|
از دو بُرد٭ قبائى نداند کرد
|
|
|
رک: جو دو الاغ را نمىتواند قسمت کند
|
|
|
|
٭ بُرد: نوعى پارچهٔ کتانى راه راه
|
|
از دود پى به آتش مىبرند
|
|
|
نظير: از اثر پى به مؤثر برند
|
|
از دور شيون سور نمايد٭
|
|
|
نظير: دوزخ از دور بهشت است تماشائى را (جنونى قندهارى)
|
|
|
|
٭ يا: از دور ماتم سور نمايد
|
|
از دور مىبرَد دل و نزديک زهره را!
|
|
|
رک: آواز دهل شنيدن از دور خوش است
|
|
از دوست بهجز دوست نمىبايد خواست
|
|
از دوست به دشمن نتوان برد شکايت ٭
|
|
|
|
٭ جور سگ کوى تو نگويم به رقيبان
|
..................(کمال خجندى)
|
|
از دوست پيامّى و زما تسليمى (خاکى مشهدى)
|
|
|
نظير: از دوست يک اشارت از ما بهسر دويدن (ابن يمين)
|
|
از دوست چه دشنام و چه نفرين چه دعا ٭
|
|
|
رک: هر چه از دوست مىرسد نيکوست
|
|
|
|
٭ با آنکه خوش آيد از تو اى يار جفا
|
ليکن نبوَد جفات هرگز چو وفا
|
|
|
|
با اين همه راضيم به دشنام از تو
|
ک...............(ظهير فاريابى)
|
|
از دوست يک اشارت از ما به سر دويدن (ابن يمين) ٭
|
|
|
نظير: از دوست پيامّى و ز ما تسليمى (خاکى مشهدى)
|
|
|
|
٭ گويَش چه گفت؟ گفتا: گر خوانى ار برانى
|
..................(ابن يمين)
|
|
|
|
سلمان ساوجى نيز همين مضمون را دوبيتى زير گنجانيده است:
|
|
|
|
ديشب خيال رويت با آب ديده مىگفت
|
بيرون شتاب تا من بتوانم آرميدن
|
|
|
|
اشک از سر ارادت بر رخ دويد و گفتا
|
............................
|
|
از دولت سرِ گندم تلخه هم آب مىخورد
|
|
|
رک: هزار تلخه پاى يک شيرينه آب مىخورد
|
|
از دِه بيرونش کردهاند ادعاى کدخدائى مىکند!
|
|
|
رک: يکى را به ده راه نمىدادند ساغ خانهٔ کدخدا را مىگرفت
|
|
از دهن تا گوش چهار انگشت راه است
|
|
از دِه ويران که ستاند خراج؟٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
از ديه خراب خراج نتوان خواست (سمک عيار)
|
|
|
- ملک ويران گشته را انديشهٔ تاراج نيست (کاتبى)
|
|
|
رک: دارنده مباش از بلاها رستى
|
|
|
|
٭ در کرم آويز و رها کن لجاج
|
...................... (نظامى)
|
|
از ديدنِ ماه بهره بر نتوان داشت (از اسرارالتوحيد)
|
|
از ديده بسى فرق بوَد تا به شنيده (کمال خجندى)
|
|
|
رک: شنيدن کى بوَد مانند ديدن
|
|
از ديگ جهان چون دو سه کفگير کشيدى
|
باقى همهاش آن مزه دارد که چشيدى (لاادرى)
|
|
از ديگ چوبى روغن برنيايد
|
|
از ديگ چوبين کسى حلوا نخورده
|
|
|
نظير:
|
|
|
خانهٔ خرس و انگور آونگ؟
|
|
|
- خانهٔ خرس و کاسهٔ مسي!
|
|
از ديگ خالى روغن نتوان کشيد
|
|
از ديگ خالى کاسه پُر نمىشود
|
|
از ديوار راست بالا برو! تکليفى شاق و مالايطاق است.
|
|
|
نظير: نَريزا، الآن بزا!
|
|
از ديوار شکسته و زن سليطه و سگ بىقلاده بايد حذر کرد
|
|
|
رک: از زن سليطه و ديوار شکسته و سگ بىقلاده بايد حذر کرد
|
|
از ديوار کسى بالا نرو تا از ديوارت بالا نروند
|
|
|
رک: مکوب درِ کسى را تا درت را نکوبند
|
|
از ديوار کوتاه همه بالا مىروند
|
|
|
نظير: الهى ديوار هيچکس کوتاه نباشد
|
|
از ديو مهربانى نيايد
|
|
|
رک: از گرگ شبانى نيايد
|
|
از ديه خراب خراج نتوان خواست (سمک عيّار)
|
|
|
رک: دارنده مباش از بلاها رستى
|
|
از راه افتادهايم، از کار نيفتادهايم
|
|
از راه برو، بيراه نرو، هر چند که راهت دورتره٭
|
|
|
|
٭ مصراعى است از يک ترانهٔ عاميانه ساختهٔ آوازهخوانى دورهگرد و باذوق که در دوران قاجار مىزيسته است.
|
|
از روباه پرسيدند: کو شاهدت؟ گفت: دُمبم!
|
|
|
رک: به روباه گفتند: کو شاهدت؟ گفت: دُمبم! (عامیانه).
|
|
از رود خشک ماهى نمىتوان گرفت
|
|
|
رک: از ترب روغن برنيايد
|
|
از روزن سر برون کن تا روز را ببينى
|
|
|
نظير: تا جنينى کار خونآشامى است (مولوى)
|
|
از روز رسيده٭ نتوان گريخت و از روزيِ نارسيده نتوان خورد
|
|
|
|
٭ روزِ رسيده = روز اجل، روزى که اجل فرا رسد
|
|
از روغنِ پنبهدانه حلوا درست نمىشود
|
|
|
رک: از ترب روغن برنيايد
|
|
از روى لاعلاجى به خر مىگويند 'خانمباجي' ! (عامیانه).
|
|
|
نظير:
|
|
|
از زور لاعلاجى به گربه مىگويند 'خانمباجي'
|
|
|
- از ناچارى زير دُم خر را هم مىپوسند
|
|
|
- دستى را که نتوان بريد بايد بوسيد
|
|
|
- با آنکه خصومت نتوان کرد بساز (سعدى)
|
|
|
- روزگار آئينه را محتاج خاکستر کند (صائب)
|
|
|
- ناچارى را چه ديدهاي!
|
|
از روى نيکو همه کار نيکو آيد (سَمَک عيار)
|
|
از ريش مىکَنَد و پيوند سبيل مىکُند
|
|
|
نظير: از بُز بُرَّند و به پاى بُز بَر بندند
|
|
از ريش و پوستين نشود خواجه کدخداي٭
|
|
|
مقایسه شود با . ملائى به عبا و دستار نيست
|
|
|
|
٭ ....................................
|
بُز نيز ريش دارد و سگ نيز پوستين (...؟)
|
|
از زحل کار مشترى مَطَلَب (فيضى)
|
|
|
نظير: از پرى آدمىگرى مطلب
|
|
از زندههاى مرده که خيرى نديدهايم
|
اى مردههاى زنده فداى فيورتان!
|
|
|
بيتى است که به کنابه و تمسخر دربارهٔ بزرگان بهکار برند
|
|
از زن سليطه و ديوار شکسته و سگ بىقلاده بايد حذر کرد
|
|
|
نظير:
|
|
|
از سه چيز بايد حذر کرد: ديوار شکسته، زن سليطه، سگ گيرنده
|
|
|
- پيش زن سليطه و پس قاطر چرخ مخور
|
|
|
- زن سليطه سگ بىقلاده است!
|
|
از زور پسى به گربه مىگويد ' آقاعمو' !
|
|
|
نظير: از درد بىکسى به گربه گفتم تو کسي!
|
|
از زور لاعلاجى به گربه مىگويند 'خانمباجي'
|
|
|
صورت ديگرى است از 'از روى لاعلاجى به خر مىگويند 'خانمباجي' . رجوع به اين مَثَل شود
|
|
از زياد دويدن کفش پاره مىشود. تلاش و کوشش بىحد گاهى حاصلى جز زيان ندارد
|
|
|
نظير:
|
|
|
از پُر دويدن پاافزار پاره مىشود
|
|
|
- بسيار دويديم و بهجائى نرسيديم (نظيرى نيشابورى)
|
|
|
- سعى بسيار کفش پاره مىکند (از شاهد صادق)
|
|
|
- سعى بيهده پاپوش مىدَرد (سليم)
|
|
از سياهى زر دريغ مکن تا از تير دريغ نکند
|
|
|
رک: زر بده مرد سياهى را تا سر بدهد
|
|
از سخن راست زيان کس نکرد٭
|
|
|
|
٭ راستى خويش نهان کس نکرد
|
..................................(..؟)
|
|
از سخن سخن شکافد و از حديث حديث (تاريخ بيهقى)
|
|
|
رک: حرف حرف مىآورد
|
|
از سر تا پايش يک من ارزن بريزند يک دانهاش به زمين نمىافتد
|
|
|
نظير: هر چه در قرآن قاف است در لباس او شکاف است.
|
|
از سر راه بروى کلاه پاره مىشود از پا کفش
|
|
|
رک: از پا راه بروى کفش پاره مىشود از سر کلاه
|
|
از سر گذشته را به کلاه احتياج نيست
|
|
|
رک: از جان گذشته را به مدد احتياج نيست
|
|
از سرما مردن بِهْ که پالانِ خر پوشيدن
|
|
|
نظير:
|
|
|
به گرسنگى مردن بِهْ که نان فرومايگان خوردن
|
|
|
- در آب مردن بِهْ که از غوک زنهار خواستن (قابوسنامه)
|
|
|
- از بىآبى مردن بهتر تا از قورباغه اجازه گرفتن
|
|
|
- اگر از دردِ بىگوشتى بميرم
|
کلاغ از روى قبرستان نگيرم
|