|
تا توانى مىگريز از يار بد
|
|
|
رک: يار بد بدتر بوَد از مار بد
|
|
تا توانى ضمان مشو کس را (ابن يمين)
|
|
|
رک: ضامن مشو و امانت از کس مَسِتان
|
|
تا تو باشى که دگر آرُغ بىجا نزني!
|
|
|
سزاى عمل خود را ديدى، چشمت کور، دندت نرم تا ديگر از اينکارها نکنى
|
|
تا تو بخواهى لب تر کنى من از يونجهزار هم گذشتهام
|
|
|
نظير: تا تو بگوئى 'ف' من به فرحزاد رسيدهام
|
|
تا تو بگوئى 'ف' من به فرحزاد رسيدهام (عامیانه)
|
|
|
نظير: تا بخواهى لب تر کنى من از يونجهزار هم گذشتهام
|
|
تا تو به داد من رسى من به خدا رسيدهام!٭
|
|
|
|
٭ تا تو مراد من دهى کشته مرا فراق تو
|
.......................... (رهى معيّرى)
|
|
تا تو تفنگ و يراق بندى دعوا تمام شده است!
|
|
|
رک: تا کچل فکر زلف بکند عروسى تمام شده است
|
|
تا تو خاکسارى بدان که سرورى
|
|
|
رک: از تواضع بزرگوار شوى
|
|
تا تو در بندِ قليه و نانى
|
کى رسى در بهشت رحمانى؟ (اوحدى)
|
|
|
رک: شکمپرست خداپرست نبوَد
|
|
تا تو را مثل خودم گدا نکنم دست از سرت رها نکنم
|
|
تا تو فکر رخت بکنى ننه، منو سيابخت مىکنى ننه! (عامیانه).
|
|
|
رک: تا کچل فکر زلف بکند عروسى تمام شده است.
|
|
تا تو کرک کنى ما رِنگش را هم زدهايم! (عامیانه).
|
|
|
رک: تا کچل فکر زلف بکند عروسى تمام شده است
|
|
تا تيغ و سرخاب از فرنگ مىآيد هم مردها خوشگلند هم زنها!٭
|
|
|
|
٭ يا: تا تيغ از اصفهان مىآيد مردان جوانند و تا سرخاب از فرنگ مىآيد زنان خوشگل.
|
|
تا جان در خطر ننهى بر دشمن ظفر نيابى
|
|
|
رک: هر که از خطر بگريزد خطير نشود
|
|
تا جان هست اميد هست
|
|
|
رک: آدم به اميد زنده است
|
|
تا جاى ندانى پاى مَنِهْ
|
|
|
نظير: بنگر جا را، بگذار پا را
|
|
تاجر که ور مىشکنه ميز و صندليش را رنگ مىکند
|
|
|
شخص وقتى دچار شکست مىشود براى حفظ آبرو و اعتبار خويش صورت ظاهر زندگى و محيط کار خود را آراسته و منظم مىسازد، بهعبارت ديگر با سيلى رخسار خود را سرخ نگاه مىدارد تا کسى به ورشکستگى و غمِ نهانِ وى پى نبرد
|
|
تاجِ زر حسرتِ مو را از سرِ کَل نمىبَرد (يا: از سر کچل نمىبَرَد)
|
|
تا جنينى کار خونآشامى است٭
|
|
|
نظير: از روزن سر برون کن تا روز را بينى.
|
|
|
|
٭ سخت گيريّ و تعصّب خاصى است
|
........................... (مولوى)
|
|
تا جوانى جوان باش، چون پير شدى پيرى کن (قابوسنامه)
|
|
تا جهان بود و بوَد مرغ بوَد طعمهٔ باز٭
|
|
|
رک: زورت بيش است حرفت پيش است
|
|
|
|
٭ ملکان مرغ شکارند و مَلِک باز سفيد
|
.................(فرخى سيستانى)
|
|
تا چراغ روشن است جانورها از لانه بيرون مىآيند
|
|
|
نظير: تا چراغ روشن است گاو مىزايد
|
|
تا چراغ روشن است گاو مىزايد
|
|
|
نظير: تا چراغ روشن است جانورها از لانه بيرون مىآيند آب تا جارى است اين آسيا در گردش است
|
|
تا چراغى خانه را بايد به مسجد کى رواست
|
|
|
رک: چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام است
|
|
تا چَرچَر مستانت بود ياد زمستانت نبود؟
|
|
|
رک: آن وقت که جيک جيک مستانت بود ياد زمستانت نبود؟
|
|
تا چرخ و فلک بر سرِ دور است هر شب و روز همينطور است
|
|
|
نظير:
|
|
|
دنيا مکرّرات است
|
|
|
- تا بوده چنين بوده
|
|
تا چوب به دُهُل نخورَد مرده روى آب نيايد
|
|
|
تا شخصى قدرتمند از مقام خود معزول نشود خطاها و معايب و فسادِ او آشکار نمىگردد
|
|
تا چه آيد ز پسِ پرده برون (عطّار)
|
|
|
رک: ببين تا چه بازى کند روزگار
|
|
تا چه دارد زمانه زير گليم٭
|
|
|
رک: ببين تا چه بازى کند روزگار
|
|
|
|
٭ تا چه دارد حريف زير گليم
|
...................(ابوحنيفه اسکافى)
|
|
تا چه شکلى تو در آينه همان خواهى ديد ٭
|
|
|
|
نظير: آينهام من اگر تو زشتى زشتم
|
ور تو نکوئى نکوست سيرت و سانم (ناصر خسرو)
|
|
|
|
٭ شاهد آئينهٔ تست از نظر هوش کنى
|
............................. (سعدى)
|
|
تا حالا مىگفتم آرى، حالا مىگويم نه!
|
|
|
رک: حرف مرد يکى است تا حالا مىگفتم آرى...
|
|
تا حرکت نکنى برکت نيابى
|
|
|
رک: از تو حرکت، از خدا برکت
|
|
تا حياتى هست ما را روزى ما مىرسد ٭
|
|
|
رک: خدا روزىرسان است
|
|
|
|
٭ ..............................
|
آب تا جارى است اين آسيا در گردش است (امين کاشانى)
|
|
تا خانهاى ويران نشود خالهٔ ديگرى آباد نگردد
|
|
|
رک: زيانِ کسان سود ديگر کس است
|
|
تا خدا نگشود صد در بر کسى يک در نبست ٭
|
|
|
رک: خدا گر ز حکمت ببندد درى
|
ز رحمت گشايد در ديگرى
|
|
|
|
٭ صد دَرَم بر دل گشود آن کس که گفتا لب ببند
|
....................(اهلى شيرازى)
|
|
تا خر شدهاى بار گذارند به پشتت
|
|
تا خرمَنَت نسوزد احوال ما ندانى ٭
|
|
|
رک: اندوه دلِ سوخته دلسوخته داند
|
|
|
|
٭ تو فارغيّ و عشقت بازيچه مىنمايد
|
............................. (سعدى)
|
|
تا خطر نکنى خطير نشوى
|
|
|
رک: هر که از خطر بگريزد خطير نشود
|
|
تا خمشدهاى بار گذارند به پشتت
|
|
|
رک: هر که خر شد سوارش مىشوند
|
|
تا خود فلک از پرده چه آرد بيرون ٭
|
|
|
رک: ببين تا چه بازى کند روزگار
|
|
|
|
٭ فرياد و فغان زين فلک آينهگون
|
کز خاک به چرخ برکشد مشتى دون
|
|
|
|
ما منتظرانِ روزگاريم کنون
|
.......................(امير عمادى شهريارى)
|
|
تا دانه نيفکنى نرويد (سعدى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
تا نکارى ندروى
|
|
|
- کسى بُرد خرمن که تخمى فشاند
|
|
|
رک: از تو حرکت از خدا برکت
|
|
تا دختر نکند عشوه و نازى، پسر نکند دستدرازى (عامیانه).
|
|
|
نظير:
|
|
|
کرم درخت از خود درخت است
|
|
|
- کرم پنير از خود پنير است
|
|
تا در آتش ننهى بوى نيايد ز عبير٭
|
|
|
رک: تا نسوزد برنيايد بويِ عود
|
|
|
|
٭ اين حديث از سرِ درد است که من مىگويم
|
................................ (سعدى)
|
|
تا دلت نشکست اشکت رونقى پيدا نکرد
|
|
|
نظير: تا دل مرد خدا نامد به درد
|
هيچ قومى را خدا رسوا نکرد (مولوى)
|
|
تا دلى آتش نگيرد حرف جانسوزى نگويد (سعدى)
|
|
|
نظير: قول مطبوع از درون سوزناک آيد که عود
|
چون همى سوزد جهان از وى معطر مىشود (سعدى)
|
|
تا دَم باقى است اميد باقى است
|
|
|
رک: آدم به اميد زنده است
|
|
تا دوست که را خواهد و ميلش به که باشد
|
|
|
رک: تا بخت که را خواهد ميلش به که باشد
|
|
تا راهبين نباشى کى راهبر شوي٭
|
|
|
مقایسه شود با : چون دل دانا ندارى رهبر مردم مباش
|
|
|
|
٭ تحريفى است از مصراع دوم اين بيت حافظ:
|
|
|
|
اى بىخبر بکوش که صاحب خبر شوى
|
تا راهرو نباشى کى راهبر شوي
|