پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

حزن (اندوه)


حزن (اندوه)
حزن و اندوه عبارت است از حسرت بردن و دردمند شدن به سبب فقدان محبوبی یا از دست رفتن مطلوبی. و آن نیز، مانند اعتراض و انکار، مترتّب بر کراهت از مقدّرات الهی است.
و فرق [اعتراض با حزن] این است که: کراهت در اعتراض شدیدتر از کراهت در حزن است، حزن و اندوه در پستی و رذالت تحت اعتراض است. و سبب حزن، شدّت رغبت در خواهش‌های طبیعی و میل به مقتضیات دو قوهٔ غضب و شهوت و توقّع بقاء امور جسمانی است.
و علاج اندوه این است که: بداند که هرچه در عالم کون و فساد است از حیوانات و نباتات و جمادات و کالاها و اموال در معرض فنا و زوال‌اند، و هیچ چیز در دنیا نیست که قابل بقا و دوام باشد، و آنچه پاینده و پردوام است امور عقلانی و کمالات نفسانیِ فراتر از حیطهٔ زمان و حوزهٔ مکان و تصرّف اضداد و راه یافتن فساد است.
و چون این را به یقین دانست خیالات فاسد و آرزوهای باطل از نفس او زایل می‌شود و دلبستگی او به اسباب دنیوی گسسته می‌گردد و باتمام وجود به تحصیل کمالات عقلی روی می‌آورد، و به سعادت‌های حقیقی که موجب اتصال به جواهر نورانی و جاودانی و مجاورت انوار قدسی و پاینده است توجه می‌کند، و بدین‌سان به مقام بهجت و سرور می‌رسد، و از غم و اندوه عالَم کجی و ناراستی فارغ می‌شود، چنان‌که در کتاب الهی به این مرتبه اشاره شده است:
بدانید که دوستان خدا را نه بیمی است و نه اندوهگین می‌شوند.
(اَلٰا اِنَّ اَوْلِیاءَاللهِ لاخَوْفُ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ ) (سورهٔ یونس، آیهٔ ۶۲)
و در اخبار داود (علیه‌السلام) است: ”ای داود! دوستان مرا به دل مشغولی و غم دنیا چکار؟ که این حالت لذت و شیرینی مناجات را از دل آنان می‌بَرد، دوستان ویژهٔ من روحانیانند که غمگین نمی‌شوند.“
خلاصه آن‌که: دوستی امور فناپذیر و دلبستگی به آنچه در معرض زوال است خلاف مقتضای عقل است، و روا نیست که خردمند به‌وجود امور فانی شاد و دلخوش شود یا از زوال آن اندوهگین گردد.
سیّد اوصیاء امیر مؤمنان - که هزاران درود و ثنا بر او باد - می‌فرماید: ”علی را با زیور دنیا چکار؟ و چگونه شاد شوم به‌لذتی که فانی می‌شود، و به نعمتی که باقی نمی‌ماند؟!“
بلکه سزاوار است که به آنچه هست خود را خرسند کند، و غمِ آنچه نیست نخورد، و به آنچه بر او وارد می‌شود از خیر و شر خشنود باشد. و در اخبار رسیده است که: ”خدای تعالی به‌حکمت و جلال خود آسانی و شادی را در رضا و یقین قرار داد“، و هر که به‌موجود خشنود باشد و اندوه مفقود نخورد، به ایمنی فایز و کامیاب گردد که هیچ نگرانی و تشویشی در آن
نیست و سروری که هیچ غمی با آن نه، و فرحی دور از حسرت و یقینی خالی از حیرت.
و طالب سعادت چگونه خود را خرسند می‌کند که از دیگر طبقات مردم پست‌تر باشد، که هر گروهی به آنچه دارد شاد است (کُلُّ حِزْبٍ بِمالَدَیْهِمْ فَرِحُونَ )، چنانکه بازرگان به تجارت خود خشنود است و کشتکار به کشت خود، بلکه آنان که به کارهای زشت و ناروا مشغولند به‌شغل خود دلشادند، با اینکه آنچه در واقع و نفس‌الامر سبب و موجب شادمانی است جز برای اهل سعادت و کمال فراهم نیست، و آنچه دیگران از آن لذّت می‌یابند توهّم محض و مجرّد خیال است. پس طالب سعادت باید به کمالات حقیقی و سعادات ابدی که خود دارد شادمان باشد، و بر فقدان آرایش‌های دنیوی و کالای مادّی اندوهناک نگردد، و خطاب خداوند به پیامبر خود (صلّی الله علیه وآله وسلم) را به یاد آورد:
دیدگان خود را مدوز به آن‌چه به گروه‌هائی از آنها بهره داده‌ایم و مایهٔ رونق زندگی دنیاست، تا دربارهٔ آن امتحانشان کنیم که روزیِ پروردگارت بهتر و پایاتر است.
(وَلا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ اِلٰی مامَتَّعْنا بِهِ اَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَهَٔ الْحَیاهِٔ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرُ وَاَبْقٰی) (سورهٔ طه، آیهٔ ۱۳۱)
و هر که احوال اصناف مردم را به دقّت بنگرد درمی‌یابد که شادی هر گروهی به‌چیزی است، که شکفتگی و نشاط و استواری و پایداری و نظام امر او به آن است، چنان‌که کودکان را شادمانی به‌بازی و تهیهٔ اسباب آن است، ولیکن شادی به آن نزد کسی که از مرحلهٔ کودکی گذشته زشت و ناشایسته است. و کسانی که از مرحلهٔ کودکی گذشته‌اند بعضی نشاطشان به درهم و دینار است، و بعضی به مِلک و عقار، و گروهی به پیروان و یاران، و دسته‌ای به زنان و فرزندان، و طایفه‌ای به پیشه و صنعت خود، و قومی به حسب و نسب خویش، و جمعی به جاه و منصب، و برخی به نیروی جسمانی، و فرقه‌ای به‌جمال صورت، و جماعتی به کمالات دنیوی: مانند خط و شعر و آواز خوش، و طبابت و علوم غریبه و امثال اینها، تا برسد به کسانی که جز به کمالات نفسانی و ریاست‌های معنوی شاد نمی‌شوند. و اینان نیز مختلفند، بعضی نهایت فرح و سرورشان به عبادت و مناجات است، و بعضی دیگر به معرفت حقایق اشیاء، تا برسد به کسانی که شادمانی ایشان جز به انس با حضرت ربوبی و استغراق در دریای انوار جمال او نیست، و دیگر مراتب نزد آنان سایه‌ای زوال‌پذیر و خیالی باطل است. و شکّی نیست که عاقل می‌داند که آنچه سزاوار است که به آن شاد و مسرور شود حصول این مرتبه است و دیگر امور مانند سرابی است که تشنه آن‌را آب پندارد. پس عاقل نباید به فقدان آنها اندوهگین و به‌وجود آنها شاد گردد.
نکتهٔ دیگر این است که: کسی که تأمل کند در می‌یابد که اندوه امری وجودی یا لازم نیست، بلکه امری است اختیاری که در نفس آدمی به‌سبب گزینش بدِ او پدید می‌آید. زیرا هرچه از دست شخصی برود و برای آن محزون گردد بسیاری از مردم نیز آن‌را ندارند، و چه‌بسا هرگز در تمام عمر خود نداشته‌اند، و با وجود این از نبود آن حزن و اندوهی ندارند، بلکه شاد و خرسندند، و اگر حزن و اندوه لازمهٔ فقدان این امر بود باید هر که فاقد آن است محزون و اندوهگین باشد، و حال آن‌که چنین نیست. و همچنین هر حزن و اندوهی که به‌سبب مصیبتی روی می‌دهد بعد از مدتی زایل می‌شود و به‌شادی و سرور مبدّل می‌گردد، و اگر غم و اندوه از فقدان چیزی لازم آن بود هرگز زوال نمی‌پذیرفت.
و عجب از عاقل که از فقد امور دنیوی محزون گردد با این‌که می‌داند دنیا خانهٔ فانی است، و زیور و زینت آن در میان مردم در گردش است، و دوام و بقاء آن برای هیچ‌کس ممکن نیست، و همهٔ اسباب دنیوی امانت خداست که به نوبت به مردمان منتقل می‌شود. و مَثَل آن مانند عطردانی است که در مجلسی میان اهل آن مجلس به‌نوبت دور گردانند، که هر یک از آنان در لحظه بهره گیرد و سپس به دیگری دهد. و کسی که به بقاء کالای دنیوی طمع ورزد مانند کسی است که در تملّک عطردان و اختصاص آن به خود هنگامی که نوبت بهره‌گیری به او رسد طمع کند، و چون از او بازستانند اندوهگین شود. مال و اهل و فرزندان جز امانت‌ها نیست و ناگزیر روزی باید امانت‌ها را رد کند. پس عاقل نباید برای رد امانت غمگین و محزون شود، علاوه بر این‌که حزن و اندوه برای ردّ آن ناسپاسیِ نعمت است.
زیرا پائین‌ترین مراتب شکر این است که امانت را با خوشحالی و طیب‌خاطر به‌صاحب آن رد نماید، به‌خصوص وقتی که پست‌تر - یعنی چیزهای پلید دنیوی - را بازپس می‌دهد، شریفتر - یعنی نفس و کمالات علمی و عملی آن - باقی می‌ماند. پس سزاوار است که هر عاقلی دل را امور فانی نبندد تا به سبب فقد آن محزون نشود. سقراط گفته است: ”من هرگز محزون نگشته‌ام، زیرا هرگز چیزی را چنان دوست نداشته‌ام که به از دست شدن آن غمگین شوم، و هر که خواهد که چیزی نبیند که او را ناخوش آید نباید به ‌چیزی دل بندد که بیم فقدان آن هست.“