|
|
مهمترين نوع شعر در عهد صفوى غزل است، چنانکه بايد اين دورهٔ ممتد را دوران غزلسرائى در تاريخ ادب فارسى نام نهاد. هرکس از شاه و امير و وزير و عالم و عامى که خواست طبعى بيازمايد از ساختن غزلى غافل نماند، خواه دلانگيز و استادانه و خواه سست و عاميانه. ديوان گروهى از شاعران، چنانکه در شرح حالشان خواهيم آورد، تنها با غزلهايشان ترتيب يافته به نحوى که جز آنها حتى يک رباعى و قطعه نيز در آنها ديده نمىشود؛ و در بعضى ديگر بهندرت ديگر نوعهاى شعر بر غزل مىچربد، مگر کليات شاعرانى که در چند نوع از شعر يا در همهٔ آنها طبعآزمائى کردند و يا دفترهاى شعر گويندگانى که مثنوىسرا يا ترانهگوى بودند و بس.
|
|
خاصيت اين غزلهاى بىشمار يکنواختى عمومى آنها در بيان حالتهاى عشق و وصال و فراق و اميد و حرمان و شوق و يأس و اينگونه عاطفههاى گوناگون بود که طبعاً در شعر غنائى بدانها باز مىخوريم. دربارهٔ نحوهٔ ايراد مضمونها و نکتهها و زبان و چگونگى بيان مقصود در اين غزلها تنها افزودن اين نکته لازم است که غزلهاى آن زمان که محلّ مطالعهٔ ما است همگى عاشقانه نبودند بلکه بنابر رسمى که از پيش متداول بود بعضى شاعران به بيان انديشههاى حکمى يا عرفانى خود در اين نوع از شعر مبادرت داشتند، برخى به نحو انحصار و بعضى با همراه کردن هر دو سه نوع انديشه با هم؛ و از نکتههاى شايستهٔ توجّهآميزيست که غالباً ميان انديشههاى عرفانى و ديدِ مذهبى هندى و ايرانيِ اسلامى ديده مىشود، و اين امر از جانبى محصول اقامت بسيارى از شاعران ايرانى در سند و هند و دکن و آميزش با هندوان و عشقبازى با سبزچهرگان هند است که طبعاً به تقارب ذهنى و عقيدتى و جهانبينى آنان مىکشيد؛ و از طرفى نتيجهٔ معاشرت آنان با اهل فضل و ادب هندىنژاد يا ايرانيان هندى شده، بود که روز به روز در حال افزايش بودهاند؛ و از جانبى ديگر مولود آشنائى ايرانيان و مسلمانان پارسىدان مقيم هند با ترجمههاى آثار متعدد هندى بود که به تشويق پادشاهان دکن و گورکانيان هند خاصّه جلالالدّين اکبر و محمّد داراشکوه فرزند شاهجهان فراهم مىآمد.
|
|
آنچه در غزل دوران صفوى مهم و قابل توجه و تازه است استفاده از افکار و انديشههاى عالى حکمى و عرفانى است بهصورت نکتهها و مضمونهائى که حکم مَثَلهاى ساير يافته و با رواج ميان عارف و عامى کاربردهاى اجتماعى حاصل نموده و در زندگانى روزمرّهٔ مردم بهکار رفتهاند. اينگونه فکرها بيشتر مبناى اخلاقى و اجتماعى دارند و اگرچه تقريباً همهٔ شاعران غزلگوى زمان را مىتوان در اين کار شريک و سهيم دانست ولى بعضى مانند طالب و کليم و صائب و غنى در اين راه توانستهاند سرآمد همگان باشند و دست بالاى دستها نهند. در بيتهاى زيرين، که فقط بهعنوان نمونه نقل مىشود، از اينگونه دستورهاى اخلاقى و اجتماعى که البته زادهٔ انديشههاى سنتّى در جهانبينى حکمى و عرفانى و اخلاقى ما هستند، مىتوان ديد:
|
|
- کليم کاشانى:
|
بىديده راه اگر نتوان رفت پس چرا
|
|
|
|
|
چشم از جهان چو بستى از آن مىتوان گذشت
|
مفلسان را کس نمىخواهد، ز مينا کن قياس
|
|
|
|
|
تا تهى شد ديگرش کس دست در گردن نکرد
|
|
|
- صائب تبريزى:
|
به هموارى ادب کن خصم سرکش را که خاکستر
|
|
|
|
|
به نرمى زيردست خويش مىگرداند آتش را
|
نيست ناقص را کمالى بهتر از اظهار عجز
|
|
|
|
|
دستگير ناشناور دست بالا کردنست
|
دوستى با ناتوانان مايهٔ روشندليست
|
|
|
|
|
موم چون با رشته سازد شمع محفل مىشود
|
|
|
- غنى کشميرى:
|
کج را به تکلّف نتوان راست نمودن
|
|
|
|
|
کى تير توان ساختن از چوب کمانها
|
سعى بهر راحت همسايهها کردن خوشست
|
|
|
|
|
بشنود گوش از براى خوابِ چشم افسانهها
|
تا سرکهٔ پيشانى دونان نچشيديم
|
|
|
|
|
دندان طمع کند نشد در دهن ما
|
|
|
|
اگرچه دورهٔ ده تا دوازده هجرى عهد غزل و غزلسرائى بود ليکن نوع قصيده با همهٔ ناتوانى که يافت، همچنان راه خود را در طول زمان مىپيمود. بيشتر غزلگويان اين عهد قصيده و طبعاً ترکيببند و ترجيعبند هم ساختهاند. شاعران معروفى مانند لسانى شيرازى، حيرتى تونى، محتشم کاشانى، ثنائى مشهدى، عرفى شيرازى، فيضى اکبرآبادى، نوعى خبوشانى، نظيرى نيشابورى، ظهورى ترشيزى، شاپور تهرانى، طالب آملى و بسيارى ديگر تا صائب تبريزى و نورس دماوندى و همانندگانشان در همان حال که شور خاصى در ساختن غزلهاى دلانگيز داشتند به کار قصيدهگوئى نيز پرداختهاند. منتهى همهٔ آنان که در راه شاعرى قدم برمىداشتهاند و ديوان و دفترى فراهم مىآوردند توانائى دست زدن بدين کار را نداشتند و يا اگر طبعى مىآزمودند شهرتى حاصل نمىنمودند.
|
|
محرّک شاعران استاد قصيدهگوى زمان در سرودن اين نوع از شعر، پس از داعيهٔ استادى در فنّ شاعرى، نخست فراهم کردن ساز و سامان زندگى بود و دوم پرداختن به باورداشتهاى مذهبى و کسب ثواب اخروى. چه، وضع سياسى آن دوره و سعى در اشاعهٔ اعتقاد مذهبى و تأييد و ترويج نهائى آن طبعاً کار را به ترغيب شاعران در سرودن قصيدهها و ترکيبها و ترجيعهاى فراوان در منقبت اهل بيت مىکشانيد. ولى مدح شاهان و سرداران و اميران و وزيران در قصيدههاى مدحى، سنتى بود ديرين در شعر پارسى و وسيلهاى ثمربخش براى انتجاع و اعاشهٔ شاعران که طبعاً در سراسر اين عهد نيز رواج داشت و دنبالهٔ کار در اين راه به ترکيبها و ترجيعها و قطعهها و حتى رباعىها و غزلها نيز مىکشيد و مطلبى بود که تازگى نداشت؛ و چون خريداران اينگونه شعرها در سرزمين هند بيشتر و ثروتشان از همطرازان ايرانى بيشتر بود شاعرانى که در هند بهسر بردهاند در اين کار پرکارتر بودهاند.
|
|
زبان قصيده و شيوهٔ نظم آن در آغاز عهد صفوى بيشتر متمايل به سبک شاعران اواخر سدهٔ ششم و آغاز سدهٔ هفتم بود، يعنى در سدهٔ دهم و اوايل سدهٔ يازدهم شاعرانى را مىشناسيم که زبان قصيدهسرايان مذکور را در شعر خود بهکار مىبردند و شيوهٔ سخنورى آنان به شاعرانى که بعد از ايشان در ايران و هند شهرت يافتند شباهت ندارد، از اين گروهند شاه طاهر دکنى (م ۹۳۵)، حيرتى تونى (م ۹۶۱)، عتابى نجفى (سدهٔ دهم)، قاسم کاهى (م ۹۸۸)، محتشم کاشى (م ۹۹۶)، قاضى نورالدين نورى (م ۱۰۰۰)، کمال سبزوارى معروف به 'افصح' (م ۱۰۲۰)، نظيرى نيشابورى (م ۱۰۲۱)، ظهورى ترشيزى (م ۱۰۲۵)، ملا کامى سبزوارى (سدهٔ دهم ـ يازدهم) و عارف ايگى (م ۱۰۲۸). بعضى از اين گروه مثلاً شاه طاهر و عارف چنان سخن مىگفتند که گفتى در سدههاى پنجم ـ ششم هجرى زندگى مىکردند و در ديارى از سرزمين خراسان بهسر مىبردند و اين نبود مگر بهعلّت تتبّع آنان در ديوانهاى شاعران استاد در سدههائى که گفته شد.
|
|
در عهد همين قصيدهگويان استاد کسانى را مىشناسيم که از سخنشان آثار تازگى مشهود است و مىخواهند بر بناى کهن شعر آرايش نو بيفزايند و از اين راه طرزى تازه بيافرينند مثل وحشى بافقى (م ۹۹۱) و ثنائى (م ۹۹۵) و عرفى (م ۹۹۹) و ظهور همين دسته است که مقدّمهاى براى تغيير شيوه در قصيدهگوئى گشت، همچنان که در غزلسرائى شد. شيوع غزل هم که زبان سادهٔ روان و نرم لازمهٔ آن است، باعث گرديد که زبان قصيده از طنطنه و صلابت قديم باز ايستد و به سادگى و لطافت و روانى عرفى نزديک شود و حتى در پارهاى از آنها همان گسيختگى معنوى بيتها که در بيشتر غزلهاى آن عهد مىبينيم راه يابد.
|
|
اين تغيير شرايط لفظى و معنوى قصيده، هرچه از ميانهٔ سدهٔ يازدهم به پايان دورهٔ صفوى نزديکتر شويم بيشتر مىگردد. در اين دورهٔ دوم زبان قصيده و ترکيب و ترجيع خيلى بيشتر از سابق به زبان تخاطب زمان نزديک شد.
|
|
البته روشن است که اين نزديکى قصيده به غزل تنها در نحوهٔ ايراد کلام نبود بلکه از جهت خلق معانى و جنبهٔ فکرى و ذوقى هم بين اين دو نوع شعر يک هماهنگى دائم و ناگسستنى وجود مىيافت و توسعه مىپذيرفت و شاعر سعى داشت همان شيوهٔ مضمونآورى و نکتهپردازى را که در غزل داشت در قصيده نيز داشته باشد.
|
|
از ويژگىهاى قصيده و ترکيب و ترجيع در عهد صفوى بلندى و تفصيل آنها است و همين امر باعث بود که شاعر چند بار در آنها موضوع سخن را تغيير دهد و مسائل مختلفى را در خطاب به ممدوح مطرح سازد. گاه اتفاق مىافتاد که در اين قصيدههاى بلند، شاعر چند بار به تجديد مطلع مبادرت مىنمود و سادگى زبان مايهٔ آن بود که شاعران کمتر خود را به داشتن رديفهاى دشوار ملزم نمايند.
|
|
از اين مقدمه مىتوان دريافت که ساختن قصيدههاى مصنوع در اين دوره کم، و بيشتر منحصر به آغاز آن عهد بود، و چنانکه پيش از اين ديدهايم شاعرانى مانند اهلى شيرازى (م ۹۴۲) و عيشى هروى (معاصر شاه اسمعيل صفوى) قصيدههائى مصنوع به پيروى از سيد ذوالفقار شروانى و سلمان ساوجى در ستايش سلطان حسين بايقراى تيمورى و شاه اسمعيل صفوى داشتهاند.
|
|
اندکى بعد شاعرى ديگر بهنام جنوبى بدخشى معمائى، قصيدهاى ساخت در سى و هشت بيت در ستايش همايون و صنعتهائى که سيد ذوالفقار و سلمان در قصيدههاى خود از آنها غفلت کردهاند، در آن آورد و اين مطلع قصيدهٔ او است که در سه بحر خوانده مىشود:
|
|
رخ تو لاله و نسرين خط تو سبزه و ريحان
|
|
لب تو غنچهٔ رنگين قد تو فتنهٔ بستان
|
|
|
تيمور حسينى، معاصر شاه صفى (۱۰۳۸-۱۰۵۲ هـ) به قصد دنبال کردن کار اهلى شيرازى و رفع نقصهائى که در سه قصيدهٔ مصنوع او مىيافت قصيدهاى ساخت بدين مطلع:
|
|
هزار گلشن رويت به دهر حسن نما |
|
غبار برزن کويت به مهر داده ضيا |
|