یکشنبه, ۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 19 May, 2024
مجله ویستا
روششناسی اسکینر در تحلیل اندیشه سیاسی
یكی از عرصههای مطالعات سیاسی، اندیشهشناسی سیاسی است. اندیشهها به روشهای مختلفی مطالعه شدهاند. شیوه قدما در اندیشهشناسی عمدتا توصیفی بوده است. امروزه، روش منطق بازسازی شده اسپریگنز، روش پنهاننگاری اشتراوس، روشهای مختلف هرمنوتیكی، تحلیل گفتمان و بسیاری دیگر، قابلیتها و ظرفیتهای جدیدی را به ویژه پس از چرخش پسامدرن، پیش روی محققان علوم سیاسی قرار دادهاند. یكی از این روشها كه در جامعه علمی ما هنوز ناشناخته است، روششناسی كوینتن اسكینر است. هر چند روششناسی اسكینر قابلیت كاربرد در كلیت عرصه سیاسی را دارد، اما به نظر میرسد در عرصه اندیشهشناسی كاربرد بیشتری دارد. در توصیفی كلان میتوان روش اسكینر را تركیبی از گرایشهای متن محور و زمینه محور در نظریههای هرمنوتیك دانست. الگوی اسكینر به ویژه در بررسی اندیشهها و آرای اندیشمندان برجسته بسیار كارآیی دارد. او خود این روش جدید را در مورد ماكیاولی به كار برده و توانسته است به خوبی تغییر جریان تفكر سیاسی در غرب و شكلگیری اندیشه سیاسی مدرن را ردیابی نماید.واژههای كلیدی: روششناسی علومسیاسی، اندیشهشناسی سیاسی، هرمنوتیك، نشانهشناسی، اندیشهسیاسی غرب. هدف من در این نوشتار مروری بر نوشتههای روش شناختی اسكینر و مطالعه او درباره علم سیاست در اروپا، در آغاز عصر جدید و نشان دادن رابطه درونی بین آنهاست. در بخش نخست با بهرهگیری از مثالهایی از اثر تاریخی وی، به تشریح و تبیین پنج مؤلفه مهم رهیافت او خواهم پرداخت. در بخش دوم به ارزیابی اثر تاریخی(*) برجسته وی بر اساس بخش نخست میپردازم تا سه تز اصلی وی را درباره مبانی اندیشه سیاسی مدرن، كه معتقدم از اثر وی به دست میآید، توضیح دهم. امیدوارم در این نوشتار با برجسته كردن تزهای فوق در باب اندیشه سیاسی مدرن بتوانم نشان دهم اسكینر صرفاً ذهن مشغول تاریخ و روش نبود، بلكه به كاربرد آنها در توضیح وضعیت حال نیز توجه داشته است.تقریباً از همان آغاز اثر او حول سه محور شكل یافته است: تفسیر متون تاریخی، بررسی شكلگیری و تحول ایدئولوژیك، و تحلیل روابط ایدئولوژی با كنش سیاسی تجلی بخش آن ایدئولوژی.۳ علاقه اولیه او به روششناسی از ناخرسندی وی از الگوهای تحلیلی لیبرال و ماركسیستی در باب این امور، و به ویژه سیاست آغاز مدرنیته، نشأت میگرفت. اسكینر در مقالهای بسیار نوآورانه در ۱۹۶۹ استدلال كرد كه فرایندهای متن گرا و زمینه گرای موجود كاملاً نابسنده بوده و كار زمینه گرایانه جدید و به لحاظ تاریخی دقیقتری نیاز است. از ۱۹۶۹ تاكنون او مجموعهای از ابزارهای تحلیلی و تفسیری را جهت تأمین این نیاز ابداع و فراهم نموده است، مجموعهای كه در طیف گستردهای از علوم اجتماعی و علوم انسانی كاربرد دارد. پنج مرحله تشكیل دهنده فرایند تحلیل او را به خوبی میتوان پاسخهایی به پنج سؤال زیر دانست: الف) نویسنده در نوشتن متن نسبت به دیگر متون موجود، كه زمینه ایدئولوژیك را شكل میدهند، چه كاری انجام میدهد یا انجام داده است؟ ب) نویسنده در نوشتن یك متن نسبت به كنش سیاسی موجود و مورد بحث كه زمینه عملی را شكل میدهد، چه كاری انجام میدهد یا داده است؟ ج) ایدئولوژیها چگونه میباید شناسایی شده و تكون، نقد و تحول آنها چگونه میبایست بررسی و تبیین شود؟ د) ارتباط ایدئولوژی سیاسی و كنش سیاسی كه اشاعه ایدئولوژیهای خاصی را به خوبی توضیح میدهد، چیست و این امر چه تأثیری در رفتار سیاسی دارد؟ ه) كدام اندیشهها و كنشهای سیاسی در ترویج و هنجار مرسوم ساختن(conventionalizing) تحول ایدئولوژیك نقش دارند؟
رهیافت اسكینر
مرحله نخست
اسكینر با آغاز كار خود با مكتب تاریخی یا تفهمی، كه در نیمه نخست قرن حاضر كالینگوود در انگستان نماینده برجسته آن بود، توانسته است با بهرهگیری از علاقه فلسفی تجدید یافته به تفسیر در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بر ناكارآمدیهایی كه او در فرایندهای تحلیلی جاری در مطالعه تاریخ سیاست میدید، فائق آید. او همچنین توانسته است از حمایت متقابل دو محققی كه در فضای كلی فكری مشابهی تحقیق میكردند، یعنی جان پوكاك(Johan Pocock) تاریخ شناس و نظریه پرداز سیاسی و جان دان،(John Dunn) بهرهمند شود. افق و گرایش كلی كار اسكینر با پیروی از رهیافتی كه ویتگنشتاین در آثار خود در «پژوهشهای فلسفی» و «در باب یقین» مطرح كرده بود، شكل گرفته است. زبان تكثری از ابزارهای مشترك بین الاذهانی برای اهداف مختلف است. با این حال در آن تنها برخی از عناصر در معرض نقد ذهنی، تغییر و تحول در هر زمان هستند، زیرا زبان چنان عمیق در كنش انسانی تنیده شده است كه كل حاصل - یعنی زبان و شیوههای كنش - زمینههایی را فراهم میسازد كه در پرتو آن نقد و تحول صورت میپذیرد.
به هر حال، این نظریه خاص كنش زبانی بسط یافته توسط آستین، سرل و گرایس در چارچوب كلی كاربردشناسی زبان شناختی(Linguistic pragmatics) ویتگنشتاین بود كه در آغاز منابع مفهومی مناسب را در اختیار اسكینر برای رسیدن به اهداف تحلیلی وی قرار داد.۴ آستین، سرل و گرایس استدلال كردند كه اگر سخن گفتن و نوشتن از منظر كاربردی به عنوان فعالیتهای زبان شناختی كه توسط نویسندگان و گویندگان صورت میپذیرد، نگریسته شود، در آن صورت میتوانند حداقل متشكل از دو كنش تلقی شوند: نخست آن كه نویسنده یا گوینده در هنگام اظهار مطلبی و بیان كلمات، جملات و استدلالها و نظریهها و اموری همانند اینها، آنها را با معنای «گفتاری» یا «گزارهای» خاصی(Locutionary۰۳۹; or ضpropositionalص meaning) (یعنی با معنا و دلالت خاصی) مطرح میسازد؛ كنش دوم كه برای اسكینر از اهمیت بیشتری برخوردار بود، آن است كه نویسنده در سخن گفتن یا نوشتن كلمات، جملات، استدلالها و امثال آن، در حال انجام كاری میباشد: آن كار را با منظور یا با بار ( Force) قصد شدهای انجام خواهد داد. آستین این امر را «بار غیر گفتاری» illocutionary forceكنش زبان شناختی خواند كه با معنای گفتاری هم پایه میباشد، و اظهار نمود شرط لازم برای فهم یك گوینده یا نویسنده، «تضمین توجه» secure uptake به بار غیر گفتاری بیان او میباشد. چنین نظریهای را، كه هابرماس آن را در جست و جو برای كاربردشناسی جهان شمول ( pragmaticsUniversal) خویش به خدمت گرفته است، پیشتر اسكینر در پرتو تحقیق تاریخی خود برای فراهم سازی مبنایی برای دو مرحله نخست طرح خویش به كار برده بود (طرح اسكینر، چنان كه در بخش دوم مقاله در «ارزیابی» خواهیم دید، چالشی غیر مستقیم با طرح هابرماس است).۵ از اینرو برای فهم كامل معنای تاریخی یك متن یا بخشهایی از آن، كه در گذشته نوشته شده است و به عنوان یك عمل زبان شناختی تلقی میشود كه توسط مؤلف آن صورت گرفته است، كافی نیست، تنها معنای گفتاری آن را در نظر بگیریم، بلكه ضرورت دارد بدانیم مؤلف در نوشتن آن چه كاری میكرده است؛ «نكته» یا «بار» استدلال او چیست؟ اجازه بدهید نمونهای از مثالهای اسكینر را مطرح كرده، سپس آن را برای روشن ساختن دو مرحله نخست استفاده كنیم. در فصل شانزدهم شهریار ماكیاولی اندرز میدهد كه «شهریاران میبایست یاد بگیرند در چه زمانی فضیلتمند virtuous نباشند».۶ بخشی از بازیافت معنای تاریخی این اندرز وی، فهم معنای گفتاری آن است: یعنی مفهوم و دلالت واژگان استفاده شده. این امر میتواند فی نفسه یك عمل ضروری باشد؛ یعنی به روشنی مشخص شود كدامین مفهوم از فضیلت مندی مورد نقد میباشد و كدامین طیف از فضیلتها را ماكیاولی اندرز میدهد كه شهریار كنار بگذارد.۷ مورد دیگر و مهمتر آن كه منظور ماكیاولی در این اندرز چیست، یعنی نه آن كه صرفاً چه نوشته است بلكه چرا آن را نوشته است؟ نخستین پاسخ به این پرسش، قرار دادن متن در زمینه زبان شناختی یا ایدئولوژیك آن میباشد، یعنی مجموعهای از متون نوشته شده یا رایج در آن زمان، درباره همان موضوعات یا موارد مشابه و مشترك در شماری از هنجارهای مرسوم.(conventions) یك ایدئولوژی، زبانی از دانش سیاست است كه با هنجارهای مرسوم خود تعریف شده و تعدادی از نویسندگان نیز آن را بكار میبرند. از این رو فلسفه مدرسی، اومانیسم، لوتریسم و كالونیسم ایدئولوژی هستند و هر دو فلسفه مدرسی و اومانیسم زمینه عام ایدئولوژیك دولت - شهرهای ایتالیا را در طی دوران رنسانس تشكیل میدهند. در مورد شهریار ماكیاولی زمینه خاص ایدئولوژیك شامل تمامی آثاری است كه به ارائه «اندرز به شاه» میپردازند و هنجارهای مرسومی كه بر این نوشته حاكم است، بخش مربوطهای از ایدئولوژی اومانیستی را تشكیل میدهند. واژهای كه در این جا نقش اساسی برعهده دارد، واژه «هنجار مرسوم» است. اسكینر این واژه را به صورت خلاقانهای در مورد نقاط مشترك زبانشناختی، كه شماری از متون را به هم پیوند میزند، به كار میبرد: این مفهوم در برگیرنده واژگان، اصول، مفروضات، معیارهای مشترك برای آزمون مدعیات دانش، مسائل، تمایزات مفهومی و امثال آن است.۸ توجیه قرار دادن متن در زمینه هنجار مرسوم آن، این نكته است كه كنش زبانی همانند دیگر كنشهای اجتماعی، با هنجار مرسوم مرتبط است و از این رو معنای آن «تنها از طریق توجه به هنجارهای مرسوم محیط بر عملكرد یا كنش اجتماعی خاص در یك موقعیت اجتماعی مفروض» قابل فهم میباشد.در مثال ماكیاولی یكی از هنجارهای مرسوم ادبیات «اندرزنامهها» همواره اندرز به شاه برای عمل فضیلتمندانه بوده است، با قرائت اندرز ماكیاولی در پرتو این هنجار مرسوم ما میتوانیم بفهمیم آنچه او در طرح آن اندرز میخواهد بگوید، «به چالش كشیدن و ردّ یك امر معمول اخلاقی پذیرفته شده میباشد».
بنابراین در كل این تكنیك مورخ و جامعهشناس را قادر میسازد تا بفهمد «تا چه میزان» نویسندگان هنجارهای مرسوم و مفروضات رایج بحث سیاسی را پذیرفته و تأیید میكنند، یا زیر سؤال برده و رد میكنند یا شاید حتی به صورت بحث انگیزی آنها را نادیده میگیرند.۹ اسكینر این كار را تصرف (manipulation ) در هنجارهای مرسوم ایدئولوژی در دسترس میداند. او شماری از مدعیات را درباره این گونه تبیین مطرح كرده است كه نخستین مورد آن - همان گونه كه دیدیم - عبارت است از عامل معنای تاریخی متن، یعنی آنچه مؤلف در نوشتن آن قصد كرده است. این نیز خود، طبق نظر سرل و گرایس، با یكی از قصدهای مؤلفان در نوشتن یك متن مطابق است؛ دوم آن كه این گونه تبیین غیر علّی است، زیرا عبارت است از باز توصیف ویژگی كنش زبان شناختی بر حسب نكته ایدئولوژیك آن، نه بر حسب یك وضعیت مستقلاً قابل تعیین. امر توضیح دهنده،(explicans) قصد نهفته در انجام كنش زبان شناختی است، نه قصد پیشین برای انجام عمل؛ سوم آن كه این مرحله محقق را قادر میسازد تا به روشنی اصالت(orginality) متن را تشخیص دهد - یعنی برخلاف هنجار مرسوم بودن متن مورد مطالعه را در یابد. همچنین روشن است كسانی كه صرفاً رهیافت متن گرایانه را به كار میگیرند، یا زمینه گرایانی كه زمینه زبان شناختی را نادیده میگیرند، به این نوع فهم از متن دسترسی ندارند. من میخواهم تمایزی را بین نكته یا نكات ایدئولوژیك متن كه به هنجارهای مرسوم در دسترس مربوط میشوند و نكته یا نكات ایدئولوژیك مؤلف هنگام نوشتن متن، مطرح نمایم. مورد نخست لزوماً همانند دومی نیست و طیفی از شواهد تاریخی معمولاً برای پر كردن شكاف بین آنها لازم است. اسكینر به روشنی از این تمایز آگاه است، هرچند او گاهی چنان مینویسد كه گویا آنها را یكی میانگارد.
مرحله دوم
دومین پرسش، اگر بخواهیم آن را به شیوه مرحله نخست توضیح دهیم، آن است كه مؤلف هنگام تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژیك، چه كاری انجام میدهد؟ یعنی در مثال قبلی، نكته ماكیاولی در به چالش كشیدن و ردّ قطعه اندرز سیاسی دیرپا چه بوده است؟ نخستین سؤال از خصیصه متن به عنوان عمل ایدئولوژیك میپرسید و سؤال دوم از خصیصه عمل ایدئولوژیك به عنوان یك عمل سیاسی پرسش میكند.
مسیر مرحله دوم، بدین سان، قرار دادن متن در زمینه عملی )practical context( آن است، یعنی عبارت است از فعالیت سیاسی یا خصیصههای مربوطه مسألهانگیز جامعهای كه مؤلف آن را خطاب قرار میدهد و متنْ پاسخی به آن است. اسكینر معتقد است در ارائه پاسخ به سؤالات مربوط به مناظره ایدئولوژیك، نظریه پرداز سیاسی به معضلات سیاسی زمانه واكنش نشان میدهد. او به خوبی بیان میدارد كه:من معتقدم زندگی سیاسی خود معضلات عمدهای را پیش روی نظریه پرداز سیاسی قرار داده و سبب میشود طیف خاصی از مسائل مسألهانگیز گردیده و طیف مرتبطی از سؤالات به موضوعات مهم مناظره تبدیل شوند.۱۰
از این رو نظریه سیاسی، همان گونه كه ارسطو و ماركس میگفتند، بخشی از سیاست بوده و مسائلی كه آن نظریه بدانها میپردازد، محصول كنش سیاسی هستند. اگر بخواهیم به مثال خودمان بر گردیم، زمینه عملی بحث ماكیاولی، فروپاشی جمهوری فلورانس در ۱۵۱۲، اختلاف بین دولت - شهرهای شمالی ایتالیا، حضور نسبتاً عظیمی از نیروهای فرانسوی و اسپانیایی، و مع هذا به طور اتفاقی، وجود شهریار مدیچی قدرتمند در فلورانس و همچنین پاپ قدرتمند مدیچی در رم میباشد؛ از این رو از نظر ماكیاولی این احتمال وجود داشت كه خاندان مدیچی شمال ایتالیا را متحد ساخته، بربرهای فرانسوی و اسپانیایی را اخراج نموده، و شاید زمینههای احیای جمهوری روم را فراهم سازند. به هر حال كاری كه ماكیاولی معتقد بود برای موفقیت ضروری است - یعنی خشونت پیشگیرانه parsimonious، یعنی دروغ و نیرنگ - طبق باور فراگیر به این كه شهریار میبایست همیشه فضیلتمندانه رفتار نماید، زشت و در نتیجه ناموجه و نامشروع تلقی میشد. در نتیجه اگر ماكیاولی میبایست شهریار و دیگر نخبگان اومانیست را متقاعد سازد كه چنین عملی نه تنها ضروری بلكه موجه نیز است، او مجبور بود آن را با عباراتی از نظر اخلاقی خنثی یا حتی تمجیدآمیز باز توصیف نماید. مانع این كار هنجار مرسومی بود كه تمامی فعالیتهای شاهانه ناشایست را محكوم مینمود و در نتیجه برای او ضرورت داشت تا با آن به چالش پرداخته، آن را رد نماید تا بتواند نكته سیاسی خود را مطرح سازد كه مستلزم آن بود كه شهریار را به ارتكاب طیفی از فعالیتهای ناشایست تشویق نماید. آنچه او به لحاظ سیاسی با تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژیك انجام میداد، تلاشی بود برای توجیه و در نتیجه مشروع ساختن طیفی از فعالیتهای سیاسی نامناسب.۱۱ این گزارش اجمالی برای توضیح آن نكته روش شناختی كافی است. از آن جا كه یك ایدئولوژی سیاسی بازتاب كنش سیاسی (نهادها، عملكردها و غیره) است، تغییر برخی از هنجارهای مرسوم ایدئولوژی، تغییر در شیوهای است كه آن كنش سیاسی بازتاب مییابد. هنجارهای تصرف شده، كنش سیاسی را باز توصیف و در نتیجه مجدداً خصیصه آن را بیان میدارند. از این رو، مرحله دوم مقایسه بین چگونگی تلقی یك كنش سیاسی توسط هنجارهای مرسوم یك ایدئولوژی با چگونگی باز توصیف آن از طریق تصرف در این هنجارها در متن مربوطه میباشد. این تعریف جدید خصیصهها در نكته سیاسی یك متن امری مهم خواهد بود. برای روشن ساختن دو مرحله نخست، مثال دیگری را مطرح میكنم. نخست بارتولز، نظریه پرداز حقوقی در اوایل قرن چهاردهم، كه به خوبی در نظریه سیاسی و حقوقی به خاطر زیر سؤال بردن هنجارهای مرسوم مهم مكتب شرح نویسی(glossatorial school) بر حقوق روم معروف است، طبق مبنای این مكتب واقعیتها میبایست همواره با حقوق تطبیق داده میشدند، زیرا حقوق، یعنی حقوق روم، معیاری تغییرناپذیر است. در دهه ۱۳۲۰ بارتولز در این دیدگاه تجدید نظر نموده و استدلال كرد كه هنگام تعارض واقعیتها و حقوق، حقوق میبایست تغییر یابد تا خود را با واقعیتهای جدید هماهنگ سازد - و از این طریق مبنای روش شناختی مطالعات حقوقی پسا - شرح نویسی را فراهم نمود. دوم آن كه واقعیتهای مورد بحث استقلال عملی جوامع(communes) شمال ایتالیا از امپراتوری مقدس روم میباشند و حقوق مورد بحث حقوق روم است كه براساس آن میتوان گفت امپراتوری فعلی میتواند بر شمال ایتالیا حق حاكمیت(imperium) داشته باشد؛ بنابراین بارتولز با دگرگون سازی هنجار مرسوم مكتب شرح نویسی، ادعاهای امپراتوری را نامشروع ساخته و جنگهای جوامع شمالی را برای استقلال قانونی از امپراتوری مشروع مینماید، درست آن گونه كه استدلالهای مخالفان در خدمت مشروعیت بخشی به ادعاهای امپراتور بود. بارتولز، چنان كه اسكینر نتیجه میگیرد، «به وضوح با این نیت آغاز كرد كه تفسیر مجددی از حقوق مدنی روم ارائه كند كه برای جوامع لومبارد و توسكان دفاع... حقوقی از استقلال شان از امپراتوری فراهم نماید».۱۲ همان گونه كه غیرممكن است آنچه را بارتولز از نظر ایدئولوژیك انجام میداد، بدون قرار دادن متون او در زمینه زبان شناختی نوشتههای حقوقی قرون سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم، بفهمیم، به همان سان غیر ممكن است آنچه را او به لحاظ سیاسی انجام داده است، بدون قرار دادن این اقدام ایدئولوژیك در زمینه عملی جنگهای استقلال خواهی ضد امپراتوری جوامع شمال ایتالیا، بفهمیم.در مورد مرحله دوم نیز همان تمایز قبلی در مرحله نخست مجدداً مطرح میشود. از متنی كه كمك میكند نكته سیاسی را در زمینه عملی آن قرار دهیم، لزوماً بر نمیآید كه این نكته آن چیزی است كه مؤلف در هنگام نوشتن در نظر داشته است، بلكه چنین استنتاجی میبایست با مجموعه شواهد تاریخی مختلف تأیید شود؛ برای مثال، حتی اگر شهریار ماكیاولی كمك میكند شهریار بدكردار مشروعیت یابد، این كار لزوماً این نتیجه را در پی ندارد كه این نكته سیاسی مورد نظر ماكیاولی در هنگام نوشتن آن بوده است. در نتیجه میخواهم بین نكته سیاسی كه متن در زمینه عملی خود ارائه میدهد و نكته سیاسی مؤلف هنگام نوشتن آن، تمییز قائل شوم. اسكینر همواره اینها را جدا میانگاشته است.
مرحله سوم
هنگامی كه مفهوم ایدئولوژی متشكل از هنجارهای مرسوم به عنوان ابزاری برای فهم نكته متن تشكیل دهنده آن مطرح میشد، اسكینر توجه خویش را به خود ایدئولوژیها معطوف داشت. متنهای كوچك یك دوره با دقت غبارروبی شده و مورد پژوهش قرار میگیرند تا هنجارهای مرسوم سازنده و كنترل كننده ایدئولوژیهای حاكم و روابط درونی آنها، پیش از آن كه به عنوان معیاری برای تعیین ابعاد هنجاری و غیر هنجاری به كار گرفته شوند، شناسایی شوند. تحول ایدئولوژیك متنهای بزرگ نیز چنین است؛ از این رو با مرور مراحل اول و دوم از منظر ایدئولوژی بین الاذهانی، میتوان مقطع تاریخی روشنی را تعیین كرد كه تحول ایدئولوژیك (یا تقویت آن) مورد اهتمام قرار گرفته و احتمالا به دست آمده است و این كه چرا از نظر سیاسی دست به ایجاد تحول زده شده است. بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن نه تنها ترسیمی از ایدئولوژیهای سیاسی بزرگ اوایل دوران مدرن اروپاست، بلكه راهنمایی برای جایابی و تبیین سیاسی و ایدئولوژیك تصرفهای فزاینده و تحولات عظیم آنها نیز میباشد. مرحله سوم دقیقاً مقابل عمل كسانی است كه با تبعیت از هگل، (متون) كلاسیك را تجلی خودآگاهی یا ذهنیات یك عصر میدانند. تحقیق اسكینر پیوسته نشان میدهد كه متون بزرگ تقریباً بدون استثنا بدترین راهنما برای خرد متعارف یك دوره هستند: آنها اغلب كلاسیك هستند، زیرا پدیدههای رایج یك دوره را به چالش میكشند. در هر موردی تنها با پرداختن به چنین شیوه بردبارانهای از ارزیابی واقعیتهای زبان شناختی كوچكتر و اغلب فراموش شده در اطراف متون كلاسیك است كه امكان دارد كشف نمود كدام درست است.
مرحله چهارم
همان گونه كه مرحله دوم برای روشن كردن ارتباط بین اندیشه و كنش سیاسی در مورد یك متن خاص بود، مرحله چهارم برای همین منظور در مورد یك ایدئولوژی است. مبنای بحث این ادعاست كه هر واژگان سیاسی حاوی شماری از اصطلاحات خواهد بود كه به صورت بین الاذهانی تجویزی )normative( هستند: كلماتی كه نه تنها توصیف میكنند، بلكه در ضمن توصیف ارزش گذاری نیز میكنند. این بعد ارزشی گذاری ظرفیت كنش كلامی یك كلمه خوانده میشود و ممكن است مثبت یا منفی، ستایشآمیز یا نكوهشآمیز، مؤید یا رد كننده باشد. آنها بدین معنا بین الاذهانی هستند كه نه تنها معیارهای كاربرد (مفهوم) و دلالت آنها، بلكه بعد ارزش گذاری(appraisive) آنها نیز ناشی از ویژگی كلمات در كاربرد رایج آنهاست، نه چیزی كه یك كاربرد منفرد و متعارف بدانها اعطا نموده باشد. مجموعه چنین اصطلاحات توصیفی / ارزشی در بین واژگان توصیفگر یك جامعه یا ایدئولوژیهای آن جامعه بسیار گسترده است - چنان كه تأمل اجمالی در نقش واژگانی چون «دموكراسی» ، «عینیت» ، «كارآمد» ، «عقلانی» ، «متساهل» ، «دیكتاتوری» ، «ذهنیت» ، «ناكارآمد» ، «غیر عقلانی» ، «جزمگرا» در جوامع لیبرال - تكنوكرات ما نشان میدهند. نتیجه آن است كه واژگان سیاسی در كاربرد رایج خود كنش سیاسی را توصیف و ارزیابی میكنند، یا به تعبیر اسكینر، «به شكلگیری... خصیصه اعمال كمك میكنند». مراد او از «شكلگیری خصیصه» توصیف و ارزیابی یا «بیان ویژگی» اعمال است. و این صرفاً برای رسیدن به این نتیجه است كه یك نقش ایدئولوژیهای سیاسی «كمك به مشروعیت بخشی به كنش اجتماعی است»، یا آن كه یك رابطه بین ایدئولوژی و كنش، رابطه مشروعیت بخشی است. اسكینر با تمسك به نظریه گرامشی اظهار میدارد: «اساساً هر جامعهای از طریق تصرف در این مجموعه اصطلاحات است كه به ایجاد یا تغییر هویت اخلاقی خود توفیق مییابد». كاربرد این اصطلاحات به شیوه هنجار مرسوم به مشروعیت بخشی به اعمال رایج كمك میكند. به هر حال تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژی حاكم مستلزم تغییر در هنجارهای حاكم بر معنا، دلالت یا ظرفیت كنش كلامی برخی از این اصطلاحات تجویزی است.اگر بخواهیم از منظر نام انگارانه(nominalist) نگاه كنیم، نظریههای سیاسی را میتوان به عنوان توجیهاتی برای تغییر یا تقویت هنجارهای مرسوم حاكم بر كاربرد آنها دانست. تغییر معنا، دلالت یا بار ارزشی اصطلاحات یك ایدئولوژی بدین سان به خصیصه یابی مجدد یا ارزیابی مجدد وضعیت سیاسی كه آن ایدئولوژی تداعی میكند، میانجامد: به طیف جدیدی از فعالیتها و باورها مشروعیت میبخشد، از وضع موجود مشروعیت زدایی نموده یا آن را تقویت میكند و اموری از این قبیل. نظریههای سیاسی درباره بحرانهای مشروعیت هر زمانه هستند، این بحرانها معلول روابط سیاسی در حال دگرگون هستند، و در نتیجه، تابع گزینش یا اراده نظریه پردازان نیست. این امر بدان جهت است كه زبانی كه آن نظریهها در آن نوشته شدهاند، وظیفه توصیف ماهوی روابط سیاسی را بر عهده دارد؛ از این رو به خاطر پیونگ هنجارهای ایدئولوژیك با روباط سیاسی است كه مناسب است نظریههای سیاسی را به عنوان مشاركت در مناقشات ایدئولوژیك و به عنوان سلاح حمایت یا براندازی استراتژیهای نیروهای سیاسی محلی تحلیل نماییم، چه نویسنده با آن موافق باشد یا مخالف، مقصود وی باشد یا نباشد.۱۳دومین بعد مرحله چهارم سنجش دو نوع تأثیری است كه ایدئولوژی، به عنوان عامل علّی، بر رفتاری كه در صدد مشروعیت بخشی به آن است، دارد: تأثیرات سركوب كنندگی(repressive) و تولید كنندگی(productive). نخست آن كه در هنجارهای مرسوم كاربردی حاكم بر واژگان تجویزی غالباً نمیتوان بی حد و حساب تصرف نمود و در نتیجه نمیتوانند برای مشروعیت بخشیدن به هر عمل نامعمولی به كار گرفته شوند؛ لذا گسترهای كه تصرف ایدئولوژیك را میتوان توجیه نمود، حدی را بر مشروعیت بخشی بر اقدامات نامتعارف ایجاد كرده و در نتیجه به عنوان محدودیت علّی بر آن تلقی میشود.۱۴ اسكینر خود به اجمال این نكته را بیان میكند: بدین سان مشكل پیشاروی كسی كه میخواهد آنچه را انجام میدهد، مشروع ساخته و در عین حال به مراد خویش برسد، نمیتواند صرفاً معضل ابزاری سازگار نمودن زبان تجویزی(normative) خویش با برنامههایش باشد. چنین معضلی تا حدی به سازگار نمودن برنامههای وی با زبان تجویزی در دسترس بر میگردد.۱۵ در این جا محدودیت دو بعد دارد: بعد ایدئولوژیك و بعد سیاسی. تلاش برای «گسترش» هنجارهای مرسوم ایدئولوژیك مستلزم توجیهی برای آن است و این كار معمولاً با زمینه سازی تحول براساس اموری كه اینك پذیرفته شده و مسلم گرفته شده صورت میپذیرد. یك ایدئولوگ یك بخش از ایدئولوژی را با مسلم گرفتن بخش دیگر تغییر میدهد: با تمسك به یك هنجار مرسوم و تقویت آن؛ برای مثال توجیه اصلی بارتولز برای ربط دادن حقوق با واقعیتها، استدلال مطابق با هنجار مرسومی بود كه براساس آن، كاربرد یا رواج طولانی معمولاً مبنایی را برای ادعای حق قانونی فراهم میسازد. ماكیاولی توصیه خود مبنی بر آن كه شهریار لازم نیست همواره فضیلتمندانه عمل نماید، چنین توجیه كرد كه این امر او را قادر میسازد آنچه را هر كس میپندارد شهریار میبایست اهراز نماید، احراز كند: یعنی در فراهم نمودن ارتش خوب و قوانین خوب براساس فضیلت عمل نموده و در نتیجه به افتخار، مجد و شكوه دست یابد. از آن جا كه ماكیاولی معمولاً یكی از رادیكالترین نظریه پردازان تلقی میشود، تحلیل اسكینر به نحو برجستهای محدودیتهای هنجاری نوآوری ایدئولوژیك را نشان میدهد. دومین محدودیت، گستره محدودیتی است كه ایدئولوژی بر رفتار سیاسی كه در صدد مشروعیت بخشی بر آن است، ایجاد میكند. یكی از مثالهای فراوان وی این نكته را روشن خواهد ساخت. شهریاران آلمان از آموزههای لوتر مبنی بر این كه كلیسا نهاد با قلمروهای قدرت خاص و منصبی برای برخورداری از اموال دنیوی گسترده نیست، استفاده میكردند تا به مقاومت خویش در برابر قدرت و ثروت پاپ مشروعیت بخشند. حتی اگر آنها اعتقادی به اصول لوتری نداشتند، برای استفاده ابزاری از آنها (این مثال بدترین مصداق برای آزمون فرضیه وی میباشد)، با این محدودیت مواجه بودند كه ایدئولوژی لوتری را ترویج نموده و بدان عمل نمایند تا مشروع جلوه كنند: «انگیزه آنها هر چه بود، نتیجه... یكسان بود: گسترش مسلك بدعتآمیز لوتر هزینه نقض پیمان آنها با روم بود».۱۶ اسكینر هر دو بعد محدود كنندگی را در نتیجهگیری كوتاه خویش آورده است: «هر انقلابی بدین لحاظ مجبور است به صحنه نبرد برگردد». شیوه دیگری كه اشاعه ایدئولوژی به عنوان عامل مادی عمل میكند ابزار سركوب نیست، بلكه یك عامل مولد بوده كه موجب دگرگونیهایی در خودآگاهی میشود. كار اسكینر در این جا هنوز كاملاً بدوی(tentative) است، تا كنون او سه فرضیه ارائه كرده است. تصرف موفق در معیارهای كاربرد یك اصطلاح - یعنی تصرفی كه در هنجار مرسوم میشود - موجب تغییراتی در «باورها و نظریههای اجتماعی» میشود. هنجار مرسوم ساختن یك تغییر در دلالت موجب تغییر در فهم و آگاهی اجتماعی میشود: «و در نهایت تغییر موفقیتآمیز بار ارزشی یك اصطلاح موجب تغییر در ارزشها و نگرشهای اجتماعی میشود». او به مطالعه این مسأله میپردازد كه تا چه میزان رفتار سرمایه داری تحت قیودات و خصلت تولید كنندگی واژگان پروتستان بود كه در آغاز بدان مشروعیت بخشید؛ از این رو هر چند زمینه عملی، چنان كه دیدیم، مقدم است، اما این بدان معنا نیست كه زمینه ایدئولوژیك كاملاً رو بنایی باشد، بلكه خود حداقل به دو شیوه فوق بر زیربنا تأثیر میگذارد، و این به دلیل روبنایی مشروعیت بخشی آن است.
مرحله پنجم
در نهایت، مرحله پنجم آخرین مرحله كل رهیافت اوست: تبیین تحول ایدئولوژیك در شیوههای عمل تنیده میشود؛ اما این كه چگونه چنین تحولی به هنجار مرسوم تبدیل میشود، سؤالی تاریخی است كه رهیافت و مطالعات وی دو خط مشی ارائه میدهد: خط مشی ایدئولوژیك و عملی. از لحاظ ایدئولوژیك گسترش و بسط یك نوآوری مفهومی تا حدودی محصول چگونگی تطبیق یافتن آن با دیگر مكاتب فكری موجود است. همان گونه كه او در مورد گسترش لوتریسم نشان میدهد،۱۷ لوتر توانست عناصری را از اوكامیها، اومانیستها و دیگر جریانهای فكری و تودهای اخذ كند، زیرا نقد وی با عناصر انتقادی موجود در این مكاتب همسویی نزدیكی داشت، عامل دوم ایدئولوژیك توانایی ایدئولوگها در كنترل ابزارهای ترویج افكار، همانند دانشگاه، كلیسا و در قرن شانزدهم، مطبوعات چاپی بود. این عوامل برای انتقال تحول ایدئولوژیك و تأثیرگذاری بر - برای مثال - دانشجویان طی نسلها كافی هستند، اما فی نفسه در ایجاد تحول مشابهی در عرصه عملی ناكام میباشند. عامل مهم تحول كلان هم در اندیشه و هم در عمل، چینش ناپایدار روابط قدرت است كه زمینه عملی را تشكیل میدهد و مناقشات ایدئولوژیك نمود آن میباشند. تحول ایدئولوژیك در صورتی درست آیین و معتبر میشود كه برخورد نیروهای سیاسی منجر یا موفق به دفاع از آن یا ایجاد اعمالی میشود، كه تصرف ایدئولوژیك برای توصیف و مشروعیت بخشی بدانها به كار گرفته میشوند. آن گونه كه مطالعات اسكینر نشان میدهد، لزوماً یا معمولاً این مبارزه سیاسی بیواسطه نیست كه توضیح دهنده تثبیت و هژمونی ایدئولوژیك باشد، بلكه باید به انتشار و اتخاذ یك ایدئولوژی در صف بندی مبارزات گسترده مشابه توجه نمود. نوآوری بارتولز تنها به دلیل مطلوبیت آن در جنگهای استقلال جوامع ایتالیا نبود، بلكه بدان دلیل نیز بود كه هدف مشابهی را برای پادشاهی فرانسه در میان لردهای فئودال آلمان تأمین میكرد. موفقیت لوتریسم نه تنها بر [حمایت] شهریاران و دهقانان آلمان به عنوان مبنای قدرت، بلكه بر رواج آن در مبارزات مشابه در سراسر قرن شانزدهم اروپا نیز مبتنی بود، و در نتیجه به قوام یافتن ائتلافهای ایدئولوژیك و سیاسی كمك كرد كه شكل دهنده همان اصلاح دینی پروتستانتیسم میباشد.
تبیین تحول و تداوم در اندیشه و عمل سیاسی اروپایی تا حدودی بر آیند برد استدلال است، اما عمدتاً تابعی از برخورد نیروهای سیاسی - قوای نظامی - میباشد.تز نخست
اینك میخواهم به ارزیابی سه تز برگرفته از كتاب اسكینر در باب اندیشه سیاسی مدرن بپردازم. برای فراهم سازی این كار میخواهم بر این نكته تأكید نمایم كه اثر اسكینر در روش یا فلسفه علوم اجتماعی و پژوهش تاریخی وی از یكدیگر الهام گرفتهاند. اسكینر همانند میشل فوكو، در موقعیتی مشابه در كالج فرانسه، نقش عمدهای در نظریه اجتماعی و نیز تاریخ داشته است و دست آورد هر یك نتیجه پژوهش در دیگری میباشد. بیاعتنایی عامدانه هر دو نویسنده به تقسیمات رشتههای دانشگاهی بین فلاسفه، روش شناسان و نظریه پردازان از یك سو و مورخان و عالمان علوم اجتماعی از سوی دیگر، از نظر من، ابتكار عمل كار ایشان در هر دو زمینه است. به همین سان، سه تز مذكور موجب تداخل در بین رشتههای دانشگاهی میگردد و از این رو هر كدام از آنها هم نظری بوده و هم تاریخی هستند. تز نخست، كه من تاریخ حاضر خواهم خواند، اگر بخواهیم تشابه آن را با تبارشناسی فوكو برجسته نماییم، عبارت است از توضیح ادعای اسكینر مبنی بر این كه رهیافت وی گزارش «تاریخی اصیل»(genuine) از اندیشه و عمل سیاسی در مورد مطالعه خود ارائه میدهد.۱۸ این ادعا دو مؤلفه دارد: مولفه نخست چنان كه در آثار مربوط به اسكینر تا حدودی بدان توجه شده است، تلقی مؤلف، متن، ایدئولوژی و كنش به شیوهای است كه در بخش نخست مقاله حاضر، رهیافت اسكینر، توضیح داده شد؛ مؤلفه دوم از اهمیت بیشتری برخوردار بوده و با این حال در بسیاری از شرحها بدان اشاره نشده است - و شاید حتی چنین نكتهای مورد توجه آنها قرار نگرفته است.۱۹ نكته كلیدی بعد دوم تز نخست، خود عنوان كتاب میباشد: بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن. آنچه اسكینر علاقهمند بود در اندیشه و عمل سیاسی دوران میانه، عصر رنسانس و اصلاح دینی كشف نماید، این بود كه چگونه هنجارهای متنوع و مختلفی كه بعدها (از گروسیوس تا ماركس) در اندیشه سیاسی مدرن مبنا قرار گرفتند، در دوران پیشین شكل گرفتند. او عمدتاً ذهن مشغول مبانی اندیشه سیاسی مورد مطالعه خود، كه البته یا كلاسیك بودند یا كلامی، نیست، بلكه او ذهن مشغول طیفی از واژگان است كه بر این مبانی در این دوران استوار گشتند و برای ما (انسانهای مدرن) به رغم آن كه خود این مبانی كلاسیك و كلامی در قرون شانزدهم، هیجدهم و نوزدهم حذف شدند، مبنا قرار گرفتهاند.
جهتگیری وی به عصر حاضر در مقدمه كتاب بیان شده است. او میگوید: «من امیدوارم فرایندی را نشان دهم كه طی آن مفهوم مدرن دولت شكل گرفته است» و اضافه میكند چنین اهتمامی حدود زمانی مطالعه را تعیین میكند. در این دوران است كه «عناصر اصلی مفهوم مشخصاً مدرن دولت به تدریج به دست آمد» و اظهار میكند این امر آن چیزی است كه «من میخواهم نشان دهم». او خاطر نشان میسازد كه روابط بین این عناصر به وضوح مشخص نشدهاند و در نتیجهگیری اظهار میكند كه هیچ كس تا كنون نظریه مشخصاً مدرن دولت را تدوین نكرده است، اما واژگانی كه سرانجام مبنا قرار گرفتند، كامل است. مفهوم دولت - ماهیت، قدرت و حق آن در فرمان به اطاعت - كانون تحلیل سیاسی در قرن هفدهم گردید. او تكرار میكند «یكی از اهداف اصلی این كتاب پرداختن به چگونگی چنین تحولی میباشد».۲۰ از این رو «اصالتاً تاریخی» به معنای بررسی اندیشه و عمل سیاسی دوران و نیز بررسی «ظهور تدریجی واژگان اندیشه سیاسی مدرن است».۲۱ اسكینر همواره بر آن بوده است كه تاریخ نظریه سیاسی با داوریها و علایق محقق تاریخ جهت میگیرد و میبایست چنین نیز باشد. چنان كه او در سال ۱۹۷۴ مطرح نمود: «تعیین این كه ما میبایست چه چیزی را مطالعه نماییم، میبایست تصمیم خود ما بوده و با اعمال معیارهای داوری خودمان درباره امور مهم و عقلانی، بدانها نایل شده باشیم» سؤالی كه میخواهم اینك مطرح كنم آن است كه آیا این علاقه به ظاهر بر خلاف روال عادی به ارائه تبارشناسی ظهور واژگان سیاسی مدرن با هدف او در ارائه یك بررسی به لحاظ تاریخی دقیق درباره اندیشه و عمل سیاسی كه زبان سیاسی مدرن ما در درون آن ظهور كرده است، سازگار است؟ برای پاسخ به این سؤال من به واژگان بنیادی اندیشه سیاسی مدرن از نظر وی میپردازم. بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن كه كانون پژوهش اسكینر میباشد، مبتنی بر یك ایدئولوژی غالب و یك ایدئولوژی مخالف تبعی(subordinate - counter ideology) بود.۲۲ (ایدئولوژی تبعی كه من بدان خواهم پرداخت، اومانیسم جمهوری خواه میباشد كه به خوبی در گفتارهای ماكیاولی نمود یافته است). ایدئولوژی غالب، كه من آن را برای برجسته كردن مجدد تشابه آن با فوكو، حقوقی(juridical) میخوانم، شامل مؤلفههای زیر است.۲۳ دولت در این دیدگاه عبارت است از انحصار سرزمینی و مستقل قدرت سیاسی. قدرت سیاسی عبارت است از حق كشتن به منظور اعمال قانون(rule) عام، حق عینی(objective right) یا حق ذهنی،(subjective right) همانند حقوق [افراد]، قانون طبیعی، خیر عمومی، سنت، اراده عمومی، نوسازی، یا قانون اساسی. قدرت سیاسی یا مستقیماً توسط هیأت حاكمه اعمال میشود (همانند پادشاه، كلیت جامعه یا نخبگان) یا به صورت غیر مستقیم از طریق هیأت نمایندگی (پارلمان، شوراها، مجلس مقامات)(estates) كه قدرت ایشان یا از طریق نمایندگی مردم است یا از طریق واگذاری قدرت بدانها توسط هیأت حاكم (شامل مردم، چه به صورت منفرد یا جمعی). همچنین قدرت سیاسی از طریق قانون بر جمعیت قانوناً تمایز نیافته اعمال میشود و با معیار حق محدود میشود. اگر قدرت سیاسی به صورت نمایندگی باشد، در صورتی كه قدرت فراتر از قاعده حق اعمال شود، به خود مردم حاكم تفویض میشود و آنها آن را برای براندازی حكومت و استقرار حكومت جدید به كار میبرند. مسأله اصلی كه بنیانهای اندیشه سیاسی مدرن بدان میپردازد، آن است كه چگونه چنین عناصر ناهمگنی كه این بنای عظیم حقوقی را تشكیل میدهند، و در نظریه اجتماعی محافظه كاری، لیبرال و ماركسیستی از بدن و باكونین تا راولز و هابرماس غلبه یافته و در تار و پود نهادها و عملكردهای حقوقی و سیاسی مدرن از پادشاهیهای مطلقه تا دموكراسیهای مستقیم تنیده شده است، كنار هم قرار گرفتهاند؟۲۴ هر چند در نتیجهگیری كتاب، پاسخ به اجمال مطرح شده و پاسخ كامل در سیر مباحث دو مجلدی مطالعه وی ارائه شده است، به علت آن كه اولاً، این ایدئولوژی حقوقی از عناصری از ایدئولوژیهای مختلف مورد بررسی شكل گرفته است. نمونه عینی این امر متغیر حاكمیت مردمی در مكتب حقوق گرایی میباشد كه ماریانا(Mariana) آن را در دهه ۱۵۹۰ به صورت مشخصاً مدرن در كتاب پادشاهی و تعلیم شاه ارائه كرده است. همان گونه كه اسكینر اظهار میدارد: میتوان گفت جسوت ماریانا(Mariana) در طرح نظریه حاكمیت مردمی با باكونین پروتستان ائتلاف داشته است، نظریهای كه هر چند ریشه در فلسفه مدرسی و در تحول بعدی خود ویژگی كالونیستی داشته است، فی نفسه از هر مرام دینی مستقل بود.۲۵ ثانیاً، این عناصر چگونه برای تشكیل ایدئولوژی حقوقی مدرن كنار هم قرار گرفتهاند؟ پاسخ اسكینر آن است كه مبانی اندیشه سیاسی مدرن محصول ناخواسته و عمدتاً اذعان نشده چهارصد سال اندیشه و عمل سیاسی بوده است. هرگونه تصرف تاكتیكی در یك هنجار مرسوم طی مناقشات ایدئولوژیك محلی و هر گونه بهرهگیری از آن به عنوان اهرمی در مبارزات سیاسی منطقهای، از منظر زمان حال، نشان داده میشوند تا در عمل عنصری را به ساختار شكل حقوقی نمایندگی سیاسی اضافه نماید.۲۶ مثال این امر از جمله مراحلی است كه طی آن حكم به سكولار بودن قاعده حق و ضرورت آن، كه هم اعمال قدرت سیاسی را توجیه میكند و هم آن را محدود میسازد، به تدریج رواج یافته و به هنجار مرسوم تبدیل میشود.۲۷
در تأیید این ادعا كه قدرت سیاسی اهداف سكولار داشته است، میتوان به گروه پروتستانهای فرانسوی هوگانوتها(Huguenots) در طی جنگهای مذهبی فرانسه در اواخر قرن شانزدهم اشاره كرد. برخلاف كالونیستها در اسكاتلند، آنها اقلیت كوچكی در جامعه فرانسوی بودند و تنها ارائه توجیهی برای مقاومت خویش در برابر آزار و اذیت حاكم كاتولیك كه وابسته به بخش اكثریت كاتولیك بود و تقویت قدرتشان، شانس موفقیت را برای آنها فراهم میكرد.در واقع آنچه آنها در نظریههای مقاومت پروتستانهای كلاسیك فرانسوی مطرح میكردند، طبق رویه پروتستانها، توجیه مقاومت خویش بر مبنای اعلام سوء استفاده حكمران از قدرت خود در امور كاملاً سكولار و اساسی(constitutional) بدون ارتباط خاصی به وظایف دینی مربوط به آنها یا تبعه آنها بود كه از طریق آن حمایت كاتولیكها را از آنها قطع میكردند. در وهله نخست، نكته این جاست كه این نوع استدلال را سنت اوكامیستی در اختیار آنها قرار داده بود، چنین استدلالی در مبارزات سیاسی و ایدئولوژیك بسیار متفاوتی نیز (برای تابع ساختن قدرت سكولار به كلیسای كاتولیك) به كار گرفته شده بود. در ثانی، ارائه یك معیار غیر فرقهای برای اعمال قدرت سیاسی میتواند كاملاً براساس زمینه محلی توضیح داده شود. به هر حال چنین اقدامی، همراه با امور دیگر، ناخواسته معیاری را فراهم نمود كه میتوانست به نحوی یكسان مستمسك طرفداران حكومت مطلقه و نیز مشروطه خواهان برای مشروعیت بخشیدن به جنگهای داخلی دویست سال بعدی قرار گرفته و در نتیجه ویژگیهای نهادهای قانونی و سیاسی دولت مدرن سكولار را ایجاد نماید.طی صدها اقدام ایدئولوژیك محلی و اقدامات مخالفان آنها، اندیشمندان سیاسی به نحو پلكانی و به صورت اتفاقی عناصر ایدئولوژی حقوقی مدرن را بنا نهادند. در فرایند كاربرد آنها به عنوان عوامل مشروعیت بخشی ترفندهای محلی مختلف، این عناصر به تدریج كنار هم قرار گرفتند و بدین سان بنیادهای عقلانیت مدرن را بنا نهادند؛ از این رو هدف یكی اصلی اسكینر - در ارائه پژوهشی به لحاظ تاریخی دقیق از اندیشه و عمل سیاسی مدرن و ریشه یابی تبار حقوق مدرن(juridicalism) - بیش از آن كه متعارض باشند، مكمل یكدیگرند، و هدف یكی از دیگری پرده بر میدارد. كتاب از این جهت تأییدی بر این ادعای او در ۱۹۶۹ است كه میتوان به شیوهای تاریخ سیاست را مطالعه نمود كه «آنچه را كه لازم است و آنچه را كه محصول ترتیبات محتمل ما در حال حاضر است» روشن نماید، با این حال هیچ نوع عقلانیت یا ذهنیت فرا تاریخی را نیز پیش فرض نگیرد. او همانند نیچه نشان داده است كه آنچه ما ضروری و بنیادی میانگاریم از لحاظ سیاسی محصول برنامه ریزی نشده مناقشات و مبارزات اتفاقی است. این امر بدون تمسك به دست نامرئی و نكته سنجیهای خرد یا اراده به قدرت، صرفاً براساس نتایج سیاست محلی كه به تدریج به رشد ایدئولوژی حقوقی انجامید، به صورت موشكافانهای تحلیل میشود. این ایدئولوژیِ حقوقی همان است كه ماهیت نهادهای سیاسی و حقوقی مدرن را كه امروز بر اندیشه و عمل سیاسی ما با شكوه مطلق حاكم است، شكل داده است. او در همان مقاله وعده داده بود كه این نوع «تحلیل كلید خودِ خود آگاهی» را به دست خواهد داد؛ كلید آن است كه ما به عنوان خویشتن سیاسی مان و به عنوان سوژههای سیاسی برخوردار از حقوق فردی تابع این حاكمیت مدرن هستیم.
تز دوم
تز دوم كه برای تأكید بر تمایز آن از كاربردشناسی جهان شمول هابرماس، آن را كاربردشناسی تاریخی(historicalP ragmentics) میخوانم، عبارت است از نظریه وی درباب شرایط عام معتبری كه براساس آن مدعیات شناخت امور بر حق و صادق قابل طرح و به لحاظ عقلانی قابل داوری میگردد. اسكینر نظریههای سیاسی را صرفاً استدلالهای عقلانی، كه مدعیات صدق و برحق بودن آنها میبایست مورد ارزیابی قرار گیرد، تلقی نمیكند. مسأله عمدهای كه او در مطالعه خویش بدان سوق مییابد آن نیست كه «چه چیزی به لحاظ سیاسی درست و بر حق است»، بلكه چنان كه دیدیم، مسأله وی آن است كه «در ایدئولوژیها و زمینههای مختلف چه چیزی از نظر سیاسی درست و بر حق یا به تعبیر دیگر، مبنای آزمون مدعیات دانش سیاسی محسوب میشود؟» و ما چگونه میتوانیم كاربرد، به هنجار مرسوم تبدیل شدن و تحولات آنها را توضیح دهیم؟»، یعنی یك كاربردشناسی تاریخی و نه كاربردشناسی جهان شمول. فكر میكنم تا كنون این جهتگیری را به خوبی نشان دادهام، اما میخواهم به اختصار نشان دهم تحقیقات وی حاوی توجیهی برای آن است. وی در تحلیل خود از قدمهای كوچكی كه به شكلگیری اومانیسم منجر شد، هنجار مرسوم شدن تدریجی این باور هنجاری را در قرون چهاردهم و پانزدهم به عنوان یك امر آغازین برجسته میسازد كه گذشته كلاسیك به نحو حایز اهمیتی متفاوت از امروز است. پتراك بلافاصله این نتیجهگیری مهم را مطرح نمود كه در واقع این امر مشروع سازی طرح اومانیستی برای بیش از ششصد سال بوده است: اگر تفاوتی وجود دارد در آن صورت، ما، برای فهم گذشته، نیازمند فن خاص، تفسیر، و آموزش خاص علوم انسانی هستیم.۲۸ پذیرش تدریجی اعتقاد به این تفاوت مهم، از بشارت ارتدادآمیز پتراك تا وضعیت درست آیین آن در بین نخبگان سیاسی و فكری اومانیست در دهه ۱۴۵۰، موجب شكلگیری آگاهی تاریخی غرب گردید.این عناصر چگونه به هنجار مرسوم تبدیل شدند؟ پاسخ وی مجدداً آن است كه این امر در فرایند مناقشات ایدئولوژیك در دانشگاهها و مبارزات سیاسی در دولت - شهرها بوده است. اومانیستها هنجار مرسوم خویش را در باب اهمیت تفاوت تاریخی همراه با دیگر مدعیات، بری توجیه اتهامات مربوط به عدم تناسب زمانی مدعیات جهان شمول تحصیل كردگان مدرسی حقوق روم و برای مشروعیت بخشیدن به تأسیس رشتههای علوم انسانی و اومانیسم حقوقی به كار بردند. این استدلالها خود در نفی ادعاهای امپراتوری در تسلط بر دولت - شهرها و همچنین مشروعیت بخشیدن به مقاومت مسلحانه مورد استفاده قرار گرفتند. سلاح عدم تناسب زمانی بدین سان از سوی «وَلا»(Valla) برای تأیید این نكته كه(the Donation of constantine) جعلی است به كار گرفته شد و بدین سان ادعاهای پاپ در قبال حاكمیت بر حاكمان سكولار را رد نموده و جنگهای مقاومت علیه نیروهای پاپ را تأیید مینمود؛ ادعای آنها در این كه تاریخ چرخشی است به تأیید آموزش و توصیه سیاست مداران به علو م اومانیته انجامیده و در نتیجه رسالت احیای جمهوری خواهی كلاسیك را تكمیل میكرد.۲۹ نخستین نكته در این مثال توضیح این امر است كه معیارهای ارزیابی مدعیات دانش معمولاً ایدئولوژی محور هستند. مدعای وَلا مبنی بر این كه(the Donation of constantine) جعلی است، میتواند هنگامی كه مفهوم عدم تناسب زمانی ارائه شد مورد آزمون قرار گیرد، و این امر نیز خود هنجار عمده اومانیستی را در اهمیت تمایز تاریخی بین گذشته كلاسیك و حال مسلم میگیرد؛ اما اگر شخصی چنین هنجار مرسومی را نپذیرد، آنها به معیارهای دیگر متمسك میشوند؛ معیارهایی كه در پرتو آن ادعای وَلا بیاساس مینماید؛ برای مثال، همانند این معیار كه یك سند را میبایست در پرتو آنچه پاپها، شوراها و مقامات سنتی در آن باب گفتهاند، و با این فرض كه تاریخ از هنگام درگذشت مسیح تا دومین آمدن وی به نحو حایز اهمیتی یكسان است، قرائت كرد. در حقوق روم مدرسیون آن سند را در پرتو آنچه مفسران بزرگ گفتهاند و با این فرض كه تبلور تقریبی هنجارهای حقوقی جهان شمول است، خواهند خواند. آنچه اومانیستها انجام میدادند تنها ارائه استدلال خود نبود، بلكه قاعده جدیدی برای طرح استدلال، یعنی تفسیری از منظر تاریخی مهم توسط كسی كه دارای تحصیلات اومانیته بوده و در پرتو این هنجار مرسوم و آگاهی از اهمیت تفاوت تاریخی عمل میكند. هنگامی كه باورهای اصلی یك ایدئولوژی شكل میگیرد، تحولاتی كه این امر در «تصور اجتماعی»، «ایستارها»، «ارزشها»، رفتار و توصیف انگیزهها ایجاد میكند، به تأیید مجدد این باورها در پرتو تجربه روزمره كمك میكند.۳۰ این امر بدان معنا نیست كه ایدئولوژی از نظر اسكینر مجموعه متصلبی از هنجارهای مرسوم است، زیرا او به وضوح منطق حركت از یك ایدئولوژی به ایدئولوژی دیگر را نشان میدهد، چنان كه برای نمونه، برخی از اوكامیستها و اومانیستها به ایدئولوژی لوتری پیوستند. در مقابل پژوهش وی در صدد اثبات این فرضیه است كه ارزیابی عقلانی براساس زمینههای مبتنی بر هنجار مرسوم صورت میپذیرد كه این زمینهها خود همواره در معرض جدال قرار داشته و در طی ارزیابی عقلانی، هم به شیوهای كه در بالا توضیح داده شده و هم به شیوهای خرد كه در گزارش وی از ابداع ایدئولوژیك قبلاً توضیح داده شد، تغییر میپذیرند. خرد انتقادی بدین سان معطوف به هنجارهای مرسومی است كه مدعای - دانش(Knowledge - claim) هنجارهای مرسوم مربوطه خود - یا هنجارهای مرسوم دیگری - را دارد. چنان كه برای مثال هنگامی كه فلاسفه سیاسی امروز، كه در چارچوب حقوقی كار میكنند، این متون پیشین را در پرتو هنجارهای مرسوم خویش مورد مداقه قرار میدهند. كاربردشناسی تاریخی در كل رهیافتی است كه ماهیت دانش سیاسی در غرب آن را اقتضا نموده است. مبانی دانش سیاسی مدرن، چه حقوقی یا اومانیستی، فاقد مبانی عقلانی است، زیرا ما فاقد زبانی هستیم كه هنجار مرسوم آن مستقلاً بنا شده باشد، چیزی كه ما بتوانیم بر حسب آن تمامی هنجارهای مرسوم ایدئولوژیهای خود را ارزیابی كنیم.چنین تزی از نظر من به لحاظ مهمی متفاوت از برداشت عام ضد مبناگرایی (Anti - foundationalismm) است كه ریچارد رورتی آن را در كتاب فلسفه و آئینه طبیعت مطرح كرده است. او مدعی است تمامی دانش، دیدگاهی همراه با یك توجیه معقول است؛ توجیه معقولی كه نشان میدهد ادعای - دانش مطابق باورهای بین الاذهانی است كه مخاطبان دلیلی برای تردید در آنها در آن هنگام ندارند؛ تمامی این باورهای بین الاذهانی را نمیتوان آزمود، زیرا این امر مستلزم مجموعه دیگری از باورهای زیرین و امثال آن است؛ و این باورهای زیرین در طی زمان دگرگون شده و به جهات تاریخی، بینا فرهنگی و درون فرهنگی متفاوت هستند.
این تز عام درباره دانش مبتنی بر چهار گزاره فوق درباره تغییر پذیری باورهای معیاری میباشد، اما این قضیه معقول به نظر میرسد، زیرا ما، از بین امور دیگر، هنجار مرسوم اومانیستی را در باب اهمیت تمایز تاریخی میپذیریم. (مناقشه در معیار آیین،(rule - of - faith) احیای شكاكیت و مبارزه برای تساهل در قرن شانزدهم، عوامل مهم دیگر هستند). وجه معقولیت ضد مبناگرایی نتیجه این واقعیت محتملِ تاریخی است كه علوم انسانی (humanities ) و هنجارهای مرسوم آنها در دانشگاههای اروپا در اواخر قرن شانزدهم نهادینه گردید و اومانیستها به تعلیم و اندرز طبقات حاكم، از جمله رورتی و برخی از مخاطبان وی، برای بیش از سه قرن پرداختند. این آموزه برای كسان دیگر در گروههای آموزشی دیگری كه هنوز طبق سنتهای جهان شمول مدرسی در رشتههای منطق، ریاضیات و فلسفه محض تعلیم یافتهاند، چندان معتبر نیست. این آموزه همچنین برای كسانی كه در علوم اجتماعی تعلیم دیدهاند، مخالف وجدان(Anti - intuitive) به نظر میرسد، زیرا این رشتهها از هنجارهای جهان شمول علوم طبیعی برای مشروعیت بخشیدن به انتقال از خاستگاه آنها در واحدهای مدیریت دولتی، زندانها، ارتش، كارخانهها و نهادهای بوروكراتیك به موقعیت هژمونیك در دانشگاه استفاده نمودند - هنجارهای جهان شمولی كه علوم طبیعی پیشتر از حقوق طبیعی مدرسی در قرن هفدهم گرفته بودند تا به مطالعات خود در برابر مخالفت كلیسا اعتبار بخشند. در نهایت، چنین آموزهای برای كسانی نیز كه در مكتب حقوق گرایی(juridicalism) تعلیم دیدهاند یا فعالیت میكنند، نیز موجه به نظر نمیرسد، بسیاری از ما در فعالیتهای حقوقی و سیاسی خویش و نیز كسانی كه در عرصه فلسفههای اخلاقی، سیاسی و حقوقی و نظریه اجتماعی فعالیت میكنند بدین مكتب تعلق داریم، چنان كه تعلیم آنها نیز رایج است. تفكر حقوقی به برخورداری از هنجارهای مرسوم جهان شمول قوی سوق یافته است. كسانی كه در این رشتهها تعلیم دیدهاند به نحو بسیار معقولی معتقدند معیارهای متفاوت تفاوت حایز اهمیتی ندارند و اگر تفاوت اساسی داشته باشند، احتمالاً نادرست هستند، درست آن گونه كه پیشینیان مدرسی آنها در برابر نخستین اومانیستها چنین پاسخی میداند. (ما ایدئولوژی مدرن دیگری را به نام هگلینیسم(Hegelianism) داریم كه منظومهای از حقوق گرایی، علم گرایی، مدرسی گری و اومانیسم است، اما صرفاً ایدئولوژی دیگری از تمامی آنهاست). مناقشات ایدئولوژیك در فلسفه علم اجتماعی امروز، بدون شگفتی، پیوند مشابهی با مناظره میان اومانیستها و مدرسیون برای هر كس كه آنها را خوانده باشد، دارد، و آنها بدون تردید هدف مشابهی را در عمل، هر چند نه لزوماً در قصد، در مشروعیت بخشیدن به كنترل بر برنامه آموزشی ایفا مینمایند. از این رو، آموزه ضد مبناگرایی رورتی جهان شمول نیست، بلكه اقدام ایدئولوژیك دیگری برای گسترش امپراتوری فكری اومانیسم است. مبانی آن به همان میزانی كه او درباره تمامی موارد دیگر مدعی است، محتمل و بدون مبنای عقلانی است. طبق دیدگاه اسكینر در باب تاریخ اومانیسم، نگرش ضد مبناگرایی با ظهور و تداوم اومانیسم امكانپذیر گشت و این امر به تنهایی مؤید كاربردشناسی تاریخی است. اگر اندیشه سیاسی مدرن فاقد مبانی عقلانی است پس دارای چه نوع مبنایی است؟ من اینك به این تز پایانی میپردازم.
تز سوم
تز سوم كه من آن را اولویت تعارض عملی میخوانم، هم موضوع كتاب است و هم توجیهی برای رهیافت وی. اكثر كسانی كه به اومانیسم تفسیری(interpretative humanism) اشتغال دارند، از وَلا تا گیرتز ذهن مشغول باز سازی یا باز تولید بازیهای زبانی، سنتها، پارادایمها یا ایدئولوژیهای متفاوتی بوده، شیوه شخص را در میان شیوههای دیگر نشان داده، نمای تحولات آنها را تهیه نموده و شاید به سنجش میان آنها، مقایسه و ارزیابی آنها در پرتو افقهای خویش میپردازند. این امر هرگز تنها ذهن مشغول اسكینر نیست، زیرا مقصود وی فراتر از آن همواره افشای رابطه یا روابط میان اندیشه و عمل سیاسی بوده است.
ویتگنشتاین توصیف بسیار كلانی از این رابطه برای ما ارائه نموده است: شیوه عمل، شكلی از زندگی در ورای یك بازی زبانی وجود دارد. مقصود وی آن است كه هر چند بازیهای زبانی فاقد مبانی عقلانی هستند، آنها دارای مبانی عملی میباشند؛ مبنای آنها در فعالیت و اقدامات بشری تنیده شده است.۳۱ این را چگونه باید مشخص كرد؟ یك پاسخ آن است كه بازی زبانی خود بهترین راهنما برای توصیف فعالیتهایی است كه آن را در جایگاه خویش حفظ میكند؛ چیزی است كه فعالیت با آن هماهنگ است یا «از درون» با زبان پیوند خورده است. كسانی چون گادامر و تیلور كه در چارچوب ایدهآلیسم كانتی تاریخی شده كار میكنند، آن را در قالب این نظریه كه زبان «تشكیل دهنده» كنشهای بشری، واقعیت اجتماعی، است، مطرح كردهاند.۳۲ هر چند این تأكید مضاعف بر نقش سازنده زبان توسط هابرماس و رورتی رد شده است،۳۳ هنوز این دیدگاه را كه زبان میبایست بهترین، و اغلب تنها، راهنمای فعالیتی باشد كه آن را توصیف میكند، تقویت نموده و امضا میكند. اسكینر تنها با صورت منفی این هنجار مرسوم هرمنوتیكی موافق بوده و این دیدگاه را رد میكند كه زبان توصیفی محققان هیچ تأثیری بر عمل ندارد. او ضمن گزارش تیلور، نتیجه میگیرد كه زبان در هنگام توصیف و ارزیابی اعمال، شكل دهنده «ویژگی» آنهاست و نه خود آنها. پیامد آن این است كه ایدئولوژی تنها یك راهنمای بسیار مبهم برای گونههای زندگی است كه آنها را توصیف میكند: محدویتهای قابلیت تسری ایدئولوژیهای موجود، محدودیتهایی را برای مشروعیت بخشیدن به عمل ایجاد میكند. در ثانی، مطالعه خود ایدئولوژیها یا سنتها بدترین راهنما برای آن امری است كه در هر سطح تفصیلی حایز اهمیتی در واقع در حال تحقق است، دقیقاً به خاطر آن كه مؤلفههای ایدئولوژیها همواره طوری تنظیم میشوند كه پدیدهها را به صورت گونههای رایج عمل چنان نقاب زده و تغییر میدهند كه در غیر آن صورت نا معقول، غیر اخلاقی و غیر حقوقی جلوه میدهند. اسكینر با تمركز بر رابطه مشروعیت بخشی بین ایدئولوژی و كنش توانسته است، حكم روش شناختی تفسیر گرایان به [لزوم] رعایت یا پایبندی به بازی زبانی محققان تاریخ را كنار نهاده و بدین سان اشكال عملی فعالیتی را كه ایدئولوژیها را در جای خود تثبیت نموده و حفظ میكنند، مطالعه نماید. پاسخی كه از تحقیق وی بر میآید آن است كه روابط متغیر قدرت در اوایل جامعه مدرن از منظری كلان توضیح دهنده تداوم و تغییر ایدئولوژیك بوده و تحولات هنجارهای مرسوم ایدئولوژیك در واكنش، و در مشروعیت بخشیدن، به این دگرگونیها به تفصیل ویژگی پیكربندی روابط شكل گرفته قدرت را بیان میكنند.بدین ترتیب، جنگ و منازعه شكل غالب فعالیت عملی است كه روابط سیاسی متغیر را در این دوران متزلزل نموده، آنها را متحد ساخته و تنظیم میكرد. در برهههایی نیروهای نظامی كنار گذاشته میشدند، اما در آن هنگام مبارزه به شیوههای سیاسی در شوراها، دربارهای سلطنتی، دانشگاهها و كلیساها صورت میگرفت و بدین سان زندگی سیاسی را مصروف روابط جنگ و تضاد مینمود. تحولات مؤثر در اندیشه و عمل سیاسی اروپایی در این دوران، تبعات جنگها و منازعات عملی بوده و در مرحله دوم برایند واكنش ایدئولوژیك به بحرانهای مشروعیت بخشی بودند كه خود در اثر روابط متغیر قدرت كه به درگیری میانجامید، شكل گرفته بودند. من فكر نمیكنم در دو مجلد كتاب یك مورد نقض از زمان پیروزی نهایی تومیسم(Thomism ) بر اوكامیسم در شورای ترنت،( TrentThe Council of) از هنگام ظهور اومانیسم تا به حاشیه رانده شدن آن به عنوان یك نیروی سیاسی در دهه ۱۵۲۰، از تحولات رو به رشد لوتریسم تا كالونیسم تا ظهور مبانی حقوقی اندیشه سیاسی مدرن یافت. سیطره نهایی ایدئولوژی حقوقی اساساً محصول نقش آن در مشروعیت بخشیدن هم به جنگهایی بود كه دولت مدرن را مركزیت بخشیدند و هم در مشروعیت دادن به جنگهای انقلابی مربوط به مشروطه خواهی بود كه در واكنش به ماهیت مطلقه دولت شكل گرفتند.۳۴ بدین سان تضاد عملی در جنگ بود كه در بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن نهفته است: نه جنگ علیه همگان یا طبقات اقتصادی، بلكه جنگ علیه ائتلافهای متحول، اما با این حال قابل تحلیل. اهمیت تضاد عملی میتواند توضیح دهد كه چرا اسكینر نظریه و استدلال سیاسی را براساس زبان تاكتیكهای جنگی، استراتژیها، مخالفتها، درگیریها، مناقشات و امثال آن، درست همانند یك استدلال عقلانی، مفهوم سازی مینماید. این لزوماً نظریه پردازان سیاسی نیستند كه فعالیت خود را بدین شیوه توضیح میدهند، زیرا نوشته سیاسی در جامعه اروپایی در نتیجه كار ویژه مشروعیت بخشی آن، ناگزیر با روابط بنیادین سیاسی پیوند خورده و در آن تنیده شده است، روابطی كه خود تا حدودی تحت تأثیر رویاروییها و نبردهای مسلحانه قرار دارند. شاید بهتر باشد سؤال كلازویتس را بازگویی كنیم كه «آیا جنگ صرفاً گونه دیگری از نوشتن و زبان اندیشههای سیاسی نیست؟»۳۵ در نهایت جنگ وجهه آشكاری از جامعه اروپایی است، اما رهیافتهای ماركسیستی، عقل گرایی و تفسیری برای مدتی طولانی توجه ما را از ارتباط آن با اندیشه و عمل سیاسی باز داشته بودند. كار اسكینر بدین سان از نظر من این فرضیه را برای مطالعه بیشتر مطرح میسازد، مشابه آنچه فوكو مطرح كرده است كه: «من این جا معتقدم نباید نكته ارجاع كسی به الگوی كلان زبان(لانگو)(langue) و نشانهها باشد، بلكه باید به جنگ و نبرد باشد. تاریخی كه بر ما تأثیر داشته و بر ما احاطه دارد تاریخ جنگ و نبرد است تا تاریخ زبان: روابط قدرت و نه روابط معنایی».۳۶ هر چند این عبارت چرخش عام از هرمنوتیك به تضاد عملی را برجسته میسازد، أما گمراه كننده است. فوكو در صدد بود تا نگرش خود را از طریق تمییز بین روابط قدرت و روابط جنگ تعدیل و اصلاح نماید.۳۷ من این تمییز را در بیان تز سوم به كار بردم. این بدان معنا نیست كه بگوییم اسكینر یافتههای خود را لزوماً براساس این كه كار وی بیانگر این سیر تحقیق است، بدین شیوه ارائه میكند. اگر كار وی مطالعاتی را در این محورها تقویت میكرد، مهم میبود و نوعی پیشرفت روشنگرانه بود. امروزه مشكل است بتوان رهیافتی را در فلسفه سیاسی یافت كه میپذیرد جنگ (با تأسف) فعالیت بشری بنیادینی - به همراه زبان، كار و سیاست - میباشد، چه رسد به این كه روابط پیچیده میان جنگ و اندیشه و عمل سیاسی را تحلیل نماید.۳۸
پنج مرحله روش شناختی و سه تز مربوطه، چه از بعد روش شناختی و چه از بعد عملی، مستلزم اصلاح، بسط و كاربرد بوده و بدون تردید چنین نیز خواهد بود. این امر به ویژه نسبت به تحلیل روابط قدرت كه زمینه عملی را شكل میدهند، صادق است. همچنین شیوههای تحلیلی اسكینر میبایست در جهان معاصر ما نیز كه روابط میان قلم و شمشیر حداقل به میزان ادوار پیشین پیچیده و خطیر است، به كار گرفته شود.۳۹
به نظر من الگوی تحلیلی اسكینر یكی از اصیلترین و امید بخشترین تحلیلهای سیاسی موجود است. هر قدر كه من رهیافت وی را خام و نابسنده در این جا ارائه كرده باشم، امیدوارم توانسته باشم بخشی از غنا و ارزش كار وی را نشان دهیم.
پینوشتها
*. لازم به یاد آوری است كه اثر مهم اسكینر در مورد ماكیاولی قبلاً ترجمه شده است و محققان محترم میتوانند برای تطبیق و آزمون پنج مرحله مورد نظر جیمز تولی در این مقاله به آن كتاب مراجعه نمایند. ر.ك: كونتینی اسكینر، ماكیاولی، عزّت الله فولادوند (تهران: طرح نو ۱۳۷۵).
۱. این نوشتار ترجمهای از مقاله زیر میباشد. پیشاپیش لازم به تذكر است كه جهت رعایت اختصار و سهولت انتقال محتوای مقاله به خوانندگان محترم در عنوان اصلی مقاله اندكی تغییر صورت گرفته است. (مترجم): James Tully, "The Pen is Mighty Sword: Quintin Skinner۰۳۹;s Analysis of Politics",:in: James Tully (ed.), Meaning and Context: Quintin Skinner and His Critics, Princton: University Press, ۱۹۸۸.
۲. حجهٔالاسلام بهروزلك عضو هیأت علمی گروه علوم سیاسی موسسه آموزش عالی باقرالعلومعلیه السلام و دانشجوی دكتری علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس.
۳. اثر اولیه او تمامی این عناصر را در بر دارد:
۰۳۹;History and ideology in English revoloution۰۳۹;, in: Historical Journal (۱۹۶۵).
۴. برای اقتباس وی از نطریه كنش كلامی به مقالات دوم تا نهم مذكور در كتابشناسی تحت عنوان ۰۳۹;On early modern intellectual history۰۳۹; نگاه كنید.
۵. در مورد هابرماس نك:
۰۳۹;What is Universal Pragmatics?۰۳۹; in: Communications and the Evoloution of Society, tr. Thomas McCarthy (Boston, Boston Univercity, ۱۹۷۹).
۶.See also: The Foundation of Modern Political Thought, ۲ Vol. (Cambridge, Cambridge University Press, ۱۹۷۸) vol. ۱, P xii.۷.See Machiavelli (OxFord University Press, Oxford, ۱۹۸۱) rev. edn ۱۹۸۵, pp ۳۱-۸۴; Foundations, vol. ۱, pp. ۱۸۰-۶.
۸.See specially, ۰۳۹;Conventions nd understanding of speech-acts۰۳۹;, Philosophical Quarterly, ۲۰ (۱۹۷۰), pp ۱۱۸-۳۸. (Let ۰۳۹;text۰۳۹; stand for linguixtic unit of analysis).
۹.Foundations, vol. ۱, p. xiii.
۱۰.Ibid., p. xi.
۱۱.Ibid., pp. ۱۱ ۳-۳۹.
۱۲.Ibid., p. ۹.
۱۳. این موضوع بوضوح غربی از منظر عامل مشروعیت بخشی در منبع زیر بحث شده است:
۰۳۹;Some problems in the analysis of political thought and action۰۳۹;, chap. ۵.
در این مورد از منظر نقش مشروعیت بخشی زبان نك:
۰۳۹;Language and social change۰۳۹;, chap. ۶.
۱۴. See ۰۳۹;The principles and practice of opposotion: the case of Bolingbroke versus Walpole۰۳۹;, in Historical Perspectives: Essays in Honour of J. H. Plumb,ed N. McKendrick (Europa Publication, London , ۱۹۷۴), pp. ۹۳-۱۲۸, for a case study.
۱۵. Foundations, vol. l, pp. xii-xiii.
۱۶. Ibid., vol. ll, p. ۶۴.
۱۷. Ibid., pp. ۲۰-۱۱۳.
۱۸. Ibid., vol. l, p. xi.
۱۹. تنها استثنا جان دان )John Dunn( است، كه چالشی را كه اسكینر در نظریه سیاسی مدرن مطرح ساخت، مد نظر قرار داده است. نك:
John Dunn, ۰۳۹;The cage of politics۰۳۹;, The Listener, ۱۵ March ۱۹۷۹.
۲۰. Foundations, vol. l, p. ix. Not precisely our concept of the state, he carefully notes. See ۰۳۹;The modem state: acquisition of a concept۰۳۹;, in Political Innovations and Conceptual Change (Cambridge, Cambridge University Press, ۱۹۸۷).
دیدگاههای وی در باب شكلگیری مفهوم دولت به نحو حایز اهمیتی از سال ۱۹۷۸ تغییر یافته است.
۲۱. Foundations, vol. ll. pp. ۳۴۹, ۳۵۸.
۲۲. Ibid., vols I, II, back cover of paperback edition.
۲۳. چنین نتیجهگیری در كتاب مبانی در مقالات زیر بعدها بیشتر مطرح شده است:
۰۳۹;Machiavelli on the maintenance of liberty۰۳۹; Politics, ۱۸ (۱۹۸۳), pp. ۳-۱۵ and ۰۳۹;The idea of negative liberty: philosophical and historical perspectives۰۳۹;, in philosophy in History, ed. Richard Rorty, J. Schneewind and Quentin Skinner (Cambridge, Cabridge University Press, ۱۹۸۴), pp. ۱۹۳-۲۲۱.
۲۴. Michel Foucault, ۰۳۹;lecture two: ۱۴ January ۱۹۷۶, Powerlknowledge, ed. Colin Gordon (New York, Pantheon, ۱۹۸۰), pp. ۹۲-۱۰۸.
۲۵. در مقالات ۰۳۹;Machiavelli on Liberty" و ۰۳۹;The idea of negative liberty۰۳۹;، اسكینر ایدئولوژی اومانیستی جمهوری خواهی قدیمی را بر علیه دست كاریهای اخیر ایدئولوژی حقوقی، از جمله نظریه عدالت جان راولز مطرح كرده است.
۲۶. Foundations, vol. II, p. ۲۴۷.
۲۷. این امر در چهار مرحله در نتیجهگیری كتاب مبانی، ج ۲ تلخیص شده است.
۲۸. Faundations. vol. II, ۳۰۲-۴۹; and see ۰۳۹;The origins of the Calvinist theory of revolution۰۳۹;. in After the Reformation, ed. Barbara Malament (London, University of Pennsylvania Press, ۱۹۸۰), pp. ۳۰۹-۳۰. ۲۹. Foundations, vol. l, pp. ۸۶-۸۹.
۳۰. Ibid., pp. ۶۹-۱۱۲.
۳۱. Ludwig Wittgenstein, Philosophical Investigations (Oxford, Basil Blackweel, ۱۹۸۴), p. ۱۰ and On certainty (Oxford, Basil Blackwell, ۱۹۷۴), pp. ۲۰۴-۵.
۳۲. Charles Taylor, ۰۳۹;Interpretation and the sciences of man۰۳۹;. in Understanding and Social Inquirty, ed. F. R. Dallmayr and T. A. McCarthy (Notre Dame, University of Noter Dame press, ۱۹۷۷), p. ۱۱۷; Hans-Georg Gadamer, Truth and Method, tr, William Glen-Doepel (London, Sheed and Ward, ۱۹۷۹), pp. ۳۵۴-۴۳۱.
۳۳. Jurgen Habermas, ۰۳۹;A review of Gadamer۰۳۹;s Truth and Method۰۳۹;. in Under standing and Social Inquiry, ed. Fred Dallmayr and Thomas McCarthy (Notre Dame, University of Notre Dame Press, ۱۹۷۷), pp. ۳۳۵-۶۳: and Richard Rorty, philosophy and the Mirror of nature (Princeton, Princeton University Press, ۱۹۷۹). pp. ۳۴۳-۵۶.
۳۴. Foundations, vol. II, pp. ۳۴۷-۸. Cf., Foucault, ۰۳۹;lecture Two, p. ۱۰۳.
۳۵. Carl von Clausewitz, On War, ed. A. Rapoport (Harmondsworth, Penguin, ۱۹۷۴), p. ۴۰۲.
۳۶. Michel Foucault, ۰۳۹;Truth and power۰۳۹;, Powerlknowledge, p. ۱۱۴.
بر تشابه بین دو اندیشمند نباید بیش از حد تأكید شود.
۳۷. Michel Foucault, ۰۳۹;The subject and power۰۳۹;, in Hubert L. Drefus and Paul Rabinow, Michel Foucault. Beyond Structuralism and Hermeneutics (Chicago, University of Chicago Press, ۱۹۸۲), pp. ۲۰۸-۲۶, ۲۱۹-۲۶.
۳۸. تز سوم در پرتو پیشنهادات ارزشمند چارلز تیلور در مورد آنها در فصل مربوط به او در این كتاب با عنوان "هرمنوتیك تضاد" بازنویسی شده است. پیشنهادات وی مرا در تشریح منبع سوء فهم در در ویراست اولیه نظریه تعارض عملی یاری نمود. "تعارض عملی" نه تنها و نه عمدتا، بر جنگ میان دولتها دلالت دارد، بلكه هر گونه مبارزه عملی را در دوران آغازین عصر مدرن كه میتوان آنها را به نحو قابل توجیهی با زبان جنگ (مثل تاكتیكها، استراتژیها، عملیاتها و امثال آن) توصیف كرد، در بر میگیرد: یعنی هر عمل استراتژیك- ابزاری.
۳۹. اسكینر یك بعد از مناقشه معاصر را در باب دموكراسی در مقاله زیر بحث نموده است:
۰۳۹;The Empirical theorists of democracy and their critics۰۳۹;, Political Theory, I (۱۹۷۳), pp. ۲۸۷-۳۰۶.
منبع:فصلنامه علوم سیاسی، شماره ۲۸
نویسنده:جیمز تولی/ غلامرضا بهروزلك
رهیافت اسكینر
مرحله نخست
اسكینر با آغاز كار خود با مكتب تاریخی یا تفهمی، كه در نیمه نخست قرن حاضر كالینگوود در انگستان نماینده برجسته آن بود، توانسته است با بهرهگیری از علاقه فلسفی تجدید یافته به تفسیر در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بر ناكارآمدیهایی كه او در فرایندهای تحلیلی جاری در مطالعه تاریخ سیاست میدید، فائق آید. او همچنین توانسته است از حمایت متقابل دو محققی كه در فضای كلی فكری مشابهی تحقیق میكردند، یعنی جان پوكاك(Johan Pocock) تاریخ شناس و نظریه پرداز سیاسی و جان دان،(John Dunn) بهرهمند شود. افق و گرایش كلی كار اسكینر با پیروی از رهیافتی كه ویتگنشتاین در آثار خود در «پژوهشهای فلسفی» و «در باب یقین» مطرح كرده بود، شكل گرفته است. زبان تكثری از ابزارهای مشترك بین الاذهانی برای اهداف مختلف است. با این حال در آن تنها برخی از عناصر در معرض نقد ذهنی، تغییر و تحول در هر زمان هستند، زیرا زبان چنان عمیق در كنش انسانی تنیده شده است كه كل حاصل - یعنی زبان و شیوههای كنش - زمینههایی را فراهم میسازد كه در پرتو آن نقد و تحول صورت میپذیرد.
به هر حال، این نظریه خاص كنش زبانی بسط یافته توسط آستین، سرل و گرایس در چارچوب كلی كاربردشناسی زبان شناختی(Linguistic pragmatics) ویتگنشتاین بود كه در آغاز منابع مفهومی مناسب را در اختیار اسكینر برای رسیدن به اهداف تحلیلی وی قرار داد.۴ آستین، سرل و گرایس استدلال كردند كه اگر سخن گفتن و نوشتن از منظر كاربردی به عنوان فعالیتهای زبان شناختی كه توسط نویسندگان و گویندگان صورت میپذیرد، نگریسته شود، در آن صورت میتوانند حداقل متشكل از دو كنش تلقی شوند: نخست آن كه نویسنده یا گوینده در هنگام اظهار مطلبی و بیان كلمات، جملات و استدلالها و نظریهها و اموری همانند اینها، آنها را با معنای «گفتاری» یا «گزارهای» خاصی(Locutionary۰۳۹; or ضpropositionalص meaning) (یعنی با معنا و دلالت خاصی) مطرح میسازد؛ كنش دوم كه برای اسكینر از اهمیت بیشتری برخوردار بود، آن است كه نویسنده در سخن گفتن یا نوشتن كلمات، جملات، استدلالها و امثال آن، در حال انجام كاری میباشد: آن كار را با منظور یا با بار ( Force) قصد شدهای انجام خواهد داد. آستین این امر را «بار غیر گفتاری» illocutionary forceكنش زبان شناختی خواند كه با معنای گفتاری هم پایه میباشد، و اظهار نمود شرط لازم برای فهم یك گوینده یا نویسنده، «تضمین توجه» secure uptake به بار غیر گفتاری بیان او میباشد. چنین نظریهای را، كه هابرماس آن را در جست و جو برای كاربردشناسی جهان شمول ( pragmaticsUniversal) خویش به خدمت گرفته است، پیشتر اسكینر در پرتو تحقیق تاریخی خود برای فراهم سازی مبنایی برای دو مرحله نخست طرح خویش به كار برده بود (طرح اسكینر، چنان كه در بخش دوم مقاله در «ارزیابی» خواهیم دید، چالشی غیر مستقیم با طرح هابرماس است).۵ از اینرو برای فهم كامل معنای تاریخی یك متن یا بخشهایی از آن، كه در گذشته نوشته شده است و به عنوان یك عمل زبان شناختی تلقی میشود كه توسط مؤلف آن صورت گرفته است، كافی نیست، تنها معنای گفتاری آن را در نظر بگیریم، بلكه ضرورت دارد بدانیم مؤلف در نوشتن آن چه كاری میكرده است؛ «نكته» یا «بار» استدلال او چیست؟ اجازه بدهید نمونهای از مثالهای اسكینر را مطرح كرده، سپس آن را برای روشن ساختن دو مرحله نخست استفاده كنیم. در فصل شانزدهم شهریار ماكیاولی اندرز میدهد كه «شهریاران میبایست یاد بگیرند در چه زمانی فضیلتمند virtuous نباشند».۶ بخشی از بازیافت معنای تاریخی این اندرز وی، فهم معنای گفتاری آن است: یعنی مفهوم و دلالت واژگان استفاده شده. این امر میتواند فی نفسه یك عمل ضروری باشد؛ یعنی به روشنی مشخص شود كدامین مفهوم از فضیلت مندی مورد نقد میباشد و كدامین طیف از فضیلتها را ماكیاولی اندرز میدهد كه شهریار كنار بگذارد.۷ مورد دیگر و مهمتر آن كه منظور ماكیاولی در این اندرز چیست، یعنی نه آن كه صرفاً چه نوشته است بلكه چرا آن را نوشته است؟ نخستین پاسخ به این پرسش، قرار دادن متن در زمینه زبان شناختی یا ایدئولوژیك آن میباشد، یعنی مجموعهای از متون نوشته شده یا رایج در آن زمان، درباره همان موضوعات یا موارد مشابه و مشترك در شماری از هنجارهای مرسوم.(conventions) یك ایدئولوژی، زبانی از دانش سیاست است كه با هنجارهای مرسوم خود تعریف شده و تعدادی از نویسندگان نیز آن را بكار میبرند. از این رو فلسفه مدرسی، اومانیسم، لوتریسم و كالونیسم ایدئولوژی هستند و هر دو فلسفه مدرسی و اومانیسم زمینه عام ایدئولوژیك دولت - شهرهای ایتالیا را در طی دوران رنسانس تشكیل میدهند. در مورد شهریار ماكیاولی زمینه خاص ایدئولوژیك شامل تمامی آثاری است كه به ارائه «اندرز به شاه» میپردازند و هنجارهای مرسومی كه بر این نوشته حاكم است، بخش مربوطهای از ایدئولوژی اومانیستی را تشكیل میدهند. واژهای كه در این جا نقش اساسی برعهده دارد، واژه «هنجار مرسوم» است. اسكینر این واژه را به صورت خلاقانهای در مورد نقاط مشترك زبانشناختی، كه شماری از متون را به هم پیوند میزند، به كار میبرد: این مفهوم در برگیرنده واژگان، اصول، مفروضات، معیارهای مشترك برای آزمون مدعیات دانش، مسائل، تمایزات مفهومی و امثال آن است.۸ توجیه قرار دادن متن در زمینه هنجار مرسوم آن، این نكته است كه كنش زبانی همانند دیگر كنشهای اجتماعی، با هنجار مرسوم مرتبط است و از این رو معنای آن «تنها از طریق توجه به هنجارهای مرسوم محیط بر عملكرد یا كنش اجتماعی خاص در یك موقعیت اجتماعی مفروض» قابل فهم میباشد.در مثال ماكیاولی یكی از هنجارهای مرسوم ادبیات «اندرزنامهها» همواره اندرز به شاه برای عمل فضیلتمندانه بوده است، با قرائت اندرز ماكیاولی در پرتو این هنجار مرسوم ما میتوانیم بفهمیم آنچه او در طرح آن اندرز میخواهد بگوید، «به چالش كشیدن و ردّ یك امر معمول اخلاقی پذیرفته شده میباشد».
بنابراین در كل این تكنیك مورخ و جامعهشناس را قادر میسازد تا بفهمد «تا چه میزان» نویسندگان هنجارهای مرسوم و مفروضات رایج بحث سیاسی را پذیرفته و تأیید میكنند، یا زیر سؤال برده و رد میكنند یا شاید حتی به صورت بحث انگیزی آنها را نادیده میگیرند.۹ اسكینر این كار را تصرف (manipulation ) در هنجارهای مرسوم ایدئولوژی در دسترس میداند. او شماری از مدعیات را درباره این گونه تبیین مطرح كرده است كه نخستین مورد آن - همان گونه كه دیدیم - عبارت است از عامل معنای تاریخی متن، یعنی آنچه مؤلف در نوشتن آن قصد كرده است. این نیز خود، طبق نظر سرل و گرایس، با یكی از قصدهای مؤلفان در نوشتن یك متن مطابق است؛ دوم آن كه این گونه تبیین غیر علّی است، زیرا عبارت است از باز توصیف ویژگی كنش زبان شناختی بر حسب نكته ایدئولوژیك آن، نه بر حسب یك وضعیت مستقلاً قابل تعیین. امر توضیح دهنده،(explicans) قصد نهفته در انجام كنش زبان شناختی است، نه قصد پیشین برای انجام عمل؛ سوم آن كه این مرحله محقق را قادر میسازد تا به روشنی اصالت(orginality) متن را تشخیص دهد - یعنی برخلاف هنجار مرسوم بودن متن مورد مطالعه را در یابد. همچنین روشن است كسانی كه صرفاً رهیافت متن گرایانه را به كار میگیرند، یا زمینه گرایانی كه زمینه زبان شناختی را نادیده میگیرند، به این نوع فهم از متن دسترسی ندارند. من میخواهم تمایزی را بین نكته یا نكات ایدئولوژیك متن كه به هنجارهای مرسوم در دسترس مربوط میشوند و نكته یا نكات ایدئولوژیك مؤلف هنگام نوشتن متن، مطرح نمایم. مورد نخست لزوماً همانند دومی نیست و طیفی از شواهد تاریخی معمولاً برای پر كردن شكاف بین آنها لازم است. اسكینر به روشنی از این تمایز آگاه است، هرچند او گاهی چنان مینویسد كه گویا آنها را یكی میانگارد.
مرحله دوم
دومین پرسش، اگر بخواهیم آن را به شیوه مرحله نخست توضیح دهیم، آن است كه مؤلف هنگام تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژیك، چه كاری انجام میدهد؟ یعنی در مثال قبلی، نكته ماكیاولی در به چالش كشیدن و ردّ قطعه اندرز سیاسی دیرپا چه بوده است؟ نخستین سؤال از خصیصه متن به عنوان عمل ایدئولوژیك میپرسید و سؤال دوم از خصیصه عمل ایدئولوژیك به عنوان یك عمل سیاسی پرسش میكند.
مسیر مرحله دوم، بدین سان، قرار دادن متن در زمینه عملی )practical context( آن است، یعنی عبارت است از فعالیت سیاسی یا خصیصههای مربوطه مسألهانگیز جامعهای كه مؤلف آن را خطاب قرار میدهد و متنْ پاسخی به آن است. اسكینر معتقد است در ارائه پاسخ به سؤالات مربوط به مناظره ایدئولوژیك، نظریه پرداز سیاسی به معضلات سیاسی زمانه واكنش نشان میدهد. او به خوبی بیان میدارد كه:من معتقدم زندگی سیاسی خود معضلات عمدهای را پیش روی نظریه پرداز سیاسی قرار داده و سبب میشود طیف خاصی از مسائل مسألهانگیز گردیده و طیف مرتبطی از سؤالات به موضوعات مهم مناظره تبدیل شوند.۱۰
از این رو نظریه سیاسی، همان گونه كه ارسطو و ماركس میگفتند، بخشی از سیاست بوده و مسائلی كه آن نظریه بدانها میپردازد، محصول كنش سیاسی هستند. اگر بخواهیم به مثال خودمان بر گردیم، زمینه عملی بحث ماكیاولی، فروپاشی جمهوری فلورانس در ۱۵۱۲، اختلاف بین دولت - شهرهای شمالی ایتالیا، حضور نسبتاً عظیمی از نیروهای فرانسوی و اسپانیایی، و مع هذا به طور اتفاقی، وجود شهریار مدیچی قدرتمند در فلورانس و همچنین پاپ قدرتمند مدیچی در رم میباشد؛ از این رو از نظر ماكیاولی این احتمال وجود داشت كه خاندان مدیچی شمال ایتالیا را متحد ساخته، بربرهای فرانسوی و اسپانیایی را اخراج نموده، و شاید زمینههای احیای جمهوری روم را فراهم سازند. به هر حال كاری كه ماكیاولی معتقد بود برای موفقیت ضروری است - یعنی خشونت پیشگیرانه parsimonious، یعنی دروغ و نیرنگ - طبق باور فراگیر به این كه شهریار میبایست همیشه فضیلتمندانه رفتار نماید، زشت و در نتیجه ناموجه و نامشروع تلقی میشد. در نتیجه اگر ماكیاولی میبایست شهریار و دیگر نخبگان اومانیست را متقاعد سازد كه چنین عملی نه تنها ضروری بلكه موجه نیز است، او مجبور بود آن را با عباراتی از نظر اخلاقی خنثی یا حتی تمجیدآمیز باز توصیف نماید. مانع این كار هنجار مرسومی بود كه تمامی فعالیتهای شاهانه ناشایست را محكوم مینمود و در نتیجه برای او ضرورت داشت تا با آن به چالش پرداخته، آن را رد نماید تا بتواند نكته سیاسی خود را مطرح سازد كه مستلزم آن بود كه شهریار را به ارتكاب طیفی از فعالیتهای ناشایست تشویق نماید. آنچه او به لحاظ سیاسی با تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژیك انجام میداد، تلاشی بود برای توجیه و در نتیجه مشروع ساختن طیفی از فعالیتهای سیاسی نامناسب.۱۱ این گزارش اجمالی برای توضیح آن نكته روش شناختی كافی است. از آن جا كه یك ایدئولوژی سیاسی بازتاب كنش سیاسی (نهادها، عملكردها و غیره) است، تغییر برخی از هنجارهای مرسوم ایدئولوژی، تغییر در شیوهای است كه آن كنش سیاسی بازتاب مییابد. هنجارهای تصرف شده، كنش سیاسی را باز توصیف و در نتیجه مجدداً خصیصه آن را بیان میدارند. از این رو، مرحله دوم مقایسه بین چگونگی تلقی یك كنش سیاسی توسط هنجارهای مرسوم یك ایدئولوژی با چگونگی باز توصیف آن از طریق تصرف در این هنجارها در متن مربوطه میباشد. این تعریف جدید خصیصهها در نكته سیاسی یك متن امری مهم خواهد بود. برای روشن ساختن دو مرحله نخست، مثال دیگری را مطرح میكنم. نخست بارتولز، نظریه پرداز حقوقی در اوایل قرن چهاردهم، كه به خوبی در نظریه سیاسی و حقوقی به خاطر زیر سؤال بردن هنجارهای مرسوم مهم مكتب شرح نویسی(glossatorial school) بر حقوق روم معروف است، طبق مبنای این مكتب واقعیتها میبایست همواره با حقوق تطبیق داده میشدند، زیرا حقوق، یعنی حقوق روم، معیاری تغییرناپذیر است. در دهه ۱۳۲۰ بارتولز در این دیدگاه تجدید نظر نموده و استدلال كرد كه هنگام تعارض واقعیتها و حقوق، حقوق میبایست تغییر یابد تا خود را با واقعیتهای جدید هماهنگ سازد - و از این طریق مبنای روش شناختی مطالعات حقوقی پسا - شرح نویسی را فراهم نمود. دوم آن كه واقعیتهای مورد بحث استقلال عملی جوامع(communes) شمال ایتالیا از امپراتوری مقدس روم میباشند و حقوق مورد بحث حقوق روم است كه براساس آن میتوان گفت امپراتوری فعلی میتواند بر شمال ایتالیا حق حاكمیت(imperium) داشته باشد؛ بنابراین بارتولز با دگرگون سازی هنجار مرسوم مكتب شرح نویسی، ادعاهای امپراتوری را نامشروع ساخته و جنگهای جوامع شمالی را برای استقلال قانونی از امپراتوری مشروع مینماید، درست آن گونه كه استدلالهای مخالفان در خدمت مشروعیت بخشی به ادعاهای امپراتور بود. بارتولز، چنان كه اسكینر نتیجه میگیرد، «به وضوح با این نیت آغاز كرد كه تفسیر مجددی از حقوق مدنی روم ارائه كند كه برای جوامع لومبارد و توسكان دفاع... حقوقی از استقلال شان از امپراتوری فراهم نماید».۱۲ همان گونه كه غیرممكن است آنچه را بارتولز از نظر ایدئولوژیك انجام میداد، بدون قرار دادن متون او در زمینه زبان شناختی نوشتههای حقوقی قرون سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم، بفهمیم، به همان سان غیر ممكن است آنچه را او به لحاظ سیاسی انجام داده است، بدون قرار دادن این اقدام ایدئولوژیك در زمینه عملی جنگهای استقلال خواهی ضد امپراتوری جوامع شمال ایتالیا، بفهمیم.در مورد مرحله دوم نیز همان تمایز قبلی در مرحله نخست مجدداً مطرح میشود. از متنی كه كمك میكند نكته سیاسی را در زمینه عملی آن قرار دهیم، لزوماً بر نمیآید كه این نكته آن چیزی است كه مؤلف در هنگام نوشتن در نظر داشته است، بلكه چنین استنتاجی میبایست با مجموعه شواهد تاریخی مختلف تأیید شود؛ برای مثال، حتی اگر شهریار ماكیاولی كمك میكند شهریار بدكردار مشروعیت یابد، این كار لزوماً این نتیجه را در پی ندارد كه این نكته سیاسی مورد نظر ماكیاولی در هنگام نوشتن آن بوده است. در نتیجه میخواهم بین نكته سیاسی كه متن در زمینه عملی خود ارائه میدهد و نكته سیاسی مؤلف هنگام نوشتن آن، تمییز قائل شوم. اسكینر همواره اینها را جدا میانگاشته است.
مرحله سوم
هنگامی كه مفهوم ایدئولوژی متشكل از هنجارهای مرسوم به عنوان ابزاری برای فهم نكته متن تشكیل دهنده آن مطرح میشد، اسكینر توجه خویش را به خود ایدئولوژیها معطوف داشت. متنهای كوچك یك دوره با دقت غبارروبی شده و مورد پژوهش قرار میگیرند تا هنجارهای مرسوم سازنده و كنترل كننده ایدئولوژیهای حاكم و روابط درونی آنها، پیش از آن كه به عنوان معیاری برای تعیین ابعاد هنجاری و غیر هنجاری به كار گرفته شوند، شناسایی شوند. تحول ایدئولوژیك متنهای بزرگ نیز چنین است؛ از این رو با مرور مراحل اول و دوم از منظر ایدئولوژی بین الاذهانی، میتوان مقطع تاریخی روشنی را تعیین كرد كه تحول ایدئولوژیك (یا تقویت آن) مورد اهتمام قرار گرفته و احتمالا به دست آمده است و این كه چرا از نظر سیاسی دست به ایجاد تحول زده شده است. بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن نه تنها ترسیمی از ایدئولوژیهای سیاسی بزرگ اوایل دوران مدرن اروپاست، بلكه راهنمایی برای جایابی و تبیین سیاسی و ایدئولوژیك تصرفهای فزاینده و تحولات عظیم آنها نیز میباشد. مرحله سوم دقیقاً مقابل عمل كسانی است كه با تبعیت از هگل، (متون) كلاسیك را تجلی خودآگاهی یا ذهنیات یك عصر میدانند. تحقیق اسكینر پیوسته نشان میدهد كه متون بزرگ تقریباً بدون استثنا بدترین راهنما برای خرد متعارف یك دوره هستند: آنها اغلب كلاسیك هستند، زیرا پدیدههای رایج یك دوره را به چالش میكشند. در هر موردی تنها با پرداختن به چنین شیوه بردبارانهای از ارزیابی واقعیتهای زبان شناختی كوچكتر و اغلب فراموش شده در اطراف متون كلاسیك است كه امكان دارد كشف نمود كدام درست است.
مرحله چهارم
همان گونه كه مرحله دوم برای روشن كردن ارتباط بین اندیشه و كنش سیاسی در مورد یك متن خاص بود، مرحله چهارم برای همین منظور در مورد یك ایدئولوژی است. مبنای بحث این ادعاست كه هر واژگان سیاسی حاوی شماری از اصطلاحات خواهد بود كه به صورت بین الاذهانی تجویزی )normative( هستند: كلماتی كه نه تنها توصیف میكنند، بلكه در ضمن توصیف ارزش گذاری نیز میكنند. این بعد ارزشی گذاری ظرفیت كنش كلامی یك كلمه خوانده میشود و ممكن است مثبت یا منفی، ستایشآمیز یا نكوهشآمیز، مؤید یا رد كننده باشد. آنها بدین معنا بین الاذهانی هستند كه نه تنها معیارهای كاربرد (مفهوم) و دلالت آنها، بلكه بعد ارزش گذاری(appraisive) آنها نیز ناشی از ویژگی كلمات در كاربرد رایج آنهاست، نه چیزی كه یك كاربرد منفرد و متعارف بدانها اعطا نموده باشد. مجموعه چنین اصطلاحات توصیفی / ارزشی در بین واژگان توصیفگر یك جامعه یا ایدئولوژیهای آن جامعه بسیار گسترده است - چنان كه تأمل اجمالی در نقش واژگانی چون «دموكراسی» ، «عینیت» ، «كارآمد» ، «عقلانی» ، «متساهل» ، «دیكتاتوری» ، «ذهنیت» ، «ناكارآمد» ، «غیر عقلانی» ، «جزمگرا» در جوامع لیبرال - تكنوكرات ما نشان میدهند. نتیجه آن است كه واژگان سیاسی در كاربرد رایج خود كنش سیاسی را توصیف و ارزیابی میكنند، یا به تعبیر اسكینر، «به شكلگیری... خصیصه اعمال كمك میكنند». مراد او از «شكلگیری خصیصه» توصیف و ارزیابی یا «بیان ویژگی» اعمال است. و این صرفاً برای رسیدن به این نتیجه است كه یك نقش ایدئولوژیهای سیاسی «كمك به مشروعیت بخشی به كنش اجتماعی است»، یا آن كه یك رابطه بین ایدئولوژی و كنش، رابطه مشروعیت بخشی است. اسكینر با تمسك به نظریه گرامشی اظهار میدارد: «اساساً هر جامعهای از طریق تصرف در این مجموعه اصطلاحات است كه به ایجاد یا تغییر هویت اخلاقی خود توفیق مییابد». كاربرد این اصطلاحات به شیوه هنجار مرسوم به مشروعیت بخشی به اعمال رایج كمك میكند. به هر حال تصرف در هنجارهای مرسوم ایدئولوژی حاكم مستلزم تغییر در هنجارهای حاكم بر معنا، دلالت یا ظرفیت كنش كلامی برخی از این اصطلاحات تجویزی است.اگر بخواهیم از منظر نام انگارانه(nominalist) نگاه كنیم، نظریههای سیاسی را میتوان به عنوان توجیهاتی برای تغییر یا تقویت هنجارهای مرسوم حاكم بر كاربرد آنها دانست. تغییر معنا، دلالت یا بار ارزشی اصطلاحات یك ایدئولوژی بدین سان به خصیصه یابی مجدد یا ارزیابی مجدد وضعیت سیاسی كه آن ایدئولوژی تداعی میكند، میانجامد: به طیف جدیدی از فعالیتها و باورها مشروعیت میبخشد، از وضع موجود مشروعیت زدایی نموده یا آن را تقویت میكند و اموری از این قبیل. نظریههای سیاسی درباره بحرانهای مشروعیت هر زمانه هستند، این بحرانها معلول روابط سیاسی در حال دگرگون هستند، و در نتیجه، تابع گزینش یا اراده نظریه پردازان نیست. این امر بدان جهت است كه زبانی كه آن نظریهها در آن نوشته شدهاند، وظیفه توصیف ماهوی روابط سیاسی را بر عهده دارد؛ از این رو به خاطر پیونگ هنجارهای ایدئولوژیك با روباط سیاسی است كه مناسب است نظریههای سیاسی را به عنوان مشاركت در مناقشات ایدئولوژیك و به عنوان سلاح حمایت یا براندازی استراتژیهای نیروهای سیاسی محلی تحلیل نماییم، چه نویسنده با آن موافق باشد یا مخالف، مقصود وی باشد یا نباشد.۱۳دومین بعد مرحله چهارم سنجش دو نوع تأثیری است كه ایدئولوژی، به عنوان عامل علّی، بر رفتاری كه در صدد مشروعیت بخشی به آن است، دارد: تأثیرات سركوب كنندگی(repressive) و تولید كنندگی(productive). نخست آن كه در هنجارهای مرسوم كاربردی حاكم بر واژگان تجویزی غالباً نمیتوان بی حد و حساب تصرف نمود و در نتیجه نمیتوانند برای مشروعیت بخشیدن به هر عمل نامعمولی به كار گرفته شوند؛ لذا گسترهای كه تصرف ایدئولوژیك را میتوان توجیه نمود، حدی را بر مشروعیت بخشی بر اقدامات نامتعارف ایجاد كرده و در نتیجه به عنوان محدودیت علّی بر آن تلقی میشود.۱۴ اسكینر خود به اجمال این نكته را بیان میكند: بدین سان مشكل پیشاروی كسی كه میخواهد آنچه را انجام میدهد، مشروع ساخته و در عین حال به مراد خویش برسد، نمیتواند صرفاً معضل ابزاری سازگار نمودن زبان تجویزی(normative) خویش با برنامههایش باشد. چنین معضلی تا حدی به سازگار نمودن برنامههای وی با زبان تجویزی در دسترس بر میگردد.۱۵ در این جا محدودیت دو بعد دارد: بعد ایدئولوژیك و بعد سیاسی. تلاش برای «گسترش» هنجارهای مرسوم ایدئولوژیك مستلزم توجیهی برای آن است و این كار معمولاً با زمینه سازی تحول براساس اموری كه اینك پذیرفته شده و مسلم گرفته شده صورت میپذیرد. یك ایدئولوگ یك بخش از ایدئولوژی را با مسلم گرفتن بخش دیگر تغییر میدهد: با تمسك به یك هنجار مرسوم و تقویت آن؛ برای مثال توجیه اصلی بارتولز برای ربط دادن حقوق با واقعیتها، استدلال مطابق با هنجار مرسومی بود كه براساس آن، كاربرد یا رواج طولانی معمولاً مبنایی را برای ادعای حق قانونی فراهم میسازد. ماكیاولی توصیه خود مبنی بر آن كه شهریار لازم نیست همواره فضیلتمندانه عمل نماید، چنین توجیه كرد كه این امر او را قادر میسازد آنچه را هر كس میپندارد شهریار میبایست اهراز نماید، احراز كند: یعنی در فراهم نمودن ارتش خوب و قوانین خوب براساس فضیلت عمل نموده و در نتیجه به افتخار، مجد و شكوه دست یابد. از آن جا كه ماكیاولی معمولاً یكی از رادیكالترین نظریه پردازان تلقی میشود، تحلیل اسكینر به نحو برجستهای محدودیتهای هنجاری نوآوری ایدئولوژیك را نشان میدهد. دومین محدودیت، گستره محدودیتی است كه ایدئولوژی بر رفتار سیاسی كه در صدد مشروعیت بخشی بر آن است، ایجاد میكند. یكی از مثالهای فراوان وی این نكته را روشن خواهد ساخت. شهریاران آلمان از آموزههای لوتر مبنی بر این كه كلیسا نهاد با قلمروهای قدرت خاص و منصبی برای برخورداری از اموال دنیوی گسترده نیست، استفاده میكردند تا به مقاومت خویش در برابر قدرت و ثروت پاپ مشروعیت بخشند. حتی اگر آنها اعتقادی به اصول لوتری نداشتند، برای استفاده ابزاری از آنها (این مثال بدترین مصداق برای آزمون فرضیه وی میباشد)، با این محدودیت مواجه بودند كه ایدئولوژی لوتری را ترویج نموده و بدان عمل نمایند تا مشروع جلوه كنند: «انگیزه آنها هر چه بود، نتیجه... یكسان بود: گسترش مسلك بدعتآمیز لوتر هزینه نقض پیمان آنها با روم بود».۱۶ اسكینر هر دو بعد محدود كنندگی را در نتیجهگیری كوتاه خویش آورده است: «هر انقلابی بدین لحاظ مجبور است به صحنه نبرد برگردد». شیوه دیگری كه اشاعه ایدئولوژی به عنوان عامل مادی عمل میكند ابزار سركوب نیست، بلكه یك عامل مولد بوده كه موجب دگرگونیهایی در خودآگاهی میشود. كار اسكینر در این جا هنوز كاملاً بدوی(tentative) است، تا كنون او سه فرضیه ارائه كرده است. تصرف موفق در معیارهای كاربرد یك اصطلاح - یعنی تصرفی كه در هنجار مرسوم میشود - موجب تغییراتی در «باورها و نظریههای اجتماعی» میشود. هنجار مرسوم ساختن یك تغییر در دلالت موجب تغییر در فهم و آگاهی اجتماعی میشود: «و در نهایت تغییر موفقیتآمیز بار ارزشی یك اصطلاح موجب تغییر در ارزشها و نگرشهای اجتماعی میشود». او به مطالعه این مسأله میپردازد كه تا چه میزان رفتار سرمایه داری تحت قیودات و خصلت تولید كنندگی واژگان پروتستان بود كه در آغاز بدان مشروعیت بخشید؛ از این رو هر چند زمینه عملی، چنان كه دیدیم، مقدم است، اما این بدان معنا نیست كه زمینه ایدئولوژیك كاملاً رو بنایی باشد، بلكه خود حداقل به دو شیوه فوق بر زیربنا تأثیر میگذارد، و این به دلیل روبنایی مشروعیت بخشی آن است.
مرحله پنجم
در نهایت، مرحله پنجم آخرین مرحله كل رهیافت اوست: تبیین تحول ایدئولوژیك در شیوههای عمل تنیده میشود؛ اما این كه چگونه چنین تحولی به هنجار مرسوم تبدیل میشود، سؤالی تاریخی است كه رهیافت و مطالعات وی دو خط مشی ارائه میدهد: خط مشی ایدئولوژیك و عملی. از لحاظ ایدئولوژیك گسترش و بسط یك نوآوری مفهومی تا حدودی محصول چگونگی تطبیق یافتن آن با دیگر مكاتب فكری موجود است. همان گونه كه او در مورد گسترش لوتریسم نشان میدهد،۱۷ لوتر توانست عناصری را از اوكامیها، اومانیستها و دیگر جریانهای فكری و تودهای اخذ كند، زیرا نقد وی با عناصر انتقادی موجود در این مكاتب همسویی نزدیكی داشت، عامل دوم ایدئولوژیك توانایی ایدئولوگها در كنترل ابزارهای ترویج افكار، همانند دانشگاه، كلیسا و در قرن شانزدهم، مطبوعات چاپی بود. این عوامل برای انتقال تحول ایدئولوژیك و تأثیرگذاری بر - برای مثال - دانشجویان طی نسلها كافی هستند، اما فی نفسه در ایجاد تحول مشابهی در عرصه عملی ناكام میباشند. عامل مهم تحول كلان هم در اندیشه و هم در عمل، چینش ناپایدار روابط قدرت است كه زمینه عملی را تشكیل میدهد و مناقشات ایدئولوژیك نمود آن میباشند. تحول ایدئولوژیك در صورتی درست آیین و معتبر میشود كه برخورد نیروهای سیاسی منجر یا موفق به دفاع از آن یا ایجاد اعمالی میشود، كه تصرف ایدئولوژیك برای توصیف و مشروعیت بخشی بدانها به كار گرفته میشوند. آن گونه كه مطالعات اسكینر نشان میدهد، لزوماً یا معمولاً این مبارزه سیاسی بیواسطه نیست كه توضیح دهنده تثبیت و هژمونی ایدئولوژیك باشد، بلكه باید به انتشار و اتخاذ یك ایدئولوژی در صف بندی مبارزات گسترده مشابه توجه نمود. نوآوری بارتولز تنها به دلیل مطلوبیت آن در جنگهای استقلال جوامع ایتالیا نبود، بلكه بدان دلیل نیز بود كه هدف مشابهی را برای پادشاهی فرانسه در میان لردهای فئودال آلمان تأمین میكرد. موفقیت لوتریسم نه تنها بر [حمایت] شهریاران و دهقانان آلمان به عنوان مبنای قدرت، بلكه بر رواج آن در مبارزات مشابه در سراسر قرن شانزدهم اروپا نیز مبتنی بود، و در نتیجه به قوام یافتن ائتلافهای ایدئولوژیك و سیاسی كمك كرد كه شكل دهنده همان اصلاح دینی پروتستانتیسم میباشد.
تبیین تحول و تداوم در اندیشه و عمل سیاسی اروپایی تا حدودی بر آیند برد استدلال است، اما عمدتاً تابعی از برخورد نیروهای سیاسی - قوای نظامی - میباشد.تز نخست
اینك میخواهم به ارزیابی سه تز برگرفته از كتاب اسكینر در باب اندیشه سیاسی مدرن بپردازم. برای فراهم سازی این كار میخواهم بر این نكته تأكید نمایم كه اثر اسكینر در روش یا فلسفه علوم اجتماعی و پژوهش تاریخی وی از یكدیگر الهام گرفتهاند. اسكینر همانند میشل فوكو، در موقعیتی مشابه در كالج فرانسه، نقش عمدهای در نظریه اجتماعی و نیز تاریخ داشته است و دست آورد هر یك نتیجه پژوهش در دیگری میباشد. بیاعتنایی عامدانه هر دو نویسنده به تقسیمات رشتههای دانشگاهی بین فلاسفه، روش شناسان و نظریه پردازان از یك سو و مورخان و عالمان علوم اجتماعی از سوی دیگر، از نظر من، ابتكار عمل كار ایشان در هر دو زمینه است. به همین سان، سه تز مذكور موجب تداخل در بین رشتههای دانشگاهی میگردد و از این رو هر كدام از آنها هم نظری بوده و هم تاریخی هستند. تز نخست، كه من تاریخ حاضر خواهم خواند، اگر بخواهیم تشابه آن را با تبارشناسی فوكو برجسته نماییم، عبارت است از توضیح ادعای اسكینر مبنی بر این كه رهیافت وی گزارش «تاریخی اصیل»(genuine) از اندیشه و عمل سیاسی در مورد مطالعه خود ارائه میدهد.۱۸ این ادعا دو مؤلفه دارد: مولفه نخست چنان كه در آثار مربوط به اسكینر تا حدودی بدان توجه شده است، تلقی مؤلف، متن، ایدئولوژی و كنش به شیوهای است كه در بخش نخست مقاله حاضر، رهیافت اسكینر، توضیح داده شد؛ مؤلفه دوم از اهمیت بیشتری برخوردار بوده و با این حال در بسیاری از شرحها بدان اشاره نشده است - و شاید حتی چنین نكتهای مورد توجه آنها قرار نگرفته است.۱۹ نكته كلیدی بعد دوم تز نخست، خود عنوان كتاب میباشد: بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن. آنچه اسكینر علاقهمند بود در اندیشه و عمل سیاسی دوران میانه، عصر رنسانس و اصلاح دینی كشف نماید، این بود كه چگونه هنجارهای متنوع و مختلفی كه بعدها (از گروسیوس تا ماركس) در اندیشه سیاسی مدرن مبنا قرار گرفتند، در دوران پیشین شكل گرفتند. او عمدتاً ذهن مشغول مبانی اندیشه سیاسی مورد مطالعه خود، كه البته یا كلاسیك بودند یا كلامی، نیست، بلكه او ذهن مشغول طیفی از واژگان است كه بر این مبانی در این دوران استوار گشتند و برای ما (انسانهای مدرن) به رغم آن كه خود این مبانی كلاسیك و كلامی در قرون شانزدهم، هیجدهم و نوزدهم حذف شدند، مبنا قرار گرفتهاند.
جهتگیری وی به عصر حاضر در مقدمه كتاب بیان شده است. او میگوید: «من امیدوارم فرایندی را نشان دهم كه طی آن مفهوم مدرن دولت شكل گرفته است» و اضافه میكند چنین اهتمامی حدود زمانی مطالعه را تعیین میكند. در این دوران است كه «عناصر اصلی مفهوم مشخصاً مدرن دولت به تدریج به دست آمد» و اظهار میكند این امر آن چیزی است كه «من میخواهم نشان دهم». او خاطر نشان میسازد كه روابط بین این عناصر به وضوح مشخص نشدهاند و در نتیجهگیری اظهار میكند كه هیچ كس تا كنون نظریه مشخصاً مدرن دولت را تدوین نكرده است، اما واژگانی كه سرانجام مبنا قرار گرفتند، كامل است. مفهوم دولت - ماهیت، قدرت و حق آن در فرمان به اطاعت - كانون تحلیل سیاسی در قرن هفدهم گردید. او تكرار میكند «یكی از اهداف اصلی این كتاب پرداختن به چگونگی چنین تحولی میباشد».۲۰ از این رو «اصالتاً تاریخی» به معنای بررسی اندیشه و عمل سیاسی دوران و نیز بررسی «ظهور تدریجی واژگان اندیشه سیاسی مدرن است».۲۱ اسكینر همواره بر آن بوده است كه تاریخ نظریه سیاسی با داوریها و علایق محقق تاریخ جهت میگیرد و میبایست چنین نیز باشد. چنان كه او در سال ۱۹۷۴ مطرح نمود: «تعیین این كه ما میبایست چه چیزی را مطالعه نماییم، میبایست تصمیم خود ما بوده و با اعمال معیارهای داوری خودمان درباره امور مهم و عقلانی، بدانها نایل شده باشیم» سؤالی كه میخواهم اینك مطرح كنم آن است كه آیا این علاقه به ظاهر بر خلاف روال عادی به ارائه تبارشناسی ظهور واژگان سیاسی مدرن با هدف او در ارائه یك بررسی به لحاظ تاریخی دقیق درباره اندیشه و عمل سیاسی كه زبان سیاسی مدرن ما در درون آن ظهور كرده است، سازگار است؟ برای پاسخ به این سؤال من به واژگان بنیادی اندیشه سیاسی مدرن از نظر وی میپردازم. بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن كه كانون پژوهش اسكینر میباشد، مبتنی بر یك ایدئولوژی غالب و یك ایدئولوژی مخالف تبعی(subordinate - counter ideology) بود.۲۲ (ایدئولوژی تبعی كه من بدان خواهم پرداخت، اومانیسم جمهوری خواه میباشد كه به خوبی در گفتارهای ماكیاولی نمود یافته است). ایدئولوژی غالب، كه من آن را برای برجسته كردن مجدد تشابه آن با فوكو، حقوقی(juridical) میخوانم، شامل مؤلفههای زیر است.۲۳ دولت در این دیدگاه عبارت است از انحصار سرزمینی و مستقل قدرت سیاسی. قدرت سیاسی عبارت است از حق كشتن به منظور اعمال قانون(rule) عام، حق عینی(objective right) یا حق ذهنی،(subjective right) همانند حقوق [افراد]، قانون طبیعی، خیر عمومی، سنت، اراده عمومی، نوسازی، یا قانون اساسی. قدرت سیاسی یا مستقیماً توسط هیأت حاكمه اعمال میشود (همانند پادشاه، كلیت جامعه یا نخبگان) یا به صورت غیر مستقیم از طریق هیأت نمایندگی (پارلمان، شوراها، مجلس مقامات)(estates) كه قدرت ایشان یا از طریق نمایندگی مردم است یا از طریق واگذاری قدرت بدانها توسط هیأت حاكم (شامل مردم، چه به صورت منفرد یا جمعی). همچنین قدرت سیاسی از طریق قانون بر جمعیت قانوناً تمایز نیافته اعمال میشود و با معیار حق محدود میشود. اگر قدرت سیاسی به صورت نمایندگی باشد، در صورتی كه قدرت فراتر از قاعده حق اعمال شود، به خود مردم حاكم تفویض میشود و آنها آن را برای براندازی حكومت و استقرار حكومت جدید به كار میبرند. مسأله اصلی كه بنیانهای اندیشه سیاسی مدرن بدان میپردازد، آن است كه چگونه چنین عناصر ناهمگنی كه این بنای عظیم حقوقی را تشكیل میدهند، و در نظریه اجتماعی محافظه كاری، لیبرال و ماركسیستی از بدن و باكونین تا راولز و هابرماس غلبه یافته و در تار و پود نهادها و عملكردهای حقوقی و سیاسی مدرن از پادشاهیهای مطلقه تا دموكراسیهای مستقیم تنیده شده است، كنار هم قرار گرفتهاند؟۲۴ هر چند در نتیجهگیری كتاب، پاسخ به اجمال مطرح شده و پاسخ كامل در سیر مباحث دو مجلدی مطالعه وی ارائه شده است، به علت آن كه اولاً، این ایدئولوژی حقوقی از عناصری از ایدئولوژیهای مختلف مورد بررسی شكل گرفته است. نمونه عینی این امر متغیر حاكمیت مردمی در مكتب حقوق گرایی میباشد كه ماریانا(Mariana) آن را در دهه ۱۵۹۰ به صورت مشخصاً مدرن در كتاب پادشاهی و تعلیم شاه ارائه كرده است. همان گونه كه اسكینر اظهار میدارد: میتوان گفت جسوت ماریانا(Mariana) در طرح نظریه حاكمیت مردمی با باكونین پروتستان ائتلاف داشته است، نظریهای كه هر چند ریشه در فلسفه مدرسی و در تحول بعدی خود ویژگی كالونیستی داشته است، فی نفسه از هر مرام دینی مستقل بود.۲۵ ثانیاً، این عناصر چگونه برای تشكیل ایدئولوژی حقوقی مدرن كنار هم قرار گرفتهاند؟ پاسخ اسكینر آن است كه مبانی اندیشه سیاسی مدرن محصول ناخواسته و عمدتاً اذعان نشده چهارصد سال اندیشه و عمل سیاسی بوده است. هرگونه تصرف تاكتیكی در یك هنجار مرسوم طی مناقشات ایدئولوژیك محلی و هر گونه بهرهگیری از آن به عنوان اهرمی در مبارزات سیاسی منطقهای، از منظر زمان حال، نشان داده میشوند تا در عمل عنصری را به ساختار شكل حقوقی نمایندگی سیاسی اضافه نماید.۲۶ مثال این امر از جمله مراحلی است كه طی آن حكم به سكولار بودن قاعده حق و ضرورت آن، كه هم اعمال قدرت سیاسی را توجیه میكند و هم آن را محدود میسازد، به تدریج رواج یافته و به هنجار مرسوم تبدیل میشود.۲۷
در تأیید این ادعا كه قدرت سیاسی اهداف سكولار داشته است، میتوان به گروه پروتستانهای فرانسوی هوگانوتها(Huguenots) در طی جنگهای مذهبی فرانسه در اواخر قرن شانزدهم اشاره كرد. برخلاف كالونیستها در اسكاتلند، آنها اقلیت كوچكی در جامعه فرانسوی بودند و تنها ارائه توجیهی برای مقاومت خویش در برابر آزار و اذیت حاكم كاتولیك كه وابسته به بخش اكثریت كاتولیك بود و تقویت قدرتشان، شانس موفقیت را برای آنها فراهم میكرد.در واقع آنچه آنها در نظریههای مقاومت پروتستانهای كلاسیك فرانسوی مطرح میكردند، طبق رویه پروتستانها، توجیه مقاومت خویش بر مبنای اعلام سوء استفاده حكمران از قدرت خود در امور كاملاً سكولار و اساسی(constitutional) بدون ارتباط خاصی به وظایف دینی مربوط به آنها یا تبعه آنها بود كه از طریق آن حمایت كاتولیكها را از آنها قطع میكردند. در وهله نخست، نكته این جاست كه این نوع استدلال را سنت اوكامیستی در اختیار آنها قرار داده بود، چنین استدلالی در مبارزات سیاسی و ایدئولوژیك بسیار متفاوتی نیز (برای تابع ساختن قدرت سكولار به كلیسای كاتولیك) به كار گرفته شده بود. در ثانی، ارائه یك معیار غیر فرقهای برای اعمال قدرت سیاسی میتواند كاملاً براساس زمینه محلی توضیح داده شود. به هر حال چنین اقدامی، همراه با امور دیگر، ناخواسته معیاری را فراهم نمود كه میتوانست به نحوی یكسان مستمسك طرفداران حكومت مطلقه و نیز مشروطه خواهان برای مشروعیت بخشیدن به جنگهای داخلی دویست سال بعدی قرار گرفته و در نتیجه ویژگیهای نهادهای قانونی و سیاسی دولت مدرن سكولار را ایجاد نماید.طی صدها اقدام ایدئولوژیك محلی و اقدامات مخالفان آنها، اندیشمندان سیاسی به نحو پلكانی و به صورت اتفاقی عناصر ایدئولوژی حقوقی مدرن را بنا نهادند. در فرایند كاربرد آنها به عنوان عوامل مشروعیت بخشی ترفندهای محلی مختلف، این عناصر به تدریج كنار هم قرار گرفتند و بدین سان بنیادهای عقلانیت مدرن را بنا نهادند؛ از این رو هدف یكی اصلی اسكینر - در ارائه پژوهشی به لحاظ تاریخی دقیق از اندیشه و عمل سیاسی مدرن و ریشه یابی تبار حقوق مدرن(juridicalism) - بیش از آن كه متعارض باشند، مكمل یكدیگرند، و هدف یكی از دیگری پرده بر میدارد. كتاب از این جهت تأییدی بر این ادعای او در ۱۹۶۹ است كه میتوان به شیوهای تاریخ سیاست را مطالعه نمود كه «آنچه را كه لازم است و آنچه را كه محصول ترتیبات محتمل ما در حال حاضر است» روشن نماید، با این حال هیچ نوع عقلانیت یا ذهنیت فرا تاریخی را نیز پیش فرض نگیرد. او همانند نیچه نشان داده است كه آنچه ما ضروری و بنیادی میانگاریم از لحاظ سیاسی محصول برنامه ریزی نشده مناقشات و مبارزات اتفاقی است. این امر بدون تمسك به دست نامرئی و نكته سنجیهای خرد یا اراده به قدرت، صرفاً براساس نتایج سیاست محلی كه به تدریج به رشد ایدئولوژی حقوقی انجامید، به صورت موشكافانهای تحلیل میشود. این ایدئولوژیِ حقوقی همان است كه ماهیت نهادهای سیاسی و حقوقی مدرن را كه امروز بر اندیشه و عمل سیاسی ما با شكوه مطلق حاكم است، شكل داده است. او در همان مقاله وعده داده بود كه این نوع «تحلیل كلید خودِ خود آگاهی» را به دست خواهد داد؛ كلید آن است كه ما به عنوان خویشتن سیاسی مان و به عنوان سوژههای سیاسی برخوردار از حقوق فردی تابع این حاكمیت مدرن هستیم.
تز دوم
تز دوم كه برای تأكید بر تمایز آن از كاربردشناسی جهان شمول هابرماس، آن را كاربردشناسی تاریخی(historicalP ragmentics) میخوانم، عبارت است از نظریه وی درباب شرایط عام معتبری كه براساس آن مدعیات شناخت امور بر حق و صادق قابل طرح و به لحاظ عقلانی قابل داوری میگردد. اسكینر نظریههای سیاسی را صرفاً استدلالهای عقلانی، كه مدعیات صدق و برحق بودن آنها میبایست مورد ارزیابی قرار گیرد، تلقی نمیكند. مسأله عمدهای كه او در مطالعه خویش بدان سوق مییابد آن نیست كه «چه چیزی به لحاظ سیاسی درست و بر حق است»، بلكه چنان كه دیدیم، مسأله وی آن است كه «در ایدئولوژیها و زمینههای مختلف چه چیزی از نظر سیاسی درست و بر حق یا به تعبیر دیگر، مبنای آزمون مدعیات دانش سیاسی محسوب میشود؟» و ما چگونه میتوانیم كاربرد، به هنجار مرسوم تبدیل شدن و تحولات آنها را توضیح دهیم؟»، یعنی یك كاربردشناسی تاریخی و نه كاربردشناسی جهان شمول. فكر میكنم تا كنون این جهتگیری را به خوبی نشان دادهام، اما میخواهم به اختصار نشان دهم تحقیقات وی حاوی توجیهی برای آن است. وی در تحلیل خود از قدمهای كوچكی كه به شكلگیری اومانیسم منجر شد، هنجار مرسوم شدن تدریجی این باور هنجاری را در قرون چهاردهم و پانزدهم به عنوان یك امر آغازین برجسته میسازد كه گذشته كلاسیك به نحو حایز اهمیتی متفاوت از امروز است. پتراك بلافاصله این نتیجهگیری مهم را مطرح نمود كه در واقع این امر مشروع سازی طرح اومانیستی برای بیش از ششصد سال بوده است: اگر تفاوتی وجود دارد در آن صورت، ما، برای فهم گذشته، نیازمند فن خاص، تفسیر، و آموزش خاص علوم انسانی هستیم.۲۸ پذیرش تدریجی اعتقاد به این تفاوت مهم، از بشارت ارتدادآمیز پتراك تا وضعیت درست آیین آن در بین نخبگان سیاسی و فكری اومانیست در دهه ۱۴۵۰، موجب شكلگیری آگاهی تاریخی غرب گردید.این عناصر چگونه به هنجار مرسوم تبدیل شدند؟ پاسخ وی مجدداً آن است كه این امر در فرایند مناقشات ایدئولوژیك در دانشگاهها و مبارزات سیاسی در دولت - شهرها بوده است. اومانیستها هنجار مرسوم خویش را در باب اهمیت تفاوت تاریخی همراه با دیگر مدعیات، بری توجیه اتهامات مربوط به عدم تناسب زمانی مدعیات جهان شمول تحصیل كردگان مدرسی حقوق روم و برای مشروعیت بخشیدن به تأسیس رشتههای علوم انسانی و اومانیسم حقوقی به كار بردند. این استدلالها خود در نفی ادعاهای امپراتوری در تسلط بر دولت - شهرها و همچنین مشروعیت بخشیدن به مقاومت مسلحانه مورد استفاده قرار گرفتند. سلاح عدم تناسب زمانی بدین سان از سوی «وَلا»(Valla) برای تأیید این نكته كه(the Donation of constantine) جعلی است به كار گرفته شد و بدین سان ادعاهای پاپ در قبال حاكمیت بر حاكمان سكولار را رد نموده و جنگهای مقاومت علیه نیروهای پاپ را تأیید مینمود؛ ادعای آنها در این كه تاریخ چرخشی است به تأیید آموزش و توصیه سیاست مداران به علو م اومانیته انجامیده و در نتیجه رسالت احیای جمهوری خواهی كلاسیك را تكمیل میكرد.۲۹ نخستین نكته در این مثال توضیح این امر است كه معیارهای ارزیابی مدعیات دانش معمولاً ایدئولوژی محور هستند. مدعای وَلا مبنی بر این كه(the Donation of constantine) جعلی است، میتواند هنگامی كه مفهوم عدم تناسب زمانی ارائه شد مورد آزمون قرار گیرد، و این امر نیز خود هنجار عمده اومانیستی را در اهمیت تمایز تاریخی بین گذشته كلاسیك و حال مسلم میگیرد؛ اما اگر شخصی چنین هنجار مرسومی را نپذیرد، آنها به معیارهای دیگر متمسك میشوند؛ معیارهایی كه در پرتو آن ادعای وَلا بیاساس مینماید؛ برای مثال، همانند این معیار كه یك سند را میبایست در پرتو آنچه پاپها، شوراها و مقامات سنتی در آن باب گفتهاند، و با این فرض كه تاریخ از هنگام درگذشت مسیح تا دومین آمدن وی به نحو حایز اهمیتی یكسان است، قرائت كرد. در حقوق روم مدرسیون آن سند را در پرتو آنچه مفسران بزرگ گفتهاند و با این فرض كه تبلور تقریبی هنجارهای حقوقی جهان شمول است، خواهند خواند. آنچه اومانیستها انجام میدادند تنها ارائه استدلال خود نبود، بلكه قاعده جدیدی برای طرح استدلال، یعنی تفسیری از منظر تاریخی مهم توسط كسی كه دارای تحصیلات اومانیته بوده و در پرتو این هنجار مرسوم و آگاهی از اهمیت تفاوت تاریخی عمل میكند. هنگامی كه باورهای اصلی یك ایدئولوژی شكل میگیرد، تحولاتی كه این امر در «تصور اجتماعی»، «ایستارها»، «ارزشها»، رفتار و توصیف انگیزهها ایجاد میكند، به تأیید مجدد این باورها در پرتو تجربه روزمره كمك میكند.۳۰ این امر بدان معنا نیست كه ایدئولوژی از نظر اسكینر مجموعه متصلبی از هنجارهای مرسوم است، زیرا او به وضوح منطق حركت از یك ایدئولوژی به ایدئولوژی دیگر را نشان میدهد، چنان كه برای نمونه، برخی از اوكامیستها و اومانیستها به ایدئولوژی لوتری پیوستند. در مقابل پژوهش وی در صدد اثبات این فرضیه است كه ارزیابی عقلانی براساس زمینههای مبتنی بر هنجار مرسوم صورت میپذیرد كه این زمینهها خود همواره در معرض جدال قرار داشته و در طی ارزیابی عقلانی، هم به شیوهای كه در بالا توضیح داده شده و هم به شیوهای خرد كه در گزارش وی از ابداع ایدئولوژیك قبلاً توضیح داده شد، تغییر میپذیرند. خرد انتقادی بدین سان معطوف به هنجارهای مرسومی است كه مدعای - دانش(Knowledge - claim) هنجارهای مرسوم مربوطه خود - یا هنجارهای مرسوم دیگری - را دارد. چنان كه برای مثال هنگامی كه فلاسفه سیاسی امروز، كه در چارچوب حقوقی كار میكنند، این متون پیشین را در پرتو هنجارهای مرسوم خویش مورد مداقه قرار میدهند. كاربردشناسی تاریخی در كل رهیافتی است كه ماهیت دانش سیاسی در غرب آن را اقتضا نموده است. مبانی دانش سیاسی مدرن، چه حقوقی یا اومانیستی، فاقد مبانی عقلانی است، زیرا ما فاقد زبانی هستیم كه هنجار مرسوم آن مستقلاً بنا شده باشد، چیزی كه ما بتوانیم بر حسب آن تمامی هنجارهای مرسوم ایدئولوژیهای خود را ارزیابی كنیم.چنین تزی از نظر من به لحاظ مهمی متفاوت از برداشت عام ضد مبناگرایی (Anti - foundationalismm) است كه ریچارد رورتی آن را در كتاب فلسفه و آئینه طبیعت مطرح كرده است. او مدعی است تمامی دانش، دیدگاهی همراه با یك توجیه معقول است؛ توجیه معقولی كه نشان میدهد ادعای - دانش مطابق باورهای بین الاذهانی است كه مخاطبان دلیلی برای تردید در آنها در آن هنگام ندارند؛ تمامی این باورهای بین الاذهانی را نمیتوان آزمود، زیرا این امر مستلزم مجموعه دیگری از باورهای زیرین و امثال آن است؛ و این باورهای زیرین در طی زمان دگرگون شده و به جهات تاریخی، بینا فرهنگی و درون فرهنگی متفاوت هستند.
این تز عام درباره دانش مبتنی بر چهار گزاره فوق درباره تغییر پذیری باورهای معیاری میباشد، اما این قضیه معقول به نظر میرسد، زیرا ما، از بین امور دیگر، هنجار مرسوم اومانیستی را در باب اهمیت تمایز تاریخی میپذیریم. (مناقشه در معیار آیین،(rule - of - faith) احیای شكاكیت و مبارزه برای تساهل در قرن شانزدهم، عوامل مهم دیگر هستند). وجه معقولیت ضد مبناگرایی نتیجه این واقعیت محتملِ تاریخی است كه علوم انسانی (humanities ) و هنجارهای مرسوم آنها در دانشگاههای اروپا در اواخر قرن شانزدهم نهادینه گردید و اومانیستها به تعلیم و اندرز طبقات حاكم، از جمله رورتی و برخی از مخاطبان وی، برای بیش از سه قرن پرداختند. این آموزه برای كسان دیگر در گروههای آموزشی دیگری كه هنوز طبق سنتهای جهان شمول مدرسی در رشتههای منطق، ریاضیات و فلسفه محض تعلیم یافتهاند، چندان معتبر نیست. این آموزه همچنین برای كسانی كه در علوم اجتماعی تعلیم دیدهاند، مخالف وجدان(Anti - intuitive) به نظر میرسد، زیرا این رشتهها از هنجارهای جهان شمول علوم طبیعی برای مشروعیت بخشیدن به انتقال از خاستگاه آنها در واحدهای مدیریت دولتی، زندانها، ارتش، كارخانهها و نهادهای بوروكراتیك به موقعیت هژمونیك در دانشگاه استفاده نمودند - هنجارهای جهان شمولی كه علوم طبیعی پیشتر از حقوق طبیعی مدرسی در قرن هفدهم گرفته بودند تا به مطالعات خود در برابر مخالفت كلیسا اعتبار بخشند. در نهایت، چنین آموزهای برای كسانی نیز كه در مكتب حقوق گرایی(juridicalism) تعلیم دیدهاند یا فعالیت میكنند، نیز موجه به نظر نمیرسد، بسیاری از ما در فعالیتهای حقوقی و سیاسی خویش و نیز كسانی كه در عرصه فلسفههای اخلاقی، سیاسی و حقوقی و نظریه اجتماعی فعالیت میكنند بدین مكتب تعلق داریم، چنان كه تعلیم آنها نیز رایج است. تفكر حقوقی به برخورداری از هنجارهای مرسوم جهان شمول قوی سوق یافته است. كسانی كه در این رشتهها تعلیم دیدهاند به نحو بسیار معقولی معتقدند معیارهای متفاوت تفاوت حایز اهمیتی ندارند و اگر تفاوت اساسی داشته باشند، احتمالاً نادرست هستند، درست آن گونه كه پیشینیان مدرسی آنها در برابر نخستین اومانیستها چنین پاسخی میداند. (ما ایدئولوژی مدرن دیگری را به نام هگلینیسم(Hegelianism) داریم كه منظومهای از حقوق گرایی، علم گرایی، مدرسی گری و اومانیسم است، اما صرفاً ایدئولوژی دیگری از تمامی آنهاست). مناقشات ایدئولوژیك در فلسفه علم اجتماعی امروز، بدون شگفتی، پیوند مشابهی با مناظره میان اومانیستها و مدرسیون برای هر كس كه آنها را خوانده باشد، دارد، و آنها بدون تردید هدف مشابهی را در عمل، هر چند نه لزوماً در قصد، در مشروعیت بخشیدن به كنترل بر برنامه آموزشی ایفا مینمایند. از این رو، آموزه ضد مبناگرایی رورتی جهان شمول نیست، بلكه اقدام ایدئولوژیك دیگری برای گسترش امپراتوری فكری اومانیسم است. مبانی آن به همان میزانی كه او درباره تمامی موارد دیگر مدعی است، محتمل و بدون مبنای عقلانی است. طبق دیدگاه اسكینر در باب تاریخ اومانیسم، نگرش ضد مبناگرایی با ظهور و تداوم اومانیسم امكانپذیر گشت و این امر به تنهایی مؤید كاربردشناسی تاریخی است. اگر اندیشه سیاسی مدرن فاقد مبانی عقلانی است پس دارای چه نوع مبنایی است؟ من اینك به این تز پایانی میپردازم.
تز سوم
تز سوم كه من آن را اولویت تعارض عملی میخوانم، هم موضوع كتاب است و هم توجیهی برای رهیافت وی. اكثر كسانی كه به اومانیسم تفسیری(interpretative humanism) اشتغال دارند، از وَلا تا گیرتز ذهن مشغول باز سازی یا باز تولید بازیهای زبانی، سنتها، پارادایمها یا ایدئولوژیهای متفاوتی بوده، شیوه شخص را در میان شیوههای دیگر نشان داده، نمای تحولات آنها را تهیه نموده و شاید به سنجش میان آنها، مقایسه و ارزیابی آنها در پرتو افقهای خویش میپردازند. این امر هرگز تنها ذهن مشغول اسكینر نیست، زیرا مقصود وی فراتر از آن همواره افشای رابطه یا روابط میان اندیشه و عمل سیاسی بوده است.
ویتگنشتاین توصیف بسیار كلانی از این رابطه برای ما ارائه نموده است: شیوه عمل، شكلی از زندگی در ورای یك بازی زبانی وجود دارد. مقصود وی آن است كه هر چند بازیهای زبانی فاقد مبانی عقلانی هستند، آنها دارای مبانی عملی میباشند؛ مبنای آنها در فعالیت و اقدامات بشری تنیده شده است.۳۱ این را چگونه باید مشخص كرد؟ یك پاسخ آن است كه بازی زبانی خود بهترین راهنما برای توصیف فعالیتهایی است كه آن را در جایگاه خویش حفظ میكند؛ چیزی است كه فعالیت با آن هماهنگ است یا «از درون» با زبان پیوند خورده است. كسانی چون گادامر و تیلور كه در چارچوب ایدهآلیسم كانتی تاریخی شده كار میكنند، آن را در قالب این نظریه كه زبان «تشكیل دهنده» كنشهای بشری، واقعیت اجتماعی، است، مطرح كردهاند.۳۲ هر چند این تأكید مضاعف بر نقش سازنده زبان توسط هابرماس و رورتی رد شده است،۳۳ هنوز این دیدگاه را كه زبان میبایست بهترین، و اغلب تنها، راهنمای فعالیتی باشد كه آن را توصیف میكند، تقویت نموده و امضا میكند. اسكینر تنها با صورت منفی این هنجار مرسوم هرمنوتیكی موافق بوده و این دیدگاه را رد میكند كه زبان توصیفی محققان هیچ تأثیری بر عمل ندارد. او ضمن گزارش تیلور، نتیجه میگیرد كه زبان در هنگام توصیف و ارزیابی اعمال، شكل دهنده «ویژگی» آنهاست و نه خود آنها. پیامد آن این است كه ایدئولوژی تنها یك راهنمای بسیار مبهم برای گونههای زندگی است كه آنها را توصیف میكند: محدویتهای قابلیت تسری ایدئولوژیهای موجود، محدودیتهایی را برای مشروعیت بخشیدن به عمل ایجاد میكند. در ثانی، مطالعه خود ایدئولوژیها یا سنتها بدترین راهنما برای آن امری است كه در هر سطح تفصیلی حایز اهمیتی در واقع در حال تحقق است، دقیقاً به خاطر آن كه مؤلفههای ایدئولوژیها همواره طوری تنظیم میشوند كه پدیدهها را به صورت گونههای رایج عمل چنان نقاب زده و تغییر میدهند كه در غیر آن صورت نا معقول، غیر اخلاقی و غیر حقوقی جلوه میدهند. اسكینر با تمركز بر رابطه مشروعیت بخشی بین ایدئولوژی و كنش توانسته است، حكم روش شناختی تفسیر گرایان به [لزوم] رعایت یا پایبندی به بازی زبانی محققان تاریخ را كنار نهاده و بدین سان اشكال عملی فعالیتی را كه ایدئولوژیها را در جای خود تثبیت نموده و حفظ میكنند، مطالعه نماید. پاسخی كه از تحقیق وی بر میآید آن است كه روابط متغیر قدرت در اوایل جامعه مدرن از منظری كلان توضیح دهنده تداوم و تغییر ایدئولوژیك بوده و تحولات هنجارهای مرسوم ایدئولوژیك در واكنش، و در مشروعیت بخشیدن، به این دگرگونیها به تفصیل ویژگی پیكربندی روابط شكل گرفته قدرت را بیان میكنند.بدین ترتیب، جنگ و منازعه شكل غالب فعالیت عملی است كه روابط سیاسی متغیر را در این دوران متزلزل نموده، آنها را متحد ساخته و تنظیم میكرد. در برهههایی نیروهای نظامی كنار گذاشته میشدند، اما در آن هنگام مبارزه به شیوههای سیاسی در شوراها، دربارهای سلطنتی، دانشگاهها و كلیساها صورت میگرفت و بدین سان زندگی سیاسی را مصروف روابط جنگ و تضاد مینمود. تحولات مؤثر در اندیشه و عمل سیاسی اروپایی در این دوران، تبعات جنگها و منازعات عملی بوده و در مرحله دوم برایند واكنش ایدئولوژیك به بحرانهای مشروعیت بخشی بودند كه خود در اثر روابط متغیر قدرت كه به درگیری میانجامید، شكل گرفته بودند. من فكر نمیكنم در دو مجلد كتاب یك مورد نقض از زمان پیروزی نهایی تومیسم(Thomism ) بر اوكامیسم در شورای ترنت،( TrentThe Council of) از هنگام ظهور اومانیسم تا به حاشیه رانده شدن آن به عنوان یك نیروی سیاسی در دهه ۱۵۲۰، از تحولات رو به رشد لوتریسم تا كالونیسم تا ظهور مبانی حقوقی اندیشه سیاسی مدرن یافت. سیطره نهایی ایدئولوژی حقوقی اساساً محصول نقش آن در مشروعیت بخشیدن هم به جنگهایی بود كه دولت مدرن را مركزیت بخشیدند و هم در مشروعیت دادن به جنگهای انقلابی مربوط به مشروطه خواهی بود كه در واكنش به ماهیت مطلقه دولت شكل گرفتند.۳۴ بدین سان تضاد عملی در جنگ بود كه در بنیادهای اندیشه سیاسی مدرن نهفته است: نه جنگ علیه همگان یا طبقات اقتصادی، بلكه جنگ علیه ائتلافهای متحول، اما با این حال قابل تحلیل. اهمیت تضاد عملی میتواند توضیح دهد كه چرا اسكینر نظریه و استدلال سیاسی را براساس زبان تاكتیكهای جنگی، استراتژیها، مخالفتها، درگیریها، مناقشات و امثال آن، درست همانند یك استدلال عقلانی، مفهوم سازی مینماید. این لزوماً نظریه پردازان سیاسی نیستند كه فعالیت خود را بدین شیوه توضیح میدهند، زیرا نوشته سیاسی در جامعه اروپایی در نتیجه كار ویژه مشروعیت بخشی آن، ناگزیر با روابط بنیادین سیاسی پیوند خورده و در آن تنیده شده است، روابطی كه خود تا حدودی تحت تأثیر رویاروییها و نبردهای مسلحانه قرار دارند. شاید بهتر باشد سؤال كلازویتس را بازگویی كنیم كه «آیا جنگ صرفاً گونه دیگری از نوشتن و زبان اندیشههای سیاسی نیست؟»۳۵ در نهایت جنگ وجهه آشكاری از جامعه اروپایی است، اما رهیافتهای ماركسیستی، عقل گرایی و تفسیری برای مدتی طولانی توجه ما را از ارتباط آن با اندیشه و عمل سیاسی باز داشته بودند. كار اسكینر بدین سان از نظر من این فرضیه را برای مطالعه بیشتر مطرح میسازد، مشابه آنچه فوكو مطرح كرده است كه: «من این جا معتقدم نباید نكته ارجاع كسی به الگوی كلان زبان(لانگو)(langue) و نشانهها باشد، بلكه باید به جنگ و نبرد باشد. تاریخی كه بر ما تأثیر داشته و بر ما احاطه دارد تاریخ جنگ و نبرد است تا تاریخ زبان: روابط قدرت و نه روابط معنایی».۳۶ هر چند این عبارت چرخش عام از هرمنوتیك به تضاد عملی را برجسته میسازد، أما گمراه كننده است. فوكو در صدد بود تا نگرش خود را از طریق تمییز بین روابط قدرت و روابط جنگ تعدیل و اصلاح نماید.۳۷ من این تمییز را در بیان تز سوم به كار بردم. این بدان معنا نیست كه بگوییم اسكینر یافتههای خود را لزوماً براساس این كه كار وی بیانگر این سیر تحقیق است، بدین شیوه ارائه میكند. اگر كار وی مطالعاتی را در این محورها تقویت میكرد، مهم میبود و نوعی پیشرفت روشنگرانه بود. امروزه مشكل است بتوان رهیافتی را در فلسفه سیاسی یافت كه میپذیرد جنگ (با تأسف) فعالیت بشری بنیادینی - به همراه زبان، كار و سیاست - میباشد، چه رسد به این كه روابط پیچیده میان جنگ و اندیشه و عمل سیاسی را تحلیل نماید.۳۸
پنج مرحله روش شناختی و سه تز مربوطه، چه از بعد روش شناختی و چه از بعد عملی، مستلزم اصلاح، بسط و كاربرد بوده و بدون تردید چنین نیز خواهد بود. این امر به ویژه نسبت به تحلیل روابط قدرت كه زمینه عملی را شكل میدهند، صادق است. همچنین شیوههای تحلیلی اسكینر میبایست در جهان معاصر ما نیز كه روابط میان قلم و شمشیر حداقل به میزان ادوار پیشین پیچیده و خطیر است، به كار گرفته شود.۳۹
به نظر من الگوی تحلیلی اسكینر یكی از اصیلترین و امید بخشترین تحلیلهای سیاسی موجود است. هر قدر كه من رهیافت وی را خام و نابسنده در این جا ارائه كرده باشم، امیدوارم توانسته باشم بخشی از غنا و ارزش كار وی را نشان دهیم.
پینوشتها
*. لازم به یاد آوری است كه اثر مهم اسكینر در مورد ماكیاولی قبلاً ترجمه شده است و محققان محترم میتوانند برای تطبیق و آزمون پنج مرحله مورد نظر جیمز تولی در این مقاله به آن كتاب مراجعه نمایند. ر.ك: كونتینی اسكینر، ماكیاولی، عزّت الله فولادوند (تهران: طرح نو ۱۳۷۵).
۱. این نوشتار ترجمهای از مقاله زیر میباشد. پیشاپیش لازم به تذكر است كه جهت رعایت اختصار و سهولت انتقال محتوای مقاله به خوانندگان محترم در عنوان اصلی مقاله اندكی تغییر صورت گرفته است. (مترجم): James Tully, "The Pen is Mighty Sword: Quintin Skinner۰۳۹;s Analysis of Politics",:in: James Tully (ed.), Meaning and Context: Quintin Skinner and His Critics, Princton: University Press, ۱۹۸۸.
۲. حجهٔالاسلام بهروزلك عضو هیأت علمی گروه علوم سیاسی موسسه آموزش عالی باقرالعلومعلیه السلام و دانشجوی دكتری علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس.
۳. اثر اولیه او تمامی این عناصر را در بر دارد:
۰۳۹;History and ideology in English revoloution۰۳۹;, in: Historical Journal (۱۹۶۵).
۴. برای اقتباس وی از نطریه كنش كلامی به مقالات دوم تا نهم مذكور در كتابشناسی تحت عنوان ۰۳۹;On early modern intellectual history۰۳۹; نگاه كنید.
۵. در مورد هابرماس نك:
۰۳۹;What is Universal Pragmatics?۰۳۹; in: Communications and the Evoloution of Society, tr. Thomas McCarthy (Boston, Boston Univercity, ۱۹۷۹).
۶.See also: The Foundation of Modern Political Thought, ۲ Vol. (Cambridge, Cambridge University Press, ۱۹۷۸) vol. ۱, P xii.۷.See Machiavelli (OxFord University Press, Oxford, ۱۹۸۱) rev. edn ۱۹۸۵, pp ۳۱-۸۴; Foundations, vol. ۱, pp. ۱۸۰-۶.
۸.See specially, ۰۳۹;Conventions nd understanding of speech-acts۰۳۹;, Philosophical Quarterly, ۲۰ (۱۹۷۰), pp ۱۱۸-۳۸. (Let ۰۳۹;text۰۳۹; stand for linguixtic unit of analysis).
۹.Foundations, vol. ۱, p. xiii.
۱۰.Ibid., p. xi.
۱۱.Ibid., pp. ۱۱ ۳-۳۹.
۱۲.Ibid., p. ۹.
۱۳. این موضوع بوضوح غربی از منظر عامل مشروعیت بخشی در منبع زیر بحث شده است:
۰۳۹;Some problems in the analysis of political thought and action۰۳۹;, chap. ۵.
در این مورد از منظر نقش مشروعیت بخشی زبان نك:
۰۳۹;Language and social change۰۳۹;, chap. ۶.
۱۴. See ۰۳۹;The principles and practice of opposotion: the case of Bolingbroke versus Walpole۰۳۹;, in Historical Perspectives: Essays in Honour of J. H. Plumb,ed N. McKendrick (Europa Publication, London , ۱۹۷۴), pp. ۹۳-۱۲۸, for a case study.
۱۵. Foundations, vol. l, pp. xii-xiii.
۱۶. Ibid., vol. ll, p. ۶۴.
۱۷. Ibid., pp. ۲۰-۱۱۳.
۱۸. Ibid., vol. l, p. xi.
۱۹. تنها استثنا جان دان )John Dunn( است، كه چالشی را كه اسكینر در نظریه سیاسی مدرن مطرح ساخت، مد نظر قرار داده است. نك:
John Dunn, ۰۳۹;The cage of politics۰۳۹;, The Listener, ۱۵ March ۱۹۷۹.
۲۰. Foundations, vol. l, p. ix. Not precisely our concept of the state, he carefully notes. See ۰۳۹;The modem state: acquisition of a concept۰۳۹;, in Political Innovations and Conceptual Change (Cambridge, Cambridge University Press, ۱۹۸۷).
دیدگاههای وی در باب شكلگیری مفهوم دولت به نحو حایز اهمیتی از سال ۱۹۷۸ تغییر یافته است.
۲۱. Foundations, vol. ll. pp. ۳۴۹, ۳۵۸.
۲۲. Ibid., vols I, II, back cover of paperback edition.
۲۳. چنین نتیجهگیری در كتاب مبانی در مقالات زیر بعدها بیشتر مطرح شده است:
۰۳۹;Machiavelli on the maintenance of liberty۰۳۹; Politics, ۱۸ (۱۹۸۳), pp. ۳-۱۵ and ۰۳۹;The idea of negative liberty: philosophical and historical perspectives۰۳۹;, in philosophy in History, ed. Richard Rorty, J. Schneewind and Quentin Skinner (Cambridge, Cabridge University Press, ۱۹۸۴), pp. ۱۹۳-۲۲۱.
۲۴. Michel Foucault, ۰۳۹;lecture two: ۱۴ January ۱۹۷۶, Powerlknowledge, ed. Colin Gordon (New York, Pantheon, ۱۹۸۰), pp. ۹۲-۱۰۸.
۲۵. در مقالات ۰۳۹;Machiavelli on Liberty" و ۰۳۹;The idea of negative liberty۰۳۹;، اسكینر ایدئولوژی اومانیستی جمهوری خواهی قدیمی را بر علیه دست كاریهای اخیر ایدئولوژی حقوقی، از جمله نظریه عدالت جان راولز مطرح كرده است.
۲۶. Foundations, vol. II, p. ۲۴۷.
۲۷. این امر در چهار مرحله در نتیجهگیری كتاب مبانی، ج ۲ تلخیص شده است.
۲۸. Faundations. vol. II, ۳۰۲-۴۹; and see ۰۳۹;The origins of the Calvinist theory of revolution۰۳۹;. in After the Reformation, ed. Barbara Malament (London, University of Pennsylvania Press, ۱۹۸۰), pp. ۳۰۹-۳۰. ۲۹. Foundations, vol. l, pp. ۸۶-۸۹.
۳۰. Ibid., pp. ۶۹-۱۱۲.
۳۱. Ludwig Wittgenstein, Philosophical Investigations (Oxford, Basil Blackweel, ۱۹۸۴), p. ۱۰ and On certainty (Oxford, Basil Blackwell, ۱۹۷۴), pp. ۲۰۴-۵.
۳۲. Charles Taylor, ۰۳۹;Interpretation and the sciences of man۰۳۹;. in Understanding and Social Inquirty, ed. F. R. Dallmayr and T. A. McCarthy (Notre Dame, University of Noter Dame press, ۱۹۷۷), p. ۱۱۷; Hans-Georg Gadamer, Truth and Method, tr, William Glen-Doepel (London, Sheed and Ward, ۱۹۷۹), pp. ۳۵۴-۴۳۱.
۳۳. Jurgen Habermas, ۰۳۹;A review of Gadamer۰۳۹;s Truth and Method۰۳۹;. in Under standing and Social Inquiry, ed. Fred Dallmayr and Thomas McCarthy (Notre Dame, University of Notre Dame Press, ۱۹۷۷), pp. ۳۳۵-۶۳: and Richard Rorty, philosophy and the Mirror of nature (Princeton, Princeton University Press, ۱۹۷۹). pp. ۳۴۳-۵۶.
۳۴. Foundations, vol. II, pp. ۳۴۷-۸. Cf., Foucault, ۰۳۹;lecture Two, p. ۱۰۳.
۳۵. Carl von Clausewitz, On War, ed. A. Rapoport (Harmondsworth, Penguin, ۱۹۷۴), p. ۴۰۲.
۳۶. Michel Foucault, ۰۳۹;Truth and power۰۳۹;, Powerlknowledge, p. ۱۱۴.
بر تشابه بین دو اندیشمند نباید بیش از حد تأكید شود.
۳۷. Michel Foucault, ۰۳۹;The subject and power۰۳۹;, in Hubert L. Drefus and Paul Rabinow, Michel Foucault. Beyond Structuralism and Hermeneutics (Chicago, University of Chicago Press, ۱۹۸۲), pp. ۲۰۸-۲۶, ۲۱۹-۲۶.
۳۸. تز سوم در پرتو پیشنهادات ارزشمند چارلز تیلور در مورد آنها در فصل مربوط به او در این كتاب با عنوان "هرمنوتیك تضاد" بازنویسی شده است. پیشنهادات وی مرا در تشریح منبع سوء فهم در در ویراست اولیه نظریه تعارض عملی یاری نمود. "تعارض عملی" نه تنها و نه عمدتا، بر جنگ میان دولتها دلالت دارد، بلكه هر گونه مبارزه عملی را در دوران آغازین عصر مدرن كه میتوان آنها را به نحو قابل توجیهی با زبان جنگ (مثل تاكتیكها، استراتژیها، عملیاتها و امثال آن) توصیف كرد، در بر میگیرد: یعنی هر عمل استراتژیك- ابزاری.
۳۹. اسكینر یك بعد از مناقشه معاصر را در باب دموكراسی در مقاله زیر بحث نموده است:
۰۳۹;The Empirical theorists of democracy and their critics۰۳۹;, Political Theory, I (۱۹۷۳), pp. ۲۸۷-۳۰۶.
منبع:فصلنامه علوم سیاسی، شماره ۲۸
نویسنده:جیمز تولی/ غلامرضا بهروزلك
منبع : خبرگزاری فارس
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی مشهد سیل مشهد مجلس سید ابراهیم رئیسی دولت سیزدهم رئیس جمهور دولت رئیسی سیدابراهیم رئیسی رسانه
سیل هواشناسی تهران سیلاب بارش باران سلامت آموزش و پرورش سازمان هواشناسی خراسان رضوی باران شهرداری تهران فضای مجازی
قیمت دلار خودرو دلار بازار خودرو حقوق بازنشستگان قیمت خودرو ایران خودرو یارانه قیمت طلا مالیات بورس مسکن
سینمای ایران نمایشگاه کتاب سینما لیلا حاتمی زری خوشکام جشنواره کن علی حاتمی کتاب فیلم نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون سریال
قرآن ایلان ماسک
غزه رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین جنگ غزه روسیه آمریکا حماس چین اوکراین نوار غزه ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر فدراسیون فوتبال بازی تراکتور اشکان دژاگه مهدی تاج بارسلونا مس رفسنجان سپاهان
هوش مصنوعی گوگل ناسا سامسونگ فناوری آیفون هواپیما موبایل اینترنت اپل مغز انسان
سازمان غذا و دارو استرس تجهیزات پزشکی رژیم غذایی پزشک کاهش وزن سلامت روان مسواک ویتامین