|
|
سادگى لفظ و تازگى زبان شعر
|
|
مطلب مهم ديگر در شعر دوران صفوى سادگى لفظ و تازگى زبان شعر است به نحوى که با زبان سخنوران پيشين تفاوت کلى دارد. البته اين تحول ژرف زبان امرى تازه در عهد مذکور نيست بلکه دنبالهٔ وضعى است که در سدهٔ نهم در حال تکوّن بود و آثار آن بهتدريج در شعر و بهويژه در زبان غزلسرايان ظاهر مىگرديد به نحوى که چون به سدهٔ دهم برسيم سادگى زبان را، بهجز در شعر چند تن که اصرار در پيروى از شاعران سدهٔ هشتم و نهم داشتهاند، آشکار مىيابيم.
|
|
سادهگوئى در سخن وقتى با ايراد معنىهاى نو و نکتههاى دقيق و مضمونهاى باريک ملازم گرديد طبعاً شاعر را بيشتر از آنچه باب شده بود به ساده گفتن واداشت، يعنى شاعر به دنبال تکلّف و تصنّع در کلام نرفت بلکه بهجاى آن وقت خود را صرف يافتن معنىهاى تازه و باريک کرد، ولى کار شاعران به همين توجه به معنىهاى دقيق منحصر نماند بلکه پرداختن به مضمونهاى دقيق آنان را در هر گام بيشتر از پيش به فرو رفتن در خيالهاى ژرف واداشت و چون بيان وهمهاى باريک در کلام محدودى که در هر بيت داريم به استادى و مهارت تامّ و تمام باز بسته است، اندک اندک خيالپردازى قوىتر و سخنآرائى ضعيفتر گشت و در همان حال همچون پارهاى از شرطهاى سنگين شاعرى به نحوى که در دورانهاى پيشين بود، متروک ماند، اين عدم توجه به کلام پخته و استوار کمتر محسوس افتاد تا بهجائى که شاعران، حتى آنها که کوس استادى مىزدند، لغزشهائى در لفظ دارند تا چه رسد به آن گروه که هم اصرار در مبالغات خيالى داشتند و هم بهرهشان از شناخت زبان به استادان بزرگ عهدشان نمىرسيد که طبعاً خطاهاى بيشترى در شعر مرتکب مىگريدهاند.
|
|
از نتيجههاى طبيعى استفاده از زبان تحول يافتهٔ تازه در شعر آن است که شاعر از محدودهٔ زبان ادبى ديرين که زبان طبقهٔ منتخب ادبيان و فرهيختگان بود بيرون آمد و بسيارى از واژهها و ترکيبهاى متداول زمان خود را بهکار برد، در حالى که از زبان سنّتى ادبى هم تا هرجا که مىتوانست و موافق ذوق سليم مىشمرد بهره برمىگرفت؛ به همين سبب است که در شعر و نثر اين دوره به واژهها و ترکيبهاى نو بسيار باز مىخوريم که اگرچه هيچ بعيد نيست همه يا قسمتى از آنها در زبان فارسى رايج زمانهاى پيش هم وجود داشته باشد، اما استعمال آنها در متنهاى ادبى يا اصلاً سابقه نداشت و يا بسيار نادر بود. بيشتر مثلهائى هم که در شعر اين عهد آمده از قبيل همين واژهها و ترکيبهاى تازه است که در دوران صفوى رايج داشت. اين نکته هم روشن و از کلام شاعران و نويسندگان عهد آشکار است که در بيان آنان تنها واژهها و تعبيرهاى زمانشان بهکار نمىرفت، بلکه آنان اصلاً ابائى نداشتند که گفتار خود را با دستور تحوّل يافتهٔ فارسى نيز همساز کنند و همين دو نکتهٔ اخير باعث است که ما خود را با زبان و بيان شاعران و مؤلفان سدههاى دهم تا دوازدهم بسيار آشنا و مأنوس مىيابيم و حال آنکه چنين انسى را مثلاً با شاعران سدههاى چهارم و پنجم و ششم نداريم.
|
|
اگر بخواهيم براى توضيح بيشترِ سخن به ذکر شاهدهائى از گفتار شاعران آن زمان بپردازيم تفصيل از حد در خواهد گذشت، پس براى آنکه خواننده آشنائى بيشترى با بحث حاضر حاصل کند به نقل چند بيت ذيل اکتفا مىکنم و براى شناختن واژهها و ترکيبها و تعبيرهاى تازه يا آنها که در اثرهاى شاعران پيشين کمتر ديده شده است، يا واژههائى که از ديرباز بهکار مىرفته ولى در عهد مورد بحث ما معنى تازهاى يافته، آنها را در ميان دو هلال مىنويسم:
|
|
- حکيم رکناى مسيح:
|
در غربت مرگ بيم تنهائى نيست |
|
ياران عزيز (آن طرف) بيشترند |
خوش بىتو زنده ماندهام از (بىسعادتى) |
|
من چون کنم نمىکشد اين زهر (عادتى) |
با فلک (دست و بغل مىروم) اى خواجه ببين |
|
که (تماشاست) (تلاش) دو زبردست (بهم) |
|
|
- صائب تبريزى:
|
در مجالس (حرف سرگوشى زدن) با يکدگر |
|
در زمين سينهها تخم نفاق افکندنست |
غم عالم فراوانست و من يک غنچه دل دارم |
|
چسان در (شيشهٔ ساعت) کنم ريگ بيابان را |
در خاک و خون کشيده مرا ترکزادهاى |
|
مژگان به (ناز بالش) دل تکيه دادهاى |
لبِ سؤال سزاوار (بخيه) بيشترست |
|
عبث به خرقهٔ خود (بخيه مىزند) درويش |
|
|
- ميرزا جلال اسير:
|
نرگستان شده بزم از نگهت |
|
(چقدر نام خدا خوش چشمى!) |
|
|
- محمد سعيد اشرف:
|
گر نگين نيست نگيندان طلارا (عشق است) |
|
(حسن ليموئى) آن (آبلهرو هم بد نيست) |
|
|
- قاسمخان جوينى:
|
از پس صد سال آتش مىفروزد از چنار |
|
تانپندارى که درس عشق (پيرآموز) نيست |
|
|
- ميرزا عبدالقادر در بيدل عظيمآبادى:
|
(قماش) فهم نداريم ور نه خوبان را |
|
(اتوى) پيرهن نازچين پيشانيست |
|
|
|
استفاده از تشبيه و مجاز و استعاره
|
|
از ويژگىهاى شعر در اين عهد استفاده از شاعران است از تشبيه و مجاز و استعاره به حداکثر امکان، چنانکه گوئى سخن سادهٔ آزاد از اينگونه آرايشهاى معنوى در نزد سخنسنجان ارزشى نداشت و بىمزه و فاقد ملاحت بهنظر مىآمد.
|
|
- طالب آملى:
|
سخن که نيست درو استعاره نيست ملاحت |
|
نمک ندارد شعرى که استعاره ندارد |
|
|
هر نوع تشبيه يا استعارهٔ نامکرّرِ تازه مجاز بود خواه مفرد يا مرکب، محسوس يا معقول، و خيالى يا وهمى. هرچه پيچيدهتر و ديريابتر و آلودهتر به تخيل و توهّم بود بهتر و دلپذيرتر و استادانهتر بهنظر مىرسيد. تمام ديوانهاى شاعران عهد از اينگونه تشبيهها و مجازها پر است ولى هرچه به پايان آن نزديک شويم دقت شاعر در ايراد آنها و صعوبت فهم براى مستمع بيشتر مىگردد و نگاهى به آنچه از اين شاعران در بخش مربوط از اين مبحث نقل خواهد شد براى درک اين معانى کافى است. اما مطلب مهم ترکيبهاى تشبيهى و استعارى و بهکار بردن استعارهٔ تمثيليِ فراوان است در شعر اين عهد که اگرچه در ادب فارسى مسبوق به سابقهٔ طولانى است، اما در هيچ عهد و زمانى مبالغه در اين راه به اندازهٔ دورهاى که محلّ مطالعهٔ ماست نبوده است. براى آنکه خواننده نمونهاى چند از ترکيبهاى تشبيهى و استعارى شاعران عهد صفوى را ديده باشد به نقل چند بيت زيرين (با قرار دادن آنگونه ترکيبها ميان دو هلال) مبادرت مىگردد:
|
|
- سالک يزدى:
|
نواى نالهٔ نى مىرسد به (غارت هوش) |
|
تو (برق تازى) اين (نىسوار) را درياب! |
|
|
- صيدى:
|
چشمت هنوز از (صف مژگان) به قتلعام
|
|
سان در (زمين آئينه) بيند سپاه را |
|
|
- صائب:
|
چو (زلف سنبل) ابيات من پريشان بود
|
|
نداشت (طرّهٔ شيرازه) روى ديوانم |
|
|
- ظفرخان احسن:
|
(مسافران چمن) نارسيده در کوچاند
|
|
شکوفه مىرود و شاخ (بار مىبندد)
|
|
|
- کليم کاشانى:
|
دل (دامن مجاورت) چشم تر گرفت
|
|
با (طفل اشک) صحبت ديوانه در گرفت
|
|
|
- مير رضى دانش:
|
شب عيدست و مىبينم قدح در دست رنگينش
|
|
|
|
|
(شبستانِ حنا) امشب (چراغ روشنى) دارد
|
|