|
|
|
|
|
در مدل ۲ زمينهٔ تجربه افراد بهصورت دو بيضى که يکديگر را قطع کرده نشان داده شده است:
|
|
او در توجيه مدل خود مىگويد که براى برقرار کردن ارتباط لازم است تصاوير ذهنى منبع به رمز درآيند. اين رمز بايد بهوسيلهٔ مقصد رمزخوانى شود و رمزخوانى وقتى انجام خواهد شد که مقصد قبلاً رمز را آموخته باشد. علاوه بر اين بايد منبع و مقصد داراى تجربيات مشترک و يکسان باشند. شرام در مدل خود ميزان تجربيات منبع و مقصد را بهصورت دو بيضى که يکديگر را قطع کردهاند با نام ميدان تجربه (field of experience) نشانه داده است.
|
|
ويلبر شرام در تفسير اين دو بيضى مىنويسد: 'اين دو را بهعنوان تجربهٔ گردآورى شدهٔ دو نفر که سعى در ارتباط با هم دارند، تصور کنيد. تنها براساس تجربهاى که هرکدام دارند، منبع مىتواند کدگذارى کند و گيرنده مىتواند کد را بازخوانى کند.
|
|
اگر ما هرگز روسى ياد نگرفته باشيم، هرگز نخواهيم توانست به اين زبان کدگذارى و بازخوانى کد کنيم. يک آفريقائى که هرگز هواپيما نديده يا صداى آن را نشينده است، فقط مىتواند تصوير هواپيما رابرحسب تجربياتى که داشته کدگذارى کند. ممکن است هواپيما بهنظر او يک پرنده و خلبان ربالنوع روى بال بيايد. اگر يک منطقهٔ بزرگ مشترک وجود داشته باشد، ايجاد ارتباط راحت است. اما اگر منطقهٔ مشترک نباشد، يعنى هيچ تجربهٔ مشترکى وجود نداشته باشد، ارتباط غيرممکن است. اگر مدار تنها يک منطقهٔ کوچک مشترک داشته باشد، به اين معنى که تجربيات منبع و مقصد (گيرنده) بهطور قابل ملاحظهاى نامتشابه باشد، ايجاد يک ارتباط معنىدار از يک طرف به طرف ديگر بسيار مشکل است و اين همان مشکلى است که يک فرد تحصيل نکرده و در رشتههاى علوم دقيقه که بخواهد نظريات انيشتين را بخواند با آن مواجه خواهد شد. به همين ترتيب اگر ما سعى در ارتباط با فرهنگى که بسيار با فرهنگ ما متفاوت است داشته باشيم دچار مشکلاتى خواهيم شد.
|
|
بنابراين منبع، سعى در کدگذارى براى تفهيم سادهتر گيرنده دارد و او پيام را چنان تنظيم مىکند و آن را چنان با بخشهائى از تجربياتش که به منبع نزديک است ربط مىدهد که بتواند اين مشکل را حل کند.
|
|
پيام از علائم و نشانهها که نمودار چيزى در تجربه باشد، تشکيل شده است و لغت سگ علامتى است که نمودار تجربيات عمومى ما با سگها است. اين لغت براى کسى که از جزيرهاى آمده و در آنجا هرگز سگ نديده و چيزى دربارهٔ آن نشنيده، بىمعنى است. اما بسيارى از ما بسيارى از کلمات را توسط تداعى (association) ياد مىگيريم. يک نفر توجه ما را به حيوانى جلب مىکند و مىگويد: سگ. وقتى لغت را آموختيم، در ما پاسخى بهعنوان موضوعى که نمودار آن است، توليد مىکند. به اين مفهوم که زمانى که کلمهٔ سگ را شنيديم، قادر به يادآوري، رمزخوانى سگها، صداى آنها، احساس آنها و شايد بوى آنها هستيم، اما يک تفاوت مهم بين علامت و موضوع وجود دارد. علامت هميشه نشاندهندهٔ موضوع در يک سطح کاهش يافتهٔ راهنماها (reduced level of cues) است يعنى علائم فرا خوانده نمىشود. براى مثال نشانهٔ سگ اگر در ذهن ما سرگردان باشد، احتمالاً بهعنوان همان ملاحظه يا توجه يک سگ عجيب محسوب خواهد شد و فراخوانده نمىشود. اين مزدى است که ما براى روش در زبان مىپردازيم. ما داراى يک سيستم علائم هستيم که مىتوانيم در محلهائى که اصل آن کمتر قابل حمل است به کار بريم. براى مثال مارگريت ميچل (Margaret Mitchell) توانست آتشسوزى آتلانتا (Atlanta) را در يک زمان براى ما بازسازى کند. همانطور که يک عکس مىتواند وجود يک انفجار واقعى را به همهٔ جهان منتقل کند. اما سيستم علائم تنها يک نوع تندنويسى (shorthand) است. کدگذار بايد قادر به تندنويسى باشد. بازخوان رمز، آن را مىخواند ضمن آنکه بايد توجه داشت که هيچ دو فردى دقيقاً سيستم مشابهى ندارند. براى مثال فردى که تنها سگ اسکيمو را مىشناسد، دقيقاً معنى مشابهى براى علامت تندنويسى سگ، آنگونه که يک فروشنده تنها سگ تازى و غيره را مىشناسد ياد نگرفته است.' (schramm,1971,pp5-7)
|
|
شرام در اينجا مىگويد حالا به نقطهاى رسيدهايم که نياز به طرح بيشتر نمودار فراگرد ارتباطى (diagram of the communication process) خود داريم او مىافزايد: 'روشن است که هر فردى در فراگرد ارتباطات، هم کدگذارى مىکند و هم بازخوانى مىکند. هم دريافت مىکند و هم انتقال مىدهد. او بايد قادر به نوشتن بهصورت قابل خواندن و همچنين قادر به خواندن نوشتهٔ ديگران باشد. بنابراين امکان دارد يک سيستم ارتباط انسانى او دريافت کند يا انتقال بدهد و يا به شرح و تفسير بپردازد.' (Schramm,1954,p7)
|
|
|
|
|
|
ويلبر شرام، در اين قسمت از نوشتههاى خود، با بهکار بردن کلمهٔ بنابراين نمودار شمارهٔ ۳ را ارائه مىکند و در آن رمزگذار، مفسر (interpreter) و رمزخوان را نشان مىدهد و چنين توضيح مىدهد: 'زمانى که يک علامت به ما مىرسد چه اتفاقى مىافتد؟ اگر شما اين علامت را ياد گرفته باشيد پس پاسخ مشخص به آن را نيز ياد گرفتهايد. اينها را پاسخهاى ميانجى (mediatory respones) مىناميم، زيرا آنها ميانجى هستند براى آنچه از سوى پيام در سيستم عصبى شما اتفاق مىافتد. اين پاسخها معنىهاى علائم براى شما هستند، همانگونه که گفتيم آنها از تجربيات آموخته مىشوند ولى شما توسط ارگانيزم خود در اين لحظه تأثير مىبينيد. براى مثال، اگر گرسنه باشيد تأثير يک تکه کباب ممکن است دقيقاً همان پاسخ را که وقتى سير هستيد در شما ايجاد نکند و بالعکس.
|
|
با توجه به اين آثار، پاسخهاى ميانجى مشخص خواهند کرد که شما دربارهٔ علائم چه بکنيد. زيرا شما عکسالعملهائى را که در رابطه با پاسخهاى ميانجى هستند، ياد گرفتهايد. يک علامت که به مفهوم يک چيز معين براى شما است، شروع فراگردهاى معين ديگرى را در ماهيچهها و اعصاب شما باعث خواهد شد. براى مثال يک علامت که به مفهوم آتش است، مطمئناً سخنانى را در شما ايجاد خواهد کرد. علامتى که به مفهوم خطر براى شما است ممکن است شروع به ايجاد فرآيندى در اعصاب و ماهيچههاى شما بکند که بگوئيد: 'کمک' . بهعبارت ديگر معنىهائى که منتج از بازخوانى يک علامت است، باعث خواهد شد که شما شروع به کدگذارى کنيد. دقيقاً آنچه شما کدگذارى مىکنيد، بستگى به انتخاب پاسخهاى قابل دسترس در موقعيت و شرايط مشخص و معنىهائى که در ارتباط با آن هستند، دارد.
|
|
آيا اين کدگذارى واقعاً منتج از ارتباط آشکار و تعمدى (overt communication) است يا بخشى از آن وابسته به موانعى است که در سر راه وجود دارد. ممکن است فکر کنيد که بهتر است در اين مورد سکوت کنيد و اگر عملى اتفاق بيافتد، طبيعت عمل نيز به راههائى براى عملهاى قابل دسترس و موانعى که در سر راه شما قرار دارد بستگى دارد. شما ممکن نيست عملى را که مىخواهيد اجراء کند.
|
|
مفهوم يک علامت ممکن است باعث شود از دريافت آن علامت چنان به خشم بيائيد که گوينده را کتک بزنيد. ولى ممکن است طرف شما قوى باشد و يا اينکه شما در موقعيت بد اجتماعى باشيد. شما ممکن است صرفاً او را ناديده بگيريد و يا اينکه بهصورت يک قاتل به او نگاه کنيد؛ يا حرف زشتى در مورد او به ديگران بزنيد. اما نتيجه هرچه باشد اين فراگردى است که شما بهطور مداوم با آن درگير هستيد. شما مداوماً علائم را از محيط خود بازخوانى مىکنيد، آنها را تفسير (interpretation) و چيزى را بهعنوان نتيجه، کدگذارى مىکنيد. در واقع، اين گمراه کننده است که تصور کنيم، فراگرد ارتباط درجائى شروع و در جائى ديگر خاتمه مىيابد. اين فراگرد واقعاً بىانتها است.
|