دوشنبه, ۲۳ مهر, ۱۴۰۳ / 14 October, 2024
مجله ویستا

سکولاریسم در منظر دکتر عبدالکریم سروش


سکولاریسم در منظر دکتر عبدالکریم سروش
« سال گذشته در سمینار مهم و آموزنده ای در آلمان شرکت داشتم که درباره ی سکولاریسم بود ، یکی از فیلسوفان بسیار مشهور زمانه ی ما آقای چارلز تیلر –فیلسوف کانادایی مشهور – که در این زمینه بسیار کار کرده و کتاب نوشته است در پایان سمینار نکته ی آموزنده ای را گفت . گفت ، پیشنهاد می کنم پس از این ، کلمه ی سکولار را به کار نبرید چون آن قدر این کلمه ابهام آفریده که به کار بردن آن بیش ار آن که به سود باشد به زیان خواهد بود . » مطلب فوق از دکتر سروش شاید فتح باب خوبی در خصوص سکولاریسم باشد . هر کسی از سکولاریسم درکی دارد ، سکولاریسم را در کشورهای غربی به منزله ی توصیف وضعیت بشر مدرن به کار می برند . در کشور ما هم گاهی آن را به منزله ی یک دشنام و واژه ای برای غیر خودیها و بیگانگان به کار می برند . اما پیش از آنکه درباره ی خوبی یا بدی و صحت یا سقم و تایید یا تکذیب این امر داوری کنیم ، شناختن این مکتب برای ما واجب است . جدایی دین از دولت ، که به منزله ی سمبل سکولاریسم گرفته می شود و اکثراً نام سکولاریسم را همراه این مقوله شنیده اند ، یکی از میوه های فرعی سکولاریسم است . اما چون ملموس ترین ، بارزترین و آشکارترین میوه و نتیجه ی آن است ، نوعاً بر آن انگشت نهاده می شود .
اما توقف کردن بر این عنصر و خاتمه دادن امر به اینجا ، البته گمراه کننده است . باید قدری به عقب برگشت و ریشه های تاریخی و فلسفی سکولاریسم را دید ؛ چون بدون این کار نمی توان فهمید که در تاریخ مدرن چه اتفاق عظیمی افتاده است . ما ظاهراً در زبان فارسی معادل روشن و دقیقی برای واژه ی سکولاریسم نداریم . نه تنها در فارسی نداریم ، در هیچ یگ از زبان های غیر لاتینی هم نداریم ؛ یعنی عربها هم نتوانسته اند معادل دقیقی برای آن پیدا کنند . کشورهای اسلامی دیگر هم همین طور . وبه همین سبب اغلب ترجیح داده اند که همین واژه را به صورت کنونی به کار برند . در زبان فارسی البته پیشنهاد هایی شده مثل گیتیانگی یا دنیایت که به جای سکولاریسم نهاده اند یعنی توجه به گیتی کردن ، و کام خود را از دنیا برگرفتن . در زبان عربی هم واژه ی عِلمانیت یا عَلمانیت به کار رفته . خود عربها هم متحیرند که آن را عِلمانیت بخوانند یا عَلمانیت .
اختلاف از اینجا ناشی می گردد که بعضی ها معتقدند که این واژه از علم مشتق می شود لذا عِلمانی یعنی بینش علمی داشتن و سکولاریسم یعنی علمی دیدن و علمی اندیشیدن وعلمی تحلیل کردن ؛ کسانی هم که آن را عَلمانی می خوانند معتقدند که این از ریشه ی عالم گرفته شده است و عالم یعنی همین دنیا . در زبان های لاتینی ، ریشه ی سکولاریسم یعنی زمان ، اینجا ، اکنون ، این دنیا ، نه دنیای دیگر . لذا سکولاریسم اثبات یک دنیا است و نفی دنیا های دیگر .
لغتاً معنایش این می شود که توجه ما به این جهان که اکنون در آن زندگی می کنیم معطوف است ؛ در پی کام یابی در این جهانیم ، در پی شناختن این جهانیم و در پی اداره کردن و مدیریت این جهانیم و به دنیاهای دیگر کاری نداریم ؛ این معنای سکولاریسم است و به همین سبب است که در زبان فارسی یا عربی در معنایی که جانشین آن می کنند مفهوم گیتی ، عالم و امثالهم نهفته است و چون اصلاً طالب و راغب به این مطلب نبوده ایم واژه ای هم برای آن نساخته ایم . اما در مغرب زمین و اروپا سکولاریسم ریشه ی طبیعی پیدا کرد و درختی شد که بر سر همه ی تمدن غرب سایه افکند و اکنون هم غربیها در سایه ی همین درخت زندگی میکنند . دکتر سروش اشاره ای به تاریخ فلسفه و تاریخ کلام می کند و می افزاید : فیلسوفان و متکلمان ما هنگام بحث از مسائل دینی می گویند که ما دو گونه می توانیم بحث کنیم ؛ یکی راه عقلی و یکی راه نقلی . راه نقلی یعنی این که مراجعه کنیم به گفته های پیامبر و پیشوایان دین و ببینیم که آنها در این زمینه چه گفتند ، از آنها بیاموزیم . یکی هم راه عقلی ، یعنی فقط به عقل خودمان اتکا کنیم و ببینیم که ما چه می فهمیم ، خرد به ما چه می گوید ، خرد مستقل از وحی ، عقل مستقل از دین ، بدون مراجعه و بدون استمداد از معارف دینی خرد را به داوری بطلبیم و از او بشنویم . این راه بسیار نزدیک است به راه سکولاریسم . عقل مستقل از وحی همان چیزی است که یک انسان سکولار از آن سخن می گوید و به آن دل می بندد .
سکولاریسم یک وجه عملی و حیاتی و ناظر به زندگی دارد و یک وجه عقلی و ناظر به اندیشه . آنچه ناظر به زندگی است این است که می خواهیم در این جهان زندگی کنیم و جهان را خود اداره کنیم و از جهان کام بگیریم . آنچه مربوط به اندیشه است یعنی می خواهیم خود بفهمیم و خود داوری کنیم .اولین جرقه های سکولاریسم که در مغرب زمین زد ، جرقه های ضد زهدی بود ؛ یعنی ترک دنیا را ترک گفتن و زهد را کنار گذاردن و دنیا را جدی گرفتن . مثالی میزنم : ما در تعبیرات دینی خود داریم : « النظافه من الایمان » بعید است که این جمله به گوش مسلمانی نخورده باشد . جمله ی مهمی نیز هست . مغرب زمینی ها پنج-شش قرن قبل در مساله ی نظافت بسیار آسان گیر بودند . در تصوف مسیحی خصوصاً ، مورخان این نکته را نوشته اند که منطق « تن را رها کن تا نخواهی پیراهن » باعث شده بود که راهبان در جهت رها کردن دنیا ، بدن را هم رها کنند و رسیدگی به بدن را منافی با کمال روحی بدانند . یکی از انواع رسیدگی به بدن ، رسیدگی به نظافت بدن است . در احوال بعضی از بزرگان و بعضی از قدیسان و عرفای مسیحی نوشته اند که دیدارکنندگان آنها مجبور بودند از فاصله ی چند متری بینیهای خود را بگیرند ، برای اینکه بوی گند از آنجا برمی خاست ... راسل می نویسد که آنها شپشها را مرواریدهای الهی می خواندند . در نظر بگیرید که یک نفر انسان مسلمان مومن ، خود را شست و شو و نظافت می کند با این انگیزه که نظافت یکی از عناصر ایمان است و خدا و پیغمبر او گفته اند که نظیف باشید ، این می شود یک انگیزه ی دینی یعنی چنین فردی کار خوب میکند ، اما انگیزه ی این کار خوب را از گفتار پیشوایان دین یا خداوند میگیرد . ولی همین کار را کس دیگری انجام می دهد ، اما نه به اعتبار اینکه جزو دین است ، بلکه به اعتبار اینکه این عمل فی نفسه کار مطلوبی است و فواید زیادی در پاکی وجود دارد و اینها را عقل و تجربه به انسان می گوید .
در واقع یک کار است که با دو انگیزه صورت می گیرد . این دو انگیزه هم جهت و منطبق با هم هستند ، ولی فرق میکند که انسان با این اگیزه عمل کند یا با آن انگیزه . اینکه می گویند سکولاریسم ضد مذهب نیست البته سخن درستی است ، سکولاریسم ضد مذهب نیست ، ولی این سخن باید درست فهمیده شود ، ضد مذهب نیست ، اما بدتر از ضد مذهب است ! برای اینکه جانشین و رقیب مذهب است و جای او را درست پر میکند . یعنی سکولاریسم انگیزه برای عمل به شما می دهد ، انگیزه ای که دیگر احتیاجی به دین باقی نمی گذارد . به اندیشه رنگ دنیوی می زند ، به طوری که رنگ دینی را از آن می زداید . احساس احتیاج به تحلیل مبدایی و تحلیل معادی را می ستاند . وقتی که اینها را گرفت به یک معنا می شود گفت که دین و دیانت جدیدی ظهور کرده است ، اما دینی که اسم دین بر خود نگذاشته است . این اتفاقی است که در تاریخ زندگی بشر جدید افتاده است . و این مساله است که به نام سکولاریسم نامیده می شود و اکنون ، چه مومنان و چه غیر مومنان ، چه آگاهان و چه نا آگاهان در دل و بطن و متن این فضا زندگی می کنند . امروزه برای این که سکولاریسم را بهتر بفهمیم بهتر است آن را به دو شاخه تقسیم کنیم که وقتی از سکولاریسم سخن می رود در تحیر نمانیم :
سکولاریسم دست کم دو شاخه دارد
۱) یکی سکولاریسم سیاسی
۲) دیگری سکولاریسم فلسفی ؛
می توان با دقت بیشتری شاخه هایی اضافه کرد . سکولاریسم سیاسی یعنی اندیشه ای که می گوید این جهان را می خواهیم خودمان اداره کنیم و به هیچ اوتوریته ای توجه نمی کنیم و تدبیر این جهان را خود به دست می گیریم . این معنای همان جدایی دین از سیاست است . سکولاریسم فلسفی آن است که شما اساساً به این نتیجه برسید که ماوراء الطبیعه ای نیست ، آخرتی نیست ، اصلاً همین یک جهان بیش ، نیست ؛ چیزی شبیه ناتورالیسم یا ماتریالیسم . در سکولاریسم سیاسی لازم نیست نفی ماوراءاطبیعه بکنید ، لازم نیست نفی آخرت بکنید ، کاری به اینها ندارید اما در سکولاریسم فلسفی کار دارید و داوری هم منفی است . همان که ماکس وبر گفته بود که مدرنیته یعنی افسون زدایی از این عالم ، یعنی همین ؛ و در مدرنیته این افسون ها به دور ریخته می شوند و آدمیان فقط با عقل خود جهان را می گردانند و با این عقل تجربی دائماً خطا می کنند و آزمون می کنند و با آزمون و خطا پیش می روند . اما چرا سکولاریسم در غرب رخ داد اما در جهان اسلام رخ نداد و نه فقط در جهان اسلام و در بقیه ی جهان اسلام و به طور کلی در شرق چنین چیزی رخ نداد ؟ دکتر سروش به این سوال چنین پاسخ می دهد که سکولاریسم در مغرب زمین یک فرزند طبیعی بود و یک تولد طبیعی داشت ، یعنی در تاریخ مغرب زمین دوران لازم را طی کرد و پس از بلوغ نسبی پا به این جهان گذاشت و به زبان دیگر او را به زور و دشواری به این جهان نیاوردند . اما چرا ؟ معارضه و مقابله ی علم و دین ، نزاع بسیار سرنوشت سازی در تاریخ اروپا بوده است . این نزاع هم ، از سر غرض نبود .
نزاعی طبییعی بود . اطلاعات تازه ای که از طریق علم پدید آمد با کتاب مقدس منافاتی داشت . علم در جامعه ی مسیحی رویید و کمابیش زیر پای کتاب مقدس را خالی کرد . نزاع علم و دین بسیار نزاع مهمی بود ؛ نتیجه اش هم این شد که دین از منزلت و ابهت پیشین فرو افتاد و از آن به بعد آن بازیگری نبود که پیش از این وجود داشت . در عرصه ی سیاست همیشه قدرتها حضور دارند ، اگر چیزی اقتداری داشت ، بازیگر عرصه ی سیاست خواهد بود و اگر نداشت که نخواهد بود . دین تا وقتی در سیاست حضور داشت که نیرومند بود وقتی که ایمان زدوده شد خود به خود از بازیگری آن کاسته شد ؛ کسی نیامد که دین را بیرون کند خود ضعیف شد و صحنه را ترک کرد . نکته ی دوم ، شکافی بود که در مسیحیت افتاد و مسیحیت پروتستانتیزم را به خود دید و این مسئله باز از اقتدار کلیسا کاست . مجموع این دو حادثه مسیحیت را به ضعفی دچار کرد که کم و بیش از بازی قدرت خارج شد ، یعنی جدایی دین از حکومت . در این زمان یک سکولاریسم سیاسی مدارا متولد شد . فرض جامعه شناسان حتی تا ۲۰ سال پیش این بود که همه ی ادیان به ضعف می روند و تاریخ به سمت سکولاریسم می رود . مدارایی که قبلاً در سکولاریسم بود به دلیل این فرضیه بود که ادیان ضعیف خواهند بود و با ضعفا بهترین کار ، مدارا است . اما سکولاریسم رفته رفته وارد دوره ی دیگری می شود که دکتر سروش از آن به عنوان سکولاریسم ستیزه گر یاد میکند ؛ سکولاریسمی که کم کم مدارای خود را از دست داده و گویی که تسلیم دشمنان سکولاریسم می شود . نمونه هایش را شاید در مورد حجاب در کشورهای فرانسه و یا ترکیه بتوان مشاهده کرد . باز هم چرا ؟ چرا سکولاریسم ستیزه گر شد ؟ چرا مدارا را کنار گذاشت ؟ به این سوال می توان این گونه پاسخ گفت که سکولاریسم یکی از تز هایی که پشت سر خود داشت را باطل شده دید . در ۲۰ یا ۳۰ سال اخیر تز جامعه شناسان که گفته بودند که ادیان رو به ضعفند ، غلط از آب در آمد . چون ادیان در حال قوت گرفتنند . حتی امروزه بزرگان سکولاریسم برگشته و گفته اند که سکولاریسم سرنوشت تاریخ نیست . مدارایی که سکولاریسم داشت ، مدارایی بود با ادیان ضعیف . اگر دینی قوت یافت سکولاریسم نمی تواند با آن مدارا کند . سکولاریسم نمی تواند دین قوی را ببلعد . در ضمن باید به این نکته هم اشاره کرد که سکولاریسم را نمی شود تحمیل کرد .
در کشورهای اسلامی دین قوی است ، جایی که دین قوی است حتماً یک پای قدرت هم هست ، یک پای سیاست هم هست . در این جا ها اگر سکولاریسمی باشد ، حتماً سکولاریسم ستیزه گر خواهد بود . حتی در کشورهای اروپایی هم کم کم سکولاریسم مدارایی به سکولاریسم ستیزه گر تبدیل می شود . در پایان این مطلب اشاره شود به این که وقتی عقلانیت محض حاکم بشود ، از یک طرف زندگی کاملاً تحت محاسبه و حسابگری در می آید ، اخلاق سودجویانه می شود ، اندیشه علمی می شود ، و وسایل همه تکنیکی و ماشینی می شود – اینها همه به جای خود – ولی یک چیز از میان می رود و آن عنصر گذشت و فداکاری و جود و کرم است . مولوی این نکته را خیلی خوب فهمیده بود که می گفت :
عقل راه نا امیدی کی رود ؟
عشق باشد کان طرف بر سر دود
لاابالی عشق باشد نی خرد
عقل آن جوید کز آن سودی برد
ملاک و مدار محاسبات عقلی سود است . اگر کسی به دنبال سود خود نرود ، عقلش لنگی دارد . منتها ، وقتی این سود جوییها مقابل هم قرار می گیرند زندگی را جهنم می کنند . به همین سبب در تئوری پردازیهای جدید سیاسی و اجتماعی همه ی کوشش بر این است که منافع شخصی را با منافع جمعی موافق آورند و منطبق سازند . اما پارادوکس « طفیلی گری » در اینجا می گوید که این کار به طور کامل امکان پذیر نیست . در یک انقلاب اجتماعی یا در یک اعتصاب کارگری همیشه کسانی پیدا می شوند که کنار گود بنشینند و به اعتصاب و انقلاب نپیوندند ، با این محاسبه ی عقلی که اگر اعتصاب و انقلاب به خواسته ی خود رسید همه بهرمند می شوند ، از جمله کنار گود نشینان . و اگر به خواسته ی خود نرسید ، انقلابیون و اعتصابیون مجازات می شوند ، اما کناره گیران سالم جسته اند . این یک محاسبه ی خالص عقلانی است . البته تئوری پردازی های لیبرال دموکراسی همه برای آن است که لزومی به گذشت نیفتد ، و این معضله ی بزرگی برای آنان است . لب کلام اینکه عقل خود طرف دعوا است ، نمی تواند داور و رافع نزاع باشد . انسانهایی که فقط اهل مطالبه اند ، فقط اهل احقاق حقوق اند و فقط اهل بیشتر سود بردن اند ، وقتی روبروی هم قرار می گیرند به دریدن هم می پردازند . در عقلانیت عنصر گذشت را پیدا نمی کنید . این چیزی است که بشر جدید فاقد آن است . اگر برای این عنصر انگیزه ای یافت شود حتماً انگیزه ای دینی یا شبه دینی است . یعنی ، از جای دیگری باید این انگیزه را به او تزریق کرد . اگر جهان هنوز هم قابل تحمل و زندگی است صرفاً به خاطر همان چند نفر آدمی است که اندک گذشت و انسانیتی در زندگی خود داشته اند . اگر همین هم از این دنیا رخت بربندد آن وقت جهنمی به پا خواهد شد که هیچ نسیمی از بهشت در آن نخواهد وزید .
نیما احدی
منابع :
سخنرانی دکتر عبدالکریم سروش ، پاریس ،۱۳۸۶، سکولاریسم ستیزه گر سنت و سکولاریسم : عبدالکریم سروش/ محسن کدیور/ محمد مجتهد شبستری / مصطفی ملکیان .
منبع : روزنامه موج نو