شمع ازلست عالم افروزی من |
|
زان شاهد اعظم است پیروزی من |
بیشاهد و شمع ازل چون باشم |
|
آری چکنم چو این بود روزی من |
|
شوری دارم که برنتابد گردون |
|
شوریکه به خواب درنبیند مجنون |
این کمینه ایست از سینهی دوست |
|
تا سینهی پاک دوست چون باشد چون |
|
صورت همه مقبول هیولا میدان |
|
تصویر گرش علت اولی میدان |
لاهوت به ناسوت فرو ناید لیک |
|
ناوست ز لاهوت هویدا میدان |
|
طبع تو چو سنگست و دلت چون آهن |
|
وز آهن و سنگ جسته آتش سوی من |
سنگت چو در آتش است ای ماه ختن |
|
خرمن باشم که دل نهم بر خرمن |
|
طبعی نه که با دوست در آمیزم من |
|
عقلی نه که از عشق بپرهیزم من |
دستی نه که با قضا درآویزم من |
|
پائی نه که از میانه بگریزم من |
|
عقلی که خلاف تو گزیدن نتوان |
|
دینی که ز عهد تو بریدن نتوان |
علمی که به کنه تو رسیدن نتوان |
|
زهدی که در دام تو رهیدن نتوان |
|
عید آمد و عیدانه جمال سلطان |
|
عیدانه که دیده است چنین در دو جهان |
عید این بود و هزار عید ای دل و جان |
|
کان گنج جهان برآمد از کنج نهان |
|
فرخ باشد جمال سلطان دیدن |
|
جان زنده شود ز روی جانان دیدن |
من سلسلهی عشق تو دیدم در خواب |
|
یارب چه بود خواب پریشان دیدن |
|
گر تیغ اجل مرا کند بیسر و جان |
|
در حسن برآیم ز زمین صد چندان |
از خاک چو جمله دانهها میروید |
|
هم دانهی آدمی بروید میدان |
|
گر دست بشد ز کار پائی میزن |
|
ور پای نماند هم نوایی میزن |
گر نیست ترا به عقل رایی میزن |
|
حاصل هر دم، دم وفائی میزن |
|
گر شادم و گر عراق و گر لورستان |
|
روشن شده زانچهرهی چون نورستان |
با منکر و با نکیر همدستی کن |
|
تا دست زنان رقص کند گورستان |
|
گر کشته شوم به نزد و پیکار تو من |
|
آهی نکشم ز بیم آزار تو من |
از زخم سر غمزهی خونخوار تو من |
|
خندان میرم چو گل ز دیدار تو من |
|
گر مشتاقی به پیش مشتاق نشین |
|
روزان و شبان بر در عشاق نشین |
آنگاه چو این حلقه گشائی کردی |
|
از خلق گذر کن بر خلاق نشین |
|
کس نیست به غیر از او در این جمله جهان |
|
نی زشت و نه نیکو و نه پیدا و نهان |
هر تیر که جست هست از آن سخت کمان |
|
هر نکته که هست جست از آن شعله دهان |
|
گفتم که بر حریف غمگین منشین |
|
جز پهلوی خوشدلان شیرین منشین |
در باغ چو آمدی سوی خار مرو |
|
جز با گل و یاسمین و نسرین منشین |
|
گفتم مکن ایروت حسن خوت حسن |
|
من دزد نیم مبند دستم بر سن |
گفتا که کجائی تو هنوز ای همه فن |
|
حقا که چنان شوی که کبرت ستسن |
|
گلباغ نهانست و درختان پنهان |
|
صد سال نماید او و او خود یکسان |
بحریست محیط و بیحد و بیپایان |
|
صد موج ز موج او درون صد جان |
|
ما زیبائیم خویش را زیبا کن |
|
خو با ما کن ز دیگران خو واکن |
ور میخواهی که کان گوهر باشی |
|
دل را بگشای و سینه را دریا کن |
|
ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین |
|
کرده است زمین را کرمش مرکب و زین |
تا میبرد این خفتگکانرا در خواب |
|
اصحاف الکهف تا سوی علیین |
|
ما مرد سنانیم نه از بهر سه نان |
|
ما دست زنانیم نه از دست زنان |
در صید بدانیم نه در صید بدان |
|
از بند جهانیم نه در بند جهان |
|
مجموع جهان عاشق یک پارهی من |
|
چارهگر و چارهساز بیچارهی من |
خورشید و فلک غلام سیارهی من |
|
نظارهگر دو کون نظارهی من |
|
معشوق من از همه نهانست بدان |
|
بیرون ز کمان هر گمانست بدان |
در سینهی من چو مه عیانست بدان |
|
آمیخته با تنم چو جانست بدان |
|
من بندهی مستی که بود دست زنان |
|
دورم ز کسی که او بود مست زنان |
باری من خسته دل چنینم نه چنان |
|
آلوده مبا بنان عشاق بنان |
|
من بیرخ تو باده ندانم خوردن |
|
بیدست تو من مهره ندانم بردن |
از دور مرا رقص همی فرمائی |
|
بیپردهی تو رقص ندانم کردن |
|
من بینم آنرا که نمیبینم من |
|
وز قند لبش نبات میچینم من |
هر چند چو سین میان یاسینم من |
|
یاسین نهلد دمی که بنشینم من |
|
من کاغذهای مصر و بغداد ای جان |
|
کردم پر ز آه و فریاد ای جان |
یکساعت عشق صد جهان بیش ارزد |
|
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان |
|
من عاشق عشق و عشق هم عاشق من |
|
تن عاشق جان آمد و جان عاشق تن |
گه من آرم دو دست در گردن او |
|
گه او کشدم چو دلربایان گردن |
|
من کی خندم تات نبینم خندان |
|
جان بندهی آن خندهی بیکام و دهان |
افسوس که خندهی ترا میبینند |
|
و آن خندهی تو ز چشم خلقان پنهان |
|