط آن به بیرون هجوم آورده‌اند، درست انگار که دست، تکه‌ای از بیابان است. در شعر فرشته ساری یا خوابِ رؤیابینِ ما اتفاق برعکسی افتاده است؛ دُمل که جایش روی پا یا دست آدم است، روی رد پا قرار گرفته است – شاید از این تصویر سراسر سوررئال، بتوان چنین تعبیر کرد که دُمل با طولانی شدن راه (و یا به تعبیری دیگر، طولانی شدن انتظار)، از پای انسان-رؤیابین به رد پای او و زمین سرایت کرده است.
خواب می‌بینم نام من می‌خورد بر سنگ‌ها و برمی‌گردد
مانند یک توپِ پینگ‌پُنگ
و جوری نیست که بپرسم
چگونه نام من که اسم معناست، توپ سفیدی شده است؟
در نهایت، در پاره پایانی، رؤیابین آن قدر بر عینیت‌گرایی خویش اصرار می‌ورزد که معنویت خوابِ او و حتی نامش که اسم معناست (چه نام شاعر که «فرشته» است و چه خود واژه‌ «نام»)، به شیء تبدیل می‌شود و عینیت می‌یابد. این عینیت یافتن معناها و به بیانی دیگر، عالم معنا نیز همان چیزی است که می‌توان از آن به «معجزه» تعبیر کرد، که البته بهترین راه برای به باور رساندن انسان درباره عالم معناست. هر چند که حتی معجزه نیز به سوال دیگری در ذهن رؤیابین انجامیده است.
به هر حال، فراموش نکنیم که خوابِ رؤیابین برای خودش یک تعبیر دارد و برای روانکاو، تعبیری متفاوت، و باز هم یادمان باشد که روانکاویِ این خوابِ شاعرانه می‌توانست به بی‌شمار شیوه‌ دیگر نیز صورت پذیرد. شاید در مجالی دیگر، به دیگر شعرهای این مجموعه نیز بپردازم که از نظر غنای تصاویر و موسیقی کلام، چیزی از شعر نخست مجموعه کم ندارند.
● در غیاب رمانس
فرشته ساری به همراه شاعران دیگری همچون سیدعلی صالحی، شمس لنگرودی و مسعود احمدی در دهه ۶۰ خورشیدی راهی در زبان شعر معاصر باز کردند که نقش تعیین‌کننده و تاثیرگذاری بر روند شکل‌گیری زبان شکل‌یافته مورد پسند شعر امروز داشته است، هرچند هریک از آنها جایی رفته‌اند که سهم‌شان از آسمان ابری شعر، برفی است که بضاعت بام‌شان آن را مشخص می‌کند و برخود می‌نشاند، اما به هرحال تلاش فردی خودخواسته یا ناخواسته آنها و چند شاعر دیگر بوده که پوسته سخت و نفوذناپذیر زبان شعر پیش از خود را شکننده و قابل نفوذ کرده و دریچه‌هایی در آن گشوده است که نورهای بیرون‌زده از آن خواه ناخواه به خط مستقیم سیر می‌کنند... پس ما هر رویکردی به شعر داشته باشیم نمی‌توانیم اهمیت ساری را در شعر معاصر نفی یا انکار کنیم.
و حالا شعر فرشته ساری:
شعر فرشته ساری شعری است که از دفتر اولش «پژواک سکوت» تا گزیده منتشر شده اخیر- شهرزاد پشت چراغ قرمز- که گزیده هفت کتاب او طی ۲۰ سال شاعری‌اش است همواره شعری سالم و به دور از ناسره‌گی‌های مرسوم و انگار معمول‌شده شعر امروز ما بوده است، شعری است که شاعرش صاحب دغدغه و چالش فکری است و رویکردی که او در شعر به آن می‌پردازد، رویکردی است که از نگاهی هستی‌شناسانه برخاسته است و چالش‌های هستی‌شناسیک محور شعر او است، این محور حول مرکزی می‌چرخد که در نگرش شاعر- به عنوان یک انسان- نسبت به خویشتن و پیرامون خویشتنش شکل می‌گیرد، او در شعرهایش با طرح پرسش‌های مبهم برآمده از هستی و جهان یا با بیان تناقض‌های موجود و جمع‌بندی فکرها، آرا و نظرات همراه و ناهمراه سعی می‌کند به انجامی در شعرش دست پیدا کند که نتیجه بخش باشند و البته نجات‌دهنده شعر... این تلاش ساری برای رساندن شعرش به قطعه و مشخص کردن مرزهای شعرش برای تبدیل آن به یک اثر قابل اهمیت است به شرط آنکه این فرآیند، در پایان شعر به نتیجه روشن و مستقیم بدل نگردد.
توجه به سوژه‌های بزرگ،حاصل تفکر و نگاهی است که به نوعی دغدغه شاعر نسبت به انسان و هستی است.
از برکه محال بگذر/ آلوده ابهام آن نشو – ص ۱۲۷
سوالات و مفاهیم برآمده از نگاه هستی شناسانه: محال‌اندیش بودن، رازناکی، ابهام و پیچیدگی و چالش اصلی میان سوژه -انسان- با مرگ و زندگی و برجستگی آنها در ذهن روایتمند شاعر همانا شعر او را شعری «اندیشه محور» کرده است. به گمانم اینها بیرونی‌ترین شناسه‌های شعر ساری هستند اما شعر او یک شناسه مهم درونی هم دارد که سایه‌سارش بر سر شعر، کم از بیرونی‌ها نیست و آن هم اینکه: شعر فرشته ساری شعری است «عبوس»...
اندیشه‌محور بودن شعر و توجه به مفاهیم و پر‌سش‌های هستی‌شناسانه خواه ناخواه شعر را به سمتی می‌برد که چهره‌ای عبوس و متفکر به خود می‌گیرد، مگر اینکه شاعر پیش‌بینی‌های لازم را برای اجرای استراتژی درونی شعرش داشته باشد مثلا اضافه کردن چاشنی طنز برای به تعادل رساندن کفه‌های درونی شعر...
«انتزاع باز» ترکیبی است که من برای نوع تخیل شعر ساری به کار می‌برم و دلیل دیگرم برای عبوس کردن چهره شعرش است... شعر ساری سعی می‌کند که زبان سره‌ای برای بیان اندیشه‌اش برگزیند و در کنار آن تخیل را به موقع به‌کارگیرد اما شکل این خیال‌انگیزی و آمیزش آن با زبان ساده، نجات‌دهنده شعرش نیست چراکه اندیشه شعر او به دلیل بزرگ بودن یا بی‌مرز بودن افق معنایی‌‌اش و ترکیب آن با تخیلی که در حد مناظری با افق‌های باز و بدون قاب باقی می‌مانند، نمی‌توانند خواننده را از چشم‌اندازها سیراب کنند و او را در موقعیتی شبیه خلا قرار می‌دهند چراکه باز بودن افق اندیشه در شعر نیازمند تخیلی است که منجر به تصاویر بسته و ملموس شود و شعر را به سرانجامی در شعور مخاطب برساند، بزرگی تصاویر و شباهت‌سازی‌ها در شعر ساری یک انتزاع باز و دور از ذهن مخاطب را می‌سازند که نمی‌توانند مبدل به تکیه‌گاه‌های ذهنی مناسب برای مخاطب شوند و او را راضی نگاه دارند.
تو مثل یک روز مقدس هستی امروز/ روزی به صبوری تاریخ /که هرگز / نگاهش روشن نمی‌شود/ به تقدیرخویش...ص ۱۳۵
یکی از ما باید به او می‌‌گفت /فاصله/حکمت کهکشان‌هاست /یکی ازما.../افسوس اما همگی خفته بودیم در گلو. ص ۲۱۷
وآخرین دلیلم برای عبوس بودن، «فقدان رمانس» دراغلب شعرهاست، کم بودن یا نبودن کیفیت رمانس و غیبت تغزل در شعر زمینه فراهمی است که شعر را بلغزاند به سمتی که چهره‌ای عبوس به خود بگیرد (در ادامه همین بحث می‌توان موضوع روایت و نوشتار زنانه را نیز پی گرفت که خود بحث و زمان مفصلی می‌طلبد) و از یاد نبریم با وجود اینکه شعر ساری اغلب با یک اندوه و سایه‌ای از غم همراه است باز هم این اندوه به دلیل نداشتن گرمای لازم نمی‌تواند خواننده را تسخیر کند و در حد اندوهی سرد و منفعل باقی می‌ماند.
با این همه به گمانم عبوس بودن شعر فرشته ساری از بارزترین ویژگی‌های شعر اوست تا حدی که شعر او را در کنار شاعران دیگر «یکه» نیز کرده است، و این مطلب نیز در جای خود صاحب اهمیت بسیار است، اما تنها مشکل من نوعی با عبوس بودن و دلایلی که منجر به عبوس شدن چهره شعر می‌شود همانا موضوع «لذت هنری» است که معمولا در اینگونه ادبیات غایب است و به دنبال آن محروم کردن مخاطب بی‌نوا از اصلی‌ترین و بدیهی‌ترین حقش در فعل خواندن...
با این حال وقتی که ساری رگ خواب شعرش را به دست می‌گیرد و با چهره سرد مزاج شعرش فاصله می‌گیرد، گرمای شعرش مخاطب را تسخیر می‌کند:
تنهایی / آخرین قوچ غمگینی است / که از نژادش /فقط شاخ‌هایی بر دیوار مسافرخانه‌ای/ باقی مانده است. ص ۱۴۶
و بهتر اینکه همین چهره شعر ساری ترکیب شود با تخیلی که مبدل به تصاویری بسته، ملموس و عینی می‌شوند که حاصلش شعر کم‌نظیر «شهر» آخرین شعرکتاب است:
خواب می‌بینم نام من می‌خورد برسنگ‌ها و برمی‌گردد/مانند یک توپ پینگ‌پنگ /وجوری نیست که بپرسم / چگونه نام من که اسم معناست، توپ سفیدی شده است؟ لطفا فرم زیر را پر کنید. فیلد های الزامی با ستاره مشخص شده اند.
یکی از ما باید به او می‌گفت: مهرنوش قربانعلی
و جوری نیست که بپرسم: سپیده جدیری
در غیاب رمانس: رسول رخشا
پانوشت‌ها:
۱- با آخرین نفس‌هایم، خاطرات بونوئل، ترجمه: علی امینی نجفی، چاپ اول: ۱۳۷۱، انتشارات هوش و ابتکار، ص ۱۵۰
۲- فرهنگ نگاره‌ای نمادها در هنر شرق و غرب، جیمز هال، ترجمه: رقیه بهزادی، چاپ سوم: ۱۳۸۷، انتشارات فرهنگ معاصر، ص ۲۸۵
۳- همان، صص ۱۹۵ و ۱۹۸


شهرزاد پشت چراغ قرمز
(گزیده شعر)
فرشته ساری
موسسه انتشارات نگاه
۱۳۸۷
۲۰۰۰ نسخه
۳۲۰۰ تومان
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید