|
آدم عاقل پايش دو بار به چاله نمىرود
|
|
|
نظير: عاقل دو بار فريب نمىخورد
|
|
|
رک: آدم پايش يک بار به چاله مىرود
|
|
آدمِ عاقل نقد را به نسيه نمىدهد
|
|
|
نظير: |
|
|
نقد را به نسيه نبايد داد
|
|
|
- ندهد نقد را به نسيه کسى (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
|
|
|
- نقدى ز هزار نسيه بهتر
|
|
آدم عقل کلّ باشد و هيچ بخارى از آن برنخيزد؟
|
|
|
خطاب به شخصى کنند که خود را عقل کل بداند ولى وجودش هرگز منشاء اثرى نبوده و گرهى از کارها نگشوده است
|
|
آدمِ غريب شکستهدل است٭
|
|
|
|
٭ يا: غريب دلشکسته است
|
|
آدم غريب کور است
|
|
|
رک: غريب کور است
|
|
آدم فقير را از شهر بيرون مىکنند
|
|
|
رک: فقيرى عيب نيست
|
|
آدمِ فقير مرگش سايه ندارد
|
|
|
رک: آدم فقير مرگش صدا ندارد
|
|
آدمِ فقير مرگش صدا ندارد
|
|
|
نظير: |
|
|
آدم فقير مرگش سايه ندارد
|
|
|
- مرگ فقرا و تنگاغنيا صدا ندارد
|
|
آدمِ فقير نه عزاش باشد نه عروسيش
|
|
|
نظير: |
|
|
مرغ را هم در عروسى سر مىبُرَّند هم در عزا
|
|
|
- آدم گدا نه عروسيش باشد نه عزا
|
|
آدمِ فقير و بيچاره کار خودش را خودش مىکند!
|
|
|
روزى حاکمى يا خادمان و ملازمان خود از کوچهاى مىگذشت. در وسط کوچه به سوداگرى برخورد که با کودک خردسال خود سوار بر الاغى از آنجا مىگذشت. حاکم به سابقهٔ آشنائى و دوستى که با سوداگر داشت رو به وى کرد و به شوخى گفت: 'حاجىآقا، ماشاءالله پسرت خيلى به خودت شباهت دارد!' سوداگر که مردى بذلهگو و شوخ بود در جواب حاکم گفت: 'آدم فقير و بيچاره کار خودش را خودش مىکند' !
|
|
|
رک: فقير و فقرا خودشان کارهاى خودشان را انجام مىدهند.
|
|
آدمِ قدبلند عقلش تا ظهر است
|
|
|
رک: قامت بلند نشان حماقت است
|
|
آدمِ قدبلند عقلش تا قوزک پايش است
|
|
|
رک: قامت بلند نشان حماقت است
|
|
آدمِ قدبلند عقلش گِرد است
|
|
|
رک: قامت بلند نشان حماقت است
|
|
آدمِ قرتى و خرِ ضرطهاى بار به منزل نمىرسانند
|
|
آدم قوزى قوز خودش را نمىبيند
|
|
|
رک: آب صداى شرشر خودش را نمىشنود
|
|
آدمِ کر آواز بلبل را نمىپسندد
|
|
|
رک: آقاى کچل نوکر زلفدار نمىخواهد
|
|
آدمِ کمرو گرسنه از سفره بلند مىشود
|
|
|
رک: آدم کمرو هميشه کلاهش پسِ معرکه است
|
|
آدمِ کمرو هميشه سرش بىکلاه مىماند
|
|
|
رک: آدم کمرو هميشه کلاهش پسِ معرکه است
|
|
آدمِ کمرو هميشه کلاهش پسِ معرکه است
|
|
|
رک: |
|
|
آدم کمرو هميشه سرش بىکلاه مىماند
|
|
|
- آدم کمرو گرسنه از سر سفره بلند مىشود
|
|
|
- هر که رودارى کند خانهدارى نکند
|
|
|
- آنکه بوَد شرم و حيا رهبرش |
خلق ربايند کلاه از سرش (ايرج ميرزا) |
|
|
- بينوائى نتيجهٔ شرمگنى است (قابوسنامه)
|
|
آدمِ کوتاهقد آنقدر که روى زمين است دو آنقدر زيرزمين است
|
|
|
نظير: هَتَل هَتَل هوتوله، بترس از آدم کوتوله!
|
|
آدمِ کور اگر ناودان خانهاش طلا باشد باز هم مستحق است
|
|
آدم که بدبخت شد مرگ برايش عروسى است
|
|
آدم که بىپول شد نازکدل مىشود
|
|
آدم که پير شد حريص مىشود (يا: حرصش جوان مىشود)
|
|
آدم که گدا ميشه شکمش هم چهارتا ميشه! (عامیانه )
|
|
آدمِ گدا اين همه ادا؟
|
|
|
نظير: |
|
|
آدم ژنده و دماغگنده!
|
|
|
- افادهاش به نوّاب مىرسد گدائيش به عباس دوس
|
|
|
- افادهها طبقطبق، سگها به دورش وق و وق!
|
|
آدمِ گدا نه عروسيش باشد نه عزا
|
|
|
رک: آدم فقير نه عزاش باشد نه عروسيش
|
|
آدمِ گرسنه ايمان ندارد
|
|
|
رک: شکم گرسنه ايمان ندارد
|
|
آدمِ گرسنه سنگ را هم مىخورد
|
|
|
رک: براى آدم گرسنه نان خالى پلو است
|
|
آدمِ گرسنه نان سنگک خواب مىبيند
|
|
|
نظير: |
|
|
آدم برهنه کرباس دولّا پهنا خواب مىبيند
|
|
|
- گربه همه شب موش در خواب بيند
|
|
|
- مرغ گرسنه ارزن خواب مىبيند
|
|
|
- شتر در خواب بيند پنبهدانه
|
|
|
- گر به دنبه خواب بيند
|
|
|
- گرگ بيند دنبه اندر خواب خويش (مولوى)
|
|
|
- تشنه در خواب آب مىبيند
|
|
|
- گربه همه شب به خواب بيند دنبه
|
|
|
- به خوابِ تشنهلبان دائم آب مىآيد (يحيى کاشانى)
|
|
آدمِ گرسنه نقش پاى شتر را نان مىپندارد
|
|
|
نظير: |
|
|
گرسنه را پرسيدند از ماه چند است؟ گفت: پانزده نان!
|
|
|
- از گرسنه پرسيدند دو پانزده تا چند تا مىشود! گفت: يک نان تمام!
|
|
آدم گيوهگشاد يا منجم مىشود يا شاعر
|
|
|
نظير: آدم تنبل يا شاعر مىشود يا منجم
|
|
آدمِ مشکلپسند پشکلپسند مىشود!
|
|
آدمِ مفتخور دنبال خر مرده مىگردد تا نعلش را بکَنَد
|
|
|
نظير: آدم مفتخور دنبال ضوطهٔ بىصاحب مىگردد
|
|
آدمِ مفتخور دنبال ضوطهٔ بىصاحب مىگردد!
|
|
|
رک: خر ناخنکى صاحب سليقه مىشود
|
|
آدمِ مفتخور صاحب سليقه هم مىشود!
|
|
|
رک: خرناخنکى صاحب سليقه مىشود.
|
|
آدمِ مفلس را سر نمىبُرند
|
|
|
نظير: آدم فقير را سر نمىبُرند.
|
|
|
رک: مفلس در امان خداست
|
|
آدمِ مقروض حرفش مفت است!
|
|
|
نظير: آدم مقروض هميشه ناروا مىگويد
|
|
آدمِ مقروض هميشه سنگش جاى پارسنگ است
|
|
|
نظير: آدم مقروض هميشه هشتش گرو نه است
|
|
آدمِ مقروض هميشه ناروا مىگويد!
|
|
|
نظير: آدم مقروض حرفش مفت است
|
|
آدمِ ممسک امانتدار خداست
|
|
|
يعنى شخص ممسک از دارائى و ثروت خود بهره نمىبرد و تموّل و ثروت او پس از مرگش نصيب ديگران مىشود. فردوسى اين مطلب را بهعنوان پندى به ممسکان در دو بيت نغز چنين بيان داشته است.
|
|
|
بخور آنچه دارى به فردا مپاى
|
که فردا مگر ديگر آيَدْش راى
|
|
|
ستاند ز تو ديگرى را دهد
|
جهان خوانَيش بىگمان بر جهد
|
|
آدمِ ناشى سُرنا را از سرِ گشادش باد مىکند
|
|
|
رک: سُرنا را که دست آدم ناشى بدهى از سر گشادش باد مىکند
|
|
آدمِِ نبايد تيشهٔ رو به خود باشد
|
|
|
رک: تيشه است و رو به خود مىتراشد.
|
|
آدم نبايد جائى بخوابد که آب زيرش برود
|
|
آدم نبايد روزهٔ شکدار بگيرد
|
|
آدم نبايد مُلا نقطى باشد
|
|
|
نظير: عاقلان در پى نقط نروند
|
|
آدمِ نترس سرِ سلامت به گور نمىبرد
|
|
|
رک: جسارت زياد جوانمرگى مىآورد
|
|
آدمِ ندار را سر نمىبرّند
|
|
|
رک: فقيرى عيب نيست
|
|
آدمِ نفهم خوشتر مىخندد
|
|
|
رک: دنيا به کام ابلهان است
|
|
آدمِ نفهم هزار من زور دارد
|
|
|
نظير: خر هم خيلى زور دارد
|
|
|
رک: دنيا به کم ابلهان است
|
|
آدم نمىداند به کدام سازش برقصد
|
|
|
نظير: |
|
|
به کدام سازت برقصم؟
|
|
|
- به کدام دنده بخوابانمت که بادت در نرود؟
|
|
|
- يک چوب مىخواهم نه تر باشد نه خشک نه چنبر!
|
|
|
- آخر به چه ساز او رقصم من بيچاره
|