دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
سه حکایت عجیب و غریب
يکى بود، يکى نبود. غير از خدا هيچکس نبود. در زمانهاى قديم، سلطانى بود که فقط يک دختر داشت. روزى به جارچىهايش دستور داد در هر چارسو اين فرمان را جار بزنند که هرکس سه حکايت عجيب و غريب بگويد که هيچ وقت راست درنياد، دختر سلطان به همسرى او درمىآيد. 'حسن کَل - مخفف کچل است' اين فرمان را شنيد و رو به مادرش گفت: 'ننه برايم نون راه بپز!' مادرش پرسيد: 'کجا؟' 'حسن کل' گفت: 'جارچىهاى سلطانى جار زدند که هر کسى سه حکايت عجيب و غير واقعى بگويد، دختر سلطان زن او مىشود. حالا مىخواهم بروم و سه حکايت عجيب بگويم و دختر سلطان را بگيرم.' مادر حسن کل گفت: 'نه ننه، نرو! به اين بهانه سلطان تا به حال خيلى از جوانها را کشته است، تو را هم مىکشد!' 'حسن کل' جواب داد: 'آن همه را کشتهاند، من هم رويشان!' |
به سفارش و گوشزدِ مادر گوش نکرد، راه افتاد. به برج و باروى سلطانى رسيد و بعد به حضور سلطان رفت و گفت: 'قبلهٔ عالم! آمدهام سه حکايت غيرواقعى بگويم.' سلطان رو به وزير اعظمش کرد و گفت: 'ببرش و زيرزمين را نشانش بده!' وزير اعظم 'حسن کل' را به زيرزمين برد. موهاى تن 'حسن کل' از ديدن تنهاى بىسرِ جوانان سيخ شد. وزير به او گفت: 'اگر قصههايت دروغ نباشد و راست دربيايد، مثل اين جوانهاى خامطمع، سرت را به باد مىدهي.' حسن کل خود را نباخت و جواب داد: 'حکايتهاى من خيلى عجيب است و هيچ وقت اتفاق نمىافتد.' |
صبح روز بعد براى گفتن حکايت اول خدمت سلطان رسيد و گفت: قبلهٔ عالم، روزى از جائى رد مىشدم که ناگهان ديدم از آسمان صداى واقواق سگى مىآيد و بعد صدا خاموش شد.' |
سلطان قبول کرد که از آسمان صداى سگ بلند نمىشود و گفت: 'حکايت اول، قبول.' حسن کل گفت: 'حالا حکايت دوم، روزى پدرم داشت گريه مىکرد. مادرم به من گفت: پدرت را تا دروازهٔ شهر ببر و برگردانش تا دلش باز شود. پدرم را کول گرفتم. رفتم و رفتم اما پدرم همچنان مىگريست. از روى ناچارى دوباره او را به خانه برگرداندم. مادرم تخممرغى پخته بهدست پدرم داد. دوباره راه افتادم؛ اما باز در بين راه گريهٔ پدر شروع و بيشتر شد و اينبار من از روى ناچارى يک سيلى آبدار به گوشش زدم که تخممرغ از دستش افتاد و شکست و از توى تخممرغ پختهٔ شکسته دو تا جوجه بالبالزنان بيرون پريدند، يک دفعه، يک خروس شد و يکى شترمرغ. خروس دويد بالاى ده و شترمرغ دويد زير ده. ديگر پدرم را به خانه رساندم. بعد، سوزن خياطى مادرم را برداشتم و به ميدانچهٔ ده رفتم و سوزن را توى زمين کاشتم و از سوزن بالا رفتم، از بالاى سوزن ديدم که شترمرغ دارد در زير زده مىچرد و خروس را ديدم که به چوب خرمن بستهاند. از سوزن پائين آمدم و رفتم سر خرمن و گفتم: 'چرا خروس مرا به خرمن بستهايد؟!' جوابم دادند: 'داد نزن! کرايهاش را بگير.' نشستم تا خرمن تمام شد، آن وقت کرايهاش را که چهل من پوست باقلا بود، گرفتم و بار خروس کردم و سوى خانه آمدم. |
در خانه که بار باقلا را از پشت خروس پائين گذاشتم، ديدم پشت خروس به اندازهٔ يک کف دست، زخمى شده است. مغز گردوئى را سوزاندم، کوبيدم و روى زخمش گذاشتم تا خوب شود و بعد خروس را توى ( 'کُلو - به ضم کاف و لام)، لانهٔ مرغ و خروس' کردم. صبح روز بعد بود که ديدم يک درخت تنومند گردو از پشت خروس روئيده است و خرمنها بار گردو دارد. بچهها هم زيرش جمع شده بودند و براى انداختن گردو به قدرى سنگ پرانده بودند که بالاى درخت، فرشى از سنگ، گل و خاک و شخمش زدم و هندوانه کاشتم. دو هندوانه بار داد. هنداونهها را بار الاغ کردم، کمر الاغ از سنگينى آنها شکست، بار اسب کردم، کمر اسب هم شکست، بار شتر کردم و خودم هم سوار شدم، حيوان طاقت آورد. راه افتادم تا از دروازه خارج شوم، اما هندوانهها به قدرى بزرگ بودند که از سردر دروازه خارج نشدند، به ناچار چاقويم را درآوردم تا دو نيمشان کنم. چاقويم توى هندوانهٔ اولى گم شد. لِنگهچى کردم، داخل هندوانه شدم، هرچه عقب چاقو گشتم پيدا نکردم. سرم را از توى هندوانه بيرون آوردم، عابرى را ديدم و از او پرسيدم: 'آهاى بندهٔ خدا، شما چاقوئى نديديد؟' عابر عصبانى شد و گفت: 'برو بابا خدا پدرت را بيامرزد. من قافلهٔ شترم را گم کردم و پيدا نکردم، تو حالا از من مىخواهى که چاقويت را پيدا کرده باشم.' |
حرفهاى کشدار حسن کل که به اينجا رسيد، سلطان و وزير اعظمش و ديگر وزيرانش گفتند: 'اين حکايت دروغ را هم تصديق مىکنيم، شد دو حکايت.' بعد سلطان با وزير اعظم و ديگر وزيرانش خلوت کرد و گفت: 'اينبار هر قصهاى بگويد، مىگوئيم راست است.' |
حسن کل مرخص شد تا دو روز بعد حکايت سوم را بگويد. صبح روز بعد حسن کل خدمت سلطان رسيد: 'قبلهٔ عالم! حاضر و آمادهام تا حکايت سوم را هم بگويم.' سلطان گفت: 'منتظريم!' حسن کل گفت: 'قبلهٔ عالم! پدرم از پدرتان به وزن سنگ زيرين آسيا، نقره و به وزن سنگ روئين آسيا، طلا طلب داشت.' |
وزير اعظم و وزيران سلطان به هم نگاهى انداختند، سرها را بيخ گوش هم آوردند و درگوشى گفتند: 'خوب! اگر ما بگوئيم راست است، بايد هموزن سنگهاى آسيا، نقره و طلا بستاند و ديگر خزانهٔ سلطان خالى مىشود و سلطان بىخزانه هم ديگر سلطان نيست؛ اگر هم بگوئيم دروغ است، چکار کنيم؟ دختر سلطان را مىگيرد.' سلطان وقتى حرف حسن کل را شنيد ديگر مثل وزير اعظم و وزيرانش معطل نکرد و گفت: 'دروغ است دروغ!' حسن کل گفت: 'اين هم حکايت سوم.' سلطان به ناچار به وزير اعظم گفت: 'دخترم را با چهار شتر بار جهاز به حسن کل بدهيد.' جارچىها عروسى حسن کل و دختر سلطان را جار زدند و مادر حسن کل هم دم دروازهٔ شهر آتش و اسفند دود کرده بود و منتظر پسر و عروسش بود. آنها آنجا ماندند و ما آمديم. |
- سه حکايت عجيب و غريب |
- افسانههاى مازندگان - ص ۶۶ |
- گردآورنده: سيدحسين ميرکاظمى |
- انتشارات کتابهاى شکوفه - چاپ اول ۱۳۶۷ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد هفتم، علىاشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰ |
همچنین مشاهده کنید
- دو برادر (۲)
- دو برادر خوانده
- خدای این شهر و خدای آن شهر یکی است
- مغل دختر
- بلال آقا
- شوهر لجوج، زن لجوج
- بلبل سرگشته
- شاهزادهٔ مشرقزمین و دختر پادشاه مغربزمین
- پیسوز و شاهزاده
- دو دوست
- خرس مِل مِلی (شَنگُ دَنگ)
- گنجشک و سنگ
- حیلهٔ درویش
- خروس و مورچه
- به دنبال فَلَک
- لجباز (۲)
- کار دل (۲)
- در کوچههای اصفهان پول ریخته
- قنبر خوششانس
- مرغ تخمطلائی (۲)
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست