|
و هو ابوالشرف ناصحبنظفر بن سعدالمنشى الجُرفادقانى معاصر سلطان طغرل آخرين ملوک سلجوقى عراق - بود، بعد از کشته شدن طغرل در سنهٔ (۵۹۰) هجرى و اختلال حال عراق به سبب طغيان مماليک سلجوقيه و آمدن سلطان تکش خوارزمشاه چند کرّت به عراق و گرفتن و غارت همدان، و بازگشتن وى در اواخر قرن ششم در حدود (۵۹۲) که جمالالدين الغ بار بيک آئيبه دستاندرکار سلطنت عراق بود، و با اتابک اُزبک همدست و در نواحى بين عراق شوکتى به هم رسانيده، منشى جرفادقانى را در خدمت وزير او ابوالقاسم علىبنحسن قربتى روى داد، به امر مشاراليه تاريخ عُتبى معروف به يمينى را از عربى به پارسى ترجمه کرد، که هم تاريخ يمينى ناميده مىشود، و تاريخ ترجمهٔ سنهٔ ۶۰۳ هجرى است.
|
|
اين کتاب به طبع رسيده است و يکى از کتب بسيار فصيح و پرمايهٔ زبان فارسى است که به سبک عصر خود تحرير يافته است، و از حيث فصاحت و استحکام پايه و پرمايگى با اصل تازى برابرى مىکند، و مؤلف مرزباننامه در مقدمهٔ کتاب از وى نام برده گويد:
|
|
'و ترجمهٔ يمينى که اگر به يمين مُغلظ مترجم آن را صاحب بسيار مايه سخنورى گويند خنثى لازم نشود، و اگرچه او از خسران صفقهٔ خويش فردوسىوار به حکم تندم از آن مقالت استقالتى کرده است و از تخلص کتباً تملصى نموده، و چون تخم در زمين شوره افشانده، و نهال در زمين بىگوهر نشانده ثمرت نيافته ... الخ' ص ۴.
|
|
در اين اوقات عراق از لحاظ فضل و ادب به اوج ترقى رسيده بود، چه پادشاهان و وزراء سلجوقى همه فضلدوست بودند و نتيجهٔ ثروت بىپايان، و تجمّل و ترفّه و عظمتى که بعد از قدرت ملکشاه و سنجر در ايران گرد آمده بود، تربيت يافتن جماعتى از اهل فضل بود که در اين گيرودار آخر مائهٔ ششم، بعضى با خوارزم پناه برده بودند، و بعضى به بغداد گريخته، و گروهى به خاک روم در خدمت پادشاهان سلجوقى قونيه شتافته، و جماعتى به هندوستان به خدمت ناصرالدين قباچه و ديگر ملوک مماليک دهلى رفته، و جمعى هم در خود عراق در کنار و گوشه خزيده و مانند صاحب ترجمه به خوردن خوندل و پارههاى جگر روز مىگذاشتند!
|
|
|
سبک تاريخ يمينى دنبالهٔ تقليد کليله و دمنه و شيوهٔ ابوالمعالى نصرالله رحمةاللهعليه مىباشد، جز اينکه سجع هم گاهبهگاه بهکار رفته است وى نه مانند مقامات حميدى که قيد وفور اسجاع موجب خراش اَسماع گردد، بلکه در موازنه و مترادفات هم تند نرفته و عبارت را از اين ممرّ نيز خراب نکرده است، و بعد من از نثر ابوالمعالى و کليله نثرى از نثر جرفادقانى استوارتر و دلپذيرتر نيافتهام، نه از وطواط و بهاءالدين چنين سخن شنيده، و نه از قاضى حميد و نورالدين منشى چنين عبارات بديع و بلند ديدهام، و آنجا که دست و قلم را آزاد ساخته و قصد او پرداختن معنى صرف است در کمال فصاحت و سلامت از عهدۀ اداى مقصود برآمده و در آنجا که قلم را نگاه داشته است نيز به خوبى حق صنعت را ادا کرده است.
|
|
در مقدمهٔ انقراض سلجوقيان گويد:
|
|
'چون اين ترجمه به آخر نرسيد طَرَفى از احوال روزگار و انواع فتنه و تشويش در ايام فتور، و عجايب اتفاقات، و سر هاء بزرگان که در سر کار شد، و خرابى خطهٔ عراق، و حال جربادقان بر وجه ايجاز و اختصار آورده شود انشاءالله تعالي.
|
|
کواکب هفتگانه را در برج ميزان اجتماع افتاد و مدتها بود که در افواه افتاده بود و منجمان در کتب احکام آورده، که در اين زمان طوفان باد باشد، و مقدار سهگز - و در بعضى اقاويل ده گز و بيست گز - از روى زمين برگيرد، و کوههاى عظيم بردارد، و از آدمى و بعضى ديگر حيوانات چيزى نمانده و قيامت که در قرآن مجيد و اخبار و آثار آمده است آن ايام خواهد بود، و اين وهم بر خواطر مستولى شد، و رعبى عظيم در ضماير بنشست، و يکى از معارف خراسان خبرى روايت کرد - والعهدة عليه فيما رواه - که از پيغامبر عليهالسلام و الصلوة پرسيدند که: مَتَىالقَيامَهُ، پيغامبر صلوةاللهعليه فرمود: القَيامَهُ، چندبار مراجعت کردند، و همچنين جواب دادند - وزير کان در اين الفاظ تأمل کردند و بهحساب جمل بازانداختند و از حروف اين کلمه پانصد و هشتاد و دو بيرون آمد، و اين اعداد موافق احکام نجوم و عدد سالهاى هجرى آمد، و خيالها بدين سبب مستحکمتر گشت، و بسيار کس از اهل تميز و اصحاب نعمت و ثروت انديشه بر آن گماشتند که در غارها مسکن و مأوى گيرند و بعضى اُونهاء (۱) محکم ساختند و در مَسارب و مداخل زمين جايهاء حصين ترتيب دادند، و در ماه رجب سنهٔ اثنين و خمسمائه موعد قِران بود، تقدير خداىتعالى چنان افتاد که موعد يک ماه برگ بر درخت نجنبيد، و خرمنها بر صحرا بماند که باد بر تنقيهٔ آن يارى نمىداد، و جهانيان را معلوم شد که اقاويل اهل نجوم و تُرّهات ايشان همه باد است، و همه در علم قاصرند، و از حقايق و دقايق صنعت خويش غافل و ندانند که خداىتعالى چون کار امتى به زوال رساند و بديشان عذابى فرستد، عالم صورت را در آن مدخلى نباشد و آنچه باريتعالى در کلام مجيد:الّذى لايَأتِيَه البَاطِلُ مِن بَيْن يَدَيْهِ وَ لاَمِنْ خَلْفِهِ، چند جايگاه در حق عاد و ثمود و ديگر امم ياد کرده است که: وَ اَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِى اَيّامٍ نَحِساتٍ و رِيحاً صَرْصَراً عآثية و جَعَلْنا عاليَها سافَلَها، و امثال اين بر طريق مجاز است، و معنى اين کلمات والله اعلم آن باشد که سُنّتِ باريتعالى چنان است که هر مدت در قرنى جمعى ظاهر شوند و ايشان را تأييد الهى و نصرت آسمانى مدد دهد تا بر قطرى از اقطار جهان مستولى شوند و حکم آن طرف و پادشاهى و فرماندهى آن خطّه ايشان را مسلم گردد و حکمت خداىتعالى در اين باب [آن] باشد که به مکان ايشان جهان آبادان ماند و رعيّت و زيردست را بر منهاج عدل و قاعدهٔ راستى بدارند، و از هيبت و سياست ايشان راه تعدى و تغلّب بسته ماند، و تا ايشان آن جاده نگاهدارند و خلق خداى را از ايشان آسايش باشد روزبهروز اَمداد نُصرت و کامرانى و فرماندهى متصل گردد، و خداى عزّ و جَلّ ايشان را از مکايد اعدا و مفاصد خصوم صيانت مىکند، دلها که در قبضهٔ قدرت اوست بر مطاوعت و محبت ايشان مستقيم و مستديم مىدارد؛ چون عنايت ازلى در حق ايشان روى در نقصان نهد، و زمان ادبار و خذلان ايشان برسد، از اعقاب و اذناب آن ملوک و اولوالامر نوبت به جمعى رسد که در معرض سخط و غضب باريتعالى آيند، و شَفَقَتْ از دلهاء ايشان برخيزد و ظلم بر طباع ايشان مستولى گردد، و رعيت که ودايع حقتعالىاند از ايشان به محنت و آسيب رسند، و دلهاى خلق بر ايشان گران شود، و همت در زوال ملک و حکم ايشان بندند، و در اواخر صلوات و اوقات خلوات دعاءِ بد کنند، آنگه باد صرصر فتنه برخيزد، و عقوبت: جَعَلْنا عالَيها سافلَها ظاهر گردد، و معجزهٔ: اَلَقَيْنَا بيْنَهُم العدَاوَةَ وَ الْبَغْضاءِ، و کلمهٔ: کَتَبْنَا عَعَيْهِم اَنَ اُقْتُلُوََ اَنْفُسَکُمْ اَواخِرْ جُوُا مِنْ دِيارکُمْ، محقق شود، تا چنين که برأىالعين و در عهد خويش مشاهدت کردهايم و در مدت عمر خويش ديده، که در اين بيستسال که مدت اين بود که لشگر يک کلمه (۲) که همه کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ بودند در اعلاء رايت مُلک و ضبط سرير سلطنت، و در واسطهٔ عراق که سُرّهٔ زمين و زبدهٔ جهان است، متمکن نشسته و از خوف و بأس و هيبت تيغ ايشان در اطراف روم و هند و ترکستان تا اقصى مغرب ناموس ملک و فر و شکوه دولت ايشان راسخ گشته، و تا جداران عالم و لشگرکشان دنيا اوامر و زواجر ايشان را گردن نهاده و هر يک در طرفى بودند بر متابعت و مطاوعت نشو و نموّ يافته و در عقايد مُترّسخ گشته که آن مُلک را تا دامن قيامت زوال و انتقال نتواند بود و کوکب عزّت و عظمت ايشان را افول و غروب صورتپذير نيست: نظام عقد امور ملک و اساس کار دولت ايشان به وفات اتابک اعظم محمدبنالاتابک السعيد ايلدگز قَدّسالله روحهماالعزيز، که کافلِ مُلک و مربى دولت بود گسسته شد و ملک چون قالب بىجان بماند و آن دوستان هم يار و خواجه تاشان هم کار و حريفان غمخوار، تيغ در هم بستند و عداوتى عظيم و مخالفتى شنيع ميان ايشان قايم شد، و خواجگان حق خدمت بندگان مهمل گذاشتند و بندگان را دست نعمت فراموش شد، و دوستان با دوستان برآشفتند و خويش از خويش بيزار شد و يار با يار در پيکار آمد و صد هزار خونهاء شريف ريخته شد و اگر بهشرح آن قيام رود که مقامات و مقاتلات و محاربات در اين مدت چگونه رفت به مجلّدات به آخر نرسد.'
|
|
(۱) . اُوُن - (الاوان) بالکسر: بيت موزج غيرمسدود الفرجه و کل سناد لشيْ جمع: اُوُن (اقربالموارد) و مراد سوارخها و دهليزهائى است که در کوهها و تلها مىبرند و در آنها پنهان مىشوند و رخت و کالا پنهان مىکنند. اُوُن بر وزن شتر و اوان دراصل دخيل است.
|
|
(۲) . اين عبارت مغشوش و خراب است و چيزى افتاد دارد. امروز که سال ۱۳۲۱ شمسى است مىبينيم که اين تاريخ در اين کشور بدبخت تجديد شده است!
|