|
آدمِ آبى يک روز عمرش بود به بازار کفاشها رفت و گفت کفشى مىخواهم که صد سال عمر کند!
|
|
آدم آه است و دَم
|
|
|
نظير: |
|
|
آدم يک آه است و دم
|
|
|
- آدم است و يک آه و دم
|
|
|
- آدميزاد به نَفى مشتعل است و به پُفى خاموش
|
|
|
- ناگهان بانگى برآيد خواجه مرد!
|
|
|
- پر کن قدح باده که معلوم نيست
|
کاين دم که فرو برم برآرم يا نه (خيام)
|
|
|
- بيچاره کسى است آدميزاد
|
خاکى که چو پف کنى بَرَد باد (نظامى)
|
|
|
- اى دوست، گل شگفته را بادى بس!
|
|
آدم از سُراغ به عراق مىرود
|
|
|
رک: پرسان پرسان مىروند هندوستان
|
|
آدم از سنگ سختتر است و از گُل نازکتر
|
|
|
رک: آدميزاد از سنگ سختتر است و ...
|
|
آدم از کوچکى بزرگ مىشود
|
|
|
رک: آدم تا کوچکى نکند بزرگ نمىشود
|
|
آدمِ احمق هرگز پير نمىشود
|
|
|
نظير: هرگز سرِ ديوانه نگرديد سپيد
|
|
آدم است و لباس، زمين است و پلاس (عامیانه )
|
|
|
آرايش و زيور انسان به لباس است و زينت زمين به فرش
|
|
آدم است و يک آه و دَم
|
|
|
رک: آدم آه است و دَم
|
|
آدم اگر در پيرى پلو خوردن ياد بگيرد لقمه را به گوشش مىگذارد (عامیانه )
|
|
|
رک: در چهل سالگى تنبور مىآموزد در گور استاد خواهد شد
|
|
آدم با کسى که على گفت عمر نمىگويد
|
|
|
رک: انسان با کسى که على گفت عمر نمىگويد
|
|
آدم بايد آدم باشه. هميُرقه همقدم باشه (عامیانه )
|
|
|
نظير: آدميّت را آدميّت لازم است
|
|
آدم بايد به اندازهٔ دوکش پنبه بردارد
|
|
|
رک: آدم بايد لقمه را به اندازهٔ دهانش بردارد
|
|
آدم بايد بهدست مايهاش نگاه کند نه به همسايهاش
|
|
|
رک: بهدست مايهات نگاه کن نه به همسايهات
|
|
آدم بايد پشت سرش هم چشم داشته باشد
|
|
|
توصيهاى است براى هوشيارى و مراقبت و حفظ خود را گزند حوادث ناگهانى و غيرمترقبه که از هر طرف در کمين انسان هستند
|
|
آدم بايد جائى جيکجيک بکند که بلبل نباشد! (عامیانه )
|
|
|
رک: جاهلان را پيش دانا جاى استکبار نيست
|
|
آدم بايد دست به زانوى خودش بگيرد و بگويد: يا علي!
|
|
|
يعنى انسان بايد در زندگى به خود متکى باشد
|
|
|
نظير: |
|
|
دست به زانوى خودت بگير و بلند شو
|
|
|
- شتر از زانوى خودش بلند مىشود
|
|
|
- در به پاشنهٔ خود مىگردد
|
|
آدم بايد زندارى و غيرت را از خروس ياد بگيرد! (عامیانه )
|
|
|
رک: زن نگاه داشتن را از خروس بايد ياد گرفت
|
|
آدم بايد عاقبت به خير باشد
|
|
|
نظير: |
|
|
گداى نيک انجام بِهْ که پادشاه بد فرجام(سعدى)
|
|
|
- حکم مستورى و مستى همه بر خاتمه است |
کسى ندانست که آخر به چه حالت برود (حافظ) |
|
آدم بايد کارى بکند که پرش به بر خلقالله نگيرد
|
|
آدم بايد گذشت داشته باشد
|
|
|
رک: در گذر تا از تو درگذرند
|
|
آدم بايد لقمه را به اندازهٔ دهانش بردارد
|
|
|
نظير: |
|
|
آدم بايد به اندازه دوکش پنبه بردارد و لقمه را به اندازهٔ دهانت بردار
|
|
|
- آنقدر بپز که بتوانى بخوري
|
|
|
- بَهْر خود چَهْ مىکَنى اندازه بکَن
|
|
|
- بگير لقمه که اندازهٔ دهان باشد (آتش اصفهانى)
|
|
آدم بايد يک آخور هم براى روز مباداى خودش نگهدارد
|
|
|
رک: چوبهٔ گشتى طبيب از خود ميازار
|
|
آدم بايد يک سوزن به خودش بزند يک جوالدوز به ديگران
|
|
|
رک: يک سوزن به خودت بزن يک جوالدوز به ديگران
|
|
آدمِ بدبخت سرِ جوى آب برود آب مىخشکد
|
|
|
رک: آدم بدبخت قدم به دريا بگذارد دريا خشک مىشود
|
|
آدمِ بدبخت قدم به دريا بگذارد دريا خشک مىشود
|
|
|
نظير: |
|
|
آدم بدبخت سرِ جوى آب برود آب مىخشکد
|
|
|
- قدم نامبارک محمود |
اگر به دريا رسد برآرد دود! |
|
|
- بدبخت اگر مسجد آدينه بسازد |
يا طاق فرود آيد و با قبله کج آيد! |
|
آدمِ بدحساب دو دفعه مىدهد٭
|
|
|
نظير: از شل يکى درمىآيد از سفت دوتا
|
|
|
|
٭ يا: آدم بد بده دوبار مىدهد
|
|
آدمِ برهنه ٭ کرباس دولّا پهنا خواب مىبيند
|
|
|
رک: آدم گرسنه نان سنگک خواب مىبيند
|
|
|
|
٭ يا: آدم لخت...
|
|
آدم به آدم بسيار مانَد
|
|
آدم به آدم خوش است
|
|
|
عيش حيات و لذت زندگى در مصاحبت آدميان با يکديگر است
|
|
|
نظير: آدميزاد همنشين طلب است (سنائى)
|
|
آدم به اميد زنده است٭
|
|
|
نظير: |
|
|
تا نفس هست اميد هست
|
|
|
- تا جان هست اميد هست
|
|
|
- اميد نانِ روزانهٔ بيچارگان است
|
|
|
- تا دَم باقى است اميد باقى است
|
|
|
- دنيا به اميد قائم است
|
|
|
- سرمايهٔ حيات اميد است و آرزو (گلچين معانى)
|
|
|
|
٭ يا: انسان به اميد زنده است
|
|
آدمِ بىاولاد پادشاه بىغم است
|
|
آدمِ بىپول غالباً تنبور زن مىشود
|
|
آدمِ بىحيا ننگ دارد نه وفا!
|
|
|
رک: آدم چشم دريده ادب نگاه ندارد
|
|
آدمِ بىخود ستور بوَد٭
|
|
|
رک: آدمى را بتر از علت نادانى نيست
|
|
|
|
٭ ........................ |
گرچه دارد دو ديده کور بوَد (سنائى) |
|
آدمِ بىزن پادشاه بىغم است
|
|
|
نظير: |
|
|
زن ندارى غم ندارى
|
|
|
- باشد عَزَبى مايهٔ راحت به جهان
|
|
|
- اى خوشا آن کس که زن ناکرده است |
آنکه زن دارد غلام و برده است. |
|
آدمِ بىسواد کور است
|
|
آدم بىسواد جا تنگکن روى زمين است
|
|
آدم بىعشق مثل تنبان بىکش است (عامیانه )
|
|
|
رک: سرى که عشق ندارد کدوى باراست
|
|
آدم بىعقل باشد چون گل بىرنگ و بوى
|
|
آدم بيکار بيل دسته مىکند
|
|
|
رک: آدم بيکار جوالدوز به فلان خود مىزند
|
|
آدمِ بيکار جوالدوز به بيضهٔ خود مىزند
|
|
|
آن شنيدى که بود مردى کور
|
آدمى صورتى به فعل ستور
|
|
|
رفت روزى به سونِ گرمابه
|
ماند تنها درونِ گرمابه
|
|
|
سوزنى نيز برگرفت به چنگ
|
کرد زيِّ خايههاى خود آهنگ
|
|
|
سوزن اندر خلِد در خايه
|
آنچنان کور جلفِ بىمايه
|
|
|
نعره برداشت کاى خداى غفور
|
هستم اندر عنا و غم زنجور
|
|
|
مرمرا زين عنا و غم فَرَج آر
|
کز چنين غم مرا نماند قرار
|
|
|
سوزن تيز و خايهٔ نازک
|
برهانم به فضل خويش سبک
|
|
|
کرد مردى در آن مايه نگاه
|
گشت از آن ابلهيِ کور آگاه
|
|
|
گفتش: اى ابلهِ کذا و کذا
|
اى تو را چهل سال و ماه غذا
|
|
|
سوزن از دست بفکنى رستى
|
که از اين جهلِ جان و دل خستى (حديقةالحقيقه، البابالسادس)
|
|
|
نظير: |
|
|
آدم بيکار بيلدسته مىکند
|
|
|
- بقّال بيکار پلّهوزن مىکند
|
|
|
- کور بيکار مژههاى خود را مىکَنَد
|
|
|
- ملانصرالدين کار نداشت جوالدوز به تخمش مىزد و فرياد مىکشيد
|
|
|
- احمدک نه درد داشت نه بيمارى، جوالدوز به خود مىزد و مىنالى (=مىناليد)!
|
|
|
- غم ندارى بُز بخر!
|
|
آدمِ بيکار دستِ راست محلّه است
|
|
|
نظير: |
|
|
خرج الواط محلّه با کاسب محله است
|
|
|
- خرج بيعار محل با کاسب محل است.
|
|
آدمِ بيکار مرهم به فلان فاخته مىگذارد
|
|
|
رک: بقال بيکار پلّه وزن مىکند
|
|
آدم بيکار يا دزد مىشود يا بيمار
|
|
|
رک: بيمارى اُمالفساد است
|
|
آدم بيمار باشد بيماردار نباشد
|
|
|
رک: بيکارى بِهْ که بيمار دارى
|
|
آدمِ بىنوار در دو جهان روسياه است
|
|
|
نظير: فقير درِ جهنم نشسته است
|
|
آدم پايش يک بار به چاله مىرود
|
|
|
رک: آدم يک پايش به چاله مىرود
|
|
آدمِ پولدار روى سبيل شاه نقاره مىزند
|
|
|
رک: با پول روى سبيل شاه نقاره مىزنند
|
|
آدم پولدار مالش پيشِ خودش است عزّتش پيش مردم
|
|
آدم پول داشته باشد، کوفت داشته باشد!
|
|
|
رک: پول داشته باش، کوفت داشته باش
|
|
آدم پول را پيدا مىکند نه پول آدم را
|
|
|
|
نظير: |
|
|
تو بايد که باشى، درم گومباش |
ز بهر درم تند و بدخو مباش (فردوسى) |
|
|
- ز بهرِ تو 'ولت، نه تو بهر دولت (عنصرى)
|
|
|
- ز بهرِ سرافسر، نه سر بهرِ افسر (عنصرى)
|