چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

مرتضی احمدی از زبان دخترش آزیتا


سلامت: آزیتا احمدی، دختر مرتضی احمدی و مادر بهرنگ بقایی است. او در سنین کودکی مادرش را از دست می دهد و پدرش برای او نقش مادری را همبه عهده می گیرد. از دختر این هنرمند خواستیم از پدرش بیشتر برایمان بگوید.

مرتضی احمدی از زبان دخترش آزیتا


زندگی با مرتضی احمدی چه چیزهایی را به شما آموخت؟
طبیعتاخیلی چیزها از ایشان آموختن و زندگی با او سراسر برایم درس بوده است اما یکی از مواردی که مرحوم پدرم روی آن خیلی تاکید داشتند، این بود که سعی کنیم همیشه خوشرو باشیم و خوش اخلاق. مثلا هر بار که بیرون می رتیم، در مواجه با مردم سعی می کردیم مثل پدر از مردم استقبال کنیم. پدرم عاشقانه مردمرا دوست داشتند و برای آنها حرمت قائل بودند.
خانم احمدی! می دانم که مرحوم پدرتان عشق خاصی به مادرتان داشتند کمی از مرحوم مادرتان برایمان بگویید.
آنها یک زندگی کاملا عاشقانه داشتند و با عشق هم ازدواج کرده بودند و تا آخرین لحظه هم به هم احترام می گذاشتند و حرمت یکدیگر را داشتند.
آیا روزهای سخت بیماری مادرتان را به خاطر دارید؟
بله، من آن زمان سن کمی داشتم. مادرم روزها سعی می کرد خیلی در حضور من و برادرم بی تابی نکند اما بیماری سخت سرطان تحملش را گرفته بود. شب ها وقتی مطمئن می شد که ما خواب هستیم، تازه از درد آرام ناله می کرد و پدرم با اینکه تمام مدت کار می کردند، شب ها هم از ایشان پرستاری می کردند ولی هیچ وقت شکایت و گله نداشتند و خسته نمی شدد. ه هر حال روزهای سختی برای همه ما بود.

مرتضی احمدی از زبان دخترش آزیتا


پدرتان بسیار مرد مهربانی بودند!
همین طور است و این مهربانی را از پدربزرگ و مادربزرگم گرفته بودند. به هر حال کودک می بیند و می آموزد و والدین نقش زیادی در آموزش فرزندشان دارند.
وقتی مادرتان فوت کردند، جالی خالی ایشان را احساس می کردید؟
قطعا جایشان خالی بود اما پدرم آنقدر هوای ما را داشتند که تحمل این مساله برایمان خیلی سخت نبود.
پدرتان بیشر رعایت چه نکته هایی را به شما گوشزد می کردند؟
از ما می خواستند در زندگی درستکار و راستگو باشیم و غرور داشته باشیم. معتقد بودند انسانی که مغرور نباشد، زیر دست و پای جامعه له خواهد شد اما همیشه می گفتند غرور با تکبر فرق می کند و ما را از متکبر بودن نهی می کردند چون معتقد بودند کبر مختص کبریای خداوند است.
آیا لحظه فوت پدرتان در کنارشان بودید؟
من در اتاقشان نبودم ولی پرستارشان بالای سرشان بودند و متوجه شده بود. وقتی آمد بالای سرشان، دیدم حرکتی ندارند. سریع با اورژانس تماس گرفتم و وقتی آمدند بالای سر پدر، گفتند متاسفانه ایشان فوت کرده اند.
آخرین حرفی که دوست دارید درباره پدرتان بگویید چیست؟
من عاشق پدرم بودم و 56 سال در کنارشان زندگی کردم و آموختم.دعا کنید خداوند به من در غم از دست دادن این مرد نازنین صبر بدهد.