جمعه, ۲۹ تیر, ۱۴۰۳ / 19 July, 2024
مجله ویستا

شعر کودکانه شاد، شوق شکفتن


 

امروز دلم  هوای بهار را کرده و می‌خواهم شما را به خواندن دو داستانک بهاری از آقای حسین تولایی دعوت کنم

«تو» کیست؟

شکوفه گفت:                                 

«بهار که بیاید، من آن اتفاق کوچک سفیدم که روی شاخه می‌افتم.»

ماهی گفت: « بهار که بیاید، من آن اتفاق کوچک قرمزم که در تنگ می‌ا‌فتم.»

سفره گفت: « من آن اتفاق کچک پر سین‌ام.»

سیب گفت« من آن اتفاق کوچک شیرینم.»

سبزه گفت...

آیینه گفت...

اسکناس نو گفت...

و باد چیزی نگفت. تنها در کوچه‌های آخر اسفند راه رفت... راه رفت... راه رفت و زیر لب تکرار کرد... تکرار کرد... تکرار کرد: « بهار که بیاید تو آن اتفاق بزرگ دلم باش که در جهان می‌افتی!»

و کسی نمی‌دانست«تو» کیست؟

و آن اتفاق بزرگ چه رنگی است؟!

 

آینه

 

سین‌ها بلند بلند می‌خندیدند

از عید‌های سال قبل می‌گفتند

سین‌ها چه‌قدر حرف داشتند؛ چه‌قدر خاطره!

آینه، ساکت و تنها، کنار سفره نشسته بود و به آن‌ها نگاه می‌کرد. آینه، سین نداشت!