دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
ملکجمشید و دیب سیب دزد
يه پادشاهى بود سه تا پسر داشت، ملکجمشيد و ملکمحمود و ملکابراهيم. توى باغ اين پادشاه يه درخت سيبى بود، سالى سه تا سيب مىداد. اما همين که پاييز مىشد، سيبا رنگ مىانداخت، نصفههاى شب يه ديبى از آسمون مىآمد، تنوره مىکشيد، سيبها رو مىچيد و مىبرد. |
پادشاه پسر بزرگش رو که ملکابراهيم بود صدا کرد، گفت: 'امشب ميرى توى باغ کشيک مىکشي، همچين که ديب مياد سيبو ببره شمشيرو مىکشي، دَسِشو ميندازي!' ملکابراهيم تعظيم کرد، از خدمت شاه مرخص شد، اومد پاى درخت سيب تا نصفههاى شب کشيک مىداد. اما دمدمههاى صبح از شدت بىخوابى پاش سُس شد، افتاد روى زمين، خوابش برد. صبح که آفتاب طلوع کرد از خواب پا شد، ديد اومده سيب اولو کنده و برده. از خجالت ديگه نتونست پيش پادشاه بره. يه سر رفت تو عمارت خودش. |
پادشاه پسر دويم ملکمحمود و خواس، گفت: 'برادرت که نتونست سيب اوّلو برا من بياره، تو امشب برو نذار سيب دويمو ديب ببره!' ملکمحمود تعظيم کرد، رفت توى باغ پاى درخت سيب تا نصفههاى شب قدم مىزد اما نزديکهاى صبح از بىخوابى غش کرد، افتاد روى زمين. ديبه اومد، بىدردسر سيب دويمو کند و برد. |
شاه خيلى اوقاتش تلخ شد. پسر سِيمُو که اسمش ملکجمشيد بود احضار کرد، گفت: 'برو امشب کشيک بده اين سيب سِيمُو نذار ديب ببره!' ملکجمشيد اطاعت کرد، رفت پاى درخت مشغول قدمزدن شد. نصفههاى شب ديد چشمش از بىخوابى مىسوزه. فورى خنجرشو کشيد شست دسِ راستشو انداخت، روش فلفل نمک پاشيد، بنا کرد قدم زدن از سوز درد خوابش نبرد. نزديک سحر يه باد تندى اومد. وسط اون باد ديب سياه تنوره کشيد، اومد طرف درخت که سيب آخرو بچينه، ملکجمشيد شمشيرشو از غلاف درآورد، زد دست ديبو از پنجه انداخت. ديب نالهکنون، دست خالى با پنجه زخمى رو به آسمون رف. همين که آفتاب طلوع کرد، ملکجمشيد تو يه سينى طلا شست خودشو با پنجه ديبو با سيب سرخ گذاشت و فرستاد برا شاه. |
شاه خيلى خوشحال شد. حکم کرد شهر و آيين بستن، نقاره خونهها رو کوبيدند، جارچيا جارزدند که بعد از چندين و چند سال ملکجمشيد تونسه سيب سُرخو براى پدرش بياره پدرشم اونو وليعهد خودش کرده. |
چند روز از اين مقدمه گذشت سه برادرا رفتند شکار. خيلى از شهر دور شدند رسيدند به سر يه چاهي. خيلى تشنشون بود گفتند: 'بياين يک کدوم از ما کمرمون طناب ببنديم بريم ته چاه، ببينيم آب داره، بديم بالا' . اول طناب بستند کمر ملکابراهيم، کردنش تو چاه. وسط چاه که رسيد فرياد زد: 'سوختم، سوختم' . کشيدنش بالا. اونوق طنابو بستند کمر ملکمحمود. اونم تا وسط چاه رسيد، فرياد زد: 'سوختم، سوختم' . کشيدنش بالا. اونوق هر دو تايشون به ملکجمشيد گفتند: 'برادر تو وليعهد پادشاه هستي، براى شاه سيب سرخ آوردي، پنجه ديبو انداختي، تو بيا برو تو چاه' . کمرشو بستند، رفت تو چاه. هر چه داد زد: 'سوختم، سوختم' . اعتناء نکردند. ملکمحمود به برادرش ملکابراهيم گفت: 'طنابو بِبُر، اين مادر به خطا رو بنداز ته چاه تا از شرش راحت بشيم' . خلاصه طنابو بريدند، ملکجمشيد افتاد ته چاهو |
دو تا برادرا، دروغى يَخَشونو پاره کردند، خاک سَرِشون ريختند، رفتند پيش پدرشون گفتند: 'اى اعلىحضرت! ملکجمشيدو توى صحرا گم کرديم، نمىدونيم شير پارش کرد، گرگ خوردش، چه به سرش اومد هيچ خبر نداريم' . پادشاه زار زار از فراق ملکجمشيد گريه کرد. فرمون داد همه شهر رو سياهپوش کنند. |
حالا دو کلمه از ملکجمشيد بشنو: همچين که افتاد ته چاه، ديد يه ديب سياهى با پنجه بريده توى چاه دراز افتاده، سرش تو دومن يه دختريس مثل پنجه آفتاب. دختر تا چشمش به ملکجمشيد افتاد، گفت: 'اى آدميزاد بيچاره چطور شد که تو توى چاه ديبا افتادي؟ من دختر پادشاه هندم، اين ديب هفت ساله منو دزديده توى اين چاه آورده، اسير کرده. هفت شبانهروز مىخوابه، هغت شبانهروز بيداره. چند شب پيشتر رفته باغ پادشاه چين و ماچين سيب بياره انداختند پنجهاش بريدند. اگه بيدار بشه تو رو ببينه تيکه بزرگت قد گوشِت خواهد شد' . ملکجمشيد گفت: 'اى دختر خبر ندارى که من پسر پادشاه چين و ماچينم، من همون کسى هستم که پنجه ديبو انداختم. حالا بگو ببينم چند روز به بيدارى اين ديب مونده؟' دختر گفت: 'امروز روز پنجمه که به خواب رفته، دو روز ديگه بيدار ميشه تو اين دو روزه مىتونى برى توى اين عمارتهاى پشت چاه قايم بشي' . دختر دست کرد از زير پاى ديب يه کليد آهنى درآورد، داد به ملکجمشيد، گفت: 'اين کليدو بگير هفت قدم رو به قبله برو، قدم هفتم بگو: يا سيلمان پيغمبر! دريچهاى جلو چشمت هس، درو وا مىکني، مىرى تو حياط، هر چه دلت بخواد برايت آمادهاس' . |
ملکجمشيد همين کارو کرد، وارد حياط شد، ديد چند دس اتاق فرش کرده، سفرهها چيده، رختخواب انداخته، غذاها آماده، پرنده هم پر نمىزنه. ملکجمشيد که خيلى تشنه و گرسنه و خسته بود، خوراک مفصلى خورد، رف تو يکى از اين رختخوابا بيست و چار ساعت تموم خوابيد. يه دفعه يادش اومد که فردا ديب سياه از خواب پا ميشه، مثل جرقه از جا جست، اومد سمت دختر، گفت: 'اى دختر، الان که ديب از خواب پاشه جون منو تموم مىکنه، به دادم برسون' . دختر گفت: 'برگرد برو توى همون حياطى که بودي، درو به روى خودت ببند، پشت در گوش به زنگ باش، ببين چطور ميشه' . ملکجمشيد اطاعت کرد. |
صبح روز هفتم ديب سياه يه غرشى کشيد و سرشو از دامن دختر بلند کرد. تا چشمش واشد، گفت: 'اى پتياره، بوى آدميزاد مياد، بگو ببينم آدميزادو کجا قايم کردي؟' دختر گفت: 'از اون روزى که پنجه تو رو بريدند حواست پرت شده، هيچ فکر نمىکنى از اينجا تا سرزمين آدميزاد يه سال راهه' . ديب که خيلى دختر پادشاه هندو دوست داشت حرفشو قبول کرد. گف: 'راست مىگي، من حواسم پرته اما الان ميرم به جزيره سرنديب به برادرم يه سرى بزنم، احوالى بپرسم، براى تو يه شاخ نارگيل تازه ميارم' . ديب اين حرفا رو زد مثل يه لوله دودى از چاه بالا رفت، دختر که اين رو ديد، رفت طرف عمارت، به ملکجمشيد مژده داد که تا سه روز ديگه ديب برنمىگرده، اينا با هم مىتونند خوش باشند. سه روز و سه شب ملکجمشيد و دختر با هم خوش بودند. |
روز سِيُم ملکجمشيد گفت: 'اى دختر امروز ديب برمىگرده، تو اگه مىخواى ما از شر اين ديب راحت بشيم تو ازش بپرس شيشه عمرت کجاس؟ اگه ما شيشه عمرشو پيدا کنيم ديگه هيچ غصه نداريم' . دختر گفت: 'من اين حرفو مىزنم اما مىترسم ديب بدگمون بشه جون منو تلف کنه' . ملکجمشيد گفت: 'نترس چون ديب خيلى تو رو دوس داره هرگز همچى کارى نمىکنه' . |
همچنین مشاهده کنید
- گنجشک دنبکزن
- سه برادر که شاگرد عموشون شدند
- صمد
- مهاجرت
- کدو قلقله زن
- ملکجمشید و ملکخورشید (۳)
- خواهر ندار و خواهر دارا
- هفت خواهر و یک خواهر
- بلبل سرگشته (۲)
- دختر بازرگان و هفت برادر(۴)
- کره اسب
- کره اسب سیاه (۲)
- ملکمحمد که تقاص برادراش را از دختر بیرحم گرفت (۲)
- قنبر خوششانس
- سبزعلی، سبزهقبا(۲)
- نوزندل خروس
- سودا
- شیبیدین
- کک به تنور
- گل خشخاش
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست