|
|
اقتران با طبيعت و محيط زندگى
|
|
يکى از ويژگىهاى شعر در عهد صفوى اقتران با طبيعت و محيط زندگانى شاعران است يعنى برگرفتن فکر و مضمون و نکته از آنچه در دور و برِ آنان، در دسترس و در چشمرسِ ايشان، بود. البته اين نگرش به جهان مادى و به عالم بيرون از وجودِ گوينده امر تازهاى در ادب فارسى نيست و هم از آغاز ميان گويندگان رايج و در بعضى از آنان خاصه شاعران سدهٔ چهارم و سدهٔ پنجم از عنصرهاى بنيادى شعرشان بود، منتهى نگرش آن شاعران به عالم خارج بيشتر با وصف آن همراه بوده است نه با ابراز احساسات و عواطفى که از اين راه در آنان مىتوانست ايجاد شود.
|
|
توصيفهاى ماهرانهٔ استادان دو سدهٔ مذکور، مثلاً کسائى مروزى، فردوسى و طوسى و منوچهرى دامغانى چنان با قدرت و توانائى همراه بود که به ترسيم دورنماها در پردههاى تصوير مىمانست، اما شاعران عهدى که مورد مطالعهٔ ما است در اين تصويرگرى به همان شيوه سخن مىگويند که شاعران دورهٔ رمانتيسم در ادب اروپائى، يعنى عالم و همه چيز اطراف خود را با احساسى که خود از آنها دارند مىنگرند و درک مىکنند نه چنانکه آنها هستند، و يا بهتر بگوئيم به احساسات و عواطفى که از راه تماس با عالم خارج در آنان پديد مىآيد، به يارى شعر خود جواب مىگويند و يا آنها را در بيان شاعرانهٔ خويش ترسيم مىنمايند. آنها را چنان مىبينند که مىخواهند، نه چنانکه هستند. موى که بر روى شاهد رويد سرمشق براى رويش سبزهٔ چمنزار است:
|
|
- نصيرا:
|
بهار مىرود اما زسبزهٔ خط تو |
|
زمانه سر خط تعليم صد چمن دارد |
|
|
دل خانهائى است که سينه سقف آن است و غم خاکى که از آن سقف بر خانهٔ دل ريزد، چون آوارى که از سقف خانهٔ تهيدستان بر سرشان فرود آيد:
|
|
- صائب:
|
غمى هر دم به دل از سينهٔ صد چاک مىريزد
|
|
ز سقف خانهٔ درويش دايم خاک مىريزد
|
|
|
بايد نرمزبانى را از قلم موى نقاشان آموخت که نرم نرم کار خود را چنانکه مىخواهد به پايان مىبرد:
|
|
- واعظ:
|
از زبان کلک نقاشان شنيدم بارها |
|
بىزبان نرم کى صورت پذيرد کارها |
|
|
خفتگان نقش قالى از صداى دلپذير پاى لطيف معشوق از خواب دائم بيدار مىشوند و گلهاى تصوير نهالى (نهلى، دوشک) از تن او بوى خوش مىپذيرد:
|
|
- طالب:
|
به تن بويا کند گلهاى تصوير نهالى را |
|
به پا بيدار سازد خفتگان نقش قالى را |
|
|
- سرخوش:
|
از خوشهٔ انگور عيان شد که درين باغ |
|
شيرازهٔ جمعيت دلها رگ تاکست |
|
|
- محمدعلى دانا:
|
مهت چو بدر شود با دلم چه خواهد کرد |
|
هلال يک شبهٔ ابروت کتابم سوخت |
|
|
- فياض:
|
قسمت ما زين چمن بار تعلّق بود و بس |
|
سرو را نازم که آزاد آمد و آزاد رفت |
|
|
- صائب:
|
بسوز عاريتى تن نمىدهد جوهر |
|
ز آتش جگر خود چنار مىسوزد |
|
|
- واعظ:
|
يادگير از بيد مجنون شيوهٔ افتادگى |
|
گرگذارند ارّه بر فرق تو سر بالا مکن |
|
|
- شوکت:
|
از بس کُروى فتاده ايجاد زمين |
|
هر کس به مقام خود بلندى دارد |
|
|
|
مضمونهائى که شاعران بدين خون دل از هرجا دست و پا مىکردند گاه محل استفاده و يا بهتر بگوئيم دستخوش مضمون ربائى ديگران مىگرديد؛ مثلاً از ميان شاعران معروف سليم تهرانى (م ۱۰۵۷ هـ) دربر داشتن معناهاى ديگران معروف بود، شاعرى دربارهٔ او گفت:
|
|
دخلى که نکردى به کلامالله است |
|
بيتى که نبردهاى تو بيتالله است |
|
|
در حالى که سليم خود از اينکه مضمونهايش را شاعران ديگر برمىداشتهاند، رنجيدهخاطر بود و آن را 'غارت' مىناميد:
|
|
ديوان خود بهدست حريفان مده سليم |
|
غافل مشو که غارت باغ تو مىکنند |
|
|
و حتى چنين مىپنداشت که ديوان هيچيک از معاصرانش از سخنان وى خالى نيست:
|
|
ديوان کيست از سخنانم تهى سليم |
|
تنها بر من اين ستم از دست صائبست |
|
|
و بنابراين پاى ميرزا صائبا (م ۱۰۸۰ هـ)را هم به ميان کشيد.
|
|
ميرغلامعلى آزاد بلگرامى (م ۱۲۰۰ هـ) که از سخنشناسان معروف عهد بود، در اين مورد به حمايت از صائب برخاسته و شرحى مستوفى در اين باب آورده است. وى معتقد است هر معنائى که گويند صائب از سليم برداشته از مقولهٔ توارد است ولى معلوم نيست در اين حکومت تا کجا جانب انصاف را گرفته باشد. براى آنکه چند مورد از اين 'تواردها' را بشناسيم به نقل بعضى در اينجا مبادرت مىشود:
|
|
- سليم:
|
صدا چگونه برآيد که اين سيهچشمان |
|
به سنگ سرمه شکستند شيشهٔ ما را |
|
|
- صائب:
|
نماند ناله دل درد پيشهٔ ما را |
|
به سنگ سرمه شکستند شيشهٔ ما را |
|
|
- سليم:
|
چشم توام ز هوش تهيدست مىکند |
|
يک سرمهدان شراب مرا مست مىکند |
|
|
- صائب:
|
از چشم نيم مست تو با يک جهان شراب |
|
ما صلح کردهايم به يک سرمهدان شراب |
|
|
برداشتن مضمون از ديوان اين و آن، يا توارُد و يا به هر نام ديگر، منحصر به ميان سليم و صائب و نيز موقوف به همين چند مورد معدود نبود، امرى بود تقريباً رايج که مىتوان آن را گاه از مقولهٔ توارد دانست و گاه آزمايش ذوق در بهتر ساختن همان مضمون و بسا از اوقات انتحال. مثلاً تکرار مضمون بيت زيرين از سليم تهرانى بهوسيلهٔ صائب بسيار متفاوت است با آنچه در بيت غنى کشميرى مىبينيم و خواننده به تشخيص خود مىتواند کار اين دو گويندهٔ اخير را به هر نوعى از اين سه حالت که خواست تعبير کند:
|
|
- سليم:
|
مشّاطه را جمال تو ديوانه مىکند |
|
کآئينه را خيالِ پريخانه مىکند |
|
|
- صائب:
|
دل را نگاه گرم تو ديوانه مىکند |
|
آئينه را رخ تو پريخانه مىکند |
|
|
- غنى:
|
هرکس که ديد روى تو ديوانه مىشود |
|
آئينه از رخ تو پريخانه مىشود |
|