دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

مهره سیاه یا سفید


مهره سیاه یا سفید

شطرنج با ماشین قیامت نوشته حبیب احمدزاده, کتابی است که انتشارات سوره مهر در سال ۱۳۸۶ به تجدید چاپ آن چاپ پنجم در ۲۲۰۰ نسخه همت گمارده است این کتاب که به جشنواره های قلم زرین و کتاب سال راه یافته, مورد توجه بسیاری از منتقدان قرار گرفته است

شطرنج با ماشین قیامت نوشته حبیب احمدزاده، کتابی است که انتشارات سوره مهر در سال ۱۳۸۶ به تجدید چاپ آن (چاپ پنجم) در ۲۲۰۰ نسخه همت گمارده است. این کتاب که به جشنواره‌های قلم زرین و کتاب سال راه یافته، مورد توجه بسیاری از منتقدان قرار گرفته است.

رمان داستان رئالی است که به سبک و شیوه کلاسیک نوشته شده، تا متنی خبری و پیام‌محور را درباره جنگ و دفاع مقدس به وجود آورد. کانون روایت اثر درونی ـ بیرونی است و همان‌طور که به کشمکشهای درونی راوی می‌پردازد (مهره سیاه بودن یا نبودن؟)، به کشمکشهای بیرونی او با مهندس، گیتی و به‌خصوص دشمن متجاوز اشاره دارد.

اسم رمان بیانگر دو موضوع در کنار یکدیگر است که محور اصلی اثر را تشکیل می‌دهد. ماشین قیامت نامی است که مهندس (یکی از شخصیتهای داستان) به رادار سامبلین می‌دهد. راداری که می‌تواند شهر را در یک لحظه کن فیکون کند.

«چه جالب پس شما دنبال ماشین قیامت‌ساز می‌گردید؟» (ص ۱۲۸)

شطرنج نیز می‌تواند نمادی از دنیا و شهرهایش (به دید مهندس) باشد. صفحه‌ای بزرگ با آدمهایی که تنها مهره‌های سیاه این شطرنج بزرگ هستند. مهره‌هایی سیاه، بدبخت و بی‌اراده که باید در مقابل قدرت نیرومند کمر خم کنند.

«ما آدمها همیشه مهرة سیاهیم.» (ص ۱۸۲)

و «گفتم که شماها یک مهره بیشتر نیستید، درست مثل رفقای او دستِ آبِتون! فرقی نمی‌کنه. چه سیاه، چه سفید...» (ص ۱۳۰)

رمان بیانگر تقابل دو عقیده است. آیا انسان تنها مهره‌ای است سیاه، که نمی‌تواند کوچک‌ترین نقشی در زندگی و سرنوشتش داشته باشد و یا نه او می‌تواند با حرکت دسته‌جمعی و با کمک مهره‌های دیگر به انتهای صفحه برسد. وزیر شود و کل بازی را در دست گیرد. (ص ۳۰۶)

● چکیدة داستان

رمان داستان رزمندة نوجوانی است حدوداً هفده‌ساله که به علت مجروح شدن پرویز (رزمندة دیگر) به‌غیر‌از دیده‌بانی و دادن گراد به توپخانه و آتشبار، مسئول رساندن غذا به رزمندگان می‌گردد. پرویز، در ابتدا، به خاطر رفتن به مرخصی با خراب کردن موتور راوی او را با خود همراه می‌کند تا مسئولیت غذادهی به دو شخص دیگر (گیتی و مهندس) را به او واگذار کند. مهندس پیرمردی است که در یک خانة هفت‌طبقه و نیمه‌ویران به سر می‌برد و قبلاً کارمند شرکت نفت بوده است. گیتی زنی روسپی است که در منطقه بدنام شهر با دختر عقب‌افتاده‌اش زندگی می‌کند. از طرفی از ستاد فرماندهی خبر می‌رسد یک دستگاه فرانسوی آن سوی نهر مستقر شده است که می‌تواند بسیار دقیق محل آتشبار را شناسایی کند و به‌سرعت عکس‌‌العمل نشان دهد. راوی همراه رزمندگان دیگر قصد دارند، طی ترفندی دشمن را به شک و تردید وادارند و ذهنیت آنان را نسبت به عملکرد رادار بدبین کنند. رزمندگان طی عملیاتی موفق به ایجاد این شبهه در دل دشمن می‌گردند که نتیجة آن، کنار گذاشتن رادار و پیروزی رزمندگان است.

● پیرنگ

داستان‌نویس با روایت سر‌و‌کار دارد. بخش مهمی از کشش متنها به چگونگی روایت آنها بستگی دارد. «روایت» را توالی ملموس حوادثی که غیر تصادفی در کنار هم آمده باشند تعریف کرده‌اند. ایجاد رابطة علت و معلولی بین حوادث به‌وجودآمده که منجر به ساختاری هماهنگ و یکدست شود. به گفتة تزوتان تودوروف، منتقد و اندیشمند بلغاری، «اصولاً باید میان سلسله حوادث روایت پیوند زمانی و پیوند سببی وجود داشته باشد.»۱

در این رمان که پیرنگ عنصر اصلی به شمار می‌رود، شاهد کنشهای متعددی هستیم که گرچه می‌باید باعث تعلیق و خوشخوانی اثر گردد، به دلیل علتمند نبودن اعمال شخصیتها و باورناپذیری کنشها در ذهن خواننده تنها موجب اطناب کار و به ملال رساندن خواننده گردیده است؛ مثلاً کنش راوی ـ شک و بدگمانی او نسبت به مهندس ـ کنشی که خود هسته محسوب می‌شود، و پیامد رخدادهای بعدی داستان می‌شود، آیا فقط دیدن مهندس از پشت دوربین و تسلط نگاه او بر قبضه و دست تکان دادنش می‌تواند آغاز علت منطقی شکی شود (ص ۱۵۱) که راوی را وادارد تا مهندس را با خود (تا ص ۲۲۰) به هر کجا که می‌رود، ببرد؟ مهندسی که پدر جواد نیز او را می‌شناسد و برایش غذا می‌برده است.

«مگه مهندس هنوز اینجاست؟ براش غذا می‌بری؟» (ص ۱۴۶)

رشته حوادثی که پیامد این شک است، تعلیقی ایجاد نمی‌کند و صحنه ماندگاری را در ذهن باقی نمی‌گذارد؛ شکی که بی‌دلیل آغاز می‌شود و در اواسط راهپیمایی شبانه باز‌هم بی‌دلیل رفع می‌شود. این کنشهای غیر منطقی همراه شده با رازآمیزی شخصیت گیتی و مهندس که به‌راستی چرا هنوز در شهر مانده‌اند؟ و این رازی است که پاسخ درست و قانع‌کننده‌ای تا پایان رمان به آن داده نمی‌شود.

● لحن و زاویه دید و نثر

زاویه دید رمان اول شخص مفرد است. دیدگاه من راوی که بیانگر تکصدایی متن است، این امکان را به خواننده نمی‌دهد که خود نسبت به شخصیتها و اعمالشان تصمیم بگیرد.

«پرویز خنگ. با این رفیق خل و چلش به من می‌گه مشتری نقد!» (ص ۳۷)

اولین دیدار با مهندس و دیدار با سرگرد خشک و جدی «از لحن آمرانه‌اش عصبانی شدم.» «سرگرد با کلاه آهنی تودار و سبیلی که به مقتضای زمان، بعضی وقتها پرپشت و زمانی از بیخ اصلاح می‌شد.» (ص ۴۰)

اولین دیدار با سرگرد که نگاهی جانبدارانه به مسائل دارد لحن راوی با طنز کلامی همراه شده که کارکرد مؤثری است در متن؛ اما درخصوص نثر باید گفت این اثر احتیاج مبرمی به ویراستاری به‌خصوص در دیالوگها دارد. استفاده از نثر گفتاری در کنار نثر نوشتاری. استفاده از کلماتی که داستانی نیستند و در جای خود خوش نمی‌نشینند.

«پردة هر دو پلکم را بی‌اثر می‌کرد.» (ص ۱۳)

که بهتر می‌بود به جای بی‌اثر از بی‌حس استفاده می‌شد.

کلمه «منزجر»، در این جمله آیا با لحن طنز و روان راوی همخوانی دارد؟ «از هیچ چیز، بیش از بدخوابی شبانه منزجر نبودم.»

و کلمه «گراییده» در این جمله «مردی مسن با موهای پرپشت که قسمت اعظمشان به سفیدی گراییده.» (ص ۳۶)، می‌توانست بشود به سفیدی می‌زد.

و زمان فعل در این جمله «نمی‌دیدی که خواب بودم.»، بهتر نبود می‌نوشتیم «ندیدی که خواب بودم.»

و نثر نوشتاری در کنار گفتاری: «اگه کاری دارید.» و «این عظمت را ببینید که داره می‌سوزه. همه‌چیز همینه.» «یک توپخانه دیگه.» (ص ۹۱) و...

● درونمایه

درونمایه، فکر اصلی و مسلط هر اثری است؛ خط رشته‌ای که در خلال اثر کشیده می‌شود، فکر و اندیشه حاکمی که نویسنده در داستان اعمال می‌کند. شاید به همین جهت است که می‌گویند درونمایه هر اثری جهت فکری و ادراکی نویسنده‌اش را نشان می‌دهد.۲

به گفته باختین نیز «ایدئولوژی مثل زبان ناپیداست. هر متنی تحت تأثیر ایدئولوژی شکل می‌گیرد.»

اثر به بیان شک و تردیدها در دل نوجوانی می‌پردازد که بین مهره بودن یا نبودن خود در جنگ، در تردید است.

«ما واقعاً مهرة بی‌ارزش نبودیم؟» (ص ۱۳۲)

«فرق تو با این مهره‌ها چیه... هر دو تایی‌تون رو، رو صفحة شطرنج مخصوص به خودتون پهن کرده‌ان. ماشین قیامت منتظره تا همه‌تون رو ببلعه.» (ص ۲۳۵)

این شکها که ذهن نوجوان را درگیر خود می‌کند، ادامه دارد تا پیروزی رزمندگان در برابر ماشین قیامت، راوی تنها در انتها با کمک سخنان قاسم بدون پیش‌زمینة لازم به تشرف فکری می‌رسد و تردیدهایش برطرف می‌گردد.

«حالا اگر همون هشت مهرة سرباز ـ به قول مهندس ـ سیاه جبرزدة بدبخت، در یک حرکت دسته‌جمعی سنجیده، به هم کمک کنن و یکی‌شون به انتهای صفحة مقابل برسه، وزیر می‌شه. اینجاست که کل روند بازی عوض می‌شه.» (ص ۳۰۶)

و «خدا این هفت‌طبقه رو نساخته که ما توش وول بخوریم. بلکه قراره ما بریم. بالای این هفت طبقه...» (ص ۳۰۷)

شعاردهی در انتهای رمان نه‌تنها باعث ملال خواننده می‌شود بلکه به گونه‌ای به شعور او نیز توهین می‌کند. خوانندة امروز به دنبال سفیدخوانی متن است و مایل است خود به کشف و شهود برسد. آیا به‌راستی بهتر نمی‌بود این اجازه را به خواننده می‌دادیم تا خود دریابد راوی مهره سیاه است یا نه؟ و بدین‌گونه متنی پیام‌محور و ایدئولوژیکی به وجود نمی‌آوردیم؟

● شخصیت‌پردازی

توانایی و ارزش کار نویسندگان داستانها اغلب با میزان مهارت آنان در خلق شخصیتها سنجیده می‌شود. داستان‌پردازانی موفق ارزیابی می‌شوند که بتوانند شخصیتهای داستانی خود را ملموس، زنده و پذیرفتنی به تصویر بکشند.۳

آنچه که در این رمان دیده می‌شود، وجود شخصیتهایی است مصنوعی و باورناپذیر که خواننده از درک آنها عاجز است. شخصیتهایی که عملکردشان در موقعیتهای خاص چراهایی را به ذهن متبادر می‌کند. شخصیتهایی با رازهای ناگشوده.

مهندس، کارمند سابق شرکت نفت، کسی که در مقابل فورمن انگلیسی به‌عنوان کارگر وظیفه‌شناس اضافه حقوق می‌گیرد، کسی که گاه مانند دیوانه‌ها عمل می‌کند و گاه به بحثهای فلسفی و عرفانی و عقیدتی دست می‌زند، به‌راستی دیوانه است یا عاقل؟ شرط او برای پاسخگویی به سه سؤال و باورپذیری او نسبت به اینکه رزمندگان قصد خرابی پل صراط را دارند، با سؤالاتی در‌خصوص خدا و از بهشت رانده شدن آدم چگونه با‌هم چفت می‌شوند؟‌(ص ۲۵۳) کسی که دیوانه است و به قول راوی چرندیات او را قبول می‌کند، چگونه می‌تواند به بحثهای فلسفی و عرفانی رو آورد. (ص ۲۶۱)

کنش گیتی در قبال راوی وقتی او را با دخترک تنها می‌بیند چگونه توجیه می‌شود؟ او چرا باید به جای آنکه به راوی حمله‌ور شود، دست به خرابی ماشین بزند و چرم صندلیها را بکند؟ آیا تنها به این دلیل که نویسنده، شخصیت راوی را سالم برای روایت لازم دارد؟ (ص ۱۰۹)

کنش پرویز در حال اغما. او که در وضعیت بدی به سر می‌برد (ص ۶۴) و همچنین سابقه خوبی ندارد (کفتر‌بازی، شکار کوسه‌ها، خرابی موتور راوی) و شاید غذای بچه‌ها را هم کش می‌رود چرا در اولین دیدار از راوی می‌پرسد:‌ «غ..ذا..رو دا..دی؟» (ص ۶۳) و به فکر فردا و نوبت بستنی است؟

● اطناب

همان‌طور که می‌دانیم اطناب در داستان به چند صورت نمود می‌یابد.

۱) وقتی مسائل حاشیه‌ای وارد گره اصلی شود.

۲) وقتی بشود قسمتی از داستان را حذف کرد، بدون آنکه لطمه‌ای به اثر وارد شود.

۳) وقتی قصه یک اوج مشخص پیدا نمی‌کند و مدام حرافی در اثر دیده می‌شود.

در این رمان به چند نکته که به اعتقاد نگارنده اطناب محسوب می‌شود اشاره می‌گردد.

▪ بیان شکار کوسه‌ها در ابتدای داستان چه کارکردی دارد؟ پرویز تنها وسیله‌ای است برای آشنایی راوی با مهندس تا در جریان این آشنایی، خواننده با تفاوت نگرشها نسبت به جنگ آشنا شود. آیا بیان کوچک‌ترین خصوصیات پرویز که شخصیت فرعی است لازم است؟ آن هم در ابتدای داستان! آیا ذهن را از یافتن گره اصلی منحرف نمی‌کند؟ اگر این قسمت حذف شود آیا لطمه‌ای به داستان وارد می‌آید؟

▪ همراهی راوی با مهندس برای رساندن غذا به گیتی و دخترش و همراه کردن آن دو با خود و سپس همراهی کشیشها برای رساندنشان به ساختمان هفت‌طبقه برای چیست؟ آیا برای اینکه آنها در امنیت به سر برند یا برای آنکه گرسنه نمانند؟ آیا در هنگام جنگ افراد با شکم خالی شب را به روز نمی‌رساندند؟

«چی کار کردی؟ برای یک شام ساده، همه رو زیر یک سقف خراب جمع کردی که چی؟ (ص ۲۲۱). آیا امکان نداشت این قسمت کوتاه‌تر بیان شود؟

● پایان داستان

رمان به سبک کلاسیک آغاز می‌شود. عدم تعادل برای دیدبانی که حال مسئولیت رانندگی به او محول می‌شود و مستقر شدن رادار در منطقه، دو گره‌ای است که در ابتدا بیان می‌شوند و گره دیگر چیره شدن شکها است. تمام گره‌ها در پایانی خوش گرهگشایی می‌شوند. گیتی و دخترش به کمک مادر جواد از دربه‌دری نجات می‌یابند، کشیشها در سلامت به اصفهان باز‌‌می‌گردند، مهندس به آرامش و تنهایی دوبارة خود دست می‌یابد، راوی به تشر‌ّف فکری می‌رسد و رزمندگان پیروز می‌شوند؛ پایان خوش برای همه.

اگر داستان با پایان بسته و به خیر و خوشی به اتمام نمی‌رسید، کار مدرن‌تر نمی‌بود؟

● تصویر روی جلد

به‌راستی چه همانی بین عروسک یک‌چشم با موهای بور با صحنه‌های داستان می‌توان یافت. وجود بوتة غنچه‌ای که خشکیده، درخت کریسمس و غیره چه کارکردی دارد. آیا طرح روی جلد معمولاً شمه‌ای از صحنه‌های داستان نیست؟ آیا تا این حد بی‌ربط بودن طرح تنها برای جلب مشتری برای فروش بیشتر کتاب نیست؟ رمانی با شیوه کلاسیک آیا تنها در طرح رو جلد باید ساختارشکنی کند؟ استفاده از رنگهای شاد زرد و آبی که به چشم می‌زند از چه روست؟

به امید کارهای بهتر و پُربارتر در زمینه جنگ و دفاع مقدس.

پی‌نوشت:

۱. فرهنگنامه ادبی فارسی، حسن انوشه، تهران، ۱۳۷۶، ص ۶۹۶.

۲. جمال میرصادقی.

۳. احمد رضی (استادیار دانشگاه)، ادبیات داستانی، شماره ۱۰۴.

فرحناز شیخ علیزاده