دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا
استاد بوعلی
روزى بود روزگارى بود. يکى بود يکى نبود. شهريارى بود که زنى داشت و دختري. روزى زن بيمار شد و سپس مرد. پادشاه سالها بدون زن ماند تا اينکه دخترش به او گفت: بهتر است زن بگيرى تا مايهٔ دلخوشى تو باشد. پادشاه گفت: هر کس را تو انتخاب کنى من بهزنى مىگيرم. دختر، همسرى براى پادشاه پيدا کرد که زن مهربان و خوبى بود. پادشاه با او عروسى کرد. |
پس از مدتى زن بيمار شد و پزشکان هر کارى کردند نتوانستند او را خوب کنند. زن سکته کرده بود و يک دست و پايش از کار افتاده بود. پادشاه که فهميد کارى از پزشکان ساخته نيست، عصبانى شد و آنها را تهديد کرد که اگر تا چهل روز نتوانند همسرش را سالم کنند بايد لخت و پتى از شهر بيرون بروند. پزشکان به فکر افتادند که چه کنند و چه نکنند. اما عقلشان به جائى نرسي. تا اينکه يکى از آنها گفت: در نزديکى شهر ما جوانى هست که هم از پزشکى سردرمىآورد و هم چيزهائى مىداند که ما نمىدانيم. اسمش هم بوعلى است. نامهاى به بوعلى نوشتند و او را به شهر خود دعوت کردند. |
بوعلى بههمراه چند پزشک به قصر پادشاه رفت. پادشاه که قبلاً اسم بوعلى را شنيده بود، با ديدن او خيلى خوشحال شد و خانهاى با دو کنيز و دو غلام به او داد. بوعلى پس از اينکه بيمارى زن را تشخيص داد گفت: گرمابه را روشن کنيد و زن را به حمام بفرستيد. سپس به يکى از کنيزان گفت: لباس مردان بپوش و ريش و سبيل مصنوعى بگذار و به سراغ زن پادشاه در حمام برو. کنيز اين کار را کرد. زن پادشاه که لخت بود با ديدن يک مرد در حمام تکان سختى خورد و خواست در برود که کنيز دستش را گرفت، اين کشيد و آن کشيد. از اين تکان سخت، زن پادشاه تندرست شد. پادشاه که ماجرا را فهميد بسيار خوشحال شد و از بوعلى خواست هرچه مىخواهد بگويد. بوعلى از پادشاه خواست که اجازه دهد او به دفترخانهٔ پادشاه رفته و از کتابهائى که در آنجا هست استفاده کند. پادشاه پذيرفت و بوعلى به دفترخانه رفت و از کتابهاى آن بسيار بهره برد. |
روزى پيش پادشاه آمد و گفت که قصد ديدار مادر خود را دارد و مىخواهد برود. پادشاه قبول نکرد. گفت: هميشه بايد پيش من بماني. مدتى گذشت. دختر پادشاه به او گفت: مرا به عقد بوعلى درآوريد تا هميشه اينجا بماند. پادشاه گفت: اين کار را نمىکنم چون بزرگزادهها و شاهزادهها مرا سرزنش مىکنند. اين خبر به گوش بوعلى رسيد. ناراحت شد و براى پادشاه پيغام فرستاد: در شهرى که بزرگزادهاى نادان را بالاتر از دانشمند مىدانند نمىمانم. و نيمههاى شب از آن شهر گريخت. |
پادشاه از پيغام بوعلى خيلى ناراحت شد و دستور داد او را دستگير کنند. وقتى فهميد بوعلى فرار کرده است با راهنماى دخترش به صورتگرها دستور داد تا چهل پرده از صورت بوعلى تهيه کنند و بر دروازههاى شهر بياويزند تا دروازهبانها با ديدن بوعلى او را دستگير کنند. بوعلى از اين ماجرا خبردار شد و به آن شهرها نرفت و در دامنهٔ الوند چادر زد و زندگى کرد. آنچه که از سفر خود به آن شهر بهدست آورد پنج دفتر دانش بود. |
- استاد بوعلي |
- افسانههاى بوعلى - ص ۹۱ |
- گردآورنده: صبحي |
به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد اول -على اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادى) |
همچنین مشاهده کنید
- پرندهٔ طلائی
- سه برادر که شاگرد عموشون شدند
- درویش جادوگر(۲)
- بیبی نگار و می سس قبار
- گل و محبوب (۲)
- کاکل زری، دندان مروارید
- شیطان و فرعون
- سبزهپری(۲)
- سگ و بره
- گاو پیشانی سفید (۲)
- علی باقالوکار
- پادشاه و وزیر
- حیلهٔ زن مکار ۳
- دزد زیرک
- شاهزادهٔ فارس و دختر سلطانِ یمن (۴)
- ملکجمشید و دختر پادشاه (۲)
- علی بهانهگیر
- تبر
- ماهی و زن حریص
- محمد پسر حداد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست