|
آواز آسيا مىشنوم ولى آرد نمىبينم: حرف مىشنوم ولى عمل نمىبينم.
|
|
|
نظير:
|
|
|
کردار بيار و گرد گفتار مگرد
|
|
|
- کار کن کار بگذر از گفتار (سنائى)
|
|
|
- کِرد پيش آر و گفت کوته کن (سنائى)
|
|
|
- بهعمل کار برآيد به سخندانى نيست (سعدى)
|
|
|
- مرد آن است که لب ببندد و بازو گشايد
|
|
آواز اين کمانچه صبح بلند مىشود
|
|
|
دزدى نيمهشب پاشنهٔ درِ خانهاى را آرام آرام ارّه مىکرد. شخصى از آنجا مىگذشت. از او پرسيد: 'چه مىکني؟' گفت: 'دارم کمانچه مىزنم' رهگذر گفت: 'پس چرا صدا ندارد؟' گفت: 'آواز اين کمانچه صبح بلند مىشود'
|
|
|
نظير: صبح آوازش بلند مىشود
|
|
آوازِ بلند و شهر ويران!
|
|
|
رک: خودم به بازه، اسمم به دروازه
|
|
آواز خرکى، رقص شترى!
|
|
آواز دُهُل شنيدن از دور خوش است٭
|
|
|
نظير: به چشم از دور هر دشتى بساط پرنگار آيد
|
|
|
|
٭ تمثّل:
|
|
|
|
باشد از دور خوش به گوش مَجاز
|
ز من آوازه، از دُهُل آواز (سنائى)
|
|
آواز سگان کم نکند رزق گدا را
|
|
|
رک: فرياد سگان کم نکند رزق گدا را
|
|
آواز سگ دليل آبادانى باشد (مرزباننامه)
|
|
آوازهخوان ماهى قورباغه است
|
|
|
نظير: بيلهديگ، بيلهچغندر - وزيرى چنان شهريارى چنين!
|
|
آوخ که هر چه بر سر ما مىرود ز ماست (رشيد ياسمى)
|
|
|
رک: از ماست که بر ماست
|
|
آه آه از صبح کوفه، واى واى از شامِ شام
|
|
آه از اين عمر که بر باد هوا مىگذرد٭
|
|
|
|
٭ رفت در آه و فغان بى تو مرا عمر دراز
|
....................... (کمال خجند)
|
|
آه اگر از پسِ امروز بوَد فردائى ٭
|
|
|
|
٭ گر مسلمانى از اين است که حافظ دارد
|
........................... (حافظ)
|
|
آهِ دل درويش به سوهان ماند
|
گر خود نبرد بُرنده را تيز کند (ابوسعيد ابوالخير)
|
|
|
رک: آتش سوزان نکند با سپند
|
آنچه کند سوز دل مستمند
|
|
آهسته برو آهسته بيا که گربه شاخت نزند!
|
|
|
صورت کوتاهترى است از: ' موش موشک، آهسته برو آهسته بيا که گربه شاخت نزنه، انگشت بلور به چشم زاغت نزنه!'
|
|
آهسته برو هميشه برو
|
|
|
نظير:
|
|
|
رفتن و نشستن به که دويدن و گسستن (سعدى)
|
|
|
- رهرو آن نيست که گه تند و گهى خسته رود
|
رهرو آنست که آهسته و پيوسته رود
|
|
|
- اسب تازى دو تک رود به شتاب
|
شتر آهسته مىرود شب و روز
|
|
|
- زود در سر فتد هر آن که دوَد
|
برفتد مرکبى که تند روَد (مکتى)
|
|
آن صاحب دزد را باشد اثر٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
مادر را دل سوزد دايه را دامن
|
|
|
- جگر جگر است و دگر دگر
|
|
|
- غريبه غريبه است
|
|
|
- غريبه را بکشى غريبه است
|
|
|
- نوحهگر گويد حديث سوزناک
|
ليک کو سوزِ دل و دامان چاک (مولوى)
|
|
|
|
٭ گر بوَد در ماتمى صد نوحهگر
|
................................. (عطّار)
|
|
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد٭
|
|
|
رک: از چاله درآمد و به چاه افتاد
|
|
|
|
٭ در خم زلف تو آويخت دل از چاه ز نخ
|
................................ (حافظ)
|
|
آه مظلوم در سحر به يقين
|
بَتَر از تير ناوک و زوين (سنائى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
تير آه سحر با نشانه مىآيد (سعدى)
|
|
|
- پيکان آه بگذرد از کوه آهنين (سعدى)
|
|
آهن بد شمشير برّان نشود
|
|
|
نظير: شمشير تيز را آهن بد چون کند کسى
|
ناکس به تربيت نشود اى حکيم کس (سعدى)
|
|
|
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
|
|
آهن را آهن از کوره کشد
|
|
|
رک: شغال بيشهٔ مازندران را نگيرد جز سگ مازندرانى
|
|
آهن را به آهن توان کوفت
|
|
|
رک: شغال بيشهٔ مازندران را...
|
|
آهن را تا گرم است بايد کوبيد
|
|
|
رک: تا تنور گرم است نان بايد پخت
|
|
آهنگرى کارى ندارد: آهن را پهن کنى مىشود بيل، دراز کنى مىشود ميل!
|
|
|
نظير:
|
|
|
قاشق ساختن کارى ندارد، يک مشت مىزنى گود مىشود دُمش را مىکشى دراز مىشود!
|
|
|
- گرد کردى لاقلاقو، دراز کردى خاکانداز!
|
|
|
- اگر دراز شد ديلم مىشود و اگر پهن شد بيل!
|
|
آهن هر قدر سفت باشد چکش نرمش مىکند
|
|
|
يعنى فشار حوادث و گردش روزگار آدم کلّهشق و نافرمان را رام مىکند و به اطاعت وادار مىسازد
|
|
آهنى را که موريانه بخورْد
|
نتوان برد از او به صيقل زنگ (سعدى)
|
|
|
رک: تربيت نااهل را جو گردکان بر گنبد است
|
|
آهو براى نجات جانش مىدود، تازى براى خوش آيند صاحبش
|
|
آهو را ماند که در کشورى چرد و در کشورى ديگر نافه نهد
|
|
|
رک: چينهاش را اينجا مىخورَد تخمش را جاى ديگر مىگذارد.
|
|
آهى که غم ز دل نبرد ناکشيدنى است (صائب)
|
|
آينده نيامدست و بگذشته گذشت
|
|
آينه با زشت و زيبا کارى ندارد
|
|
آينه بهدست برزنگي!
|
|
|
رک: سر کچل شانه نمىخواهد!
|
|
آیین تقوا ما نیز دانیم
|
|
|
مقایسه شود با : بنده را نيز خدا مرگ دهد مُلاّيم!
|
|
|
|
٭ .................................
|
ليکن چه چاره با بخت گمراه (حافظ)
|
|
آئين حسد قاعدهٔ ديو و دَد است (سعدى)
|
|
آئينه به ديدنِ رويِ سياه سياه نمىشود
|
|
|
نظير:
|
|
|
دريا به لفلفِ سگ نجس نمىشود
|
|
|
- آب دريا از دهان سگ کجا گردد پليد (امير معزى)
|
|
|
- کى شود دريا به پوز سگ نجس؟ (مولوى)
|
|
آئينه از روى زشت بر هم نخورد
|
|
آئينهٔ کج جمال ننمايد راست٭
|
|
|
نظير: ز کَژى نجويد کسى راستى (فردوسى)
|
|
|
|
٭ ........................
|
آن روى نمايدش که در طينت اوست (سعدى)
|
|
آئينه هر چه داند در دل نگه ندارد (اهلى شيرازى)
|
|
آئينه هر چه ديد فراموش مىکند ٭
|
|
|
بسيار چيزها را بايد فراموش کرد و هرگز تخم کينه در دل نپروراند
|
|
|
|
٭ صبورت نيست در دل ما کينهٔ کسى
|
.......................(سليم تهرانى)
|