مردان تو در دایرهی کن فیکون |
|
دل نقطهی وحدتست و از عرش فزون |
گر در چیند نقطهی دردت ز درون |
|
حالی شوی از دایرهی کون برون |
|
نزدیک منی مرا مبین چون دوران |
|
تو شهد نگر به صورت زنبوران |
ابلیس نهای به جان آدم بنگر |
|
اندر تن او نظر مکن چون کوران |
|
هر خانه که بیچراغ باشد ای جان |
|
زندان بود آن نه باغ باشد ای جان |
هرکس که بطبل باز شد باز نشد |
|
بازش تو مخوان که زاغ باشد ای جان |
|
هر روز خوش است منزلی بسپردن |
|
چون آب روان و فارغ از افسردن |
دی رفت و حدیث دی چو دی هم بگذشت |
|
امروز حدیث تازه باید کردن |
|
هر روز نو برآئی ای دلبر جان |
|
سودای نوی درافکنی در سر جان |
در ده پرده بهر سحر ساغر جان |
|
ای تو پدر جان من و مادر جان |
|
هر مطرب کو نیست ز دل دفتر خوان |
|
آن مطرب را تو مطرب دفتر خوان |
گر چهرهی نهان کرد ز تو بیت و غزل |
|
گر خط خوانی ز چهرهی ما برخوان |
|
هشدار که میروند هر سو غولان |
|
با دانه و دام در شکار گوران |
ای شاد تنی که دامن دل گیرد |
|
عبرت گیرد ز حالت معزولان |
|
هم خانه از آن اوست و هم جامه و نان |
|
هم جسم از آن اوست همه دیده و جان |
وان چیز دگر که نیست گفتن امکان |
|
زیرا که زمان باید و اخوان و مکان |
|
هم نور دل منی و هم راحت جان |
|
هم فتنه برانگیزی و هم فتنه نشان |
ما را گوئی چه داری از دوست نشان |
|
ما را از دوست بینشانیست نشان |
|
هنگام اجل چو جان بپردازد تن |
|
مانند قبای کهنه اندازد تن |
تن را که ز خاکست دهد باز به خاک |
|
وز نور قدیم خویش برسازد تن |
|
یا دلبر من باید و یا دل بر من |
|
نی دل بر من باشد و نی دلبر من |
ای دل بر من مباش بیدلبر من |
|
یک دل بر من به از دو صد دل بر من |
|
یارب چه دلست این و چه خو دارد این |
|
در جستن او چه جستجو دارد این |
بر خاک درش هر نفسی سر بنهد |
|
خاکش گوید هزار رو دارد این |
|
یا اوحد بالجمال یا جانمسن |
|
از عهد من ای دوست مگر نادمسن |
قد کنت تجنی فقل تاجکسن |
|
والیوم هجرتنی فقل سن کم سن |
|
آن رهزن دل که پای کوبانم از او |
|
چون آینهی خیال خوبانم از او |
جانیست که چون دست زنان میآید |
|
یارب یارب چه میشود جانم از او |
|
آن شاه که هست عقل دیوانهی او |
|
وز عشق دلم شده است همخانهی او |
پروانه فرستاد که من آن توام |
|
صد شمع به نور شد ز پروانهی او |
|
آن شخص که رشک برد بر جامهی تو |
|
تا رشک برد بر لب خودکامهی تو |
یا رشک برد بر آن رخ فرخ تو |
|
یا بر کر و فر روح علامهی تو |
|
آن کس که همیشه دل پر از دردم از او |
|
با سینهی ریش و با رخ زردم از او |
امروز بناز او بری بر من زد |
|
المنة لله که بری خوردم از او |
|
آن لاله رخی که با رخ زردم از او |
|
وان داروی دردی که همه دردم از او |
یک روز به بازار بری بر من زد |
|
باور نکند کس چه بری خوردم از او |
|
از جان بشنیدهام نوای غم تو |
|
نی خود جانهاست ذرههای غم تو |
آن صورتها که در درون میآیند |
|
تابند چو ذره در هوای غم تو |
|
از گنج قدم شدیم ویرانهی او |
|
ز افسانهی او شدیم افسانهی او |
آوخ که ز پیمان و ز پیمانهی او |
|
کس خانهی خود نداند از خانه او |
|
ای آب از این دیدهی بیخواب برو |
|
وی آتش از این سینهی پرتاب برو |
وی جان چو تنی که مسکنت بود نماند |
|
بیآبی خود مجوی و بر آب برو |
|
ای از دل و جان لطیفتر قالب تو |
|
بسیار رهست از شکر تا لب تو |
عمریست که آفتاب و مه میگردند |
|
روزان و شبان در آرزوی شب تو |
|
ای پردهی پندار پسندیدهی تو |
|
وی وهم خودی در دل شوریدهی تو |
هیچی تو و هیچ را چنین گوهر |
|
به زین نتوان نهاد در دیدهی تو |
|
ای بسته تو خواب من به چشم جادو |
|
آن آب حیات و نقل بیخوابان کو |
کی بینم آب چون منم غرقهی جو |
|
خود آب گرفته است مرا هر شش سو |
|
ای بلبل مست بوستانی برگو |
|
مستی سر و راحت جانی برگو |
من مستم و تعیین نتوانم کردن |
|
ای جان جهان هرچه توانی برگو |
|
ای جان جهان به حق احسانت مرو |
|
مستم مستم ز شیر پستانت مرو |
اندر قفسم شکر می افشان و مرو |
|
ای طوطی جان زین شکرستانت مرو |
|
ای جان جهان جان و جهان بندهی تو |
|
شیرین شده عالم ز شکر خندهی تو |
صد قرن گذشت و آسمان نیزد ندید |
|
در گردش روزگار مانندهی تو |
|
ای جان جهان جز تو کسی کیست بگو |
|
بیجان و جهان هیچ کسی زیست بگو |
من بد کنم و تو بد مکافات دهی |
|
پس فرق میان من و تو چیست بگو |
|
ای چرخ فلک پایهی پیروزهی تو |
|
زنبیل جهان گدای دریوزهی تو |
صد سال فلک خدمت خاک تو کند |
|
نگزارده باشد حق یکروزهی تو |
|
ای در دل من میل و تمنا همه تو |
|
واندر سر من مایهی سودا همه تو |
هرچند بروی کار در مینگرم |
|
امروز همه توئی و فردا همه تو |
|
ای دل اگرت طاقت غم نیست برو |
|
آوارهی عشق چون تو کم نیست برو |
ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید |
|
ور میترسی کار تو هم نیست برو |
|
ای دل تو بهر خیال مغرور مشو |
|
پروانه صفت کشتهی هر نور مشو |
تا خود بینی تو از خدا مانی دور |
|
نزدیکتر آی و از خدا دور مشو |
|
ای دل گر ازین حدیث آگاهی تو |
|
زین تفرقهی خویش چه میخواهی تو |
یک لحظه که از حضور غایب مانی |
|
آن لحظه بدانکه مشرک راهی تو |
|
ای زندگی تن و توانم همه تو |
|
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو |
تو هستی من شدی از آنی همه من |
|
من نیست شدم در تو از آنم همه تو |
|
ای ساقی جان برین خوش آواز برو |
|
ساز ازلیست هم بر این ساز برو |
ای باز چو طبل باز او بشنیدی |
|
شه منتظر تست سبک باز برو |
|
ای ظلمت شب مانع خورشید مشو |
|
ای ابر حجاب روز امید مشو |
ای مدت یک ساعتهی لذت جسم |
|
اصل الم حاصل جاوید مشو |
|