یکشنبه, ۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 19 May, 2024
مجله ویستا

روش‏شناسی اسکینر در تحلیل اندیشه سیاسی


یكی از عرصه‏های مطالعات سیاسی، اندیشه‏شناسی سیاسی است. اندیشه‏ها به روش‏های مختلفی مطالعه شده‏اند. شیوه قدما در اندیشه‏شناسی عمدتا توصیفی بوده است. امروزه، روش منطق بازسازی شده اسپریگنز، روش پنهان‏نگاری اشتراوس، روش‏های مختلف هرمنوتیكی، تحلیل گفتمان و بسیاری دیگر، قابلیت‏ها و ظرفیت‏های جدیدی را به ویژه پس از چرخش پسامدرن، پیش روی محققان علوم سیاسی قرار داده‏اند. یكی از این روش‏ها كه در جامعه علمی ما هنوز ناشناخته است، روش‏شناسی كوینتن اسكینر است. هر چند روش‏شناسی اسكینر قابلیت كاربرد در كلیت عرصه سیاسی را دارد، اما به نظر می‏رسد در عرصه اندیشه‏شناسی كاربرد بیشتری دارد. در توصیفی كلان می‏توان روش اسكینر را تركیبی از گرایش‏های متن محور و زمینه محور در نظریه‏های هرمنوتیك دانست. الگوی اسكینر به ویژه در بررسی اندیشه‏ها و آرای اندیشمندان برجسته بسیار كارآیی دارد. او خود این روش جدید را در مورد ماكیاولی به كار برده و توانسته است به خوبی تغییر جریان تفكر سیاسی در غرب و شكل‏گیری اندیشه سیاسی مدرن را ردیابی نماید.واژه‏های كلیدی: روش‏شناسی علوم‏سیاسی، اندیشه‏شناسی سیاسی، هرمنوتیك، نشانه‏شناسی، اندیشه‏سیاسی غرب. هدف من در این نوشتار مروری بر نوشته‏های روش شناختی اسكینر و مطالعه او درباره علم سیاست در اروپا، در آغاز عصر جدید و نشان دادن رابطه درونی بین آنهاست. در بخش نخست با بهره‏گیری از مثال‏هایی از اثر تاریخی وی، به تشریح و تبیین پنج مؤلفه مهم رهیافت او خواهم پرداخت. در بخش دوم به ارزیابی اثر تاریخی(*) برجسته وی بر اساس بخش نخست می‏پردازم تا سه تز اصلی وی را درباره مبانی اندیشه سیاسی مدرن، كه معتقدم از اثر وی به دست می‏آید، توضیح دهم. امیدوارم در این نوشتار با برجسته كردن تزهای فوق در باب اندیشه سیاسی مدرن بتوانم نشان دهم اسكینر صرفاً ذهن مشغول تاریخ و روش نبود، بلكه به كاربرد آنها در توضیح وضعیت حال نیز توجه داشته است.تقریباً از همان آغاز اثر او حول سه محور شكل یافته است: تفسیر متون تاریخی، بررسی شكل‏گیری و تحول ایدئولوژیك، و تحلیل روابط ایدئولوژی با كنش سیاسی تجلی بخش آن ایدئولوژی.۳ علاقه اولیه او به روش‏شناسی از ناخرسندی وی از الگوهای تحلیلی لیبرال و ماركسیستی در باب این امور، و به ویژه سیاست آغاز مدرنیته، نشأت می‏گرفت. اسكینر در مقاله‏ای بسیار نوآورانه در ۱۹۶۹ استدلال كرد كه فرایندهای متن گرا و زمینه گرای موجود كاملاً نابسنده بوده و كار زمینه گرایانه جدید و به لحاظ تاریخی دقیق‏تری نیاز است. از ۱۹۶۹ تاكنون او مجموعه‏ای از ابزارهای تحلیلی و تفسیری را جهت تأمین این نیاز ابداع و فراهم نموده است، مجموعه‏ای كه در طیف گسترده‏ای از علوم اجتماعی و علوم انسانی كاربرد دارد. پنج مرحله تشكیل دهنده فرایند تحلیل او را به خوبی می‏توان پاسخ‏هایی به پنج سؤال زیر دانست: الف) نویسنده در نوشتن متن نسبت به دیگر متون موجود، كه زمینه ایدئولوژیك را شكل می‏دهند، چه كاری انجام می‏دهد یا انجام داده است؟ ب) نویسنده در نوشتن یك متن نسبت به كنش سیاسی موجود و مورد بحث كه زمینه عملی را شكل می‏دهد، چه كاری انجام می‏دهد یا داده است؟ ج) ایدئولوژی‏ها چگونه می‏باید شناسایی شده و تكون، نقد و تحول آنها چگونه می‏بایست بررسی و تبیین شود؟ د) ارتباط ایدئولوژی سیاسی و كنش سیاسی كه اشاعه ایدئولوژی‏های خاصی را به خوبی توضیح می‏دهد، چیست و این امر چه تأثیری در رفتار سیاسی دارد؟ ه) كدام اندیشه‏ها و كنش‏های سیاسی در ترویج و هنجار مرسوم ساختن(conventionalizing) تحول ایدئولوژیك نقش دارند؟
رهیافت اسكینر
مرحله نخست‏
اسكینر با آغاز كار خود با مكتب تاریخی یا تفهمی، كه در نیمه نخست قرن حاضر كالینگوود در انگستان نماینده برجسته آن بود، توانسته است با بهره‏گیری از علاقه فلسفی تجدید یافته به تفسیر در دهه‏های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بر ناكارآمدی‏هایی كه او در فرایندهای تحلیلی جاری در مطالعه تاریخ سیاست می‏دید، فائق آید. او همچنین توانسته است از حمایت متقابل دو محققی كه در فضای كلی فكری مشابهی تحقیق می‏كردند، یعنی جان پوكاك(Johan Pocock) تاریخ شناس و نظریه پرداز سیاسی و جان دان،(John Dunn) بهره‏مند شود. افق و گرایش كلی كار اسكینر با پیروی از رهیافتی كه ویتگنشتاین در آثار خود در «پژوهشهای فلسفی» و «در باب یقین» مطرح كرده بود، شكل گرفته است. زبان تكثری از ابزارهای مشترك بین الاذهانی برای اهداف مختلف است. با این حال در آن تنها برخی از عناصر در معرض نقد ذهنی، تغییر و تحول در هر زمان هستند، زیرا زبان چنان عمیق در كنش انسانی تنیده شده است كه كل حاصل - یعنی زبان و شیوه‏های كنش - زمینه‏هایی را فراهم می‏سازد كه در پرتو آن نقد و تحول صورت می‏پذیرد.
به هر حال، این نظریه خاص كنش زبانی بسط یافته توسط آستین، سرل و گرایس در چارچوب كلی كاربردشناسی زبان شناختی(Linguistic pragmatics) ویتگنشتاین بود كه در آغاز منابع مفهومی مناسب را در اختیار اسكینر برای رسیدن به اهداف تحلیلی وی قرار داد.۴ آستین، سرل و گرایس استدلال كردند كه اگر سخن گفتن و نوشتن از منظر كاربردی به عنوان فعالیت‏های زبان شناختی كه توسط نویسندگان و گویندگان صورت می‏پذیرد، نگریسته شود، در آن صورت می‏توانند حداقل متشكل از دو كنش تلقی شوند: نخست آن كه نویسنده یا گوینده در هنگام اظهار مطلبی و بیان كلمات، جملات و استدلال‏ها و نظریه‏ها و اموری همانند اینها، آنها را با معنای «گفتاری» یا «گزاره‏ای» خاصی(Locutionary&#۰۳۹; or ض‏propositionalص meaning) (یعنی با معنا و دلالت خاصی) مطرح می‏سازد؛ كنش دوم كه برای اسكینر از اهمیت بیشتری برخوردار بود، آن است كه نویسنده در سخن گفتن یا نوشتن كلمات، جملات، استدلال‏ها و امثال آن، در حال انجام كاری می‏باشد: آن كار را با منظور یا با بار ( Force) قصد شده‏ای انجام خواهد داد. آستین این امر را «بار غیر گفتاری» illocutionary forceكنش زبان شناختی خواند كه با معنای گفتاری هم پایه می‏باشد، و اظهار نمود شرط لازم برای فهم یك گوینده یا نویسنده، «تضمین توجه» secure uptake به بار غیر گفتاری بیان او می‏باشد. چنین نظریه‏ای را، كه هابرماس آن را در جست و جو برای كاربردشناسی جهان شمول ( pragmaticsUniversal) خویش به خدمت گرفته است، پیشتر اسكینر در پرتو تحقیق تاریخی خود برای فراهم سازی مبنایی برای دو مرحله نخست طرح خویش به كار برده بود (طرح اسكینر، چنان كه در بخش دوم مقاله در «ارزیابی» خواهیم دید، چالشی غیر مستقیم با طرح هابرماس است).۵ از این‏رو برای فهم كامل معنای تاریخی یك متن یا بخش‏هایی از آن، كه در گذشته نوشته شده است و به عنوان یك عمل زبان شناختی تلقی می‏شود كه توسط مؤلف آن صورت گرفته است، كافی نیست، تنها معنای گفتاری آن را در نظر بگیریم، بلكه ضرورت دارد بدانیم مؤلف در نوشتن آن چه كاری می‏كرده است؛ «نكته» یا «بار» استدلال او چیست؟ اجازه بدهید نمونه‏ای از مثال‏های اسكینر را مطرح كرده، سپس آن را برای روشن ساختن دو مرحله نخست استفاده كنیم. در فصل شانزدهم شهریار ماكیاولی اندرز می‏دهد كه «شهریاران می‏بایست یاد بگیرند در چه زمانی فضیلت‏مند virtuous نباشند».۶ بخشی از بازیافت معنای تاریخی این اندرز وی، فهم معنای گفتاری آن است: یعنی مفهوم و دلالت واژگان استفاده شده. این امر می‏تواند فی نفسه یك عمل ضروری باشد؛ یعنی به روشنی مشخص شود كدامین مفهوم از فضیلت مندی مورد نقد می‏باشد و كدامین طیف از فضیلت‏ها را ماكیاولی اندرز می‏دهد كه شهریار كنار بگذارد.۷ مورد دیگر و مهم‏تر آن كه منظور ماكیاولی در این اندرز چیست، یعنی نه آن كه صرفاً چه نوشته است بلكه چرا آن را نوشته است؟ نخستین پاسخ به این پرسش، قرار دادن متن در زمینه زبان شناختی یا ایدئولوژیك آن می‏باشد، یعنی مجموعه‏ای از متون نوشته شده یا رایج در آن زمان، درباره همان موضوعات یا موارد مشابه و مشترك در شماری از هنجارهای مرسوم.(conventions) یك ایدئولوژی، زبانی از دانش سیاست است كه با هنجارهای مرسوم خود تعریف شده و تعدادی از نویسندگان نیز آن را بكار می‏برند. از این رو فلسفه مدرسی، اومانیسم، لوتریسم و كالونیسم ایدئولوژی هستند و هر دو فلسفه مدرسی و اومانیسم زمینه عام ایدئولوژیك دولت - شهرهای ایتالیا را در طی دوران رنسانس تشكیل می‏دهند. در مورد شهریار ماكیاولی زمینه خاص ایدئولوژیك شامل تمامی آثاری است كه به ارائه «اندرز به شاه» می‏پردازند و هنجارهای مرسومی كه بر این نوشته حاكم است، بخش مربوطه‏ای از ایدئولوژی اومانیستی را تشكیل می‏دهند. واژه‏ای كه در این جا نقش اساسی برعهده دارد، واژه «هنجار مرسوم» است. اسكینر این واژه را به صورت خلاقانه‏ای در مورد نقاط مشترك زبان‏شناختی، كه شماری از متون را به هم پیوند می‏زند، به كار می‏برد: این مفهوم در برگیرنده واژگان، اصول، مفروضات، معیارهای مشترك برای آزمون مدعیات دانش، مسائل، تمایزات مفهومی و امثال آن است.۸ توجیه قرار دادن متن در زمینه هنجار مرسوم آن، این نكته است كه كنش زبانی همانند دیگر كنش‏های اجتماعی، با هنجار مرسوم مرتبط است و از این رو معنای آن «تنها از طریق توجه به هنجارهای مرسوم محیط بر عملكرد یا كنش اجتماعی خاص در یك موقعیت اجتماعی مفروض» قابل فهم می‏باشد.در مثال ماكیاولی یكی از هنجارهای مرسوم ادبیات «اندرزنامه‏ها» همواره اندرز به شاه برای عمل فضیلت‏مندانه بوده است، با قرائت اندرز ماكیاولی در پرتو این هنجار مرسوم ما می‏توانیم بفهمیم آنچه او در طرح آن اندرز می‏خواهد بگوید، «به چالش كشیدن و ردّ یك امر معمول اخلاقی پذیرفته شده می‏باشد».
بنابراین در كل این تكنیك مورخ و جامعه‏شناس را قادر می‏سازد تا بفهمد «تا چه میزان» نویسندگان هنجارهای مرسوم و مفروضات رایج بحث سیاسی را پذیرفته و تأیید می‏كنند، یا زیر سؤال برده و رد می‏كنند یا شاید حتی به صورت بحث انگیزی آنها را نادیده می‏گیرند.۹ اسكینر این كار را تصرف (manipulation ) در هنجارهای مرسوم ایدئولوژی در دسترس می‏داند. او شماری از مدعیات را درباره این گونه تبیین مطرح كرده است كه نخستین مورد آن - همان گونه كه دیدیم - عبارت است از عامل معنای تاریخی متن، یعنی آنچه مؤلف در نوشتن آن قصد كرده است. این نیز خود، طبق نظر سرل و گرایس، با یكی از قصدهای مؤلفان در نوشتن یك متن مطابق است؛ دوم آن كه این گونه تبیین غیر علّی است، زیرا عبارت است از باز توصیف ویژگی كنش زبان شناختی بر حسب نكته ایدئولوژیك آن، نه بر حسب یك وضعیت مستقلاً قابل تعیین. امر توضیح دهنده،(explicans) قصد نهفته در انجام كنش زبان شناختی است، نه قصد پیشین برای انجام عمل؛ سوم آن كه این مرحله محقق را قادر می‏سازد تا به روشنی اصالت(orginality) متن را تشخیص دهد - یعنی برخلاف هنجار مرسوم بودن متن مورد مطالعه را در یابد. همچنین روشن است كسانی كه صرفاً رهیافت متن گرایانه را به كار می‏گیرند، یا زمینه گرایانی كه زمینه زبان شناختی را نادیده می‏گیرند، به این نوع فهم از متن دسترسی ندارند. من می‏خواهم تمایزی را بین نكته یا نكات ایدئولوژیك متن كه به هنجارهای مرسوم در دسترس مربوط می‏شوند و نكته یا نكات ایدئولوژیك مؤلف هنگام نوشتن متن، مطرح نمایم. مورد نخست لزوماً همانند دومی نیست و طیفی از شواهد تاریخی معمولاً برای پر كردن شكاف بین آنها لازم است. اسكینر به روشنی از این تمایز آگاه است، هرچند او گاهی چنان می‏نویسد كه گویا آنها را یكی می‏انگارد.
مرحله دوم‏
دومین پرسش، اگر بخواهیم آن را به شیوه مرحله نخست توضیح دهیم، آن است كه مؤلف هنگام تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژیك، چه كاری انجام می‏دهد؟ یعنی در مثال قبلی، نكته ماكیاولی در به چالش كشیدن و ردّ قطعه اندرز سیاسی دیرپا چه بوده است؟ نخستین سؤال از خصیصه متن به عنوان عمل ایدئولوژیك می‏پرسید و سؤال دوم از خصیصه عمل ایدئولوژیك به عنوان یك عمل سیاسی پرسش می‏كند.
مسیر مرحله دوم، بدین سان، قرار دادن متن در زمینه عملی )practical context( آن است، یعنی عبارت است از فعالیت سیاسی یا خصیصه‏های مربوطه مسأله‏انگیز جامعه‏ای كه مؤلف آن را خطاب قرار می‏دهد و متنْ پاسخی به آن است. اسكینر معتقد است در ارائه پاسخ به سؤالات مربوط به مناظره ایدئولوژیك، نظریه پرداز سیاسی به معضلات سیاسی زمانه واكنش نشان می‏دهد. او به خوبی بیان می‏دارد كه:من معتقدم زندگی سیاسی خود معضلات عمده‏ای را پیش روی نظریه پرداز سیاسی قرار داده و سبب می‏شود طیف خاصی از مسائل مسأله‏انگیز گردیده و طیف مرتبطی از سؤالات به موضوعات مهم مناظره تبدیل شوند.۱۰
از این رو نظریه سیاسی، همان گونه كه ارسطو و ماركس می‏گفتند، بخشی از سیاست بوده و مسائلی كه آن نظریه بدانها می‏پردازد، محصول كنش سیاسی هستند. اگر بخواهیم به مثال خودمان بر گردیم، زمینه عملی بحث ماكیاولی، فروپاشی جمهوری فلورانس در ۱۵۱۲، اختلاف بین دولت - شهرهای شمالی ایتالیا، حضور نسبتاً عظیمی از نیروهای فرانسوی و اسپانیایی، و مع هذا به طور اتفاقی، وجود شهریار مدیچی قدرتمند در فلورانس و همچنین پاپ قدرتمند مدیچی در رم می‏باشد؛ از این رو از نظر ماكیاولی این احتمال وجود داشت كه خاندان مدیچی شمال ایتالیا را متحد ساخته، بربرهای فرانسوی و اسپانیایی را اخراج نموده، و شاید زمینه‏های احیای جمهوری روم را فراهم سازند. به هر حال كاری كه ماكیاولی معتقد بود برای موفقیت ضروری است - یعنی خشونت پیشگیرانه parsimonious، یعنی دروغ و نیرنگ - طبق باور فراگیر به این كه شهریار می‏بایست همیشه فضیلت‏مندانه رفتار نماید، زشت و در نتیجه ناموجه و نامشروع تلقی می‏شد. در نتیجه اگر ماكیاولی می‏بایست شهریار و دیگر نخبگان اومانیست را متقاعد سازد كه چنین عملی نه تنها ضروری بلكه موجه نیز است، او مجبور بود آن را با عباراتی از نظر اخلاقی خنثی یا حتی تمجیدآمیز باز توصیف نماید. مانع این كار هنجار مرسومی بود كه تمامی فعالیت‏های شاهانه ناشایست را محكوم می‏نمود و در نتیجه برای او ضرورت داشت تا با آن به چالش پرداخته، آن را رد نماید تا بتواند نكته سیاسی خود را مطرح سازد كه مستلزم آن بود كه شهریار را به ارتكاب طیفی از فعالیت‏های ناشایست تشویق نماید. آنچه او به لحاظ سیاسی با تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژیك انجام می‏داد، تلاشی بود برای توجیه و در نتیجه مشروع ساختن طیفی از فعالیت‏های سیاسی نامناسب.۱۱ این گزارش اجمالی برای توضیح آن نكته روش شناختی كافی است. از آن جا كه یك ایدئولوژی سیاسی بازتاب كنش سیاسی (نهادها، عملكردها و غیره) است، تغییر برخی از هنجارهای مرسوم ایدئولوژی، تغییر در شیوه‏ای است كه آن كنش سیاسی بازتاب می‏یابد. هنجارهای تصرف شده، كنش سیاسی را باز توصیف و در نتیجه مجدداً خصیصه آن را بیان می‏دارند. از این رو، مرحله دوم مقایسه بین چگونگی تلقی یك كنش سیاسی توسط هنجارهای مرسوم یك ایدئولوژی با چگونگی باز توصیف آن از طریق تصرف در این هنجارها در متن مربوطه می‏باشد. این تعریف جدید خصیصه‏ها در نكته سیاسی یك متن امری مهم خواهد بود. برای روشن ساختن دو مرحله نخست، مثال دیگری را مطرح می‏كنم. نخست بارتولز، نظریه پرداز حقوقی در اوایل قرن چهاردهم، كه به خوبی در نظریه سیاسی و حقوقی به خاطر زیر سؤال بردن هنجارهای مرسوم مهم مكتب شرح نویسی(glossatorial school) بر حقوق روم معروف است، طبق مبنای این مكتب واقعیت‏ها می‏بایست همواره با حقوق تطبیق داده می‏شدند، زیرا حقوق، یعنی حقوق روم، معیاری تغییرناپذیر است. در دهه ۱۳۲۰ بارتولز در این دیدگاه تجدید نظر نموده و استدلال كرد كه هنگام تعارض واقعیت‏ها و حقوق، حقوق می‏بایست تغییر یابد تا خود را با واقعیت‏های جدید هماهنگ سازد - و از این طریق مبنای روش شناختی مطالعات حقوقی پسا - شرح نویسی را فراهم نمود. دوم آن كه واقعیت‏های مورد بحث استقلال عملی جوامع(communes) شمال ایتالیا از امپراتوری مقدس روم می‏باشند و حقوق مورد بحث حقوق روم است كه براساس آن می‏توان گفت امپراتوری فعلی می‏تواند بر شمال ایتالیا حق حاكمیت(imperium) داشته باشد؛ بنابراین بارتولز با دگرگون سازی هنجار مرسوم مكتب شرح نویسی، ادعاهای امپراتوری را نامشروع ساخته و جنگ‏های جوامع شمالی را برای استقلال قانونی از امپراتوری مشروع می‏نماید، درست آن گونه كه استدلال‏های مخالفان در خدمت مشروعیت بخشی به ادعاهای امپراتور بود. بارتولز، چنان كه اسكینر نتیجه می‏گیرد، «به وضوح با این نیت آغاز كرد كه تفسیر مجددی از حقوق مدنی روم ارائه كند كه برای جوامع لومبارد و توسكان دفاع... حقوقی از استقلال شان از امپراتوری فراهم نماید».۱۲ همان گونه كه غیرممكن است آنچه را بارتولز از نظر ایدئولوژیك انجام می‏داد، بدون قرار دادن متون او در زمینه زبان شناختی نوشته‏های حقوقی قرون سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم، بفهمیم، به همان سان غیر ممكن است آنچه را او به لحاظ سیاسی انجام داده است، بدون قرار دادن این اقدام ایدئولوژیك در زمینه عملی جنگ‏های استقلال خواهی ضد امپراتوری جوامع شمال ایتالیا، بفهمیم.در مورد مرحله دوم نیز همان تمایز قبلی در مرحله نخست مجدداً مطرح می‏شود. از متنی كه كمك می‏كند نكته سیاسی را در زمینه عملی آن قرار دهیم، لزوماً بر نمی‏آید كه این نكته آن چیزی است كه مؤلف در هنگام نوشتن در نظر داشته است، بلكه چنین استنتاجی می‏بایست با مجموعه شواهد تاریخی مختلف تأیید شود؛ برای مثال، حتی اگر شهریار ماكیاولی كمك می‏كند شهریار بدكردار مشروعیت یابد، این كار لزوماً این نتیجه را در پی ندارد كه این نكته سیاسی مورد نظر ماكیاولی در هنگام نوشتن آن بوده است. در نتیجه می‏خواهم بین نكته سیاسی كه متن در زمینه عملی خود ارائه می‏دهد و نكته سیاسی مؤلف هنگام نوشتن آن، تمییز قائل شوم. اسكینر همواره اینها را جدا می‏انگاشته است.
مرحله سوم‏
هنگامی كه مفهوم ایدئولوژی متشكل از هنجارهای مرسوم به عنوان ابزاری برای فهم نكته متن تشكیل دهنده آن مطرح می‏شد، اسكینر توجه خویش را به خود ایدئولوژی‏ها معطوف داشت. متن‏های كوچك یك دوره با دقت غبارروبی شده و مورد پژوهش قرار می‏گیرند تا هنجارهای مرسوم سازنده و كنترل كننده ایدئولوژی‏های حاكم و روابط درونی آنها، پیش از آن كه به عنوان معیاری برای تعیین ابعاد هنجاری و غیر هنجاری به كار گرفته شوند، شناسایی شوند. تحول ایدئولوژیك متن‏های بزرگ نیز چنین است؛ از این رو با مرور مراحل اول و دوم از منظر ایدئولوژی بین الاذهانی، می‏توان مقطع تاریخی روشنی را تعیین كرد كه تحول ایدئولوژیك (یا تقویت آن) مورد اهتمام قرار گرفته و احتمالا به دست آمده است و این كه چرا از نظر سیاسی دست به ایجاد تحول زده شده است. بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن نه تنها ترسیمی از ایدئولوژی‏های سیاسی بزرگ اوایل دوران مدرن اروپاست، بلكه راهنمایی برای جایابی و تبیین سیاسی و ایدئولوژیك تصرف‏های فزاینده و تحولات عظیم آنها نیز می‏باشد. مرحله سوم دقیقاً مقابل عمل كسانی است كه با تبعیت از هگل، (متون) كلاسیك را تجلی خودآگاهی یا ذهنیات یك عصر می‏دانند. تحقیق اسكینر پیوسته نشان می‏دهد كه متون بزرگ تقریباً بدون استثنا بدترین راهنما برای خرد متعارف یك دوره هستند: آنها اغلب كلاسیك هستند، زیرا پدیده‏های رایج یك دوره را به چالش می‏كشند. در هر موردی تنها با پرداختن به چنین شیوه بردبارانه‏ای از ارزیابی واقعیت‏های زبان شناختی كوچكتر و اغلب فراموش شده در اطراف متون كلاسیك است كه امكان دارد كشف نمود كدام درست است.
مرحله چهارم‏
همان گونه كه مرحله دوم برای روشن كردن ارتباط بین اندیشه و كنش سیاسی در مورد یك متن خاص بود، مرحله چهارم برای همین منظور در مورد یك ایدئولوژی است. مبنای بحث این ادعاست كه هر واژگان سیاسی حاوی شماری از اصطلاحات خواهد بود كه به صورت بین الاذهانی تجویزی )normative( هستند: كلماتی كه نه تنها توصیف می‏كنند، بلكه در ضمن توصیف ارزش گذاری نیز می‏كنند. این بعد ارزشی گذاری ظرفیت كنش كلامی یك كلمه خوانده می‏شود و ممكن است مثبت یا منفی، ستایش‏آمیز یا نكوهش‏آمیز، مؤید یا رد كننده باشد. آنها بدین معنا بین الاذهانی هستند كه نه تنها معیارهای كاربرد (مفهوم) و دلالت آنها، بلكه بعد ارزش گذاری(appraisive) آنها نیز ناشی از ویژگی كلمات در كاربرد رایج آنهاست، نه چیزی كه یك كاربرد منفرد و متعارف بدانها اعطا نموده باشد. مجموعه چنین اصطلاحات توصیفی / ارزشی در بین واژگان توصیفگر یك جامعه یا ایدئولوژی‏های آن جامعه بسیار گسترده است - چنان كه تأمل اجمالی در نقش واژگانی چون «دموكراسی» ، «عینیت» ، «كارآمد» ، «عقلانی» ، «متساهل» ، «دیكتاتوری» ، «ذهنیت» ، «ناكارآمد» ، «غیر عقلانی» ، «جزمگرا» در جوامع لیبرال - تكنوكرات ما نشان می‏دهند. نتیجه آن است كه واژگان سیاسی در كاربرد رایج خود كنش سیاسی را توصیف و ارزیابی می‏كنند، یا به تعبیر اسكینر، «به شكل‏گیری... خصیصه اعمال كمك می‏كنند». مراد او از «شكل‏گیری خصیصه» توصیف و ارزیابی یا «بیان ویژگی» اعمال است. و این صرفاً برای رسیدن به این نتیجه است كه یك نقش ایدئولوژی‏های سیاسی «كمك به مشروعیت بخشی به كنش اجتماعی است»، یا آن كه یك رابطه بین ایدئولوژی و كنش، رابطه مشروعیت بخشی است. اسكینر با تمسك به نظریه گرامشی اظهار می‏دارد: «اساساً هر جامعه‏ای از طریق تصرف در این مجموعه اصطلاحات است كه به ایجاد یا تغییر هویت اخلاقی خود توفیق می‏یابد». كاربرد این اصطلاحات به شیوه هنجار مرسوم به مشروعیت بخشی به اعمال رایج كمك می‏كند. به هر حال تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژی حاكم مستلزم تغییر در هنجارهای حاكم بر معنا، دلالت یا ظرفیت كنش كلامی برخی از این اصطلاحات تجویزی است.اگر بخواهیم از منظر نام انگارانه(nominalist) نگاه كنیم، نظریه‏های سیاسی را می‏توان به عنوان توجیهاتی برای تغییر یا تقویت هنجارهای مرسوم حاكم بر كاربرد آنها دانست. تغییر معنا، دلالت یا بار ارزشی اصطلاحات یك ایدئولوژی بدین سان به خصیصه یابی مجدد یا ارزیابی مجدد وضعیت سیاسی كه آن ایدئولوژی تداعی می‏كند، می‏انجامد: به طیف جدیدی از فعالیت‏ها و باورها مشروعیت می‏بخشد، از وضع موجود مشروعیت زدایی نموده یا آن را تقویت می‏كند و اموری از این قبیل. نظریه‏های سیاسی درباره بحران‏های مشروعیت هر زمانه هستند، این بحران‏ها معلول روابط سیاسی در حال دگرگون هستند، و در نتیجه، تابع گزینش یا اراده نظریه پردازان نیست. این امر بدان جهت است كه زبانی كه آن نظریه‏ها در آن نوشته شده‏اند، وظیفه توصیف ماهوی روابط سیاسی را بر عهده دارد؛ از این رو به خاطر پیونگ هنجارهای ایدئولوژیك با روباط سیاسی است كه مناسب است نظریه‏های سیاسی را به عنوان مشاركت در مناقشات ایدئولوژیك و به عنوان سلاح حمایت یا براندازی استراتژی‏های نیروهای سیاسی محلی تحلیل نماییم، چه نویسنده با آن موافق باشد یا مخالف، مقصود وی باشد یا نباشد.۱۳دومین بعد مرحله چهارم سنجش دو نوع تأثیری است كه ایدئولوژی، به عنوان عامل علّی، بر رفتاری كه در صدد مشروعیت بخشی به آن است، دارد: تأثیرات سركوب كنندگی(repressive) و تولید كنندگی(productive). نخست آن كه در هنجارهای مرسوم كاربردی حاكم بر واژگان تجویزی غالباً نمی‏توان بی حد و حساب تصرف نمود و در نتیجه نمی‏توانند برای مشروعیت بخشیدن به هر عمل نامعمولی به كار گرفته شوند؛ لذا گستره‏ای كه تصرف ایدئولوژیك را می‏توان توجیه نمود، حدی را بر مشروعیت بخشی بر اقدامات نامتعارف ایجاد كرده و در نتیجه به عنوان محدودیت علّی بر آن تلقی می‏شود.۱۴ اسكینر خود به اجمال این نكته را بیان می‏كند: بدین سان مشكل پیشاروی كسی كه می‏خواهد آنچه را انجام می‏دهد، مشروع ساخته و در عین حال به مراد خویش برسد، نمی‏تواند صرفاً معضل ابزاری سازگار نمودن زبان تجویزی(normative) خویش با برنامه‏هایش باشد. چنین معضلی تا حدی به سازگار نمودن برنامه‏های وی با زبان تجویزی در دسترس بر می‏گردد.۱۵ در این جا محدودیت دو بعد دارد: بعد ایدئولوژیك و بعد سیاسی. تلاش برای «گسترش» هنجارهای مرسوم ایدئولوژیك مستلزم توجیهی برای آن است و این كار معمولاً با زمینه سازی تحول براساس اموری كه اینك پذیرفته شده و مسلم گرفته شده صورت می‏پذیرد. یك ایدئولوگ یك بخش از ایدئولوژی را با مسلم گرفتن بخش دیگر تغییر می‏دهد: با تمسك به یك هنجار مرسوم و تقویت آن؛ برای مثال توجیه اصلی بارتولز برای ربط دادن حقوق با واقعیت‏ها، استدلال مطابق با هنجار مرسومی بود كه براساس آن، كاربرد یا رواج طولانی معمولاً مبنایی را برای ادعای حق قانونی فراهم می‏سازد. ماكیاولی توصیه خود مبنی بر آن كه شهریار لازم نیست همواره فضیلت‏مندانه عمل نماید، چنین توجیه كرد كه این امر او را قادر می‏سازد آنچه را هر كس می‏پندارد شهریار می‏بایست اهراز نماید، احراز كند: یعنی در فراهم نمودن ارتش خوب و قوانین خوب براساس فضیلت عمل نموده و در نتیجه به افتخار، مجد و شكوه دست یابد. از آن جا كه ماكیاولی معمولاً یكی از رادیكال‏ترین نظریه پردازان تلقی می‏شود، تحلیل اسكینر به نحو برجسته‏ای محدودیت‏های هنجاری نوآوری ایدئولوژیك را نشان می‏دهد. دومین محدودیت، گستره محدودیتی است كه ایدئولوژی بر رفتار سیاسی كه در صدد مشروعیت بخشی بر آن است، ایجاد می‏كند. یكی از مثال‏های فراوان وی این نكته را روشن خواهد ساخت. شهریاران آلمان از آموزه‏های لوتر مبنی بر این كه كلیسا نهاد با قلمروهای قدرت خاص و منصبی برای برخورداری از اموال دنیوی گسترده نیست، استفاده می‏كردند تا به مقاومت خویش در برابر قدرت و ثروت پاپ مشروعیت بخشند. حتی اگر آنها اعتقادی به اصول لوتری نداشتند، برای استفاده ابزاری از آنها (این مثال بدترین مصداق برای آزمون فرضیه وی می‏باشد)، با این محدودیت مواجه بودند كه ایدئولوژی لوتری را ترویج نموده و بدان عمل نمایند تا مشروع جلوه كنند: «انگیزه آنها هر چه بود، نتیجه... یكسان بود: گسترش مسلك بدعت‏آمیز لوتر هزینه نقض پیمان آنها با روم بود».۱۶ اسكینر هر دو بعد محدود كنندگی را در نتیجه‏گیری كوتاه خویش آورده است: «هر انقلابی بدین لحاظ مجبور است به صحنه نبرد برگردد». شیوه دیگری كه اشاعه ایدئولوژی به عنوان عامل مادی عمل می‏كند ابزار سركوب نیست، بلكه یك عامل مولد بوده كه موجب دگرگونی‏هایی در خودآگاهی می‏شود. كار اسكینر در این جا هنوز كاملاً بدوی(tentative) است، تا كنون او سه فرضیه ارائه كرده است. تصرف موفق در معیارهای كاربرد یك اصطلاح - یعنی تصرفی كه در هنجار مرسوم می‏شود - موجب تغییراتی در «باورها و نظریه‏های اجتماعی» می‏شود. هنجار مرسوم ساختن یك تغییر در دلالت موجب تغییر در فهم و آگاهی اجتماعی می‏شود: «و در نهایت تغییر موفقیت‏آمیز بار ارزشی یك اصطلاح موجب تغییر در ارزش‏ها و نگرش‏های اجتماعی می‏شود». او به مطالعه این مسأله می‏پردازد كه تا چه میزان رفتار سرمایه داری تحت قیودات و خصلت تولید كنندگی واژگان پروتستان بود كه در آغاز بدان مشروعیت بخشید؛ از این رو هر چند زمینه عملی، چنان كه دیدیم، مقدم است، اما این بدان معنا نیست كه زمینه ایدئولوژیك كاملاً رو بنایی باشد، بلكه خود حداقل به دو شیوه فوق بر زیربنا تأثیر می‏گذارد، و این به دلیل روبنایی مشروعیت بخشی آن است.
مرحله پنجم‏
در نهایت، مرحله پنجم آخرین مرحله كل رهیافت اوست: تبیین تحول ایدئولوژیك در شیوه‏های عمل تنیده می‏شود؛ اما این كه چگونه چنین تحولی به هنجار مرسوم تبدیل می‏شود، سؤالی تاریخی است كه رهیافت و مطالعات وی دو خط مشی ارائه می‏دهد: خط مشی ایدئولوژیك و عملی. از لحاظ ایدئولوژیك گسترش و بسط یك نوآوری مفهومی تا حدودی محصول چگونگی تطبیق یافتن آن با دیگر مكاتب فكری موجود است. همان گونه كه او در مورد گسترش لوتریسم نشان می‏دهد،۱۷ لوتر توانست عناصری را از اوكامی‏ها، اومانیست‏ها و دیگر جریان‏های فكری و توده‏ای اخذ كند، زیرا نقد وی با عناصر انتقادی موجود در این مكاتب همسویی نزدیكی داشت، عامل دوم ایدئولوژیك توانایی ایدئولوگ‏ها در كنترل ابزارهای ترویج افكار، همانند دانشگاه، كلیسا و در قرن شانزدهم، مطبوعات چاپی بود. این عوامل برای انتقال تحول ایدئولوژیك و تأثیرگذاری بر - برای مثال - دانشجویان طی نسل‏ها كافی هستند، اما فی نفسه در ایجاد تحول مشابهی در عرصه عملی ناكام می‏باشند. عامل مهم تحول كلان هم در اندیشه و هم در عمل، چینش ناپایدار روابط قدرت است كه زمینه عملی را تشكیل می‏دهد و مناقشات ایدئولوژیك نمود آن می‏باشند. تحول ایدئولوژیك در صورتی درست آیین و معتبر می‏شود كه برخورد نیروهای سیاسی منجر یا موفق به دفاع از آن یا ایجاد اعمالی می‏شود، كه تصرف ایدئولوژیك برای توصیف و مشروعیت بخشی بدانها به كار گرفته می‏شوند. آن گونه كه مطالعات اسكینر نشان می‏دهد، لزوماً یا معمولاً این مبارزه سیاسی بی‏واسطه نیست كه توضیح دهنده تثبیت و هژمونی ایدئولوژیك باشد، بلكه باید به انتشار و اتخاذ یك ایدئولوژی در صف بندی مبارزات گسترده مشابه توجه نمود. نوآوری بارتولز تنها به دلیل مطلوبیت آن در جنگ‏های استقلال جوامع ایتالیا نبود، بلكه بدان دلیل نیز بود كه هدف مشابهی را برای پادشاهی فرانسه در میان لردهای فئودال آلمان تأمین می‏كرد. موفقیت لوتریسم نه تنها بر [حمایت‏] شهریاران و دهقانان آلمان به عنوان مبنای قدرت، بلكه بر رواج آن در مبارزات مشابه در سراسر قرن شانزدهم اروپا نیز مبتنی بود، و در نتیجه به قوام یافتن ائتلاف‏های ایدئولوژیك و سیاسی كمك كرد كه شكل دهنده همان اصلاح دینی پروتستانتیسم می‏باشد.
تبیین تحول و تداوم در اندیشه و عمل سیاسی اروپایی تا حدودی بر آیند برد استدلال است، اما عمدتاً تابعی از برخورد نیروهای سیاسی - قوای نظامی - می‏باشد.تز نخست‏
اینك می‏خواهم به ارزیابی سه تز برگرفته از كتاب اسكینر در باب اندیشه سیاسی مدرن بپردازم. برای فراهم سازی این كار می‏خواهم بر این نكته تأكید نمایم كه اثر اسكینر در روش یا فلسفه علوم اجتماعی و پژوهش تاریخی وی از یكدیگر الهام گرفته‏اند. اسكینر همانند میشل فوكو، در موقعیتی مشابه در كالج فرانسه، نقش عمده‏ای در نظریه اجتماعی و نیز تاریخ داشته است و دست آورد هر یك نتیجه پژوهش در دیگری می‏باشد. بی‏اعتنایی عامدانه هر دو نویسنده به تقسیمات رشته‏های دانشگاهی بین فلاسفه، روش شناسان و نظریه پردازان از یك سو و مورخان و عالمان علوم اجتماعی از سوی دیگر، از نظر من، ابتكار عمل كار ایشان در هر دو زمینه است. به همین سان، سه تز مذكور موجب تداخل در بین رشته‏های دانشگاهی می‏گردد و از این رو هر كدام از آنها هم نظری بوده و هم تاریخی هستند. تز نخست، كه من تاریخ حاضر خواهم خواند، اگر بخواهیم تشابه آن را با تبارشناسی فوكو برجسته نماییم، عبارت است از توضیح ادعای اسكینر مبنی بر این كه رهیافت وی گزارش «تاریخی اصیل»(genuine) از اندیشه و عمل سیاسی در مورد مطالعه خود ارائه می‏دهد.۱۸ این ادعا دو مؤلفه دارد: مولفه نخست چنان كه در آثار مربوط به اسكینر تا حدودی بدان توجه شده است، تلقی مؤلف، متن، ایدئولوژی و كنش به شیوه‏ای است كه در بخش نخست مقاله حاضر، رهیافت اسكینر، توضیح داده شد؛ مؤلفه دوم از اهمیت بیشتری برخوردار بوده و با این حال در بسیاری از شرح‏ها بدان اشاره نشده است - و شاید حتی چنین نكته‏ای مورد توجه آنها قرار نگرفته است.۱۹ نكته كلیدی بعد دوم تز نخست، خود عنوان كتاب می‏باشد: بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن. آنچه اسكینر علاقه‏مند بود در اندیشه و عمل سیاسی دوران میانه، عصر رنسانس و اصلاح دینی كشف نماید، این بود كه چگونه هنجارهای متنوع و مختلفی كه بعدها (از گروسیوس تا ماركس) در اندیشه سیاسی مدرن مبنا قرار گرفتند، در دوران پیشین شكل گرفتند. او عمدتاً ذهن مشغول مبانی اندیشه سیاسی مورد مطالعه خود، كه البته یا كلاسیك بودند یا كلامی، نیست، بلكه او ذهن مشغول طیفی از واژگان است كه بر این مبانی در این دوران استوار گشتند و برای ما (انسان‏های مدرن) به رغم آن كه خود این مبانی كلاسیك و كلامی در قرون شانزدهم، هیجدهم و نوزدهم حذف شدند، مبنا قرار گرفته‏اند.
جهت‏گیری وی به عصر حاضر در مقدمه كتاب بیان شده است. او می‏گوید: «من امیدوارم فرایندی را نشان دهم كه طی آن مفهوم مدرن دولت شكل گرفته است» و اضافه می‏كند چنین اهتمامی حدود زمانی مطالعه را تعیین می‏كند. در این دوران است كه «عناصر اصلی مفهوم مشخصاً مدرن دولت به تدریج به دست آمد» و اظهار می‏كند این امر آن چیزی است كه «من می‏خواهم نشان دهم». او خاطر نشان می‏سازد كه روابط بین این عناصر به وضوح مشخص نشده‏اند و در نتیجه‏گیری اظهار می‏كند كه هیچ كس تا كنون نظریه مشخصاً مدرن دولت را تدوین نكرده است، اما واژگانی كه سرانجام مبنا قرار گرفتند، كامل است. مفهوم دولت - ماهیت، قدرت و حق آن در فرمان به اطاعت - كانون تحلیل سیاسی در قرن هفدهم گردید. او تكرار می‏كند «یكی از اهداف اصلی این كتاب پرداختن به چگونگی چنین تحولی می‏باشد».۲۰ از این رو «اصالتاً تاریخی» به معنای بررسی اندیشه و عمل سیاسی دوران و نیز بررسی «ظهور تدریجی واژگان اندیشه سیاسی مدرن است».۲۱ اسكینر همواره بر آن بوده است كه تاریخ نظریه سیاسی با داوری‏ها و علایق محقق تاریخ جهت می‏گیرد و می‏بایست چنین نیز باشد. چنان كه او در سال ۱۹۷۴ مطرح نمود: «تعیین این كه ما می‏بایست چه چیزی را مطالعه نماییم، می‏بایست تصمیم خود ما بوده و با اعمال معیارهای داوری خودمان درباره امور مهم و عقلانی، بدانها نایل شده باشیم» سؤالی كه می‏خواهم اینك مطرح كنم آن است كه آیا این علاقه به ظاهر بر خلاف روال عادی به ارائه تبارشناسی ظهور واژگان سیاسی مدرن با هدف او در ارائه یك بررسی به لحاظ تاریخی دقیق درباره اندیشه و عمل سیاسی كه زبان سیاسی مدرن ما در درون آن ظهور كرده است، سازگار است؟ برای پاسخ به این سؤال من به واژگان بنیادی اندیشه سیاسی مدرن از نظر وی می‏پردازم. بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن كه كانون پژوهش اسكینر می‏باشد، مبتنی بر یك ایدئولوژی غالب و یك ایدئولوژی مخالف تبعی(subordinate - counter ideology) بود.۲۲ (ایدئولوژی تبعی كه من بدان خواهم پرداخت، اومانیسم جمهوری خواه می‏باشد كه به خوبی در گفتارهای ماكیاولی نمود یافته است). ایدئولوژی غالب، كه من آن را برای برجسته كردن مجدد تشابه آن با فوكو، حقوقی(juridical) می‏خوانم، شامل مؤلفه‏های زیر است.۲۳ دولت در این دیدگاه عبارت است از انحصار سرزمینی و مستقل قدرت سیاسی. قدرت سیاسی عبارت است از حق كشتن به منظور اعمال قانون(rule) عام، حق عینی(objective right) یا حق ذهنی،(subjective right) همانند حقوق [افراد]، قانون طبیعی، خیر عمومی، سنت، اراده عمومی، نوسازی، یا قانون اساسی. قدرت سیاسی یا مستقیماً توسط هیأت حاكمه اعمال می‏شود (همانند پادشاه، كلیت جامعه یا نخبگان) یا به صورت غیر مستقیم از طریق هیأت نمایندگی (پارلمان، شوراها، مجلس مقامات)(estates) كه قدرت ایشان یا از طریق نمایندگی مردم است یا از طریق واگذاری قدرت بدانها توسط هیأت حاكم (شامل مردم، چه به صورت منفرد یا جمعی). همچنین قدرت سیاسی از طریق قانون بر جمعیت قانوناً تمایز نیافته اعمال می‏شود و با معیار حق محدود می‏شود. اگر قدرت سیاسی به صورت نمایندگی باشد، در صورتی كه قدرت فراتر از قاعده حق اعمال شود، به خود مردم حاكم تفویض می‏شود و آنها آن را برای براندازی حكومت و استقرار حكومت جدید به كار می‏برند. مسأله اصلی كه بنیانهای اندیشه سیاسی مدرن بدان می‏پردازد، آن است كه چگونه چنین عناصر ناهمگنی كه این بنای عظیم حقوقی را تشكیل می‏دهند، و در نظریه اجتماعی محافظه كاری، لیبرال و ماركسیستی از بدن و باكونین تا راولز و هابرماس غلبه یافته و در تار و پود نهادها و عملكردهای حقوقی و سیاسی مدرن از پادشاهی‏های مطلقه تا دموكراسی‏های مستقیم تنیده شده است، كنار هم قرار گرفته‏اند؟۲۴ هر چند در نتیجه‏گیری كتاب، پاسخ به اجمال مطرح شده و پاسخ كامل در سیر مباحث دو مجلدی مطالعه وی ارائه شده است، به علت آن كه اولاً، این ایدئولوژی حقوقی از عناصری از ایدئولوژی‏های مختلف مورد بررسی شكل گرفته است. نمونه عینی این امر متغیر حاكمیت مردمی در مكتب حقوق گرایی می‏باشد كه ماریانا(Mariana) آن را در دهه ۱۵۹۰ به صورت مشخصاً مدرن در كتاب پادشاهی و تعلیم شاه ارائه كرده است. همان گونه كه اسكینر اظهار می‏دارد: می‏توان گفت جسوت ماریانا(Mariana) در طرح نظریه حاكمیت مردمی با باكونین پروتستان ائتلاف داشته است، نظریه‏ای كه هر چند ریشه در فلسفه مدرسی و در تحول بعدی خود ویژگی كالونیستی داشته است، فی نفسه از هر مرام دینی مستقل بود.۲۵ ثانیاً، این عناصر چگونه برای تشكیل ایدئولوژی حقوقی مدرن كنار هم قرار گرفته‏اند؟ پاسخ اسكینر آن است كه مبانی اندیشه سیاسی مدرن محصول ناخواسته و عمدتاً اذعان نشده چهارصد سال اندیشه و عمل سیاسی بوده است. هرگونه تصرف تاكتیكی در یك هنجار مرسوم طی مناقشات ایدئولوژیك محلی و هر گونه بهره‏گیری از آن به عنوان اهرمی در مبارزات سیاسی منطقه‏ای، از منظر زمان حال، نشان داده می‏شوند تا در عمل عنصری را به ساختار شكل حقوقی نمایندگی سیاسی اضافه نماید.۲۶ مثال این امر از جمله مراحلی است كه طی آن حكم به سكولار بودن قاعده حق و ضرورت آن، كه هم اعمال قدرت سیاسی را توجیه می‏كند و هم آن را محدود می‏سازد، به تدریج رواج یافته و به هنجار مرسوم تبدیل می‏شود.۲۷
در تأیید این ادعا كه قدرت سیاسی اهداف سكولار داشته است، می‏توان به گروه پروتستان‏های فرانسوی هوگانوت‏ها(Huguenots) در طی جنگ‏های مذهبی فرانسه در اواخر قرن شانزدهم اشاره كرد. برخلاف كالونیست‏ها در اسكاتلند، آنها اقلیت كوچكی در جامعه فرانسوی بودند و تنها ارائه توجیهی برای مقاومت خویش در برابر آزار و اذیت حاكم كاتولیك كه وابسته به بخش اكثریت كاتولیك بود و تقویت قدرتشان، شانس موفقیت را برای آنها فراهم می‏كرد.در واقع آنچه آنها در نظریه‏های مقاومت پروتستان‏های كلاسیك فرانسوی مطرح می‏كردند، طبق رویه پروتستان‏ها، توجیه مقاومت خویش بر مبنای اعلام سوء استفاده حكمران از قدرت خود در امور كاملاً سكولار و اساسی(constitutional) بدون ارتباط خاصی به وظایف دینی مربوط به آنها یا تبعه آنها بود كه از طریق آن حمایت كاتولیك‏ها را از آنها قطع می‏كردند. در وهله نخست، نكته این جاست كه این نوع استدلال را سنت اوكامیستی در اختیار آنها قرار داده بود، چنین استدلالی در مبارزات سیاسی و ایدئولوژیك بسیار متفاوتی نیز (برای تابع ساختن قدرت سكولار به كلیسای كاتولیك) به كار گرفته شده بود. در ثانی، ارائه یك معیار غیر فرقه‏ای برای اعمال قدرت سیاسی می‏تواند كاملاً براساس زمینه محلی توضیح داده شود. به هر حال چنین اقدامی، همراه با امور دیگر، ناخواسته معیاری را فراهم نمود كه می‏توانست به نحوی یكسان مستمسك طرفداران حكومت مطلقه و نیز مشروطه خواهان برای مشروعیت بخشیدن به جنگ‏های داخلی دویست سال بعدی قرار گرفته و در نتیجه ویژگی‏های نهادهای قانونی و سیاسی دولت مدرن سكولار را ایجاد نماید.طی صدها اقدام ایدئولوژیك محلی و اقدامات مخالفان آنها، اندیشمندان سیاسی به نحو پلكانی و به صورت اتفاقی عناصر ایدئولوژی حقوقی مدرن را بنا نهادند. در فرایند كاربرد آنها به عنوان عوامل مشروعیت بخشی ترفندهای محلی مختلف، این عناصر به تدریج كنار هم قرار گرفتند و بدین سان بنیادهای عقلانیت مدرن را بنا نهادند؛ از این رو هدف یكی اصلی اسكینر - در ارائه پژوهشی به لحاظ تاریخی دقیق از اندیشه و عمل سیاسی مدرن و ریشه یابی تبار حقوق مدرن(juridicalism) - بیش از آن كه متعارض باشند، مكمل یكدیگرند، و هدف یكی از دیگری پرده بر می‏دارد. كتاب از این جهت تأییدی بر این ادعای او در ۱۹۶۹ است كه می‏توان به شیوه‏ای تاریخ سیاست را مطالعه نمود كه «آنچه را كه لازم است و آنچه را كه محصول ترتیبات محتمل ما در حال حاضر است» روشن نماید، با این حال هیچ نوع عقلانیت یا ذهنیت فرا تاریخی را نیز پیش فرض نگیرد. او همانند نیچه نشان داده است كه آنچه ما ضروری و بنیادی می‏انگاریم از لحاظ سیاسی محصول برنامه ریزی نشده مناقشات و مبارزات اتفاقی است. این امر بدون تمسك به دست نامرئی و نكته سنجی‏های خرد یا اراده به قدرت، صرفاً براساس نتایج سیاست محلی كه به تدریج به رشد ایدئولوژی حقوقی انجامید، به صورت موشكافانه‏ای تحلیل می‏شود. این ایدئولوژیِ حقوقی همان است كه ماهیت نهادهای سیاسی و حقوقی مدرن را كه امروز بر اندیشه و عمل سیاسی ما با شكوه مطلق حاكم است، شكل داده است. او در همان مقاله وعده داده بود كه این نوع «تحلیل كلید خودِ خود آگاهی» را به دست خواهد داد؛ كلید آن است كه ما به عنوان خویشتن سیاسی مان و به عنوان سوژه‏های سیاسی برخوردار از حقوق فردی تابع این حاكمیت مدرن هستیم.
تز دوم‏
تز دوم كه برای تأكید بر تمایز آن از كاربردشناسی جهان شمول هابرماس، آن را كاربردشناسی تاریخی(historicalP ragmentics) می‏خوانم، عبارت است از نظریه وی درباب شرایط عام معتبری كه براساس آن مدعیات شناخت امور بر حق و صادق قابل طرح و به لحاظ عقلانی قابل داوری می‏گردد. اسكینر نظریه‏های سیاسی را صرفاً استدلال‏های عقلانی، كه مدعیات صدق و برحق بودن آنها می‏بایست مورد ارزیابی قرار گیرد، تلقی نمی‏كند. مسأله عمده‏ای كه او در مطالعه خویش بدان سوق می‏یابد آن نیست كه «چه چیزی به لحاظ سیاسی درست و بر حق است»، بلكه چنان كه دیدیم، مسأله وی آن است كه «در ایدئولوژی‏ها و زمینه‏های مختلف چه چیزی از نظر سیاسی درست و بر حق یا به تعبیر دیگر، مبنای آزمون مدعیات دانش سیاسی محسوب می‏شود؟» و ما چگونه می‏توانیم كاربرد، به هنجار مرسوم تبدیل شدن و تحولات آنها را توضیح دهیم؟»، یعنی یك كاربردشناسی تاریخی و نه كاربردشناسی جهان شمول. فكر می‏كنم تا كنون این جهت‏گیری را به خوبی نشان داده‏ام، اما می‏خواهم به اختصار نشان دهم تحقیقات وی حاوی توجیهی برای آن است. وی در تحلیل خود از قدم‏های كوچكی كه به شكل‏گیری اومانیسم منجر شد، هنجار مرسوم شدن تدریجی این باور هنجاری را در قرون چهاردهم و پانزدهم به عنوان یك امر آغازین برجسته می‏سازد كه گذشته كلاسیك به نحو حایز اهمیتی متفاوت از امروز است. پتراك بلافاصله این نتیجه‏گیری مهم را مطرح نمود كه در واقع این امر مشروع سازی طرح اومانیستی برای بیش از ششصد سال بوده است: اگر تفاوتی وجود دارد در آن صورت، ما، برای فهم گذشته، نیازمند فن خاص، تفسیر، و آموزش خاص علوم انسانی هستیم.۲۸ پذیرش تدریجی اعتقاد به این تفاوت مهم، از بشارت ارتدادآمیز پتراك تا وضعیت درست آیین آن در بین نخبگان سیاسی و فكری اومانیست در دهه ۱۴۵۰، موجب شكل‏گیری آگاهی تاریخی غرب گردید.این عناصر چگونه به هنجار مرسوم تبدیل شدند؟ پاسخ وی مجدداً آن است كه این امر در فرایند مناقشات ایدئولوژیك در دانشگاه‏ها و مبارزات سیاسی در دولت - شهرها بوده است. اومانیست‏ها هنجار مرسوم خویش را در باب اهمیت تفاوت تاریخی همراه با دیگر مدعیات، بری توجیه اتهامات مربوط به عدم تناسب زمانی مدعیات جهان شمول تحصیل كردگان مدرسی حقوق روم و برای مشروعیت بخشیدن به تأسیس رشته‏های علوم انسانی و اومانیسم حقوقی به كار بردند. این استدلال‏ها خود در نفی ادعاهای امپراتوری در تسلط بر دولت - شهرها و همچنین مشروعیت بخشیدن به مقاومت مسلحانه مورد استفاده قرار گرفتند. سلاح عدم تناسب زمانی بدین سان از سوی «وَلا»(Valla) برای تأیید این نكته كه(the Donation of constantine) جعلی است به كار گرفته شد و بدین سان ادعاهای پاپ در قبال حاكمیت بر حاكمان سكولار را رد نموده و جنگ‏های مقاومت علیه نیروهای پاپ را تأیید می‏نمود؛ ادعای آنها در این كه تاریخ چرخشی است به تأیید آموزش و توصیه سیاست مداران به علو م اومانیته انجامیده و در نتیجه رسالت احیای جمهوری خواهی كلاسیك را تكمیل می‏كرد.۲۹ نخستین نكته در این مثال توضیح این امر است كه معیارهای ارزیابی مدعیات دانش معمولاً ایدئولوژی محور هستند. مدعای وَلا مبنی بر این كه(the Donation of constantine) جعلی است، می‏تواند هنگامی كه مفهوم عدم تناسب زمانی ارائه شد مورد آزمون قرار گیرد، و این امر نیز خود هنجار عمده اومانیستی را در اهمیت تمایز تاریخی بین گذشته كلاسیك و حال مسلم می‏گیرد؛ اما اگر شخصی چنین هنجار مرسومی را نپذیرد، آنها به معیارهای دیگر متمسك می‏شوند؛ معیارهایی كه در پرتو آن ادعای وَلا بی‏اساس می‏نماید؛ برای مثال، همانند این معیار كه یك سند را می‏بایست در پرتو آنچه پاپ‏ها، شوراها و مقامات سنتی در آن باب گفته‏اند، و با این فرض كه تاریخ از هنگام درگذشت مسیح تا دومین آمدن وی به نحو حایز اهمیتی یكسان است، قرائت كرد. در حقوق روم مدرسیون آن سند را در پرتو آنچه مفسران بزرگ گفته‏اند و با این فرض كه تبلور تقریبی هنجارهای حقوقی جهان شمول است، خواهند خواند. آنچه اومانیست‏ها انجام می‏دادند تنها ارائه استدلال خود نبود، بلكه قاعده جدیدی برای طرح استدلال، یعنی تفسیری از منظر تاریخی مهم توسط كسی كه دارای تحصیلات اومانیته بوده و در پرتو این هنجار مرسوم و آگاهی از اهمیت تفاوت تاریخی عمل می‏كند. هنگامی كه باورهای اصلی یك ایدئولوژی شكل می‏گیرد، تحولاتی كه این امر در «تصور اجتماعی»، «ایستارها»، «ارزش‏ها»، رفتار و توصیف انگیزه‏ها ایجاد می‏كند، به تأیید مجدد این باورها در پرتو تجربه روزمره كمك می‏كند.۳۰ این امر بدان معنا نیست كه ایدئولوژی از نظر اسكینر مجموعه متصلبی از هنجارهای مرسوم است، زیرا او به وضوح منطق حركت از یك ایدئولوژی به ایدئولوژی دیگر را نشان می‏دهد، چنان كه برای نمونه، برخی از اوكامیست‏ها و اومانیست‏ها به ایدئولوژی لوتری پیوستند. در مقابل پژوهش وی در صدد اثبات این فرضیه است كه ارزیابی عقلانی براساس زمینه‏های مبتنی بر هنجار مرسوم صورت می‏پذیرد كه این زمینه‏ها خود همواره در معرض جدال قرار داشته و در طی ارزیابی عقلانی، هم به شیوه‏ای كه در بالا توضیح داده شده و هم به شیوه‏ای خرد كه در گزارش وی از ابداع ایدئولوژیك قبلاً توضیح داده شد، تغییر می‏پذیرند. خرد انتقادی بدین سان معطوف به هنجارهای مرسومی است كه مدعای - دانش(Knowledge - claim) هنجارهای مرسوم مربوطه خود - یا هنجارهای مرسوم دیگری - را دارد. چنان كه برای مثال هنگامی كه فلاسفه سیاسی امروز، كه در چارچوب حقوقی كار می‏كنند، این متون پیشین را در پرتو هنجارهای مرسوم خویش مورد مداقه قرار می‏دهند. كاربردشناسی تاریخی در كل رهیافتی است كه ماهیت دانش سیاسی در غرب آن را اقتضا نموده است. مبانی دانش سیاسی مدرن، چه حقوقی یا اومانیستی، فاقد مبانی عقلانی است، زیرا ما فاقد زبانی هستیم كه هنجار مرسوم آن مستقلاً بنا شده باشد، چیزی كه ما بتوانیم بر حسب آن تمامی هنجارهای مرسوم ایدئولوژی‏های خود را ارزیابی كنیم.چنین تزی از نظر من به لحاظ مهمی متفاوت از برداشت عام ضد مبناگرایی (Anti - foundationalismm) است كه ریچارد رورتی آن را در كتاب فلسفه و آئینه طبیعت مطرح كرده است. او مدعی است تمامی دانش، دیدگاهی همراه با یك توجیه معقول است؛ توجیه معقولی كه نشان می‏دهد ادعای - دانش مطابق باورهای بین الاذهانی است كه مخاطبان دلیلی برای تردید در آنها در آن هنگام ندارند؛ تمامی این باورهای بین الاذهانی را نمی‏توان آزمود، زیرا این امر مستلزم مجموعه دیگری از باورهای زیرین و امثال آن است؛ و این باورهای زیرین در طی زمان دگرگون شده و به جهات تاریخی، بینا فرهنگی و درون فرهنگی متفاوت هستند.
این تز عام درباره دانش مبتنی بر چهار گزاره فوق درباره تغییر پذیری باورهای معیاری می‏باشد، اما این قضیه معقول به نظر می‏رسد، زیرا ما، از بین امور دیگر، هنجار مرسوم اومانیستی را در باب اهمیت تمایز تاریخی می‏پذیریم. (مناقشه در معیار آیین،(rule - of - faith) احیای شكاكیت و مبارزه برای تساهل در قرن شانزدهم، عوامل مهم دیگر هستند). وجه معقولیت ضد مبناگرایی نتیجه این واقعیت محتملِ تاریخی است كه علوم انسانی (humanities ) و هنجارهای مرسوم آنها در دانشگاه‏های اروپا در اواخر قرن شانزدهم نهادینه گردید و اومانیست‏ها به تعلیم و اندرز طبقات حاكم، از جمله رورتی و برخی از مخاطبان وی، برای بیش از سه قرن پرداختند. این آموزه برای كسان دیگر در گروه‏های آموزشی دیگری كه هنوز طبق سنت‏های جهان شمول مدرسی در رشته‏های منطق، ریاضیات و فلسفه محض تعلیم یافته‏اند، چندان معتبر نیست. این آموزه همچنین برای كسانی كه در علوم اجتماعی تعلیم دیده‏اند، مخالف وجدان(Anti - intuitive) به نظر می‏رسد، زیرا این رشته‏ها از هنجارهای جهان شمول علوم طبیعی برای مشروعیت بخشیدن به انتقال از خاستگاه آنها در واحدهای مدیریت دولتی، زندان‏ها، ارتش، كارخانه‏ها و نهادهای بوروكراتیك به موقعیت هژمونیك در دانشگاه استفاده نمودند - هنجارهای جهان شمولی كه علوم طبیعی پیشتر از حقوق طبیعی مدرسی در قرن هفدهم گرفته بودند تا به مطالعات خود در برابر مخالفت كلیسا اعتبار بخشند. در نهایت، چنین آموزه‏ای برای كسانی نیز كه در مكتب حقوق گرایی(juridicalism) تعلیم دیده‏اند یا فعالیت می‏كنند، نیز موجه به نظر نمی‏رسد، بسیاری از ما در فعالیت‏های حقوقی و سیاسی خویش و نیز كسانی كه در عرصه فلسفه‏های اخلاقی، سیاسی و حقوقی و نظریه اجتماعی فعالیت می‏كنند بدین مكتب تعلق داریم، چنان كه تعلیم آنها نیز رایج است. تفكر حقوقی به برخورداری از هنجارهای مرسوم جهان شمول قوی سوق یافته است. كسانی كه در این رشته‏ها تعلیم دیده‏اند به نحو بسیار معقولی معتقدند معیارهای متفاوت تفاوت حایز اهمیتی ندارند و اگر تفاوت اساسی داشته باشند، احتمالاً نادرست هستند، درست آن گونه كه پیشینیان مدرسی آنها در برابر نخستین اومانیست‏ها چنین پاسخی می‏داند. (ما ایدئولوژی مدرن دیگری را به نام هگلینیسم(Hegelianism) داریم كه منظومه‏ای از حقوق گرایی، علم گرایی، مدرسی گری و اومانیسم است، اما صرفاً ایدئولوژی دیگری از تمامی آنهاست). مناقشات ایدئولوژیك در فلسفه علم اجتماعی امروز، بدون شگفتی، پیوند مشابهی با مناظره میان اومانیست‏ها و مدرسیون برای هر كس كه آنها را خوانده باشد، دارد، و آنها بدون تردید هدف مشابهی را در عمل، هر چند نه لزوماً در قصد، در مشروعیت بخشیدن به كنترل بر برنامه آموزشی ایفا می‏نمایند. از این رو، آموزه ضد مبناگرایی رورتی جهان شمول نیست، بلكه اقدام ایدئولوژیك دیگری برای گسترش امپراتوری فكری اومانیسم است. مبانی آن به همان میزانی كه او درباره تمامی موارد دیگر مدعی است، محتمل و بدون مبنای عقلانی است. طبق دیدگاه اسكینر در باب تاریخ اومانیسم، نگرش ضد مبناگرایی با ظهور و تداوم اومانیسم امكان‏پذیر گشت و این امر به تنهایی مؤید كاربردشناسی تاریخی است. اگر اندیشه سیاسی مدرن فاقد مبانی عقلانی است پس دارای چه نوع مبنایی است؟ من اینك به این تز پایانی می‏پردازم.
تز سوم‏
تز سوم كه من آن را اولویت تعارض عملی می‏خوانم، هم موضوع كتاب است و هم توجیهی برای رهیافت وی. اكثر كسانی كه به اومانیسم تفسیری(interpretative humanism) اشتغال دارند، از وَلا تا گیرتز ذهن مشغول باز سازی یا باز تولید بازی‏های زبانی، سنت‏ها، پارادایم‏ها یا ایدئولوژی‏های متفاوتی بوده، شیوه شخص را در میان شیوه‏های دیگر نشان داده، نمای تحولات آنها را تهیه نموده و شاید به سنجش میان آنها، مقایسه و ارزیابی آنها در پرتو افق‏های خویش می‏پردازند. این امر هرگز تنها ذهن مشغول اسكینر نیست، زیرا مقصود وی فراتر از آن همواره افشای رابطه یا روابط میان اندیشه و عمل سیاسی بوده است.
ویتگنشتاین توصیف بسیار كلانی از این رابطه برای ما ارائه نموده است: شیوه عمل، شكلی از زندگی در ورای یك بازی زبانی وجود دارد. مقصود وی آن است كه هر چند بازی‏های زبانی فاقد مبانی عقلانی هستند، آنها دارای مبانی عملی می‏باشند؛ مبنای آنها در فعالیت و اقدامات بشری تنیده شده است.۳۱ این را چگونه باید مشخص كرد؟ یك پاسخ آن است كه بازی زبانی خود بهترین راهنما برای توصیف فعالیت‏هایی است كه آن را در جایگاه خویش حفظ می‏كند؛ چیزی است كه فعالیت با آن هماهنگ است یا «از درون» با زبان پیوند خورده است. كسانی چون گادامر و تیلور كه در چارچوب ایده‏آلیسم كانتی تاریخی شده كار می‏كنند، آن را در قالب این نظریه كه زبان «تشكیل دهنده» كنش‏های بشری، واقعیت اجتماعی، است، مطرح كرده‏اند.۳۲ هر چند این تأكید مضاعف بر نقش سازنده زبان توسط هابرماس و رورتی رد شده است،۳۳ هنوز این دیدگاه را كه زبان می‏بایست بهترین، و اغلب تنها، راهنمای فعالیتی باشد كه آن را توصیف می‏كند، تقویت نموده و امضا می‏كند. اسكینر تنها با صورت منفی این هنجار مرسوم هرمنوتیكی موافق بوده و این دیدگاه را رد می‏كند كه زبان توصیفی محققان هیچ تأثیری بر عمل ندارد. او ضمن گزارش تیلور، نتیجه می‏گیرد كه زبان در هنگام توصیف و ارزیابی اعمال، شكل دهنده «ویژگی» آنهاست و نه خود آنها. پیامد آن این است كه ایدئولوژی تنها یك راهنمای بسیار مبهم برای گونه‏های زندگی است كه آنها را توصیف می‏كند: محدویت‏های قابلیت تسری ایدئولوژی‏های موجود، محدودیت‏هایی را برای مشروعیت بخشیدن به عمل ایجاد می‏كند. در ثانی، مطالعه خود ایدئولوژی‏ها یا سنت‏ها بدترین راهنما برای آن امری است كه در هر سطح تفصیلی حایز اهمیتی در واقع در حال تحقق است، دقیقاً به خاطر آن كه مؤلفه‏های ایدئولوژی‏ها همواره طوری تنظیم می‏شوند كه پدیده‏ها را به صورت گونه‏های رایج عمل چنان نقاب زده و تغییر می‏دهند كه در غیر آن صورت نا معقول، غیر اخلاقی و غیر حقوقی جلوه می‏دهند. اسكینر با تمركز بر رابطه مشروعیت بخشی بین ایدئولوژی و كنش توانسته است، حكم روش شناختی تفسیر گرایان به [لزوم‏] رعایت یا پایبندی به بازی زبانی محققان تاریخ را كنار نهاده و بدین سان اشكال عملی فعالیتی را كه ایدئولوژی‏ها را در جای خود تثبیت نموده و حفظ می‏كنند، مطالعه نماید. پاسخی كه از تحقیق وی بر می‏آید آن است كه روابط متغیر قدرت در اوایل جامعه مدرن از منظری كلان توضیح دهنده تداوم و تغییر ایدئولوژیك بوده و تحولات هنجارهای مرسوم ایدئولوژیك در واكنش، و در مشروعیت بخشیدن، به این دگرگونی‏ها به تفصیل ویژگی پیكربندی روابط شكل گرفته قدرت را بیان می‏كنند.بدین ترتیب، جنگ و منازعه شكل غالب فعالیت عملی است كه روابط سیاسی متغیر را در این دوران متزلزل نموده، آنها را متحد ساخته و تنظیم می‏كرد. در برهه‏هایی نیروهای نظامی كنار گذاشته می‏شدند، اما در آن هنگام مبارزه به شیوه‏های سیاسی در شوراها، دربارهای سلطنتی، دانشگاه‏ها و كلیساها صورت می‏گرفت و بدین سان زندگی سیاسی را مصروف روابط جنگ و تضاد می‏نمود. تحولات مؤثر در اندیشه و عمل سیاسی اروپایی در این دوران، تبعات جنگ‏ها و منازعات عملی بوده و در مرحله دوم برایند واكنش ایدئولوژیك به بحران‏های مشروعیت بخشی بودند كه خود در اثر روابط متغیر قدرت كه به درگیری می‏انجامید، شكل گرفته بودند. من فكر نمی‏كنم در دو مجلد كتاب یك مورد نقض از زمان پیروزی نهایی تومیسم(Thomism ) بر اوكامیسم در شورای ترنت،( TrentThe Council of) از هنگام ظهور اومانیسم تا به حاشیه رانده شدن آن به عنوان یك نیروی سیاسی در دهه ۱۵۲۰، از تحولات رو به رشد لوتریسم تا كالونیسم تا ظهور مبانی حقوقی اندیشه سیاسی مدرن یافت. سیطره نهایی ایدئولوژی حقوقی اساساً محصول نقش آن در مشروعیت بخشیدن هم به جنگ‏هایی بود كه دولت مدرن را مركزیت بخشیدند و هم در مشروعیت دادن به جنگ‏های انقلابی مربوط به مشروطه خواهی بود كه در واكنش به ماهیت مطلقه دولت شكل گرفتند.۳۴ بدین سان تضاد عملی در جنگ بود كه در بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن نهفته است: نه جنگ علیه همگان یا طبقات اقتصادی، بلكه جنگ علیه ائتلاف‏های متحول، اما با این حال قابل تحلیل. اهمیت تضاد عملی می‏تواند توضیح دهد كه چرا اسكینر نظریه و استدلال سیاسی را براساس زبان تاكتیك‏های جنگی، استراتژی‏ها، مخالفت‏ها، درگیری‏ها، مناقشات و امثال آن، درست همانند یك استدلال عقلانی، مفهوم سازی می‏نماید. این لزوماً نظریه پردازان سیاسی نیستند كه فعالیت خود را بدین شیوه توضیح می‏دهند، زیرا نوشته سیاسی در جامعه اروپایی در نتیجه كار ویژه مشروعیت بخشی آن، ناگزیر با روابط بنیادین سیاسی پیوند خورده و در آن تنیده شده است، روابطی كه خود تا حدودی تحت تأثیر رویارویی‏ها و نبردهای مسلحانه قرار دارند. شاید بهتر باشد سؤال كلازویتس را بازگویی كنیم كه «آیا جنگ صرفاً گونه دیگری از نوشتن و زبان اندیشه‏های سیاسی نیست؟»۳۵ در نهایت جنگ وجهه آشكاری از جامعه اروپایی است، اما رهیافت‏های ماركسیستی، عقل گرایی و تفسیری برای مدتی طولانی توجه ما را از ارتباط آن با اندیشه و عمل سیاسی باز داشته بودند. كار اسكینر بدین سان از نظر من این فرضیه را برای مطالعه بیشتر مطرح می‏سازد، مشابه آنچه فوكو مطرح كرده است كه: «من این جا معتقدم نباید نكته ارجاع كسی به الگوی كلان زبان(لانگو)(langue) و نشانه‏ها باشد، بلكه باید به جنگ و نبرد باشد. تاریخی كه بر ما تأثیر داشته و بر ما احاطه دارد تاریخ جنگ و نبرد است تا تاریخ زبان: روابط قدرت و نه روابط معنایی».۳۶ هر چند این عبارت چرخش عام از هرمنوتیك به تضاد عملی را برجسته می‏سازد، أما گمراه كننده است. فوكو در صدد بود تا نگرش خود را از طریق تمییز بین روابط قدرت و روابط جنگ تعدیل و اصلاح نماید.۳۷ من این تمییز را در بیان تز سوم به كار بردم. این بدان معنا نیست كه بگوییم اسكینر یافته‏های خود را لزوماً براساس این كه كار وی بیانگر این سیر تحقیق است، بدین شیوه ارائه می‏كند. اگر كار وی مطالعاتی را در این محورها تقویت می‏كرد، مهم می‏بود و نوعی پیشرفت روشنگرانه بود. امروزه مشكل است بتوان رهیافتی را در فلسفه سیاسی یافت كه می‏پذیرد جنگ (با تأسف) فعالیت بشری بنیادینی - به همراه زبان، كار و سیاست - می‏باشد، چه رسد به این كه روابط پیچیده میان جنگ و اندیشه و عمل سیاسی را تحلیل نماید.۳۸
پنج مرحله روش شناختی و سه تز مربوطه، چه از بعد روش شناختی و چه از بعد عملی، مستلزم اصلاح، بسط و كاربرد بوده و بدون تردید چنین نیز خواهد بود. این امر به ویژه نسبت به تحلیل روابط قدرت كه زمینه عملی را شكل می‏دهند، صادق است. همچنین شیوه‏های تحلیلی اسكینر می‏بایست در جهان معاصر ما نیز كه روابط میان قلم و شمشیر حداقل به میزان ادوار پیشین پیچیده و خطیر است، به كار گرفته شود.۳۹
به نظر من الگوی تحلیلی اسكینر یكی از اصیل‏ترین و امید بخش‏ترین تحلیل‏های سیاسی موجود است. هر قدر كه من رهیافت وی را خام و نابسنده در این جا ارائه كرده باشم، امیدوارم توانسته باشم بخشی از غنا و ارزش كار وی را نشان دهیم.
پی‏نوشت‏ها
*. لازم به یاد آوری است كه اثر مهم اسكینر در مورد ماكیاولی قبلاً ترجمه شده است و محققان محترم می‏توانند برای تطبیق و آزمون پنج مرحله مورد نظر جیمز تولی در این مقاله به آن كتاب مراجعه نمایند. ر.ك: كونتینی اسكینر، ماكیاولی، عزّت الله فولادوند (تهران: طرح نو ۱۳۷۵).
۱. این نوشتار ترجمه‏ای از مقاله زیر می‏باشد. پیشاپیش لازم به تذكر است كه جهت رعایت اختصار و سهولت انتقال محتوای مقاله به خوانندگان محترم در عنوان اصلی مقاله اندكی تغییر صورت گرفته است. (مترجم): James Tully, "The Pen is Mighty Sword: Quintin Skinner&#۰۳۹;s Analysis of Politics",:in: James Tully (ed.), Meaning and Context: Quintin Skinner and His Critics, Princton: University Press, ۱۹۸۸.
۲. حجهٔالاسلام بهروزلك عضو هیأت علمی گروه علوم سیاسی موسسه آموزش عالی باقرالعلوم‏علیه السلام و دانشجوی دكتری علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس.
۳. اثر اولیه او تمامی این عناصر را در بر دارد:
&#۰۳۹;History and ideology in English revoloution&#۰۳۹;, in: Historical Journal (۱۹۶۵).
۴. برای اقتباس وی از نطریه كنش كلامی به مقالات دوم تا نهم مذكور در كتابشناسی تحت عنوان &#۰۳۹;On early modern intellectual history&#۰۳۹; نگاه كنید.
۵. در مورد هابرماس نك:
&#۰۳۹;What is Universal Pragmatics?&#۰۳۹; in: Communications and the Evoloution of Society, tr. Thomas McCarthy (Boston, Boston Univercity, ۱۹۷۹).
۶.See also: The Foundation of Modern Political Thought, ۲ Vol. (Cambridge, Cambridge University Press, ۱۹۷۸) vol. ۱, P xii.۷.See Machiavelli (OxFord University Press, Oxford, ۱۹۸۱) rev. edn ۱۹۸۵, pp ۳۱-۸۴; Foundations, vol. ۱, pp. ۱۸۰-۶.
۸.See specially, &#۰۳۹;Conventions nd understanding of speech-acts&#۰۳۹;, Philosophical Quarterly, ۲۰ (۱۹۷۰), pp ۱۱۸-۳۸. (Let &#۰۳۹;text&#۰۳۹; stand for linguixtic unit of analysis).
۹.Foundations, vol. ۱, p. xiii.
۱۰.Ibid., p. xi.
۱۱.Ibid., pp. ۱۱ ۳-۳۹.
۱۲.Ibid., p. ۹.
۱۳. این موضوع بوضوح غربی از منظر عامل مشروعیت بخشی در منبع زیر بحث شده است:
&#۰۳۹;Some problems in the analysis of political thought and action&#۰۳۹;, chap. ۵.
در این مورد از منظر نقش مشروعیت بخشی زبان نك:
&#۰۳۹;Language and social change&#۰۳۹;, chap. ۶.
۱۴. See &#۰۳۹;The principles and practice of opposotion: the case of Bolingbroke versus Walpole&#۰۳۹;, in Historical Perspectives: Essays in Honour of J. H. Plumb,ed N. McKendrick (Europa Publication, London , ۱۹۷۴), pp. ۹۳-۱۲۸, for a case study.
۱۵. Foundations, vol. l, pp. xii-xiii.
۱۶. Ibid., vol. ll, p. ۶۴.
۱۷. Ibid., pp. ۲۰-۱۱۳.
۱۸. Ibid., vol. l, p. xi.
۱۹. تنها استثنا جان دان )John Dunn( است، كه چالشی را كه اسكینر در نظریه سیاسی مدرن مطرح ساخت، مد نظر قرار داده است. نك:
John Dunn, &#۰۳۹;The cage of politics&#۰۳۹;, The Listener, ۱۵ March ۱۹۷۹.
۲۰. Foundations, vol. l, p. ix. Not precisely our concept of the state, he carefully notes. See &#۰۳۹;The modem state: acquisition of a concept&#۰۳۹;, in Political Innovations and Conceptual Change (Cambridge, Cambridge University Press, ۱۹۸۷).
دیدگاه‏های وی در باب شكل‏گیری مفهوم دولت به نحو حایز اهمیتی از سال ۱۹۷۸ تغییر یافته است.
۲۱. Foundations, vol. ll. pp. ۳۴۹, ۳۵۸.
۲۲. Ibid., vols I, II, back cover of paperback edition.
۲۳. چنین نتیجه‏گیری در كتاب مبانی در مقالات زیر بعدها بیشتر مطرح شده است:
&#۰۳۹;Machiavelli on the maintenance of liberty&#۰۳۹; Politics, ۱۸ (۱۹۸۳), pp. ۳-۱۵ and &#۰۳۹;The idea of negative liberty: philosophical and historical perspectives&#۰۳۹;, in philosophy in History, ed. Richard Rorty, J. Schneewind and Quentin Skinner (Cambridge, Cabridge University Press, ۱۹۸۴), pp. ۱۹۳-۲۲۱.
۲۴. Michel Foucault, &#۰۳۹;lecture two: ۱۴ January ۱۹۷۶, Powerlknowledge, ed. Colin Gordon (New York, Pantheon, ۱۹۸۰), pp. ۹۲-۱۰۸.
۲۵. در مقالات &#۰۳۹;Machiavelli on Liberty" و &#۰۳۹;The idea of negative liberty&#۰۳۹;، اسكینر ایدئولوژی اومانیستی جمهوری خواهی قدیمی را بر علیه دست كاریهای اخیر ایدئولوژی حقوقی، از جمله نظریه عدالت جان راولز مطرح كرده است.
۲۶. Foundations, vol. II, p. ۲۴۷.
۲۷. این امر در چهار مرحله در نتیجه‏گیری كتاب مبانی، ج ۲ تلخیص شده است.
۲۸. Faundations. vol. II, ۳۰۲-۴۹; and see &#۰۳۹;The origins of the Calvinist theory of revolution&#۰۳۹;. in After the Reformation, ed. Barbara Malament (London, University of Pennsylvania Press, ۱۹۸۰), pp. ۳۰۹-۳۰. ۲۹. Foundations, vol. l, pp. ۸۶-۸۹.
۳۰. Ibid., pp. ۶۹-۱۱۲.
۳۱. Ludwig Wittgenstein, Philosophical Investigations (Oxford, Basil Blackweel, ۱۹۸۴), p. ۱۰ and On certainty (Oxford, Basil Blackwell, ۱۹۷۴), pp. ۲۰۴-۵.
۳۲. Charles Taylor, &#۰۳۹;Interpretation and the sciences of man&#۰۳۹;. in Understanding and Social Inquirty, ed. F. R. Dallmayr and T. A. McCarthy (Notre Dame, University of Noter Dame press, ۱۹۷۷), p. ۱۱۷; Hans-Georg Gadamer, Truth and Method, tr, William Glen-Doepel (London, Sheed and Ward, ۱۹۷۹), pp. ۳۵۴-۴۳۱.
۳۳. Jurgen Habermas, &#۰۳۹;A review of Gadamer&#۰۳۹;s Truth and Method&#۰۳۹;. in Under standing and Social Inquiry, ed. Fred Dallmayr and Thomas McCarthy (Notre Dame, University of Notre Dame Press, ۱۹۷۷), pp. ۳۳۵-۶۳: and Richard Rorty, philosophy and the Mirror of nature (Princeton, Princeton University Press, ۱۹۷۹). pp. ۳۴۳-۵۶.
۳۴. Foundations, vol. II, pp. ۳۴۷-۸. Cf., Foucault, &#۰۳۹;lecture Two, p. ۱۰۳.
۳۵. Carl von Clausewitz, On War, ed. A. Rapoport (Harmondsworth, Penguin, ۱۹۷۴), p. ۴۰۲.
۳۶. Michel Foucault, &#۰۳۹;Truth and power&#۰۳۹;, Powerlknowledge, p. ۱۱۴.
بر تشابه بین دو اندیشمند نباید بیش از حد تأكید شود.
۳۷. Michel Foucault, &#۰۳۹;The subject and power&#۰۳۹;, in Hubert L. Drefus and Paul Rabinow, Michel Foucault. Beyond Structuralism and Hermeneutics (Chicago, University of Chicago Press, ۱۹۸۲), pp. ۲۰۸-۲۶, ۲۱۹-۲۶.
۳۸. تز سوم در پرتو پیشنهادات ارزشمند چارلز تیلور در مورد آنها در فصل مربوط به او در این كتاب با عنوان "هرمنوتیك تضاد" بازنویسی شده است. پیشنهادات وی مرا در تشریح منبع سوء فهم در در ویراست اولیه نظریه تعارض عملی یاری نمود. "تعارض عملی" نه تنها و نه عمدتا، بر جنگ میان دولتها دلالت دارد، بلكه هر گونه مبارزه عملی را در دوران آغازین عصر مدرن كه می‏توان آنها را به نحو قابل توجیهی با زبان جنگ (مثل تاكتیكها، استراتژیها، عملیاتها و امثال آن) توصیف كرد، در بر می‏گیرد: یعنی هر عمل استراتژیك- ابزاری.
۳۹. اسكینر یك بعد از مناقشه معاصر را در باب دموكراسی در مقاله زیر بحث نموده است:
&#۰۳۹;The Empirical theorists of democracy and their critics&#۰۳۹;, Political Theory, I (۱۹۷۳), pp. ۲۸۷-۳۰۶.
منبع:فصلنامه علوم سیاسی، شماره ۲۸
نویسنده:جیمز تولی/ غلامرضا بهروزلك
منبع : خبرگزاری فارس