|
اگر صد سال در مشکى کنى دوغ
|
همان دوغ است همان دوغ استهمان دوغ
|
|
|
(از مجمعالامثال)
|
|
اگر صد سال مار پرورى چون بزرگ شود اول گزند بر تو کند (سَمَک عيّار)
|
|
|
رک: يکى بچهٔ گرگ مىپروريد...
|
|
اگر طوطى زبان مىبست در کام
|
نه خود را در قفس ديدى نه در دام |
|
اگر طوطى زبان مىبست در کام
|
(وحشى بافقى)
|
|
|
رک: زبان سرخ سرِ سبز مىدهد بر باد
|
|
اگر ظلم مىکنى اندکى رحم هم داشته باش
|
|
|
نظير: يک جو ظلم، يک جو رحم
|
|
اگر عاقلى يک اشارت بس است٭
|
|
|
رک: آنکس که اهل بشارت است اشارت داند
|
|
|
|
٭ سعدى گفته است:
|
|
|
|
از اين بِهْ نصيحت نگويد کَسَت
|
اگر عاقلى يک اشارت بَسَت
|
|
اگر عبداللطيف بگذارد!
|
|
|
رک: خدا خواسته اگر حضرت عباس بگذارد
|
|
اگر عذر است اين نيز بس است
|
|
|
نظير: به ملانصرالدين گفتند: طنابت را بده. گفت: رويش ارزن پهن کردهام. گفتند: روى طناب که ارزن پهن نمىکنند گفت: اگر عذر است اين نيز بس است.
|
|
اگر عربى مىگويم: 'لا' اگر ترکى مىگويم: 'يُخ' ، و اگر فارسى مىگويم: 'نه' !
|
|
اگر علم هاروت و ماروت را هم به نادان بدهند باز هم خر است!
|
|
|
|
نظير: خر عيسيٰ گرش به مکّه برند
|
چون بيايد هنوز خر باشد (سعدى)
|
|
اگر على ساربان است مىداند شتر را کجا بخواباند٭
|
|
|
|
٭ حکيم سورى مضمون اين مَثَل را در بيتى زيبا چنين سروده است:
|
|
|
|
گر على ساربان بوَد داند
|
که شتر را کجا بخواباند٭٭ (سعدى)
|
|
|
|
٭٭حکيم سورى مضمون اين مثل را در بيتى زيبا چنين سروده است:
|
|
|
|
گر على ساربان بود داند
|
که شتر را کجا بخواباند
|
|
|
|
براى اطلاع از ريشه و داستان اين مثل رک: امثال و حکم دهخدا، ج۱،ص۲۲۳
|
|
اگر عنقاز بىبرگى بميرد
|
شکار از دست گنجشکان نگيرد (سعدى)
|
|
اگر عيب داشت مىلنگيد
|
|
|
به مزاح: عيبى ندارد
|
|
اگر غافل چَرى غافل خورى تير ٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
مباش ايمن از گردش روزگار (فردوسى)
|
|
|
- جهان را به غفلت سپردن خطاست (اديب پيشاورى)
|
|
|
|
٭ تحريفى است از مصراع چهارم اين دوبيتى باباطاهر:
|
|
|
|
جره بازى بُدُم رفتم به نخجير
|
سيهدستى بزد بر بال مو (=من) تير
|
|
|
|
برو غافل مَچر در چشمهساران
|
که گر غافل چَرى غافل خورى تير
|
|
اگر فردوس بَر رُوى زمين است
|
همين است و همين است و همين است
|
|
اگر فضول نباشد جهان گلستان است
|
|
|
رک: اگر فضول نباشد شاه چه مىداند پس قلعه کجاست؟
|
|
اگر فضول نباشد شاه چه مىداند پس قلعه کجاست؟
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر فضول نبود شاه از کجا مىدانست خمب و درّه کجاست
|
|
|
- اگر فضول نباشد جهان گلستان است
|
|
اگر فيل در جنگل نبود گاوميش خيلى پُز مىداد
|
|
|
رک: در حوضى که ماهى نباشد قورباغه سپهسالار است
|
|
اگر قارّى کنى، اگر قورّى کنى، پول دادهام و مىخورمت! (عامیانه).
|
|
|
رک: اگر زاقّى کنى، زيقّى کنى مىخورمت!
|
|
اگر قاطر کسى را رم ندهى کسى را با تو کارى نيست
|
|
اگر قبر مفت گير آوردى برو توش بخواب!
|
|
|
رک: مفت باشد، گلوله جفتجفت باشد!
|
|
اگر قلندر نگويد دنيا به گُنْدَم دلش مىترکد
|
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل 'اگر لوطى نگويد دنيا به گُندم دلش مىگندد'
|
|
اگر قماربازى عاقبت داشت ليلاج بهجائى مىرسيد
|
|
اگر کاسه دهى کوزه خورى تو٭
|
|
|
رک: با هر دست بدهى از همان دست پس مىگيرى
|
|
|
|
٭ اگر جنگ آورى کيفر برى تو
|
.................... (اسعد گرگانى)
|
|
اگر کافر بودم مسلمان شدم
|
|
اگر کاه از تو نيست کاهدان از تُست
|
|
|
رک: کاه از تو نيست کاهدان که از تو است
|
|
اگر کبک نکند قهقههٔ بىجا، کى مىداند کجا کرده جا؟
|
|
اگر کَل کلاه داشت بر سر خود مىگذاشت
|
|
|
نظير: کل اگر طبيب بودى سر خود دوا نمودى
|
|
|
رک: اگر بابا بيل زنى باغچهٔ خودت را بيل بزن
|
|
اگر کور بودى چرا تو چاه خرمآباد نيفتادى (و روى گندمها افتادى)؟
|
|
|
چرا نفع شخصى خود را در نظر مىگيرى؟
|
|
|
نظير: اگر غش کند هميشه روى کيسهٔ جوز يا گندم غش مىکند.
|
|
اگر کوه بدخشان لعل گردد
|
به ديدار بدخشانى نيرزد
|
|
اگر گاوت خوش خوراک شد سرت را بگذار و بخسب، اگر زنت خوشخوراک شد جُلت را بردار و در رو!
|
|
اگر گاوى بيفتد در علفزار
|
بيالايد همه گاوان ده را ٭
|
|
|
رک: يک بُز گَر گلّه را گَرگين مىکند
|
|
|
|
٭ تحريفى است از مصراع دوم اين قطعهٔ منظوم سعدى:
|
|
|
|
چو از قومى يکى بىدانشى کرد
|
نه کِهْ را منزلت مانَدْ نه مِهْ را
|
|
|
|
نديدستى که گاوى در علفزار
|
بيالايد همه گاوان ده را (گلستان، باب دوم)
|
|
اگر گربه نوبه کند گوشت ديزى سالم مىماند
|
|
اگر گرسنهاى بار ببر به آسيا
|
|
|
براى تأمين معيشت خود بايد کار کرد
|
|
اگر گرگ نباشى گرگانت بخورند
|
|
|
رک: چوب نرم را موريانه مىخورد
|
|
اگر گفتند خاکانداز، تو خودت را جلو بينداز!
|
|
|
رک: وقتى گفتند خاکانداز...
|
|
اگر گفتن سيم باشد، خاموشى زر است
|
|
|
نظير:
|
|
|
سخن اگر زر است خاموش گوهر است
|
|
|
- خاموشى دويم سلامت است (قابوسنامه)
|
|
|
- سخن بلاست، خاموشى طلاست
|
|
اگر گُل نيستى خار هم مباش
|
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر يار نيستى اغيار هم نباش
|
|
|
- اگر يار شاطر نيستى يار خاطر هم مباش
|
|
|
- گر مرهم دلى نشوى نيشتر هم مباش (صائب)
|
|
|
- زنبور درشت بىمروّت را گو
|
بارى چو عسل نمىدهى نيش مزن (سعدى)
|
|
|
رک: اگر نوشم نهاى، نيشم چرائى؟
|
|
اگر گناه ببخشند شرمسارى هست
|
|
|
نظير:گيرم که ز من در گذرانى به کَرَم
|
از آن شرم که ديدهاى چه کردم چه کنم (خيّام)
|
|
اگر گوشتش نزار است آبگوشتش بسيار است
|
|
|
مقایسه شود با . فلفل نبين چه ريز است بشکن ببين چه تيز است
|
|
اگر گوشت هم را بخورند استخوان يکديگر را دور نمىاندازند
|
|
|
رک: گوشت يکديگر را بخورند استخوانشان را پيش غريبه نمىاندازند.
|
|
اگر گوئى که بتوانم قدم در نِهْ که بتوانى
|
و گر گوئى که نتوانم برو بنشينکه نتوانى(از جامعالتمثيل)
|
|
|
نظير:
|
|
|
چون چنين خواهى خدا خواهد چنين (مولوى)
|
|
|
- خواستن توانستن است
|
|
اگر گوئى نکو گو اى برادر٭
|
|
|
رک: اگر نان گندمت نيست زبان مردمى تو را چه شد؟
|
|
|
|
٭......................
|
که نيکوگوى با نفع است و بىضرّ (ناصرخسرو)
|
|
|
|
در اين مصراع ناصر خسرو براى رعايت قافيه کلمهٔ ضرّ را بهجاى 'ضرر' بهکار برده است.
|
|
اگر لالائى مىدانى چرا خوابت نمىبرد؟
|
|
|
رک: اگر بابا بيلزنى باغچهٔ خودت را بيل بزن
|
|
اگر لوطى نگويد دنيا به گُندم دلش مىگندد!
|
|
|
صورت ديگرى از 'اگر قلندر نگويد دنيا به گُندم دلش مىترکد'
|