|
آنکه بر دينار دسترس ندارد در دنيا کس ندارد (سعدى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
هر که بىزر است مرغ بىبال و پر است
|
|
|
- بىزر بىپَر است
|
|
|
- هر که مال ندارد يار ندارد
|
|
آنکه بوَد شرم و حيا رهبرش
|
خلق ربايند کلاه از سرش (ايرجميرزا)
|
|
|
رک: آدم کمرو هميشه سرش بىکلاه مىمانَد
|
|
آنکه به دروغگوئى منسوب گشت اگر راست گويد از او باور ندارند (مرزباننامه)
|
|
|
رک: دروغگو خانهاش آتش گرفت، هيچکس باور نکرد
|
|
آنکه جنگ آرد به خون خويش بازى مىکند (سعدى)
|
|
آنکه خورد و مُرد بِهْ از آنکه آرمان به گور برد
|
|
|
نظير: به سيرى مُردن بِهْ که به گرسنگى جان سپردن (سعدى)
|
|
آنکه خورده خورده دانش (بيشتر) درد مىکند (عامیانه )
|
|
|
رک: از نخورده بگير بده به خورده که خورده خورده دانش درد مىکند.
|
|
آنکه داند دريد او داند دوختن
|
|
|
رک: هر کس خر را پشتبام برده خودش هم پائين مىآورد.
|
|
آنکه دائم هوس سوختن ما مىکرد
|
کاش مىآمد و از دور تماشا مىکرد(ملا طاهر نائينى)
|
|
آنکه در چهل سالگى تنبور مشق کند در گور استاد خواهد شد
|
|
|
رک: در چهل سالگى تنبور مىآموزد در گور استاد خواهد شد
|
|
آنکه دير بر سر خوان آيد جز استخوان نصيب نَبَرد
|
|
|
نظير:
|
|
|
هرکس دير سرِ سفره بيايد استخوان نصيبش مىشود
|
|
|
- هر که به خواب است قسمتش به آب است
|
|
|
- رک: غايب بىبهره است
|
|
آنکه را کردگار کرد عزيز
|
نتواند زمانه خوار کند (قاآنى)
|
|
|
رک: عزيزکردهٔ خدا را نمىشود ذليل کرد
|
|
آنکه زن دارد غلام و برده است٭
|
|
|
رک: غم ندارى زن بگير
|
|
|
|
٭ اى خوشا آنکس که زن ناکرده است
|
.......................... (لاادرى)
|
|
آنکه زنگوله را به گردن گربه ببندد کجاست؟
|
|
|
رک: زنگوله را که به گردن گربه مىبندد؟
|
|
آنکه زهرت دهد به دِه قند ٭
|
|
|
رک: هر که زهرت دهد شکر بخشش
|
|
|
|
٭ ..........................
|
و آنکه از تو بُرَدْ بدو پيوند (سنائى)
|
|
آنکه سهو مىکند آسيابان است!
|
|
آنکه عيب تو گفت يار تو اوست (اوحدى)
|
|
|
رک: دوست بايد چو آينه باشد چو اندرو نگرى
|
|
آنکه فرمان را بخواند کيست؟ ٭
|
|
|
رک: زنگوله را که به گردن گربه مىبندد؟
|
|
|
|
٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مثل رک: داستانهاى امثال، تأليف اميرقلى امينى، صص ۲۵ - ۲۱
|
|
آنکه فيل مىخريد رفت
|
|
|
رک: آن دفترها را گاو خورد
|
|
آنکه معشوقى ندارد غافل است٭
|
|
|
|
٭ نسبت عاشق به غفلت مىکنند
|
و .......................... (مولوى)
|
|
آنکه نمىداند خواجه حافظ شيرازى است
|
|
|
رک: کسىکه نمىداند خواجه حافظ شيرازى است
|
|
آن گربهٔ مصاحب بابا از آنِ تو
|
و آن قاطر چموش لگدزن از آنِ من!(وحشى بافقى)
|
|
|
نظير: آن قاطر چموش لگدزن از آنِ من
|
از بام خانه تا به ثريّا از آن تو (وحشى بافقى)
|
|
آن مرحوم ديگر بار چه گفت؟
|
|
|
مردى لاشهٔ سگ خويش را در قبرستان مسلمين مدفون ساخت. مردمان برآغاليدند، وى را بگرفتند سخت بکوفتند و نيمهجان به قاضى بردند. قاضى به سليقهٔ عداوتى نشاندنِ آتش فتنه را به سوختن او فرمان داد. مرد الحاح کرد که مرا سختى مانده است. اگر قاضى اجازت فرمايد بگويم. قاضى رخصت داد گناهکار گفت: 'چون اجل سگ برسيد امرى عجيب پديد گشت، يعنى به ناگاه مُهر زبانِ حيوانِ صامت بشکست و مانند ما آدميان به سخن درآمد، مرا به نام خواند و وصيت کرد که ذرهاى زر از نياکان به ميراث دارم و در زير فلان سنگ به صحرا نهفتهام. تا نفسى از من باقى است سبک به آنجا شو، سنگ بردار و مردهريگ برگير و آنگاه که وداعِ اين دار فانى گويم جسد مرا به جوار صلحابه خاک سپار و يک نيمه از زر نزد يکى از قضات اسلام بر تا در تخفيف عقوبات من به امور حسبيه صرف کند و مرا به دعاهاى خير ياد فرمايد. من چون خارقهٔ سخن گفتن سگ بديدم بر راستى گفتهٔ او اعتماد کردم. در ساعت بشتافتم و زر به نشان بيافتم و اکنون آن بذره برجاى است...' قاضى به طمع نيمهٔ ديگر زر گفت. 'سبحانالله! اين حيوان بىشبهه از احفاد سگ اصحاب کهف بوده است و البته از دفن چون او شريف نسبى در گورستان مسلمانان بر تو خرجى نيست. آن مرحوم ديگربار چه گفت؟' (به نقل از امثال و حکم دهخدا، ج ۱، ص ۶۷)
|
|
آن مصر مملکت که تو ديدى خراب شد.٭
|
|
|
|
٭ ............................
|
و آن نيلِ مکرمت که شنيدى سراب شد. (خاقانى)
|
|
آن مهمه را لولو برد (عامیانه )
|
|
|
رک: آن دفترها را گاو خورد
|
|
آن ميوه که از صبر برآمد شکرى بود٭
|
|
|
رک: صبر تلخ است و ليکن بر شيرين دارد
|
|
|
|
٭ من بدهد حکايت نکنم تلخى هجران
|
ک....................... (سعدى)
|
|
آن ميوه که پخته شد بيفتد ز درخت٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
ميوه که پخته شد. اگر نچينند از درخت بيفتد (قابوسنامه)
|
|
|
- چون غلّه سپيد گشت اگر ندروند خود بريزد (قابوسنامه)
|
|
|
- بلى به خاک فتد ميوه چون رسيده شود (کليم کاشانى)
|
|
|
- ثمر چون پخته گردد خود به خود از دار مىريزد (صائب)
|
|
|
|
٭ چون مصر تو پخته شد بر بندى رخت
|
ک.................(قابوسنامه)
|
|
آن نکوتر باشد از دعوى که با برهان بوَد ٭
|
|
|
|
٭ پادشاهىها همه دعوى است برهان تيغ او
|
.........................(عنصرى)
|
|
آن نماى که آتى (خواجه عبدالله انصارى)
|
|
آن ورق برگشت
|
|
|
رک: آن دفترها را گاو خورد
|
|
آن وقت که جيک جيک مستانت بود ياد زمستانت نبود؟
|
|
|
بلبلى در طول مدت تابستان وقت خود را به نغمهسرائى در دشت و چمن و تماشاى گل و سير جمال لاله و سنبل گذراند و چنان سرگرم عيش و لذت بود که هيچ به يادش نيامد که براى ايام زمستان و روزهاى سخت سرما و يخبندان دانه بيندوزد و آذوقهاى ذخيره نمايد. چون فصل پائيز گذشت و شدت سرماى زمستان فرا رسيد ناگهان خود را بىبرگ و توشه يافت. ناگزير به گدائى به درِ خانهٔ مورى که در نزديکى او خانه داشت رفت و از او طلب دانه کرد. مور گفت: آن وقت که جيک جيک مستانت بود ياد زمستانت نبود؟
|
|
|
نظير:
|
|
|
تا چَرچَر مستانت بود ياد زمستانت نبود؟
|
|
|
- هر کس که به تابستان در سايه بخسبد
|
خوابش نَبَرد گرسنه شبهاى زمستان(ناصر خسرو)
|
|
آن وقت که دست داشتم نيامدى
|
|
|
رک: آمدى جانم به قربانت ولى حالا چرا؟
|
|
آن وقت که عقل قسمت مىکردند تو عقب ترازو و مثقال رفته بودي؟
|
|
|
نظير:
|
|
|
خدا يک جو عقل بدهد!
|
|
|
- خدا يک جو عقل به تو بدهد يک پول زيادى هم به من!
|
|
|
- از خودت که گذشته، خدا عقلى به بچههايت بدهد!
|
|
|
- برو عقلت را عوض کن!
|
|
آن وقتىکه حکم نداشت چى بود و اى به حالا که حکمش هم به گردنش است!
|
|
|
گويند ابلهى در بغداد از زيان و آزار گربهٔ خود به تنگ آمده بود. دست و پاى گربه را بر تختهاى به قير گرفت و حيوان را روى شطّ بغداد رها کرد. در اين وقت خليفه از کنار شط مىگذشت. گربه را ديد، بر او رحم آورد و فرمان به استخلاصش داد سپس امر کرد حکمى بدين شرح بنويسند و از گردن گربه بياويزند: ' واى به حال کسى که به اين گربه آزار برساند!' گربه با حکمى که به گردن داشت به مکان اول خود بازگشت صاحبخانه که گربه را با آن حکم کذائى ديد، او را با کليد خانهٔ خود نزد خليفه برد و گفت: قربان، آمدهام تا در حضورتان خانه را به گربه صلح کنم! خانه يا جاى من است يا جاى او، چه 'آن وقتىکه حکم داشت چى بود، واى به حالا که حُکمش هم به گردنش است!
|
|
آنها در نفر بودند همراه ما صد نفر بوديم تنها!
|
|
|
|
کاروانى از مردمان کاشان که به جين و بددلى مشهور هستند به حاکم شکايت بودند که دو راهزن کاروان صد نفرى ما را غارت کردند. حاکم به تعجب پرسيد: 'چگونه صد کس با دو نفر برنيامدهاند؟' يکى از آنان در پاسخ گفت: 'آنها دو نفر بودند همراه....' (امثال و حکم دهخدا، ج ۱، ص ۶۹)
|
|
|
رک: اتّحاد موجب قوّت است
|
|
آنها که بد کنند سزاوار دوزخند
|
|
|
مقایسه شود با : 'بد مکن که بد افتى...' و نظاير آن
|
|
آنها که تو ديدى همه رفتند حالا کو کو؟
|
|
|
نظير:
|
|
|
مهتران جهان همه مردند
|
مرگ را سر همه فرو بردند (رودکى)
|
|
|
- نه از تاک نشان ماند و نه از 'تاک نشان'
|
|
|
- همه رفتند و ما هم مىرويم
|
|
|
- کو بانگ جرسها و کجا نالهٔ کوسن (خيّام)
|
|
آنها که مىدويدند آنها که مىچريدند آخر به هم رسيدند
|
|
آنها که مىزنند به سينه مىخورد، ما که مىزنيم به سندان مىخورد!
|
|
|
نظير: ما مىزنيم به گِل مىخورد، آنها مىزنند به دل مىخورد
|
|
آن همه چريدى کو دنبهات؟
|
|
|
نظير: ديشب همه شب کمچه زدى کو حلوات؟
|
|
آن يکى خر داشت پالانش نبود
|
يافت پالان گرگ خر را در ربود
|
|
|
کوزه بودش آب مىنامد بهدست
|
آب را چون يافت خود کوزه شکست (مولوى)
|
|
|
رک: خر پى دُم مىگشت دو گوشش را هم از دست داد
|