مرا جود او تازه دارد همی |
|
مگر جودش ابرست و من کشتزار |
مگر یک سو افکن، که خود هم چنین |
|
بیندیش و دیدهی خرد برگمار |
ابا برق و با جستن صاعقه |
|
ابا غلغل رعد در کوهسار |
نه ماه سیامی، نه ماه فلک |
|
که اینت غلامست و آن پیشکار |
نه چون پور میر خراسان، که او |
|
عطارا نشسته بود کردگار |
اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت |
|
هر آینه چو همه میخورد گل آرد بار |
به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست |
|
به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار |
گر شود بحر کف همت تو موج زنان |
|
ور شود ابر سر رایت تو توفان بار |
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر |
|
بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار |
ای خواجه، این همه که تو خود میدهی شمار |
|
بادام تر و سیکی و بهمان وباستار |
مارست این جهان و جهان جوی مارگیر |
|
از مارگیر مار برآرد همی دمار |
ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی |
|
همچون شمنی شیفته بر صورت فرخار |
امروز به اقبال تو، ای میر خراسان |
|
هم نعمت و هم روی نکو دارم و سیار |
درواز و دریواز فرو گشت و بر آمد |
|
بیمست که: یک بار فرود آید دیوار |
دیوار کهن گشته بپرداز بادیز |
|
یک روز همه پست شود، رنجش بگذار |
آن خجش ز گردنش در آویخته گویی |
|
خیکیست پراز باد، درو ریخته از بار |
آن کن که درین وقت همی کردی هر سال |
|
خز پوش و به کاشانه رو از صفه و فروار |
یاد آری و دانی که: تویی زیرک و نادان |
|
ور یاد نداری تو سگالش کن و یادآر |
به دور عدل تو در زیر چرخ مینایی |
|
چنان گریخت ز دهر دو رنگ، رنگ فتور |
که باز شانه کند همچو باد سنبل را |
|
بنیش چنگل خون ریز تارک عصفور |
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد |
|
چون تو یکی سفلهی دون و ژکور |
خواجه ابوالقاسم از ننگ تو |
|
بر نکند سر به قیامت ز گور |
وقت شبگیر بانگ نالهی زیر |
|
... این مصرع ساقط شده ... |
دوستا، آن خروش بربط تو |
|
خوشتر آید به گوشم از تکبیر |
زاری زیر و این مدار شگفت |
|
گر ز دشت اندر آورد نخجیر |
تن او تیر نه، زمان به زمان |
|
به دل اندر همی گزارد تیر |
گاه گریان و گه بنالد زار |
|
بامدادان و روز تا شبگیر |
آن زبانآور و زبانش نه |
|
خبر عاشقان کند تفسیر |
گاه دیوانه را کند هشیار |
|
گه به هشیار برنهد زنجیر |
چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند |
|
گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر |
به گز نیزه قد خصم تو میپیمایند |
|
تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر |
همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع |
|
همی بدادی تا در ولی نماند فقیر |
بسا کسا که بره است و فرخشه بر خوانش |
|
بسا کسا که جوین نان همی نیابد سیر |
مبادرت کن و خامش مباش چندینا |
|
اگرت بدره رساند همی به بدر منیر |
زیرش عطارد، آن که نخوانیش جز دبیر |
|
یک نام او عطارد و یک نام اوست تیر |
عجز شود ز اشک دو چشم و غریو من |
|
ابر بهار گاهی و بختور در مطیر |
گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر ترا |
|
خود باز بشکند به کرانه خنور شیر |
زندگانی چه کوته و چه دراز |
|
نه به آخر بمرد باید باز؟ |
همه به چنبر گذار خواهد بود |
|
این رسن را، اگر چه هست دراز |
خواهی اندر عنا و شدت زی |
|
خواهی اندر امان به شدت و ناز |
این همه باد و بود تو خوابست |
|
خواب را حکم نی، مگر به مجاز |
این همه روز مرگ یکسانند |
|
نشناسی ز یک دگرشان باز |
ناز، اگر خوب راسزاست به شرط |
|
نسزد جز ترا کرشمه و ناز |
روی به محراب نهادن چه سود؟ |
|
دل به بخارا و بتان تراز |
ایزد ما وسوسهی عاشقی |
|
از تو پذیرد، نپذیرد نماز |
زمانه اسب و تو رایض، برای خویشت تاز |
|
زمانه گوی و تو چوگان برای خویشت باز |
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند |
|
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز |
تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب |
|
چنانکه داد و سخاوت به تو گرفت فراز |
چون سپرم نه میان بزم به نوروز |
|
درمه بهمن بتاز و جان عدو سوز |
باز تو بی رنج باش وجان تو خرم |
|
بانی و با رود و با نبیذ فنا روز |
همی برآیم با آن که برنیاید خلق |
|
و برنیایم با روز گار خورده گریز |
چه فضل میرابوالفضل بر همه ملکان؟ |
|
چه فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز؟ |
گر نه بدبختمی، مراکه فگند؟ |
|
به یکی جاف جاف زود غرس |
او مرا پیش شیر بپسندد |
|
من نتاوم برو نشسته مگس |
گرچه نامردمست، مهر و وفاش |
|
نشود هیچ ازین دلم یرگس |
گیردی آب جوی رز پندام |
|
چون بود بسته بنک راه ز خس |
گرد گل سرخ اندر خطی بکشیدی |
|
تاخلق جهان را بفگندی به خلالوش |
کافور تو بالوس بود، مشک تو باناک |
|
بالوس تو کافور کنی دایم مغشوش |
|