یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا
داستان: باغ وحش
تبیان: صبا با مامان و بابایش رفته بود باغ وحش. آنها توی باغ وحش حیوانهای زیادی را دیده بودند. بابا دوربینش چند تا هم عکس از حیوانها انداخته بود. صبا وقتی آمد خانه به بابا گفت: «بابا! میشود یکی از آن عکسها را بدهید به من. میخواهم به در اتاقم بزنم.»
بابا گفت: «باشد. هر کدام از عکسها را میخواهی، بگو!» صبا گفت: بابا! عکس آن پرندهای را میخواهم که بالهای رنگی قشنگی داشت.»
بابا گفت: «نکند قناری را میگویی؟ همان که صدای قشنگی دارد؟»
صبا گفت: «نه، قناری را نمیگویم! همان پرندهای را میگویم که رنگ بالهایش، مثل رنگ کاپشنی است که تازه برایم خریدهاید؟»
بابا گفت: «برو کاپشنت را بیاور تا ببینم چه رنگی است.» صبا رفت و کاپشنش را آورد. بابا تا کاپشن صبا را دید، گفت: «آهان، طوطی را میگویی. همان پرندهای که بالهایش سبز بود.»
صبا با خودش گفت: «رنگ سبز مثل رنگ طوطی، مثل رنگ، مثل رنگ برگهای درخت کاج توی کوچه.» صبا امروز خیلی خوشحال بود؛ چون هم باغ وحش رفته بود و هم یاد گرفته بود که رنگ سبز چه رنگی است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست