|
اگر محمود زوالى در خواب است، محمود بىزوال بيدار است
|
|
|
رک: اکبر ندهد خداى اکبر بدهد.
|
|
اگر مدّعيِ گازرى هستى چرا دستار خويش را (يا: جامهٔ چرب خود را) نمىشوئى؟
|
|
|
رک: اگر بابا بيلزنى باغچهٔ خودت را بيل بزن!
|
|
اگر مرد مىتوانست بچهدارى کند مىزائيد
|
|
اگر مردن نبود آدم آدم را مىخورد
|
|
|
نظير: اگر مرگ بر ما نکردى کمين
|
ز بس جانور تنگ بودى زمين (اسدى)
|
|
اگر مرده را زنده کردى مردى و اِلاّ من هم زنده را مىتوانم با چماق بميرانم!
|
|
|
نظير:
|
|
|
زنده را بتوان کشت، کشته را نتوان زنده کرد (نصيحةالملوک)
|
|
|
- مىتوان کشت زنده را ليکن
|
کشته را زنده کى توان کردن (اسدى)
|
|
|
- بريده سر نرويد بار ديگر (ويس و رامين)
|
|
|
رک: جانبخشى از جانستانى بِهْ است
|
|
اگر مردى بده دل را به مردى٭
|
|
|
رک: فردى گردى چو گِرد مردى گردى
|
|
|
|
٭ چو پير ما شو اندر کفر فردى
|
.................... (محمود شبسترى)
|
|
اگر مردى برو از شهردارى يک 'پايان کار' بگير!٭
|
|
|
رک: اگر مردى سرِ دستهٔ هاون را بشکن!
|
|
|
|
٭ از امثال جديد است و مقصود از 'پايان کار' نيز گواهى پايانِ کار ساختمان است.
|
|
اگر مردى برو دهنهٔ آق دربند را ببند!
|
|
|
رک: اگر مردى سردستهٔ هاون را بشکن!
|
|
اگر مردى سرِدستهٔ هاون را بشکن!
|
|
|
روزى ملا نصرالدين در حياط خانهاش مشغول کار بود. تگرگ شروع به باريدن کرد و دانههاى درشت آن سر ملا را مجروح ساخت. ملا دوان دوان به مطبخ رفت. دسته هاونى آورد و رو به آسمان گرفت و گفت: اگر مردى....
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر مردى برو دهنهٔ آق دربند را ببند
|
|
|
- اگر مردى برو از شهردارى يک 'پايانکار' بگير!
|
|
|
- سرِ کچل شکستن کارى ندارد
|
|
اگر مردى کلاه خودت را سفت نگهدار!
|
|
اگر مرغى تخم بگذار و اگر خروسى بانگ بردار!
|
|
|
رک: به شترمرغ گفتند: پرواز کن. گفت: من شترم گفتند: بار ببر. گفت: من مرغم!
|
|
اگر مسجد خراب است محرابش بهجاست
|
|
اگر مسلمان نبود پيش نماز نمىشد
|
|
اگر مفسد و حرامزاده نباشد راه بيدخون را کسى ياد نمىگيرد
|
|
|
نظير: اگر حرامزاده نباشد راه بيدخون را کسى نمىداند
|
|
اگر من خيک را ول کنم خيک مرا ول نمىکند
|
|
|
رک: من خيک را رها کردهام، خيک مرا رها نمىکند.
|
|
اگر من منم پس کو کدوى گردنم؟ (عامیانه).
|
|
|
مرد ابلهى که در گيجى و حواسپرتى تالى و ثانى نداشت قصد سفر کرد. زنش که به احوال او آشنا بود گفت: علامتى به خودت بيند که اگر گم شدى بتوانى خودت را پيدا کنى. گفت: چه کنم؟ زن رفت کدوئى آورد سوراخ کرد و بندى از آن گذراند و از گردن شوهر خود آويخت و گفت: حالا مىتوانى با خيال راحت سفر کنى، مواظب باش کدو هميشه از گردنت آويزان باشد هيچوقت گم نخواهى شد. مرد ابله با همان هيئت و حالت عازم سفر شد و خوشحال بود که اگر راه را گم کند لااقل خودش را گم نخواهد کرد. روزى خسته و کوفته با کدوى گردن خود وارد يک مسجد شد و در شبستان مسجد به استراحت پرداخت و پس از لحظهاى به خواب عميقى فرو رفت. اتفاقاً در همان وقت دزدى از آنجا مىگذشت. پيش آمد و بند کدو را پاره کرد و کدو را با خود برد پس از چند لحظه مرد ابله بيدار شد و قبل از هر چيز به گردن و سينه خودش نگاه کرد ديد کدو نيست. حيرتزده به اطراف نظر انداخت و با لحنى خاص گفت: اگر من منم پس کو کدوى گردنم؟
|
|
اگر مهمان يکى باشد صاحبخانه گاو مىکشد
|
|
|
نظير: کشته از بس که فزون است کفن نتوان کرد
|
|
اگر مىخواهى استاد خوبى باشى شاگرد خوبى باش
|
|
اگر مىخواهى بشوى تَغَلانداز، هى پُر کن و هى بينداز! (عامیانه).
|
|
|
رک: کار نيکو کردن از پر کردن است
|
|
اگر مىخواهى بشوى خوشنويس، هى بنويس هى بنويس هى بنويس!٭
|
|
|
رک: کار نيکو کردن از پر کردن است.
|
|
|
|
٭ يا: اگر خواهى شوى خوشنويس بنويس و بنويس و بنويس
|
|
اگر مىخواهى راز تو دشمن نداند با دوست مگوى (منسوب به انوشيروان)
|
|
اگر مىخواهى عزيز شوى يا دور شو يا گور شو٭
|
|
|
نظير: در وطن گر مىشدىهرکس به آسانى عزيز
|
کى ز آغوش پدر يوسف به زندان آمدى(صائب)
|
|
|
|
٭ نظير اين مَثَل در زبان فرانسه نيز وجود دارد، بدينصورت: .Si tu veux être apprêciê، meurs ou voyage
|
|
اگر مىخواهى مردم را بگذارى سرگردان، هى سرت را بجنبان هى سرت را بجنبان! (عامیانه).
|
|
اگر نان گندمت نيست زبان مردمى تو را چه شد (از جامعالتمثيل)
|
|
|
نظير:
|
|
|
نان چرب ندارى زبان چرب داشته باش
|
|
|
- دانم که به دل دوست ندارى ما را
|
قربان محبت زبانيت شوم
|
|
|
- گرت نيکى از روى کردار نيست
|
نکو گوى بارى که دشوار نيست (اسدى)
|
|
|
- اگر گوئى، نکو گو اى برادر (ناصر خسرو)
|
|
اگر نباشد امر حق (= خداى تعالى) نمىافتد برگى از درخت
|
|
|
رک: بىامر حق برگى نمىافتد از درخت
|
|
اگر نخوردهايم نان گندم ديدهايم دست مردم
|
|
اگر ننهجان ريش داشت باباجان مىشد (عامیانه).
|
|
|
رک: اگر خالهام ريش داشت. آقادائىام مىشد
|
|
اگر نوادهٔ زالى، بىارزشى، چون بىمالى
|
|
|
مقایسه شود با . بىپول مرو به بازار که راهت ندهند
|
صد نعره زنى هيچ جوابت ندهند
|
|
اگر نوشم نهاى نيشم چرائى؟
|
|
|
نظير:
|
|
|
نوشم نمىدهى، به دلم نيشتر مزن (جلال همائى)
|
|
|
- چو مرهم مى نسازى نيش کم زن (ناصر خسرو)
|
|
|
- اگر گل نيستى خار هم مباش
|
|
|
- گر مرهم دلى نشوى نيشتر هم مباش (صائب)
|
|
|
- بارى چو عسل نمىدهى نيش مزن (سعدى)
|
|
اگر نىزنى بلدى چرا بابات از حصبه مُرد؟
|
|
|
رک: تو که نىزن بودى چرا آقادائيت از حصبه مرد؟
|
|
اگر هر سگى فرياد کند سنگى بَر وى اندازند نرخ سنگ مثقالى به دينارى رسد (از مجمعالامثال)
|
|
اگر هفت دختر کور داشته باشد به ساعتى شوهر مىدهد!
|
|
|
نظير: زبانى دارد که مار را از سوراخ بيرون مىکشد
|
|
اگر همهٔ پرندهها ميوهخور بودند ديگر ميوهاى به درخت نمىماند
|
|
اگر همهٔ دنيا را گندم بگيرد خوراک کبک ريگ است
|
|
اگر همه شب قدر بودى شب قدر بىقدر بودى
|
|
|
رک: اگر شبها همه قدر بودى...
|
|
اگر همه گفتند نان و پنير، تو برو سرت را بگذار و بمير! (عامیانه).
|
|
|
نظير:
|
|
|
هر وقت گفتند خاکانداز، تو خودت را جلو بينداز!
|
|
|
- وقتى نيمسوز حرف زد تو هم بزن!
|
|
|
- کاش ننهات تو را دوقلو زائيده بود!
|
|
اگر هوس است همين يکى بس است
|
|
اگر يار اهل است کار سهل است (از جامعالتمثيل)
|
|
|
نظير:
|
|
|
يار ما اهل و کار ما سهل است
|
|
|
- خوش بوَد عشق چو معشوقه وفادار بود (معزّى)
|
|
|
- يار که اهل است کار سهل است
|
|
اگر يار شاطر نيستى يار خاطر مباش
|
|
|
رک: يار شاطر باش نه يارِ خاطر
|
|
اگر يار نيستى اغيار هم مباش
|
|
|
رک: يار شاطر باش نه يارِ خاطر.
|
|
اگر يک بار مغبونم کردى کور شوى، اگر دو بار مغبونم کردى خودم کور بشوم!
|
|
اگر يک در باز کنى و خواست خدا نباشد هزار درِ ديگر به رويت بسته مىشود.
|
|
|
مقایسه شود با هر چه دلم خواست نه آن مىشود
|
هر چه خدا خواست همان مىشود
|
|
اگر يک لقمه نان حلال بخورد تا دو سال مريض است!
|