ای بیتو حرام زندگانی کردن |
|
خود بیتو کدام زندگانی کردن |
هر عمر که بیرخ تو بگذشت ای جان |
|
مرگست و به نام زندگانی کردن |
|
ای جانب عشاق به خیره نگران |
|
تو خیره و در تو گشته خیره دگران |
این خیره در آن و آن در این یارب چیست |
|
جمله ز تواند بیدل و بیجگران |
|
ای جان منزه ز غم پالودن |
|
وی جسم مقدس ز غم فرسودن |
ای آتش عشقی که در آن میسوزی |
|
خود جنت و فردوس تو خواهد بودن |
|
ای جمله جهان بروی خوبت نگران |
|
جان مردان ز عشق تو جامه دران |
با این همه نزدیک همه پرهنران |
|
دیوانگی تو به ز عقل دگران |
|
ای خورده مرا جگر برای دگران |
|
دانم که همین کنی برای دگران |
من باد رهی بدم تو راهم دادی |
|
من رستم از این واقعه وای دگران |
|
ای خوی تو در جهان می و شیر ای جان |
|
از دلشدهگان گناه کم گیر ای جان |
گر دست شکسته شد کمان گیر ای جان |
|
اینک به شکنجه زیر زنجیر ای جان |
|
ای داد که هست جمله بیدار از من |
|
ای من که هزار آه و فریاد از من |
چو ذلک ما قدمت ایدیکم گفت |
|
ناشاد شبی که اصل غم زاد از من |
|
ای در دو جهان یگانه تعجیل مکن |
|
در رفتن چون زمانه تعجیل مکن |
مگریز سوی کرانه تعجیل مکن |
|
از خانهی ما به خانه تعجیل مکن |
|
ای دف تو بخوان ز دفتر مشتاقان |
|
ای کف تو بزن بر رگ خون ایشان |
ای نعرهی گویندهی جویندهی دل |
|
ای از نمکان ببر مرام تا نه مکان |
|
ای دل تو در این واقعه دمسازی کن |
|
وی جان به موافقت سراندازی کن |
ای صبر تو پای غم نداری بگریز |
|
ای عقل تو کودکی برو بازی کن |
|
ای دل چه شدی ز دست دستی میزن |
|
دست از هوس عشوهپرستی میزن |
گوئیکه چه ره زنم چو من دست زنم |
|
چون نرگس مستش رهمستی میزن |
|
ای دوست قبولم کن و جانم بستان |
|
مستم کن و از هر دو جهانم بستان |
با هرچه دلم قرار گیرد بیتو |
|
آتش به من اندر زن و آنم بستان |
|
ای رفته ز یاران تو به یک گوشه کران |
|
فریاد تو از خوی بد و بار گران |
گر شیر نری چه میگریزی ز نران |
|
ور لاشه خری و سوی لاشه خران |
|
ای روی تو باغ و چمن هر دو جهان |
|
از جان تو زنده شد تن هر دو جهان |
بشکستن تو شکستن هر دو جهان |
|
ای ضعف تو ویران شدن هر دو جهان |
|
ای روی تو کعبهی دل و قبلهی جان |
|
چون شمع ز غم سوختم ای شعلهی جان |
بردار حجاب و رخ به عاشق بنمای |
|
تا چاک زند به دست خود خرقهی جان |
|
ای زخم تو خوشتر از دوای دگران |
|
امساک تو بهتر از عطای دگران |
ای جور تو بهتر از وفای دگران |
|
دشنام تو بهتر از ثنای دگران |
|
ای زخم زننده بر رباب دل من |
|
بشنو تو از ناله جواب دل من |
در هر ویران دفینه گنج دگر است |
|
عشق است دفینه در خراب دل من |
|
ای سنگ ز سودای لبت آبستان |
|
از سنگ برون کشی تو مکر و دستان |
آنجام چو جانیکه بدان کف داری |
|
از بهر خدا از کف مستان مستان |
|
ای شاه تو مات گشته را مات کن |
|
افتادهی تست جز مراعات مکن |
گر غرقهی جرمست مجازات مکن |
|
از بهر خدا قصد مکافات مکن |
|
ای عادت تو خشم و جفا ورزیدن |
|
وز چشم تو شاید این سخن پرسیدن |
زینگونه که ابروی تو با چشم خوش است |
|
او را ز چه رو نمیتواند دیدن |
|
ای عادت عشق عین ایمان خوردن |
|
نی غصهی نان و غصهی جان خوردن |
آن مائده چون زر و زو شب بیرونست |
|
روزه چه بود صلای پنهان خوردن |
|
ای عاشق گفتار و تفاصیل سخن |
|
ای گر ز سخنوران قهارهی کن |
روزیت چو نیست علم نونو هله ور |
|
ای کهنه فروش در سخنهای کهن |
|
ای عالم دل از تو شده قابل جان |
|
حل کرده صفات ذات تو مشکل جان |
عقل و دل و فهم از تو شده حاصل جان |
|
جان جانی و عقل جان و دل جان |
|
ای عشق تو در جان کسی و آن کس من |
|
ای درد تو درمان کسی و آن کس من |
گوئی بینم لب ترا چون لب خویش |
|
مجروح به دندان کسی و آن کس من |
|
ای کرده ز گل دستک من پایک من |
|
بنهاده چراغ عقل من را یک من |
نالان به تو این جای شکر خایک من |
|
اندر بر خویش کن مها جا یک من |
|
ای گرسنهی وصل تو سیران جهان |
|
لرزان ز فراق تو دلیران جهان |
با چشم تو آهوان چه دارند به دست |
|
ای زلف تو پایبند شیران جهان |
|
ای لعل لبت معدن شکر چیدن |
|
وز چشم تو نور نامصور دیدن |
مه گردانست و برک که گردانست |
|
فرقست بسی میان هر گردیدن |
|
ای ماه لطیف جانفزا خرمن من |
|
وی ماه فرو کرده سر از روزن من |
ای گلشن جان و دیدهی روشن من |
|
کی بینمت آویخته بر گردن من |
|
ای مجمع دل راه پراکنده مزن |
|
زان زخمه پریشان چو دل بنده مزن |
ای دل لب خود را که زند لاف بقا |
|
جز بر لب آن ساغر پاینده مزن |
|
ای مفخر و سلطان همه دلداران |
|
جالینوسی برای این بیماران |
روز باران بگلشنت جمع شویم |
|
شیرین باشند روز باران یاران |
|
ای مونس روزگار چونی بی من |
|
ای همدم غمگسار چونی بی من |
من با رخ چون خزان خرابم بیتو |
|
تو با رخ چون بهار چونی بی من |
|
ای نالهی عشق تو رباب دل من |
|
ای ناله شده همه جواب دل من |
آن ولت معمور که میپرسیدی |
|
یا بیتو و لیک در خراب دل من |
|
این بنده مراعات نداند کردن |
|
زیرا که به گل رفته فرو تا گردن |
این مستی ما چو مستی مستان نیست |
|
پیداست حد مستی افیون خوردن |
|
این دیدهی من کز نگرد دور از من |
|
ای صحت صد دیدهی رنجور از من |
گر کژ نگرم پس به که کژ راست شود |
|
ور شب باشم چون طلبی نور از من |
|
ای یار به انکار سوی ما نگران |
|
زیرا که نخوردهای از آن رطل گران |
از شادی من بهشت گردیده جهان |
|
غم مسخرهی منست و میر دگران |
|
ای یار بیا و بر دلم بر میزان |
|
وی زهره بیا و از رخم زر میزان |
آنان که میان ما جدائی جستند |
|
دیوار بد و نمای و گو سر میزن |
|
ای یک قدح از درد تو دریای جهان |
|
گم کرده جهان از تو سر و پای جهان |
خواهد که جهان ز عشق تو پرگیرد |
|
ای غیرت تو ببسته پرهای جهان |
|