دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

اصول اقتصاد چگونه رشد می کند


اصول اقتصاد چگونه رشد می کند

نظریه پردازان اقتصاد با دو مساله بزرگ مواجه اند موضوعات مورد مطالعه آنها برای خود صاحب ذهن هستند نمی توان آزمایشی کنترل شده برای آزمون نظریه ترتیب داد آنچنان که در علمی طبیعی مثل شیمی این کار به راحتی ممکن است این اختلافات تا حدی توضیح می دهد که چرا علوم سخت نسبت به علوم نرم شهرت بیشتری در عینیت و موفقیت دارند

نظریه‌پردازان اقتصاد با دو مساله بزرگ مواجه‌اند: موضوعات مورد مطالعه آنها برای خود صاحب ذهن هستند؛ نمی‌توان آزمایشی کنترل‌شده برای آزمون نظریه ترتیب داد؛ آنچنان که در علمی طبیعی مثل شیمی این کار به راحتی ممکن است. این اختلافات تا حدی توضیح می‌دهد که چرا علوم سخت نسبت به علوم نرم شهرت بیشتری در عینیت و موفقیت دارند.

به هر حال، اقتصاددانان یک برتری بزرگ نسبت به عالمان طبیعی دارند: نظریه‌پرداز اقتصادی خود یک موجود اندیشنده است با غایاتی که بدان‌ها آگاه است. از آنجا که اقتصاددان خود یک عمل‌گر اقتصادی است، می‌تواند بسیار راحت‌تر انگیزه‌ها و فشارهایی که یک عمل‌گر اقتصادی با آنها مواجه است را درک کند. در مقابل یک فیزیکدان ذره‌ای هیچ ایده‌ای راجع به این ندارد که «کوارک دیگر چگونه چیزی است»؛ بنابراین فیزیکدان مجبور است خود را به فنون تجربی خاص و آشنایی برای درک رفتار کوارک‌ها محدود کند.

تفاوتی مهم هست میان کنش غایتمند و رفتار بدون غایت؛ این تفاوت کلید توسعه اصول اقتصاد است. اصول اقتصادی که ما از آنها صحبت می‌کنیم همگی «ملزومات منطقی» این حقیقت است که مردمی دیگر نیز هستند که ذهن دارند و سعی می‌کنند به اهدافشان دست یابند. به عبارت دیگر، اگر ما به عنوان عالمان اجتماعی تصمیم بگیریم که به این «نظریه» تن دهیم که اذهانی دیگر نیز در عالم، فعال هستند - هر کدام از ما بطور بی‌واسطه تنها می‌تواند آگاهی ذهنی خود را تجربه کند -؛ پذیرش این نظریه پاره‌های دیگری از دانش را به عنوان ملزومات خود بیرون می‌ریزد.

اگر بخواهیم با راهنمایی روش‌شناسی دیگر علوم، مسیر توسعه اصول علم اقتصاد را طی کنیم، بهتر است به جای فیزیک و شیمی به سراغ هندسه برویم. در هندسه اقلیدسی ما با چند فرض و تعریفی که بدیهی به نظر می‌رسد می‌آغازیم. مثلا ما «نقطه» و «خط» را تعریف می‌کنیم. منظورمان را از «زاویه» که هنگام برخورد دو خط تشکیل می‌شود مشخص می‌کنیم و قس علی هذا.

وقتی ما فرضیات و تعاریفمان را در دست داشتیم، می‌توانیم از آنها برای ساخت «قضایا» استفاده کنیم. «قضیه» کلمه‌ای ساختگی برای استنتاج‌های منطقی است؛ یعنی همان نتایج تحلیلی برآمده از تعاریف و فرضیات اولیه. یک کتاب درسی هندسه با ابتدایی‌ترین قضایا شروع می‌کند؛ سپس از آنها برای استنتاج قضایای پیچیده‌تر استفاده می‌کند. مثلا یک قضیه ابتدایی چنین است: «اگر ما چهار خط داشته باشیم که یک مستطیل را شکل داده است، می‌توانیم خط پنجمی چنان بکشیم که مستطیل را به دو مثلث مساوی تقسیم کند.» وقتی این قضیه ساده اثبات شد، می‌توان آن را به جعبه‌ ابزار استنتاج اضافه کرد و از آن برای اثبات قضایای پیچیده‌تر استفاده کرد.

در این مرحله دو ملاحظه مهم هست که باید در مورد مثال هندسه در نظر بگیرید. اول، توجه کنید، بی‌معنا است اگر از یک ریاضی‌دان بخواهیم که برود و قضایای هندسه را «آزمون» کند. مثلا قضیه فیثاغورث را در نظر بگیرید که احتمالا مشهورترین قضیه هندسی است. قضیه فیثاغورث می‌گوید اگر شما مثلثی با یک زاویه ۹۰ درجه داشته باشید و هر ضلع را با حرفی نشان دهید، آن‌گاه معادله زیر برقرار است:

یک بار که شما اثباتی درست از قضیه فیثاغورث دیده باشید، درک کرده‌اید که این قضیه ضرورتا درست است. برای تفریح می‌توانید یک خط‌کش و گونیا بردارید و این قضیه را در مورد مثلثی که خودتان روی کاغذ می‌کشید «آزمون» کنید. ممکن است که شما متوجه شوید که قضیه دقیقا هم درست به نظر نمی‌رسد، اما اگر شما این چنین «ابطال‌کننده‌ای» بیابید و آن را به یک ریاضیدان گوشزد کنید، او توضیح می‌دهد که زاویه مثلث شما دقیقا ۹۰ درجه نیست و مثلا ۹/۸۸ درجه است و خط‌کش شما نیز ابزار دقیقی نیست و شما دچار خطای چشم شده‌اید و طول خطوط را تا حدی غیردقیق به دست آورده‌اید. نکته مهم این است که ریاضیدان می‌داند که قضیه فیثاغورث درست «است»، چون او می‌تواند آن را با استنتاجی مسلم به صورت قدم به قدم از فرضیات اولیه «اثبات کند.»

این قیاسی مناسب برای فهم نحوه استنتاج اصول و قواعد علم اقتصاد است. ما با برخی تعاریف و فرضیات مثل اینکه ذهن‌هایی درگیر مساله هستند، آغاز می‌کنیم و سپس از آنها «با استنتاج منطقی» به نتایج بعدی می‌رسیم. وقتی ما اصل یا قاعده خاصی از علم اقتصاد را اثبات کردیم، می‌توانیم آن را در انبان خود بگذاریم و بعدها از آن برای اثبات نتایج پیچیده‌تر استفاده کنیم. اگر کسی از ما پرسید که چه وقت اطلاعاتی می‌تواند اصول اقتصادی ما را «تایید یا رد» ‌کند، پاسخ ما این است که این سوال بی‌معنا است. وجود یک «ابطال‌کننده» قاعده اقتصادی تنها این معنا را در خود دارد که فرضیات اولیه راضی‌کننده نبوده است. مثلا ما در قانون تقاضا می‌بینیم که «با فرض ثابت بودن دیگر عوامل، بالا رفتن قیمت منجر به پایین‌ آمدن میزان کمی تقاضای آن کالا یا خدمت می‌شود.» اکنون اگر ما بخواهیم قانون تقاضا را «آزمون» کنیم، می‌توانیم دوره‌هایی تاریخی را نام ببریم که در آنها قیمت کالایی بالا رفته است، اما مردم واحدهای بیشتری از آن کالا خریده‌اند. این کشف، قانون تقاضا را باطل نمی‌کند؛ اقتصاددان به سادگی توضیح می‌دهد: «خوب لابد «بقیه عوامل» ثابت نبوده‌اند.»

اما دومین ملاحظه مهمی که در مثال مربوط به هندسه باید به آن توجه کرد: اینکه گزاره‌ای با استنتاج منطقی از تعاریف و فرضیات پیشین (که به آنها اصول موضوعه نیز می‌گویند) به دست آید، به این معنا نیست که راجع به جهان واقع حرفی ندارد؛ بلکه اتفاقا می‌تواند اطلاعات مهم و مفیدی راجع به جهان واقع داشته باشد. من بر این نکته تاکید دارم از آن رو که اغلب مردم می‌پندارند که گزاره‌ها در صورتی «علمی» هستند و «درباره جهان واقع حرفی برای گفتن دارند» که حداقل اصول آنها قابل‌ابطال با آزمایش‌ یا اندازه‌گیری تجربی باشد. این توقع به وضوح در مورد هندسه برآورده نمی‌شود، اما در عین حال همه موافق‌اند که یادگیری هندسه شدیدا «مفید» است. مهندسی که قصد دارد یک پل بسازد مطمئنا تواناتر خواهد بود اگر قبلا اثبات‌های منطقی-استنتاجی را در کلاس هندسه آموخته باشد، اگرچه همه قضایای کتاب درسی «دقیقا» صورت تغییر شکل‌ یافته اطلاعاتی باشد که پنهان در فرضیات اولیه است.

همین وضعیت در مورد اصول و قواعد اقتصاد نیز برقرار است(ما امیدواریم باشد!). شما نیازی ندارید که گزاره‌های آن را به آزمون بگذارید تا درستی‌اش را بسنجید، زیرا هر ابطال‌کننده‌ای به وضوح این معنا را دارد که برخی از فرضیات استفاده شده در اثبات آن گزاره در موقعیت «آزمون» برقرار نبوده است. به هر ترتیب شما در خواهید یافت که کسب این «دانش راحت‌طلبانه» از مسیر درون‌نگری دقیق و استدلال منطقی، در واقع به شما اجازه می‌دهد تا جهان واقع را با همه پیچیدگی‌هایش درک کنید.

روبرت مورفی

مترجم: یاسر میرزایی