|
تا رنج تحمل نکنى گنج نبينى (سعدى)
|
|
|
رک: نابرده رنج گنج ميسّر نمىشود
|
|
تا رنجِ کهترى بر خويشتن ننهى به آسايش مهترى نرسى (قابوسنامه)
|
|
|
نظير: آدم تا کوچکى نکند بزرگ نمىشود
|
|
تا روباه شده بود به چنين سوراخى در نمانده بود
|
|
|
نظير: تا شغال نشده به چنين راه آبى گير نکرده بود
|
|
تار و پود اين جهان يکسر به هم پيوسته است
|
مىخورد بر هم جهانى چونکه يک دل بشکند (صائب)
|
|
|
نظير: بنىآدم اعضاى يک پيکرند
|
که در آفرينش ز يک گوهرند
|
|
|
چو عضوى به درد آورد روزگار
|
دگر عضوها را نمانَد قرار (سعدى)
|
|
تا روغن برجاست چراغ نمىميرد
|
|
|
نظير: تا هيزم برجاست آتش نمىميرد
|
|
تا ريش درنياوردهاى کسى را کوسه قلمداد نکن. در قضاوت شتاب منما
|
|
تا ريشه در آب است اميد ثمرى هست٭
|
|
|
نظير: تا نفس هست اميد هست
|
|
|
|
٭ گر نخل وفا بَر ندهد چشم ترى هست
|
....................... (عرفى)
|
|
تاريکى شب سرمهٔ چشمِ موش کور است.
|
|
|
آنچه در نظر بعضى ناپسند و نامطبوع آيد ممکن است براى ديگران پسنديده و مطلوب باشد
|
|
تاريکى نشسته روشنائى را مىپايد! (عامیانه).
|
|
تا زر ترازو ننهى گوسفند نبرى (سعدى)
|
|
|
رک: تا پول ندهى آش نخورى
|
|
تا زر دارى به زور محتاج نهاى
|
|
|
رک: گر زر دارى...
|
|
تا زنده است از دهنش آتش درمىآيد، وقتى مرد از گورش! (عامیانه).
|
|
تا زنده بودم آبم ندادى، حالا که مُردهام گلاب بر مزارم نهادى؟ (عامیانه).
|
|
|
نظير:
|
|
|
تا زنده بودم کاه و جوام ندادى، حالا که دارم مىميرم توبره بر سرم نهادى؟
|
|
|
- تا زنده بودم به من نمىدادى خرما، حالا که مردهام سرِ قبرم مىزنى سُرنا؟
|
|
|
- به خانهات آمدم دوغم ندادى، پشت سرم ماست مىفرستى؟
|
|
|
- کنونم آب حياتى به حلق تشنه فرو کن
|
نه آنگهى که بميرم به آب ديده بشوئى (سعدى)
|
|
|
- امروز که در دست توام مرحمتى کن
|
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت (حافظ)
|
|
|
- چه سود آنگه که ماهى مرده باشد
|
که باز آيد به جوى رفته آبى (ابن يمين)
|
|
|
- آبى که به زندگانى ندادى به حسين
|
چون گشت شهيد آب بر مزارش بستى؟
|
|
|
- کور که مرد بادام چشم مىشود
|
|
|
- بُز مرده و شاخ زرّين!
|
|
تا زنده بودم به من نمىدادى خرما، حالا که مردهام سرِ قبرم مىزنى سُرنا؟ (عامیانه).
|
|
|
رک: تا زنده بودم آبم ندادى، حالا که مردهام گلاب بر مزارم نهادى؟
|
|
تا زنده بودم کاه و جوام ندادى، حالا که مردهام توبره بر سرم نهادى؟ (عامیانه).
|
|
|
رک: تا زنده بودم آبم ندادى، حالا که مردهام گُلاب بر مزارم نهادى؟
|
|
تازه بهارا ورقت زرد شد ٭
|
|
|
|
٭ ..........................
|
ديگ مَنِه آتش ما سرد شد (سعدى)
|
|
تازه به دولت رسيده زنش زشت و خانهاش تنگ مىشود
|
|
|
نظير:
|
|
|
تنبان مرد که دو تا شد فکر زن نو مىافتد
|
|
|
- هستى مستى مىآورد
|
|
|
- گر به دولت برسى مست نگردى مردى
|
|
|
- يا رب مباد آنکه گدا معتبر شود (حافظ)
|
|
تازه دَنْ بسمالله!
|
|
|
نظير:
|
|
|
از سرِ نو بسمالله
|
|
|
- از سر نو دام دام!
|
|
تازه مىپرسد ليلى مرد بود يا زن؟
|
|
|
رک: ليلى مرد بود يا زن؟
|
|
تازى به توزم مىزنى، چنبله به قوزم مىزني! (عامیانه).
|
|
تازيِ خوب٭ وقت شکار بازيش مىگيرد
|
|
|
نظير: به کاهل گفتند: کوچ کن! خواب رفت
|
|
|
|
٭ 'تازِى خوب' در اينجا به تعريض و کنايه بهکار رفته و مراد از آن 'تازى بد' است
|
|
تازى را به زور به شکار نمىتوان برد
|
|
|
نظير: تازى را که به زور به شکار ببرند مُردار مىآورد
|
|
تازى را که به زور به شکار ببرند مُردار مىآورد!
|
|
|
نظير: تازى را که زور به شکار نمىتوان برد
|
|
تازى که پير شد از آهو حساب مىبرد
|
|
|
رک: مار که پير شد قورباغه سوارش مىشود
|
|
تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کن ٭
|
|
|
رک: بنوش و بپوش و ببخش و بده
|
|
|
|
٭ اى نور چشم من نصيحتى کنمت گوش کن
|
........................... (حافظ)
|
|
تا سال دگر مى که خورَد، زنده که باشد؟
|
|
|
رک: از فردا کسى خبر ندارد
|
|
تا سه نشه بازى نشه
|
|
|
رک: هيچ دوئى نيست که سه نشود
|
|
تا شب نروى روز به جائى نرسى
|
|
|
رک: به راحتى نرسيد که آنکه زحمتى نکشيد
|
|
تا شغال شده بود به چنين راه آبى گير نکرده بود
|
|
|
نظير: تا روباه شده بود به چنين سوراخى در نمانده بود
|
|
تا شکار سرِ تير است بايد زد
|
|
|
نظير: تا آب گلآلود است بايد ماهى گرفت
|
|
تا شمع جلوه دارد پروانه را عروسى است (بيدل)
|
|
تا صدف قانع نشد پر دُرّ نشد٭
|
|
|
رک: قناعت هر که کرد آخر غنى شد
|
|
|
|
٭ کاسهٔ چشم گدايان پُر نشد
|
........................... (مولوى)
|
|
تا صلح توان کرد درِ جنگ مکوب
|
|
|
نظير: به نزديک من صلح بهتر که جنگ (سعدى)
|
|
تا غمت پيش نيايد غم مردم نخوري٭
|
|
|
|
٭ خفتگان را خبر از محنت بيداران نيست
|
.............................. (سعدى)
|
|
تا غم نخورى به غمگسارى نرسى
|
|
تا غنچه نشکفد به کسى بو نمىدهد٭
|
|
|
|
٭ معشوق خردسال به کس رو نمىدهد
|
............................... (...؟)
|
|
تا فلان کار بشود دُم شتر به زمين مىآيد
|
|
تا کار بهدست اين دبنگ است
|
اين فاقله تا به حشر لنگ است (ايرج ميرزا)
|
|
تا کار به زر برآيد جان در خطر افکندن نشايد (سعدى)
|
|
|
نظير: پول سفيد براى روز سياه خوب است
|
|
تا کچل فکر زلف بکند عروسى تمام شده است (عامیانه).
|
|
|
نظير:
|
|
|
تا تو تفنگ و يراق ببندى دعوا تمام شده است
|
|
|
- تا تو فکر رخت بکنى ننه، منو سياهبخت مىکنى ننه!(عامیانه).
|
|
|
- تا تو کوک کنى ما رِنگش را هم زدهايم (عامیانه).
|
|
|
- تا بند قبا باز کنى صبح دميده است (بيدل کرمانى)
|
|
|
- تا تو از بغداد بيرق آورى
|
در کلاته کشت نگذارد کلاغ
|
|
|
- باغبان تا در گشايد موسم گل بگذرد (دانش)
|
|
تاک داده و چرخُشت خريده است
|
|
|
رک: سگ داده و سگتوله گرفته است
|
|
تا کسى مفلس نباشد کى فروشد خانه را٭
|
|
|
|
٭ شعر شاعر چون گرفتى در عطا سستى مکن
|
.............................. (غنى)
|
|
تا کلاغ بچّهدار شد مردار سير نخورد
|
|
|
رک: کلاغ از وقتى بچهدار شد يک شکم سير به خودش نديد
|
|
تا کلاغ بچهدار شد يک شکم سير به خود نديد
|
|
|
رک:کلاغ از وقتى بچهدار شد يک شکم سير به خودش نديد
|
|
تا کور شود هر آنکه نتواند ديد (از کليله و دمنه)
|
|
|
نظير: بترکد چشم حسود و حسد!
|
|
تا که از خود نگذرى از ديگران نتوان گذشت
|