پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

تفکر در مقام شغل


تفکر در مقام شغل
نه، اصلاً قرار نیست در تقبیح بدل شدن تفكر به «شغل» حرف بزنیم. برعكس، فقط آن كسی واقعاً شغل بودنِ فكر را جدی می گیرد و می خواهد از راه آن كاسبی كند، كه «شغل نبودن» آن را جار می زند. یك كارگر فكری تمام عیار اینقدر بی كار نیست. او با جدیت و البته با نارضایتی ای كه خاص تمام شغل های عالم است، به كارش مشغول می شود.
وضعیت كنونی، كسی كه قصد دارد تفكر را به حرفه خویش بدل كند، با دشواری ها و گرفتاری های خاصی روبه رو است. البته خود همین اشاره به «حرفه» تفكر ممكن است پاسداران فرهنگ را خوش نیاید. اشاره به «دشواری» نیز هیچ ربطی به آه و ناله در این باره كه «اینجا قدر فكر و هنر» را نمی دانند ندارد. هیچ كجا هیچ جای از پیش مقرری برای ایده در نظر گرفته نشده. ایده ها خودشان باید دست به كار شوند و با تمام زور خود جایی برای خود باز كنند، و به واقع خود را تحمیل كنند. جایی خوانده یا شنیده ام (و چندان بی ربط هم نیست) كه عمر مفیدِ یك تفكر فعال و خلاق حداكثر ده سال است. برای كسی كه وسواس «خلاقیت» دارد این مدت بسیار كمی است. البته بد هم نیست. این داده آماری نشان می دهد كه نه تنها وضعیتی كه تفكر در آن تحقق می یابد، بلكه شرایط عینی و مادی فكركردن نیز به راستی اضطراری و بحرانی است. حال كه فرصت اینقدر كوتاه است، چرا آدم خطر نكند و دست به تفكری متهور و بی پروا و وحشی نزند؟ چرا آدم به منطق وفادار بماند؟
تفكر به مثابه حرفه یعنی كار روزانه تمام وقت روی ایده ها و نوشتن آنها و نهایتاً، در صورت امكان، چاپ شان. كسی كه فكر كردن یا، به معنایی عام تر و آشناتر، روشنفكری را به عنوان حرفه برمی گزیند مجبور است خلق و خوی یك كارمند یا كارگر تمام عیار را در زمینه كار خویش به خود بگیرد، در غیر این صورت ممكن است كارش را از دست بدهد. البته این بدین معنی نیست كه چنین كسی، كه بهتر است برای نامیدن او، به جای روشنفكر، از همان لغت فرانسوی و قدیمی انتلكتوئل استفاده كنیم، شغل دوم یا سومی نداشته باشد. ولی مسئله این است كه او ضرورتاً باید تفكر را به عنوان شغل اول و تمام وقت خویش انتخاب كند. لاجرم همیشه رد پایی از خصایص و مزاحمت های این شغل در دیگر مشاغل فرد وجود خواهد داشت و غالباً نیز موجب اختلال در كار و نارضایتی كارفرمایان شغل های دیگر خواهد شد. انتلكتوئل مجبور است هر روز روزنامه بخواند تا بفهمد اوضاع از چه قرار است.
نمی تواند تمام روز را كافكا و هگل و سارتر بخواند، بلكه باید وقت قابل توجهی را به پیگیری اخبار و تماشای تلویزیون اختصاص دهد (و این دومی از جمله همان وظایفی است كه باعث می شود بتوانیم انتلكتوئل ها را افرادی «فداكار» بنامیم). خواندن متون تخصصی خودش نیز كه دیگر نیازمند تاكید نیست. ولی نكته ای كه هر كارگر فكری ای باید به یاد داشته باشد و همواره مراعات كند این است كه به هیچ رو حق ندارد اطرافیانش را به خواندن كتاب مجبور سازد و «بی سوادی» آنها را سرزنش كند. چنین كاری به این می ماند كه یك نجار اطرافیان خود را به خاطر بلد نبودن روش استفاده از سمبه و رنده دست بیندازد و تحقیر كند (چرا همه باید كتاب بخوانند؟ به چه دردشان می خورد؟ شاید فقط به درد سربه زیركردن و عاقل شدن جوانان و گرم كردن سر سالخوردگان بخورد). تفكر در مقام یك شغل از قبل پذیرفته است كه چیزی جز یك شغل نیست. البته این گزاره خود به تنهایی تعیین كننده هیچ چیز خاص یا هیچ پیامد عجیبی نیست.
آیا غیر از این است كه مقام ریاست یك جمهوری هم یك شغل به حساب می آید؟ ولی همین شغل به سادگی می تواند سرنوشت میلیون ها انسان را تغییر دهد و حتی تاریخ را در مسیر تازه ای بیندازد.
انتلكتوئل مجبور است امور خصوصی و علایق شخصی و رویاهای روزانه اش را در زبان حرفه اش دخالت ندهد. بنابراین باید اهل زهد و ریاضت باشد. او حق ندارد در جامعه ای كه معناگرایی به ایدئولوژی و ابزاری برای غیرسیاسی كردن مردم بدل شده، در ستایش «پرسش های وجودی» و «معنا» و «تقدیس طبیعت» بنویسد. او باید علایقش را كنترل و حتی دستكاری كند. پس به هر حال یكی از عواقب این شغل (كه باید جزء مشاغل سخت محسوب شود) ابتلا به گونه ای اسكیزوفرنی و دوپارگی روانی است. او باید یاد بگیرد زیادی از كلمه «من» و ضمایر مربوط به آن در نوشته هایش استفاده نكند، مگر آن كه احیاناً بخواهد جوابیه ای به روزنامه ای بدهد یا در دادگاهی از خود دفاع كند و یا نامه ای به كسی بنویسد. بنابراین انتلكتوئل از نقل خاطرات شخصی در مقاله هایش (كاری كه روشنفكران وطنی بسیار بدان علاقه مندند) بیزار است، مگر این كه خاطراتش مستقیماً با رخدادی جمعی مرتبط باشد. همچنین یك كارگر فكری به تریبون های زیادی عظیم مشكوك است و از آنها پرهیز می كند، بازهم مگر در شرایطی كه بخت و اقبال سخن گفتن مستقیم با مردم نصیبش شود. البته این شاید بیشتر به پارانویای خاص این شغل ربط داشته باشد. ولی این كه منشاء آن چیست تغییری در اصل قضیه نمی دهد.
اگر نظر ماكس وبر درباره ریشه های دینی مفهوم «شغل» را بپذیریم، آنگاه همین جا می توان خطر كرد و به شیوه ای سرسری از خویشاوندی دو مفهوم شغل و تقدیر سود جست (در زبان آلمانی، كلمه شغل beruf از فعل berufen به معنای خطاب كردن و فراخواندن، و نیز berufung به معنای امر مقرر یا تقدیر یا تكلیف الاهی می آید). این كه تكلیف تفكر در وضعیت فعلی چه می شود، خود بخشی از تقدیر تفكر در مقام نوعی شغل در چنین وضعیتی است. پرسش «تفكر چیست؟» یا «فلسفه چیست؟» را باید به عنوان پرسشی تماماً درونِ خودِ تفكر طرح كرد. پرسشی كه باید در ساعات كاری خود حرفه تفكر پاسخ داده شود، نه در «وقت استراحت». به هر حال، این قدر حرف زدن از «فكر»، ملال آور و خسته كننده است. هیچ كارگری این قدر شیفته كارش نیست. هر شغلی نهایتاً خستگی آور است. عشق به شغل، خود امری ایدئولوژیك است. خلاصه این كه، این همه خودشیفتگی به راستی مایه شرم تفكر است.
امید مهرگان
منبع : روزنامه شرق