|
|
آنچه ملّا عبدالباقى دربارهٔ شيوهٔ عرفى و پيروى دستهائى (از فيضى تا حکيم رکناى مسيح و حکيم شفائى) از او آورده محلّ تأمل است. البته عرفى بر سر راه تکامل شيوهاى از سخنورى قرار داشت که بعدها به هندى شهرت يافت، و او را مىتوان يکى از ستونهاى آن بناى رفيع شمرد اما نه همهٔ آن کاخ بلند، و اگر در سخن او، خاصه در غزلش، دقيق شويم مىبينيم که او بسيار در دنبال شاعران آغاز قرن نهم تا آغاز قرن دهم حرکت مىکند منتهى قدرت و صلابت طبعش او را در شمار مستثنيات درآورده است.
|
|
ميرعبدالرزاق خوافى دربارهٔ سخنورى عرفى مىگويد: 'بيشترى از اساتذهٔ سخنشناس اتفاق دارند که در کلام مولانا جزالت با سلاست و لطافت با متانت جمع آمده و بدين شيوا زبانى و شيرين بيانى کم کسى بوده. در نظم قصايد چنان بلندمرتبه افتاده که هيچکس را با وى ياراى شراکت و همچشمى نمانده' . حق همين است زيرا عرفى با قدرت و قوت کم سابقهٔ طبع و قريحهٔ خود توانست سخن جزيل و استوار شاعران آغاز قرن نهم را با لطافت انديشهٔ غزلگويان پايان آن قرن در هم آميزد و با توانائى خاص خود در ايراد معناهاى لطيف و ترکيبهاى تشبيهى و استعارى در بيانى سليس و روان بابى نو در کتاب شاعرى افتتاح نمايد نه آنکه شيوهٔ پيشينيان را در هم بريزد و بر روى آن کاخ در هم ريخته بنائى تازه برآورد، و حال آنکه ثنائى با طرز خاص خود که عبارت از گنجاندن مفهومهاى بلند و خيالهاى دور و دراز در کلام کوتاه و فشرده است، چنين کارى انجام داده است.
|
|
|
على ابراهيمخان خليل در صُحُفِ ابراهيم دربارهٔ شيوهٔ بابافغانى و ادامه يافتن طرز او تا ديرگاهى از آغاز سده ده تا ميانه دوازده، نوشته است که 'ملّا محتشم کاشانى و ملّا نظيرى نيشابورى و ملّا عرفى شيرازى و ضميرى اصفهانى و ملّا وحشى بافقى و حکيم رکنا مسيح کاشى که اساتذهٔ صاحب اقتدار و نامدار فن بلاغت و فصاحتاند، همه متقلّد و متتبّع اويند (يعنى بابافغانى). اگرچه هر کدام از اين بلند سخنان تصرّفى و اختراعى کاربند شده و به طرز خاصّى حرف زدهاند اما در حقيقت جادهٔ رفتار اينان مسلک بابافغانى است' . على ابراهيمخان دنبالهٔ نفوذ سبک عهد فغانى (م ۹۲۲ يا ۹۲۵ هـ) را تا به حکيم رکناى مسيح (مسيحى) کاشانى (م ۱۰۶۶ هـ) کشانيده در اين حکم طريق انصاف سپرده است ولى در اين ميان نامهاى بسيار مشهور ديگرى را فراموش کرده مثل نصيبى گيلانى (م ۹۴۴ هـ)، غزالى مشهدى (م ۹۸۰ هـ)، قاسم اردستانى (م ۹۸۶ هـ)، نوعى خبوشانى (م ۱۰۱۹ هـ)، ظهورى (م ۱۰۲۵ هـ) و شاپور تهرانى (م ۱۰۴۰ هـ) و عدهائى ديگر که خواننده مىتواند با مرور در ترجمهٔ حال شاعران اين عهد همهٔ آنان را به آسانى تشخيص دهد.
|
|
پس طرز بيان سادهٔ روان ولى استوار و درست و خالى از تکلّف همراه با نکتهسنجى و مضمون آفرينى و بهکار داشتن خيالهاى لطيف و عاطفه و احساس رقيق و بديع و پرشور، به همانگونه که در سخن فغانى و همعصران و همطرازانش مىبينيم تا مدتى دراز از اين دوره امتداد داشت و در اين ميان طبعاً راه تحوّل مىپيمود و با سليقههاى شخصى شاعرانى که ديدهايم و خواهيم ديد در آن تغييرهائى رخ مىداد، به اضافهٔ اينکه زبان فارسى هم در اين مدت در حال تحول طبيعى خود بود و مىتوانست بهنوبهٔ خود در دگرگونى تدريجى سبک مؤثر باشد.
|
|
و اينکه ملّا عبدالباقى نهاوندى نوشته است شاعرانى چون 'ميرزا قلى ميلى و خواجه ثنائى... الخ، يکباره منکر متقدمين شدند' درست نيست بلکه از اين ميان آن کس که طرزش با متقدمان تفاوت يافت و شيوهاى نو بنياد نهاد، خواجه حسين ثنائى بود که اتفاقاً مورد طعن بعضى از معاصران خويش قرار گرفت ولى به هر حال مبدأ تحولى در قصيده و غزل گرديد.
|
|
واله داغستانى نيز فغانى را موجد و مبتکر تازهاى مىداند که بعد از او تا ديرگاه مورد تقليد استادان سخن بود و پيش از فغانى کسى بدان شيوه سخن نمىگفت. واله دنبالهٔ سبک فغانى را به دوران شاعرى ميرزا صائب (م ۱۰۸۱) امتداد داده يعنى متجاوز از صد و پنجاه سال از تاريخ شعر فارسى را در زير سيطرهٔ سبک فغانى پنداشته است.
|
|
|
با نظرى اجمالى در اين سير طولانى شعر و دگرگونىهاى آن از سدهٔ دهم تا ميانهٔ سدهٔ دوازدهم به نوعى از امتناع حکم کلى دربارهٔ آن پى مىبريم و آن را به کلى خلاف تحقيق مىيابيم. طبيعى است که مىتوان بعضى از ويژگىهاى شعر را، چه لفظى و چه معنوى، در اين دوره، با توجه به دستهبندىهائى که شده، در ذيل يک عنوان آورد، مثلاً دربارهٔ توجه عمومى شاعران به مضمون آفرينى و باريکانديشى، يا به ارسال مثل در شعر، يا به بيان حال و واقعه در عشق (وقوع) و مانندههاى اينها بهطور کلى، اما اينها هيچ يک بيان حکم کلى دربارهٔ سبک واحد شعر در اين دوره نخواهد بود.
|
|
|
آن عصر از کلام شاعران اين عهد که بيشتر از همه در تغيير سبکشان مؤثر افتاد معنى و مضمون است. از آغاز کار ميانهٔ معنى و لفظ شعر رعايت نوعى مساوات مبنى و اساس کار بود ولى هرچه بر عمر شعر فارسى افزوده شد کفّهٔ معنى بر لفظ چربيد زيرا توسعهٔ دانشها و ذوقيّات و سنتهاى شعرى در درازاى زمان باعث شد که معنىهاى گوناگون و پردامنه به ذهن شاعران متأخّر هجوم آورد و دايرهٔ لفظ را به هنگام سخنورى بر آنان تنگ سازد. وقتى که گوينده در سنگلاخ تصوّرها و خيالهاى دور و دراز افتد بيرون آمدن از آن دشوار مىگردد، و وقتى خيال پردامنه با معنىها ملازم و همدوش باشد، اظهار معانى در لفظ کم امکان نمىيابد؛ اما شاعران عهدى که بدان پرداختهايم به پيروى از سرمشقهائى که تا آن وقت به دستشان رسيده بود، عادت يافته بودند که تا ممکن است معنىهاى بلند را در کلام کوتاه بياورند و آنها را تا مىتوان در يک بيت و گاه در يک مصراع چنان بگنجانند که قابل گردش در افواه گردد، زود به ياد سپرده و اينجا و آنجا نقل شود. 'مضمون' باشد، مضمونى که از زبانى به زبانى ديگر راه جويد و در نزد خواننده و شنونده تخيّلانگيز و اعجابآميز افتد.
|