|
تشنه چون يک جرعه خواهد کوزه و دريا يکى است (کليم کاشانى)
|
|
تشنه در خواب آب مىبيند
|
|
|
رک: آدم گرسنه نان سنگک در خواب مىبيند
|
|
تشنه را آب دهان سر نسازد هرگز٭
|
|
|
|
٭ خويش هر چند که معشوق بوَد دل نبرد
|
.................(ميرعبدالرحمن قمى)
|
|
تشنه را آب محال است که از ياد رود ٭
|
|
|
نظير: لب تشنه نيز نگذرد از جويبار اسب (مکتبى)
|
|
|
|
٭ نرود حسرت آن چاه زنخدان از دل
|
......................(کليم کاشانى)
|
|
تعارف آب حمّامى خرجى ندارد
|
|
|
نظير: تعارف شاه عبدالعظيمى راه ضررش بسته است
|
|
تعارف آمد نيامد دارد
|
|
|
نظير: تعارف يکيش خير است يکيش شر
|
|
تعارف شاه عبدالعظيمى راه ضررش بسته است
|
|
|
نظير: تعارف آب حمّامى خرجى ندارد
|
|
تعارف کم کن و بر مبلغ افزا! (روحانى)
|
|
|
رک: از بارکالله قباى کسى رنگين نشود
|
|
تعارف يکيش خير است يکيش شرّ
|
|
|
نظير: تعارف آمد نيامد دارد
|
|
تعجيل بد است ليک در کار خير نيکوست
|
|
|
نظير: شتاب بد است جز در کار خير
|
|
تعجيلکننده پيرو شيطان است
|
|
|
رک: عجله کار شيطان است
|
|
تعريف آن است که دشمن بکند
|
|
تعريفِ خود کردن پنبه خائيدن است
|
|
|
رک: مدح خود کردن پنبه جائيدن است
|
|
تعريفِ زياد از دشنام بدتر است (از مجموعهٔ مختصر امثال طبع هند)
|
|
تغارى بشکند ماستى بريزد
|
جهان گردد به کام کاسهليسان!
|
|
|
نظير:
|
|
|
هائى شد و هوئى شد، کَل به نوائى رسيد
|
|
|
- کاروانى زده شد کار گروهى سره شد (لبيبى)
|
|
|
- کاشکى شرّى به پا شود که خير ما در آن باشد
|
|
|
- باد آمد و باران شد، خدا مراد خوشهچين را داد
|
|
|
- شرّى شد، شورّى شد، کچل به نوائى رسيد
|
|
تفرقه بينداز و حکومت کن
|
|
تف سر بالا به ريش برمىگردد يا به سبيل
|
|
|
بدگوئى و اهانت نسبت به خويشاوندان و بزرگان بىاحترامى و توهين به خود شخص است
|
|
|
مقایسه شود با : گر کنى بر مَهْ تفو، بر روى تو باز آيد او (مولوى)
|
|
تفنگ حسن موسى هم نزَد (عامیانه).
|
|
|
آخرين تير ترکش را هم که بهکار برديم مؤثر واقع نشد
|
|
تفنگ آدم نمىکشد، اين آدم است که با تفنگ آدم مىشد!
|
|
تف هر کس به دهان خودش مزه مىدهد
|
|
|
رک: آب دهان هر کس به دهان خودش مزه مىدهد
|
|
تقاص به قيامت نمىماند
|
|
|
رک: دنيا دار مکافات است
|
|
تقدير آرزوى دل را تغيير مىدهد
|
|
|
رک: تدبير انسانى دگر و تقدير آسمانى دگر است
|
|
تقدير چون سابق است تدبير چه سود؟
|
|
|
رک: تدبير انسانى دگر و تقدير آسمانى دگر است
|
|
تقدير را تدبير نمىتوان کرد
|
|
|
رک: تدبير انسانى دگر و تقدير آسمانى دگر است
|
|
تقصير هميشه به گردن غايب مىشکند
|
|
|
رک: غايب خايب است
|
|
تقويم پارينه نايد بهکار٭
|
|
|
نظير: گذشتهها گذشت بر گذشتهها صلوات!
|
|
|
|
٭ مأخوذ از اين بيت سعدى:
|
|
|
|
برو زن کن اى خواجه هر نوبهار
|
که تقديم پارى نيايد بهکار (سعدى)
|
|
تکبّر به خاک اندر اندازدت ٭
|
|
|
رک: از تکبّر ذليل و خوار شوى
|
|
|
|
٭ تواضع سر رفعت افرازدت
|
....................... (سعدى)
|
|
تکبّر عزرائيل را خوار کرد٭
|
|
|
رک: از تکبّر ذليل و خوار شوي
|
|
|
|
٭ ..........................
|
به زندان لعنت گرفتار کرد (سعدى)
|
|
تکلّف گر نباشد خوش توان زيست ٭
|
|
|
|
٭ .........................
|
تعلّق گر نباشد خوش توان مرد (جامى)
|
|
تکيه بر جاى بزرگان نتوان زد به گزاف (حافظ)
|
|
|
نظير:
|
|
|
دلا تا بزرگى نيارى بهدست
|
بهجاى بزرگان نيارى نشست (نظامى)
|
|
|
- بزرگى خرج دارد
|
|
|
- بزرگى ريخت و پاش دارد
|
|
تکيه بر ديوار کردم خاک بر فرقم نشست
|
|
تکيه به جبّار کن تا برسى بر مراد
|
|
|
رک: با خدا باش و پادشاهى کن
|
|
تلاش بسيار کفش را پاره مىکند
|
|
|
رک: از زياد دويدن کفش پاره مىشود
|
|
تلخه جا به گندم تنگ کرده است
|
|
تلخه در سايهٔ گندم آب مىخورد
|
|
|
رک: هزار تلخه پاى يک شيرينه آب مىخورد
|
|
تماشاى دل آنجاست که دلدار آنجاست٭
|
|
|
نظير: مايهٔ خوشدلى آنجاست که دلدار آنجاست (حافظ)
|
|
|
رک: کجا خوش است؟ آنجا که دل خوش است.
|
|
|
|
٭ نکند ميل دلِ من به تماشاى چمن
|
که ....................... (سعدى)
|
|
تمام شد کار پوستين، مانده پس و پيش و هر دو آستين! به مزاح در مورد کارى گويند که پايان نيافته و هنوز در مراحل اوليه است
|
|
|
نظير: چه ماند از کار پوستين؟ يک برگه و دو آستين
|
|
تمامش کن چو بنيادش نهادى (نظامى)
|
|
|
نظير: کار را که کرد آنکه تمام کرد
|
|
تمام غرق گناهيم و يک حسين داريم!
|
|
تموم شد و تموم شد، گربه زنِعموم شد! (عامیانه).
|
|
|
قضيه بهصورت غيرمطلوب و ناخوشايندى پايان پذيرفت
|