|
بلا چو عام بوَد دلکش است و مستحسن ٭
|
|
|
رک: مرگِ به انبوه جشن است
|
|
|
|
٭ گرفتم آنکه بلائى است عشق روى بُتان
|
........................(قاآنى)
|
|
بلا حملهور گشت از چهار سوى
|
|
|
نظير: تا رفته يکى فتنه بلاى دگر آمد
|
|
بلاگردانِ جان و تن، دعاى مستمندان است٭
|
|
|
نظير: دعاى گوشهنشينان بلا بگرداند (حافظ)
|
|
|
|
٭ ................................
|
که بيند خير از آن خرمن که ننگ از خوشهچين دارد (حافظ)
|
|
بلال که مُرد اذانگو قحط نمىشود
|
|
|
نظير:
|
|
|
خروس نباشد سحر نمىشود؟
|
|
|
- مگر بلال مُرد کس ديگر اذان نگفت؟ |
|
بلانديده دعا را شروع بايد کرد٭
|
|
|
رک: علاج واقعه قبل از وقوع بايد کرد
|
|
|
|
٭ ............................
|
علاج واقعه قبل از وقوع بايد کرد
|
|
|
|
|
(هر دو مصراع اين بيت مَثَل است)
|
|
بلا هميشه به جان آدم دردمند مىريزد
|
|
|
رک: هر جا سنگ است براى پاى آدم لنگ است
|
|
بلاى آدمى باشد زبانش ٭
|
|
|
رک: زبان سرخ سرِ سبز مىدهد به باد
|
|
|
|
٭ .....................
|
که در وى بسته شد سود و زيانش (ناصرخسرو)
|
|
بلايِ چشم در راهى عظيم است٭
|
|
|
نظير: اگرچه هيچ غم بىدرد سر نيست
|
غمى از چشم در راهى بتر نيست (نظامى)
|
|
|
|
٭ ..................
|
هميشه چشم در ره، دل دو نيم است (نظامى)
|
|
بلای خر به یابو خورد! |
|
بلاى سفر بِهْ که در خانه جنگ٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
رنج غربت بِهْ که اندر خانه جنگ (مولوى) |
|
|
- در جهنم به عزت بِهْ که در خانه به مذلّت
|
|
|
- زن بد در سراى مرد نکو |
همين در اين عالم است دوزخ او (سعدى) |
|
|
|
٭ تهى پاى رفتن به از کفش تنگ
|
................. (سعدى)
|
|
بلاى طويله بر سرِ ميمون!
|
|
|
رک: سگ خانه باش کوچکِ خانه مباش
|
|
بلاى من آمد همه دانش من (ابوالعلاء)
|
|
|
رک: آفت جان من است عقل و دل و هوش من
|
|
بلائى کز حبيب آيد هزارش مرحبا گويم٭
|
|
|
رک: بيداد لطيفان همه لطف است و کرامت
|
|
|
|
٭ تحريفى است از مصرع دوم اين بيت حافظ:
|
|
|
|
من از چشم خوش ساقى خراب افتادهام ليکن
|
بلائى کز حبيب آمد هزارش آفرين گفتم |
|
بلبلان خاموش و خر در عرعر است!
|
|
|
نظير:
|
|
|
کاش بلبل خموش بنشستى
|
تا خر آواز خود تمام کند (سعدى)
|
|
|
- حيف از آنها که مردند و صداى تو را نشنيدند
|
|
|
- حيف که بابات مُرد و صداى تو را نشنيد
|
|
|
- قورباغه آوازخوان شده بيات گاو مىخواند!
|
|
|
- صد رحمت به چرخ چاه! |
|
بلبل آن است که گل بيند و فرياد کند (آشفته)
|
|
|
نظير: بلبل آنجا بخروشد که گل و نسرين است
|
|
بلبل آنجا بخروشد که گل و نسرين است (آتش اصغر)
|
|
|
نظير: بلبل آن است که گل بيند و فرياد کند
|
|
بلبل به گُل و گُل به بهار ارزاني!
|
|
بلبل را بردند به باغ بهشت، گفت: وطن! وطن!
|
|
|
رک: خاک وطن از ملک سليمان خوشتر
|
|
بلبل که پريد آشيانهاش از هم مىپاشد
|
|
بلبل نبود عاشق گل اين کلاه را
|
ما دوختيم و بر سرِ بلبل گذاشتيم!
|
|
|
بيتى است از صابر همدانى در مدح يا مذمّت عشق است.
|
|
بلبل هفت بچه مىگذارد يکيش بلبل مىشود
|
|
|
نظير:
|
|
|
از دوازده فرزند يعقوب يکيش يوسف شد
|
|
|
- ز صد هزار پسر همچو ماه مصر يکى
|
چنان شود که چراغ پدر کند روشن (صائب)
|
|
|
- صد تا پسر بزائى يکيش آقارضا نمىشود.
|
|
بلبلى در قفس بِهْ که گلى در سبدي٭
|
|
|
|
٭ باغبان، چيدن گل سخت عقوبت دارد
|
................. (نادم لاهيجانى)
|
|
بلبلش که بلبل است، يا لندوک است پر در نياورده يا پير است پر ريزانده! (عا).
|
|
|
چند تن از قزوينيان به راهى مىرفتند. در کنار برکهٔ آبى وزغى يافتند. از شناختن آن درماندند. ناچار به سراغ دخو رفتند. دخو مدتى در حيوان نظر کرد اما او هم چيزى دستگيرش نشد، سربرداشت و گفت: بلبلش که بلبل است، يا لندوک است پر درنياورده يا پير است پر ريزانده!
|
|
بلبلى که خوراکش زردآلو اَنَک٭ باشد بهتر از اين نمىخواند
|
|
|
رک: کبوتر صد دينارى 'ياکريم' نمىخواند
|
|
|
|
٭زردآلو اَنَک: نوعى زردآلوى نامرغوب و دانه تلخ
|
|
'بلد نيستم' راحت جان است
|
|
|
نظير: 'نمىدانم' راحت جان است
|
|
'بلکه' را کاشتند سبز نشد
|
|
|
نظير:
|
|
|
'اگر' را کاشتند سبز نشد
|
|
|
- 'اگر را کاشتند تپلق درآمد
|
|
بلکه من کاريده بودم بلکه شتر تو هم چريده بود
|
|
|
ساربانى در روستاى يزد شتر خويش به زمينى باير سُر داد. مردى يزدى بيامد و شتر را به زدن گرفت. شتردار گفت: 'در اين زمين زرع و کشتى نيست. زدن حيوان بىسببى چراست؟' گفت: 'بلکه من کاريده بودم بلکه شتر تو هم چريده بود' (امثال و حکم دهخدا، ج ۱، ص ۴۶۱).
|
|
بلند نام نگردد کسى که در وطن است (صائب)
|
|
|
مقایسه شود با: نگردد مرد کامل تا نيايد از وطن بيرون (واعظ قزوينى)
|
|
بلند و پست جهان در قفاى يکدگر است (صائب)
|
|
بِلَه ديگ، بِلَه چغندر
|
|
|
رک: بيله ديگ بيله چغندر
|
|
بلندى شمشير بىفايده است، يک قدم جلو بيا!
|
|
بله گفتم بلا ديدم!
|
|
|
نظير:
|
|
|
بلى گفتى فتادى در بليّه |
|
|
- يک 'بله' و هزار بلا |
|
|
- يک نَه بگو و نُه ماه به شکم نکش |
|
|
- يک نَه و صد آسانى |
|
|
- يک نَه و صد هزار راحت! |
|
بلى، با ماهرويان کينهاى باشد عجوزان را٭
|
|
|
|
٭ بوَد زال فلک را با عروس خاطرم خصمى
|
.................. (طالب آملى)
|
|
بلى، به خاک فتد ميوه چون رسيده شود٭
|
|
|
رک: آن ميوه که پخته شد بيفتد ز درخت
|
|
|
|
٭ رسيد هر که به حدّ کمال خوارى ديد
|
................. (کليم کاشانى)
|
|
بلى قدر چمن را بلبل افسرده داند٭
|
|
|
نظير: تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى (سعدى)
|
|
|
|
٭ غم مرگ برادر را برادرمرده داند
|
........................... (...؟)
|
|
بلى گفتى فتادى در بليّه
|
|
|
رک: بله گفتم بلا ديدم
|